< فهرست دروس

درس خارج فقه استاد محمدمهدی شب‌زنده‌دار

99/08/26

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: بیع

وجه ديگر كه در مقام، بيان شده فرمايش محقق همداني قدس سره هست كه ظاهراً وجه دهم مي‌شود. اين وجهي است كه ايشان تفصيلاً توضيح دادند و اعتمد عليه بحسب ظاهر حاشيه‌ي مباركه‌شان و آن اين است كه موارد تفصّي دو قسم است. يك قسم اين است كه با آن تفصّي،‌ با آن ما يُتفصّا به، بنياد اكراه بالمرة از بين مي‌رود و ديگر اكراهي در كار نمي‌ماند. و يك قسم اين است كه نه اين‌جور نيست كه اكراه از بين برود، بله شخص ما اُكره عليه را انجام نمي‌دهد ولي اكراه سر جاي خودش باقي مانده. و توريه از قسم ثاني است نه از قسم اول. فلذاست كه در موارد توريه اكراه برقرار است. و با توريه كار حل نمي‌شود به اين معنا كه در زماني كه توريه ممكن است اگر بلا توريةٍ آمد معامله را انجام داد معامله درست نيست. توضيح مطلب اين است كه ايشان مي‌فرمايند در مواردي كه تفصّي به غير توريه وجود دارد كه شخص مثلاً مي‌تواند از آن مجلس بلند شود برود بيرون، بدون هيچ مشكلي، و يا اعوان و انصاري دارد كه مي‌تواند به آن‌ها امر بكند كه جلوي مكره را بدون مشكل بگيرند. در اين موارد اصلاً ماهيت اكراه بالمرة منتفي مي‌شود. چرا؟ براي اين كه ماهيت اكراه به دو چيز متوقف است. يك اين كه مكره قادر باشد بر ايقاع آن ما توعّد به و آن اضرار، اگر از امتناع مكرَه اطلاع پيدا بكند. دو: اين‌كه مكرَه خوف از اين داشته باشد كه من اگر ما اُكرهتُ عليه را ترك كنم ، اين را اگر ترك كنم اين ضرر به من وارد مي‌شود.

پس يكي قدرت آن مكرِه، يكي خوف اين مكرَه. قدرت او بر انجام آن چيزي كه توعيد به آن مي‌كند در ظرف امتناع مكرَه بايد اين قدرت را داشته باشد و اين هم خوف داشته باشد كه اگر من ترك كنم اين ضرر دامن‌گير من مي‌شود. پس صفةٌ من المكرِه و صفةٌ من المكرَه. اين مقوّم صدق اكراه است. اگر اين نباشد قهراً مقوّم كه نباشد متقوّمٌ عليه، آن ماهيت هم نخواهد بود.

در مواردي كه شخص مي‌تواند به غير توريه تفصّي بجويد هر دوي اين مقوّم‌ها وجود ندارد. يك: ديگر او قدرت ندارد مي‌داند ديگه بلند مي‌شود از اين‌جا مي‌رود يا اعوان و انصارش جلوي او را مي‌گيرند. چه جور آن قدرت ندارد ديگر. پس علم دارد مكرَه كه در ظرف امتناع به اين شكل، مي‌داند او قدرت ندارد. پس از اين ناحيه مقوّم وجود ندارد از ناحيه‌ي مكرِه، از ناحيه‌ي خودش هم خوف وجود ندارد به دو بيان. يك اين كه اين خوف معلّق بر چیست؟ بر اين‌كه ... خوف آن اين است علي تقدير عدم تفصّي، معلّق بر اين است ديگر، من اگر تفصّي نكنم آن عقاب و آن ضرر بر من وارد مي‌شود. خب وقتي كه معلّقٌ عليه آن وجود ندارد تفصّي نكنم، وقتي تفصّي كرد، خب ديگر آن خوف وجود ندارد خوف معلّق بر چیست؟ اين كه تفصّي نكنم. از اين‌جا بلند نشوم بروم. اعوان و انصارم را امر نكنم كه جلوي اين را بگيرند. در اين صورت است كه من خائف هستم كه آن ضرر به من وارد بشود. اما اگر اين‌ها بود كه... پس خوف چون معلّق بر يك امري هست و آن معلّقٌ عليه وجود ندارد پس خوف هم محقق نيست. بله به نحو تعليق هست كه اگر نكند. چيز تعليقي كه وجود ندارد كه.

س: تا زماني كه تفصِّي نكرده كه هر دوي آن‌ها تعليقي نيستند هر دو فعلي هستند. تا زماني كه تفصّي نكرده، هم آن قدرت دارد و هم اين خوف دارد.

ج: خب بله، حرف بر سر اين است كه وقتي كه انجام بدهد اين را، آن وقت را داريم حساب مي‌كنيم كه اين‌جا هم مي‌خواهيم زماني كه توريه انجام مي‌دهد مي‌خواهيم ببينيم، فرق آن‌جايي كه آن‌جا انجام مي‌دهد با وقتي كه توريه انجام مي‌دهد چه هست؟ آن تفصّي وقتي انجام مي‌شود بنياد اكراه را از بين مي‌برد. در تفصّي با اين كه تفصّي انجام شده مي‌خواهيم بگوييم اكراه از بين نرفته. هر دوي اين‌ها در ظرف استفاده‌ي از تفصّي داريم محاسبه مي‌كنيم. ايشان دارد بين اين دو تا را در ظرف استفاده‌ي از تفصّي محاسبه مي‌كند.

مي‌فرمايد در ظرف استفاده‌ي از آن تفصّي غير توريه‌اي در آن ظرف هر دو مقوّم اكراه منتفي است. پس اكراه واقعاً منتفي است. مقوّم اول اين بود كه قدرت داشته، گفتيم خب قدرت كه مي‌داند الان ندارد. دو: اين كه خوف داشته باشد، خوف هم به دو بيان وجود ندارد. يك اين كه اين خوف معلّق بر عدم اين تفصّي بود. خب الان تفصّي كردي ديگر. خوفي كه معلّق ... عدم تفصّي وقتي تفصّي آمد پس معلّقٌ عليه آن نيامده. معلّقٌ‌ عليه آن عدم تفصّي بود. بله به نحو اين هست كه اگر من تفصّي نكرده بودم يا تفصّي نكنم بود، اما تحقق خارجي الان اين خوف ندارد، چون معلّقٌ عليه آن نيست. اين يك بيان.

بيان دوم آن اين هست كه مي‌فرمايد «مع أنّ الخوف امرٌ قلبيٌ لا يتحقق مع إطمينان القلب بتمكّنه من رفع شرّ الاكراه» خوف يك امر قلبي است. از دو دلي و احتمال و اين‌ها توي قلب نشأت مي‌گيرد. براي اين كه خاطرش قرص است. قلبش مطمئن است. خوفي ندارد.

پس برهان را نگاه كنيم اين است وجدان را نگاه كنيم كه اين معلول چه هست؟ معلول عدم اطمينان قلب است و يك امر قلبي است كه در صورت اطمينان قلب ... وقتي اطمينان دارد در قلبش خب ديگر خوف معنا ندارد. اين براي اين صورت كه تفصّي را خواسته با توريه انجام مي‌دهد. در جايي كه تفصّي را با توريه دارد انجام مي‌دهد در حقيقت درست است آن ما اُكره عليه را انجام نمي‌دهد اما دارد مشابه ما اُكره عليه را بوجود مي‌آورد تا مكرِه را در اشتباه بياندازد. خيال مي‌كند كه بله ما اُكره عليه را دارد انجام مي‌دهد. بعتُ مي‌گويد ولي قصد اراده‌ي معنا نمي‌كند، اين‌جا دارد چكار مي‌كند؟ درست است آن چيزي را كه او خواسته بود، بعتُ‌اي هست كه در معنا استعمال بشود و مراد جدّي از آن هم تحقق بيع در خارج باشد. آن بر اين اكراه كرده. و اين را مي‌خواهد. اين را البته محقق نمي‌كند. مي‌آيد چه را محقق مي‌كند؟ يك چيزي را كه شبيه آن هست مي‌گويد بعتُ، و با اين ايجاد شبيه مكرِه را در اشتباه مي‌اندازد. كاري مي‌كند كه اشتبه الامر. او خيال مي‌كند كه انجام شده، حالا سؤال ما اين است ايشان مي‌فرمايد آيا در اين صورت كه شخص فقط كاري كه دارد مي‌كند اين است. كه مشتبه مي‌كند امر را بر مكرِه، آيا در اين صورت اكراه منتفي است؟ مي‌فرمايد كه نه در اين صورت اكراه منتفي نيست. تحقق دارد. آن نكته‌ي اصلي مطلب ايشان همين است كه در اين صورت ثانيه اين كار همين مقدار هست ولي مقوّمات در حقيقت اكراه از بين نرفته، پس اكراه وجود دارد. بنابراين اين آدم اگر بيايد با اين كه تفصِّي به توريه براي او ممكن است آن راه را نرود و بيايد بيع بكند باز اكراه صادق است. چون توريه رافع اكراه نبود، يك چيزي كه رافع اكراه باشد براي او وجود نداشت. توريه كه رافع اكراه نيست. پس اگر نرود سراغ اين راه، اين‌جا درست است اكراه هست پس حكم آن هم برداشته مي‌شود. اما بخلاف آن‌جايي كه غير توريه براي او ممكن است راه پس وجود دارد كه اكراه را نا اكراه بكند. آن‌جا مي‌تواند اكراه را لا اكراه بكند. پس لازم است كه آن‌جا بيايد لا اكراه بكند، مي‌تواند لا اكراه بكند اگر نكرد و آمد انجام داد، اين پس اكراهي بود اگر آن راه را نرفت و آمد انجام داد. ادله‌ي دفع اكراه اين‌جا را نمي‌گيرد چون اختيار دارد.

س: اكراه كه مي‌گيرد ولي مي‌توانست اكراه را به لا اكراه تبديل كند، ما الدليل بر اين كه اكراه به لا اكراه واجب تبديل ؟؟؟

ج: نه واجب نه. بايد صدق ؟؟؟

س: ؟؟؟

ج: صدق صحيح نيست چون اختيار دارد. با اختيار خودش دارد انجام مي‌دهد. ولي در اين‌جايي كه نه نمي‌تواند اكراه را از بين ببرد. ماهيت اكراه را اگر آن راه را هم استفاده بكند ماهيت اكراه از بين نرفته. پس بنابراين چون ماهيت اكراه از بين نرفته، باز اختيار ندارد. اين كه خودش تصميم گرفته باشد، نيست در كار، بنابراين اكراه اين‌جا صادق است معامله باطل است.

حالا من عبارت ايشان را هم بخوانم يك مقداري هم بعضي وقت‌ها يك مطلبي را آدم بخواهد توضيح بدهد به جوري كه حالا جا بيفتد حالا تا بعداً ان قلت و قلت بشود يك خرده مشكل است. فرموده «لكنّ الانصاف أنّ الاشياء التي يكون المكرَه بسببها مختاراً في إيجاد المكرَه عليه بحيث لا يترتّب علي تركه الضرر أن متوعَّد عليه علي قسمين، قسمٌ يكون ايجاده سبباً لرفع الاكراه عن اصله و لا يترتب علي ترك ما اُكره شيءٌ من الضرر سواءٌ عَلِمَ المكرِه» كه اين‌جا مكرَه نوشته غلط است يعني فتحه گذاشته اين‌جا. «سواءٌ علِم المكرِه بالترك أم لم يعلم مثلُ ما اُكره علي شرب الخمر و كان متوكّلاً منّي ترك الشرب بالخروج عن المجلس (يا) و امرهِ خدّامه علي دفع شرّه» بله دفع هم هست اين‌جا، نه رفع، يعني جلوي آن را مي‌گيرد. نمي‌گذارد آن شرّ آن به تحقق بپيوندد. «و هذا التمكّن في الحقيقة يرفعُ موضوع الاكراه كلاً إذ من مقوّمات ماهية الاكراه قدرة المكرِه علي إضراره لو امتنع عن ايجاده (اين يك) و كذا خوف التضرّر في الترك» اين دو تا. «مع أنّ المفروض علمُهُ بعدم الضرر علي الترك لو خرج عن المجلس مثلاً» ضرري نيست و آن اگر اين خارج بشود ضرري نيست. پس آن قدرت ندارد «و لذا (اين لذا ظاهراً كذا بايد باشد) و كذا لا يكون المكرَه مع علمه بالامتناع قادراً علي اضراره»‌ يا و لذا، يعني چون از مجلس خارج مي‌شود «لا يكون المكرَه مع علمه بالامتناع قادراً علي اضراره و علي هذا لو لم يتفصّأ و ارتكب الشرب يصدق أنّه شرب الخمر بإرادته و إختياره و لم يكن مكرَهاً في الفعل» مكرَهاً بايد باشد باز کسره گذاشته. «لعدم تحقق شرائط الاكراه لعدم خوف التضرّر علي الترك» بعد يك احتمال مي‌دهند كه ما در اين‌جا بگوييم كه خوف تضرر وجود دارد بعد مي‌گويند نه، «و لكنّ الانصاف عدمُ تحقق الخوف مع تمكّنه من التفصّي إذ الخوف علي تقديريه معناه عدم الخوف المحقق فعلاً» زيرا خوف بر تقدير عدم تفصّي معناي آن عدم خوف محقق است فعلاً. معناي آن اين است كه الان خوف محققي نيست. چون معلّق است ديگر، و آن معلّقٌ عليه الان وجود ندارد. علاوه بر اين كه بيان دوم «مع أنّ الخوف امرٌ قلبيٌّ لا يتحقق مع اطمئنان القلب بتمكّنه من رفع شرّ الاكره و الحاصل أنّ المكره في هذا القسم من الاكراه متمكّنٌ من ترك الفعل و دفع شرّ المكرِه و دفعُ تمكّنه عن اضراره كما لا يخفي» اين قسم اول.

«و قسمٌ لا يكون المكرَه (بالفتح) قادراً عن دفع تمكّن المكرِه عن إضراره و يكون الضررُ المتوعّد عليه مظنونَ الترتّب (مظنونَ الترتب بايد باشد علي فرض الامتنان که ضمه باشد) لو عَلِم المكرِهُ بالامتنان فلا يكون المكرَه في هذا القسم قادراً علي رفع الاكراه بخلاف القسم الاول و لكنّه متمكّنٌ من عدم ايجاد ما اُكره عليه» بله مي‌تواند ايجاد نكند ما اُكره عليه را، يعني بعتُ‌ي مستعمل در معنايي كه جداً اراده كرده باشد. اين را بله. چه‌جوري متمكّن است از عدم ايجاد ما اُكره عليه؟ به ايجاد ما يُشابهه في الصورة» به اين كه يك چيزي كه در صورت شبيه همان است كه اُكره عليه ايجاد بكند، «و اشتباه الامر علي المكرِه» و امر را بر مكرِه مشتبه بكند. كه او خيال بكند كه انجام داده. «و معلومٌ أنّ القدرة علي الاشتباه (اين) لا يوجب رفع موضوع الاكراه بل لو أوجد ما يشابه المكرَه عليه بحيث يشتبهُ علي المكرِه أنّه أوجدهُ يصدق علي ما أوجده أنّه مشابهٌ لما اُكره عليه حقيقةً» گفته مي‌شود كه اين مشابه آن هست. «و لو أوجد نفس ما اُكره عليه يصدق علی أنّه اُكره بهذا الفعل حقيقةً» حالا در همين ضعف كه مي‌توانست مشابه را انجام بدهد، اگر نه، مشابه را انجام نداد، همان ما اُكره عليه را آمد انجام داد، اين‌جا صادق است بگوييم اين ما اُكره عليه است. اما آن‌جا كه مي‌توانست برود از بيرون به اعوانش بگويد جلوي او را بگيرد، اگر آن‌جا نكرد اين كار را و گفت بعتُ، آن‌جا بر اين بعت صادق نيست اين مكرهٌ‌ عليه. اين دو مقام، اين دو تا فرق را با هم‌ديگر دارند. آن‌جا اين بعتُ‌ي كسي كه مي‌توانست از مجلس خارج بشود يا به اعوان و انصارش بگويد جلوي اين را بگيريد، اين‌ها را انجام نداد و آمد گفت بعتُ و اراده كرده معنا را، اين‌جا اين بعتُ، بعتُ مكرَهٌ عليه بر آن صادق نمي‌آيد، چون نه خوف دارد، خوف ندارد و نه آن اين‌جور نيست كه گفت این هم قادر نيست. اما اين‌جا چي؟ اين‌جا ايشان مي‌فرمايد كه نه صادق است و اكراه صادق است. خب حالا ببينيم اين ... ادعاي آقاي همداني است اين.

س: من متوجه نشدم، خوف را چه فرمودند براي توريه؟

ج: مي‌گويد نيست ديگر حالا، ما حالا بعد خواهيم گفت كه اين‌جا مي‌گوييم كه اشكالي كه ما حالا نمي‌فهميم از عبارت ايشان اين است كه همان وجهي كه شما مي‌گفتيد طمأنينه‌ي قلب كه باشد آن‌جا هست ديگر، مي‌گويد من مشابه آن را ايجاد بكنم.

س: فريبش دادند ديگر.

ج: آخر فرض اين است كه مي‌داند مي‌تواند او را در اشتباه بياندازد. فرض اين است كه مي‌داند مي‌تواند او را به اشتباه بياندازد، خب وقتي او را در اشتباه انداخت قلبش آرام است ديگر. چه خوفي دارد؟‌ پس لااقل يكي از آن دو ماهيت‌ها نيست. حالا ايشان با اين تفصيلي كه دادند اين‌جاي آن را چكار كردند؟ مي‌گويم ديگر، كلام، كلام مرد بزرگي است ولي گفتم مطالعه كنيد و بعد هم كه ايشان چه مي‌خواهد بفرمايد؟ اگر اين ظاهري است كه ما داريم از عبارات ايشان مي‌فهميم خب اين اشكال آن واضح است به همان چيزي كه خود ايشان فرموده در يك قسمي از آن.

بعد ايشان فرموده است كه «و لو اُوجد (اين‌جا) نفس ما اُكره عليه يصدق عليه أنّه اُكره بهذا الفعل حقيقةً (در اين صورت) إذ ليس معني الاكراه أن لا يكون مختاراً في اصل الفعل اصلاً» اين نيست كه مثل مضطري را كه مي‌خوابانند و آب مي‌ريزند توي حلقش يا چي؟ اين‌جوري نيست كه دست و پاي او را بستند، مكره يعني نه، اختيار دارد، يعني اراده دارد اراده‌ي او سد نمي‌شود كه آن موقعي كه معناي اكراه مي‌كرديم در مقابل شرط دوم، شرط... گفتيم كه در مكرَه مريد است. اراده دارد اما چيزي كه هست، چه‌جوري است؟ «بل المرا أن يكون ارادته في الفعل مقهوراً لإرادة شخص الآخر بحيث لا يكون مستقلاً في الفعل و تمكّنهُ‌ من الاشتباه» اين كه مي‌تواند امر را بر مكرِه مشتبه كند، «غيرُ موجبٍ لاستقلال ارادته بمقهوريته في ايجاد شيءٍ من الاشياء» چون اين مقهور است، اين‌جا بايد يك كاري را انجام بدهد، حالا يا خود آن كه او اراده كرده، يا مشابه آن را.

از اين‌جاي كلام ايشان كأنّ در مي‌آيد كه و لو حالا تفصيلاتي داد، بر مي‌گردد به همان بيان قبلي، كه باید كاري انجام بدهی، پس تو ناچار هستي، خب اگر بخواهيد اين را بگوييد آخر كلام خودتان، ديگر اين همه تفصيل نمي‌خواهد آن آقا راست رفت گفت اين است.

مي‌فرمايد كه «لمقهوريته في ايجاد شيءٍ من الاشياء و كونه مكرهاً عليه» در كون آن شيء مكرهٌ عليه است. بالاخره اين يك شيئي من الاشياء مكرَهٌ عليه است يك بعتُ بايد بگويد بالاخره ...

س: حالا ايشان مي‌گويد شيءٌ من الاشياء، اگر بگويد شيء خود تفصّي به غير توريه هم يك شيء است.

ج: آخر آن چون شروع مطلب‌شان اين بود كه حالا سر فرصت، آخر مي‌گويد اشيائي كه با آن مي‌شود جامع گرفت. اين اشياء كه مي‌شود دو قسم است.

س: همين ديگر، اين حرف، حرف دقيقي نيست حرف آقاي اراكي خوب بود مرحوم آقاي اراكي مي‌گفت توريه بعدُ به تنطّق مي‌زد تنطّق توي تفصي به غير توريه نبود اما در اين‌جا مي‌گويد شيءٌ من الاشياء، خب اگر اكراه شي‌ءٌ من الاشياء مي‌شود مقهور و ادله‌ي رفع آن را مي‌گيرد پس بفرماييد تفصِّي به غير توريه ؟؟؟

ج: نه ايشان مي‌گويد ايشان دارد جامع حرف مي‌زند.

س: جامع چي هست؟ جامع شيء است؟ شيئيت ؟؟؟

ج: نه مي‌گويد مواردي كه مي‌شود تخلّص جست حالا يك جاهايي به لفظ است يك‌جا به يك چيز ديگري است كلي دارد محاسبه مي‌كند اين مسئله را، كلي، تطبيق آن در اين‌جا اين است ببينيد كلي ...

س: پس اين‌جا منظور لفظ است.

ج: نه فقط لفظ هم نيست. حالا فعلاً همين‌جور است.

س: همين‌طور باشد پس تفصي به غير توريه كه فعل است من خدم و حشم خودم را مجبور هستم پس بفرستم جلوي آن را بگيرم. پس همين مجبور بودن را دوباره ادله‌ي رفع برداشته ديگر، پس اين‌جا هم لازم نيست چون در هر حالت تو مكره هستي، پس اگر در ؟؟؟

ج: خب درست است اين نقضي بود كه ما ديروز گفتيم اگر فعلي را مي‌خواهي آن‌جوري دامنه‌ي آن را گسترده بياوري، خب بله بايد يك كاري بكني،‌ آن كار ولو با آن تفصّي باشد. اگر بخواهي اين‌جوري حساب بكني، و اين نقضي بود اين در مقام جواب گفته مي‌شود حالا ايشان دارد فعلاً محاسبه‌اي كه ايشان مي‌كند اين است.

«اما نفس الفعل أو ما يُشابهه فأيّهما يصدر منه كان عن اكراه» چون هر كدام از اين‌ها را انجام بدهي مجبور هستي ديگر، به يك جامعي تو الان مجبور هستي كه اين جامع را انجام بدهي، مثل اين كه بيايد بگويد كه چي؟ بيايد بگويد كه تو بايد از اين خانه بروي بيرون، حالا آن در دارد اين هم در دارد چه از آن برود و چه از اين برود، مي‌گويد از روي اكراه رفتم ديگر. يا مي‌گويد يا فرشت را بفروش يا خانه‌ات را بفروش، هر كدام را كه بفروشد مكرهٌ عليه است. اين‌جا هم اين بايد يك كاري انجام بدهد، حالا چه كاري كه آن مي‌خواهد چه مشابه آن، پس هم مشابه مكرَهٌ عليه است هم آن مكرَهٌ عليه است. «فأيّهما يصدر منه كان عن اكراه و بعد رفع الشارع اثر الاكراه يرتفع اثرُ هذا الفعل» ان قلت، بعد خود ايشان يك مناقشه‌ مي‌كند، از آن مناقشه جواب مي‌دهد، «إن قلت أنّ مقتضي ما ذكرت أنّه لو اُكره علي جنسٍ و كان تحته صحيحٌ و فاسد لَو اختار الصحيح أن لا يتحقق البيع صحيحاً لكونه مكرَهاً عليه مع أنّك لا تلتزم به» آن اكراه بر يك كلي كرده بر يك جنس كرده، حالا اين جنس دو فرد دارد هم فرد صحيح را دارد و هم فرد باطل دارد، اين مي‌تواند آن اصلاً دنبال مسئله و اين‌ها بلد نيست مي‌تواند يك بيعي اين‌جوري چيز كند كه آن باطل باشد. مي‌تواند هم بيع صحيح انجام بدهد، اگر آقايان فرمودند يا خود شما محقق همداني مي‌گوييد چي؟ مي‌گوييد اگر آن صحيح را انتخاب كرد بيع آن درست است.

اين مثلاً گفته كه فرض كنيد شخصي را اكراه مي‌كند، بر اين زوجه‌ات را طلاق بده، آن مي‌تواند برود دو تا شاهد عادل پيدا بكند و جلوي دو تا شاهد عادل را با شرايط... در طهر غير مواقعه باشد و همه‌ي شرايط را، بعد بگويد زوجتي طالق، مي‌تواند هم نه، جلوي شاهد نباشد همين‌جوري بگويد زوجتي طالق كه نمي‌شود يا بگويد مطلّقه. براي او فقط مهم اين است كه حالا اين مثلاً... اين‌جا هم كه آمد رفت شاهد را پيدا كرد و آمد و همه‌ي شرايط را مراعات كرد و اين‌ها، مي‌گويد آقا طلاق درست است. و حال اين كه طبق حرف شما بايد بگوييد باطل است. اين كلام بالاخره شما مي‌گوييد به طلاق مكرَه است ؟؟؟ اين‌جور داريد مي‌گوييد ديگر، شيءٌ من الاشياء. جواب مي‌دهند، قلتُ: «فرقٌ بين ما نحن فيه و بين الاكراه علي الجنس لأنّ الاكراه فيما نحن فيه تعلّق بالفعل الخاص» اين‌جا اكراه به جنس نكرده اكراه به فرد كرده، اين مشابه فرد را دارد مي‌آورد. اكراه به آن است، بله به اين كه ما بگوييم شيءٌ من الاشياء را بايد بياورد اين نكته‌اش همين‌جاست. اين مثل مقدمه‌ي واجب و اين‌ها مي‌ماند كه بعد از اين كه يك چيزي بر من واجب شد، حالا عقل هم مي‌آيد مي‌گويد نمي‌دانم نصب سلّم بكن، چه بكن، اين‌ها، اين كاري به امر آمر ندارد، آمر كه به مقدمات كاري ندارد مي‌گويد بالاي پشت بام است حالا اگر تو مي‌تواني بدون ترتيب مقدمات هم بالاي پشت‌بام باشي باش، من اين را مي‌خواهم. اما چون تكويناً نمي‌شود گفته سراغ این بروید. من به اين‌ها كاري ندارم اصلاً، مي‌تواني معجزه بكني بدون مقدمات آن‌جا باشي باش. اين‌جا هم مكرَه به جنس چيز نمي‌كند كه شي‌ءٌ من الاشيا‌ء را بياور. اين اين است، اين اضطرار به شيءٌ من الاشياء در حقيقت پيدا مي‌كند كه بايد براي اين كه از آن مكرَهٌ عليه، از آن عقاب او، از ضرر او تفصّي پيدا بكند راه حل آن اين است كه شيءٌ ... يا همين كه او مي‌گويد يا يك چيز ديگر بياورد. پس مكرَهٌ عليه او همان فرد است همان در مثال ما بيعي است كه قصد معنا كرده باشد يا آن طلاقي است كه بله شرايط همه‌اش باشد و درست باشد و اين‌ها، آن را ما اكراه كرديم.

س‌: ؟؟؟

ج: بله جامع نيست.

پس بنابراين باز از اين‌جا روشن مي‌شود كه باز آن‌جا اگر اين ان قلت و قلت نبود، ما آن‌جاي آن را مي‌گفتيم مثل آقاي اراكي مثلاً مي‌خواهد بگويد؟ نه باز هم نمي‌خواهد مثل آقاي اراكي بگويد، و این اشكال به آن حرف دارد مي‌گويد نه جامع چيز نكرده به فرد كرده. ولي شما در مقام اين تخلّص از آن ما توعّد عليه ناچاري كه ؟؟؟ يا اين يا اين را بايد بياورم. اين باعث نمي‌شود كه پس اكراه آن نباشد. اين فرمايش ايشان.

«قلتُ فرقٌ بين ما نحن فيه و بين الاكراه علي الجنس لأنّ الاكراه فيما نحن فيه تعلّق بالفعل الخاص و ليس المشابه مكرَهاً عليه في الحقيقة» آن مشابه مكرهٌ عليه نيست «غاية الامر أنّه مكرهٌ عليه صورةً فإنّ الاكراه لايتعلّق به اصلاً و لكنّه لمّا أوجد الفعل الذي اُكره عليه يكون هذا هو المكره عليه صورةً» اين فرمايش ايشان است.

بالاخره با همه‌ِي دقتي كه ايشان فرمودند و حالا سد و ثغوري كه فرمودند آن سؤال كه در اثنا ذكر كرديم باقي است. كه شما كه مي‌فرماييد صدق اكراه توقف دارد بر اين كه خوف باشد و آن هم قدرت داشته باشد، آن دليلي كه آن‌جا فرموديد بخاطر آن مي‌گوييد خوف نيست اين دليل اين‌جا هم هست. كه وقتي مي‌داند با اتيان مشابه فريب مي‌خورد اين را مي‌داند، فرض اين است، پس بنابراين چه خوفي دارد از اين كه اگر من ما توعّد عليه را انجام ندهم پس يك مخلصي دارد پس اكراه بايد صادق نباشد.

س: حاج آقا یک احتمالی هست،‌ احتمال می‌دهیم که آقای همدانی منظورشان از امكان تفصي به توريه، مرادشان اين است مي‌گويد من مي‌توانم توريه بكنم اما نمي‌دانم او هم گول مي‌خورد يا نه؟ يعني فرض را ايشان اين‌جور ديده، در خدم و حشم كه خارجاً من مي‌دانم قادر هستم، مي‌دانم يك دكمه‌اي بزنم درب اين ساختمان بسته مي‌شود و او نمي‌تواند بيايد تو من را مثلاً آزار برساند ...

ج: اين خروج از محل بحث است. ببينيد چون محل بحث اين است تفصّي به توريه.

س: همين ؟؟؟

ج: نه

س: آن كه توريه نمي‌شود.

س: چرا توريه است.

ج: حالا اين‌جا را چه مي‌فرمايد.

س: ؟؟؟

ج: پس در آن‌جايي كه محل بحث ما هست ايشان حرفي نمي‌تواند بزند.

س: ؟؟؟ شما توريه را از باب كسر و انكسار مي‌بينيد ايشان از باب ايجاب و وجوب مي‌بيند مي‌گويد توريه يعني ايجاب، اما وجوب هم همشه پشت آن هست آن هم گول مي‌خورد؟ نه. شما كسر و انكسار مي‌بينيد مي‌گوييد توريه كه شد قطعاً هم گول مي‌خورد، ايشان اين‌جوري مي‌بيند براي همين است كه مي‌گويد خوف هنوز هست براي همين اين حرف‌ها را مي‌زند.

س: توريه يعني ؟؟؟

س: آقاي عزيز من توريه بكنم چه طرف گول بخورد چه نخورد من توريه كردم.

س: گول نخورد ديگر ؟؟؟

س: آقا توريه يعني قصد كردن خلاف آن‌چه كه ظاهر است.

س: نه قصد فقط ؟؟؟

س: كسر و انكساري مي‌بينيد بعد اشكال مي‌كنيد ايشان كسر و انكساري نمي‌بيند ايجاب و وجوبي مي‌بيند، مي‌گويد من توريه كردم. تمكّن هم داشتم كردم، حالا هر جايي كه تمكّن دارم از توريه واجب است؟ ممكن است كه طرف گول نخورد، شما مي‌گوييد نه، وزان ما اين نيست.

ج: نه ببينيد اگر احتمال مي‌دهد كه او گول نخورد اين‌جا توريه ممكن نيست.

س: عيب ندارد.

ج: نه نيست ديگر.

س: شما محل نزاع را اين مي‌گيرد.

ج: ايشان هم همين را دارد بحث مي‌كند كه كلمات اصحاب را اشكال مي‌كنند ؟؟؟‌ همين است.

س: ؟؟؟

بعد محقق آشيخ موسي خوانساري قدس سره در منية الطالب، بعضي جاها ايشان از خودش هم حاشيه دارد كه البته بحث آقاي نائيني است يك كلامي دارند حالا اين كلام ايشان هم چندين سطر است ولي يك عبارةٌ اُخرايي دارند كه در اين عبارةٌ اُخراي ايشان ولو خيلي موجز است ظاهراً ناظر به همين فرمايش محقق همداني باشد يعني همين مطلب را ايشان مي‌خواهد بگويد، ايشان مي‌فرمايند كه «و بعبارةٍ اُخري المكره لا محالة يأمرُه بقصد وقوع المضمون» مكرِه مكرَه را امر مي‌كند به قصد وقوع مضمون. «و لا يأمُره بذات القول» امر آن اين نيست كه فقط يك بعتُ بگو، «فخروج الفعل عن عنوان الاكراه إنّما هو بأن لا يقع الفعل علي النحو الذي امره الآمر به و لا يترتّب علي تركه ضرر»‌ اين است كه اگر همان را كه آن گفته، به همان نحوي كه آن گفته انجام ندهد ضرري بر او مترتب نمي‌شود. «لا بأن يُمَوّه المأمور علي الآمر و يُلقيهوا في الخلاف» نه اين كه كار را بر او مشتبه بكند و او را در خلاف بياندازد «فإرائته أنّه فعل الفعل بسبب امره غيرُ أنّه تخلّص عن ضرره لو امتنع» اين دو تا را نبايد با هم اشتباه گرفت. يك وقت اين‌جوري هست كه لو امتنع از كاري كه او انجام داده اين مي‌داند ضرري به او وارد نمي‌شود چون اصلاً بنياد ؟؟؟ به هم زده. اما يك وقت اين‌جوري نيست كه از امتناع او بداند ضرر وارد... فقط چيزي كه هست اين تموّه عليه، اشتبه عليه، فقط اين در اين حد است. پس آن كار اگر از او امتناع بورزد سر جاي خودش باقي است. اين هم فرمايش ايشان.

خب اين فرمايش ايشان هم شبیه مرحوم محقق عراقی است حالا به عبارت كوتاه ديگر، حالا آن تفصيلات و اين‌ها را ندارد. عین عبارت ایشان فرمودند، جواب همان جواب آن‌جاست كه ما فرق بين اين دو تا را نمي‌فهميم بالاخره در هر دو جا آن ما قَصَده را نمي‌آورد، و مطمئن است به اين كه آن را كه آن گفته نياورم هيچ طوري نمي‌شود هم آن‌جا بخاطر اين كه بيرون رفته و آن قدرت ندارد و اين‌ها، اين‌جا بخاطر اين كه من دارم جوري بر او امر را مشتبه مي‌كنم كه او نمي‌فهمد. فرق بين اين دو تا را كه فارق باشد بله يك فرقي وجود دارد فرقش اين است كه اين‌جا شبيه اين را آورده، آن‌جا اصلاً شبيه آن هم نيست نه خودش را آورده و نه شبيه آن را. اين فرق است، آن‌جا نه خودش را آورده و نه شبيه آن را. اين‌جا شبيه آن را آورده، خودش را نياورده شبيه آن را آورده. اين فرق است ولي اين فرق فارق نيست در آن جهتي كه ما دنبال آن هستيم.

علي أيّ حالٍ اين عَلَمين هم باز البته چون هر دوي آن‌ها آدم‌هاي بزرگي هستند جاي اين هست كه تأمّل بشود كه شايد نكته‌اي است كه خفيَ علينا، اين بزرگواران فرمودند، آن‌چه كه در اين مسئله بالاخره مورد اهميت بود از كلمات اساطين فقه و اصول بيان شد بحمدالله و نتيجه‌ي نهايي اين شد كه همان‌طور كه امام در متن تحريرالوسيله فرموده‌اند وفاقاً با ايشان، اگر امكان توريه داشته باشد بسهولةٍ، بدون اين كه ترس از اين داشته باشد كه در محذوري بيفتد، تمجمج كلام براي او پيدا بشود يا لو مي‌رود و امثال ذلك، اگر به طور عادي است اين هم عجز از چنين توريه‌اي هم دخيل در صدق اكراه است و اگر چنين عجزي نداشته باشد و به طور آساني و احتمال محذور ديگري، شرعي يا عقلائي يا تكويني نمي‌دهد، خب اين‌جا اكراه صادق نيست پس بنابراين اگر معامله را انجام بدهد و قصد بكند بايد گفت كه واقع مي‌شود و نیست. اين بحث تمام شد.

مرحوم امام قدس سره در مسائل بعد وارد موارد تطبيقي مي‌شوند يعني فروعي است كه آيا اين‌جا اكراه صادق است يا اكراه صادق نيست بعد از اين كه ما اكراه را معنا كرديم، عناصر آن را هم شناختيم حالا بعد از اين، اين ابحاثي كه پس ان شاء‌ا‌لله از فردا وارد مسائل بعد مي‌شويم راجع به مسائل تطبيقي است.

 

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo