درس خارج فقه استاد محمدمهدی شبزندهدار
99/08/25
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: بیع
بحث در اين استدلال بود كه گفته شود در مواردي كه قدرت بر توريه هم هست مع ذلك اكراه در آنجا صادق است. بخاطر اين كه بر اصل تلفّظ به آن لفظ اين مَخلصی و راه تفصّياي وجود ندارد. پس ملاك اكراه كه عدم وجود تفصّي باشد و مَخلص و مَفرّ باشد نسبت به اصل تنطّق به آن لفظ مثلاً بعتُ وجود دارد. و وقتي اينچنين بود پس اين لفظ بخاطر صدق اكراه بر آن از اثر ميافتد. وقتي از اثر افتاد پس بنابراين ديگر سببيت براي تحقق مُنشأ را ندارد. بنابراين معامله باطل ميشود. از اين استدلال گفتيم كه خب جوابهايي داده شده بود، جواب ديگري كه داده شده است فرمايش حضرت امام قدس سره در بيع است در جلد ـ حالا جلدش را ننوشتم ـ گمان ميكنم صفحهي 86 باشد. همين جلد دوم. فرمايش ايشان اين است كه «و توهّمُ أنّ في التورية يكون اصلُ التكلّم بالكلام مكرهاً عليه فأثرُهُ مرفوعٌ بالحديث في غير محلّه لأنّ الاثر مترتّبٌ علي الخصوصية و هو مختارٌ فيها» ايشان ميفرمايند كه درست است كه اين به اصل تكلّم اكراه دارد و ناچار است و مَخلصي از آن ندارد. اما اثر مال اصل تكلّم نيست. اثر مال خصوصيت است. و نسبت به خصوصيت تكراري نيست اختياري نيست. حالا توضيح اين مطلب اين است كه اين شخص ميتواند بعتُ را بدون قصد معنا بگويد. ميتواند بعتُ را به قصد معنا بگويد. با قصد معنا بگويد. اينجا بعتُ به قصد معنا، غير از بعتُ بدون قصد معناست. كما اين كه حيوان با زيد غير حيوان با عمرو است، حيوانيت با زيد غير از حيوانيت با عمرو است. اين شخص الان ميتواند بعتُ را با قصد بگويد، ميتواند بعتُ را بدون قصد بگويد. پس نسبت به انتخاب بعتُ با قصد كه اين خصوصيت است اكراهي ندارد. ميتواند آن را ترك كند راه ترك برايش وجود دارد. مثل موارد غير توريه. او ميتواند از مكرهي آمده گفته كه ماشينت را بفروش و الا ميكشد تو را، خب او ميتواند از آنجا فرار بكند و برود راه حل براي او هست و بعتُ هذه السيّارة نگويد. حالا اگر فرار نكرد با اين كه ميتواند و توجه به اين هم دارد و گفت بعتُك هذه السيّارة، خب اينجا بايد گفت معاملهاش صحيح است ديگر. اينجا كه ملتزم هستيم به اين كه درست است. چرا؟ ميگوييم براي اين كه توي اين بعتُك هذه السيّارة الان تو مكره نيستي، راه عادي مخلص براي تو وجود داشت خب حالا اينجا هم همينجور است. اينجا هم بعتُ توريهاي براي او وجود داشت فرض اين است غافل از آن نبود، دهشت و وحشتي نداشت كه بترسد اگر آن را بگويد در محذور بيفتد و امثال اينها. خب آن را اختيار نكرده مثل اين است كه آنجا فرار كردن را اختيار نكنيم. و آمده دارد ميگويد بعتُك با قصد معنا. بنابراين اين فرمايش كه فرمودند اينجا نسبت به اصل اين لفظ ... ميگوييم نه، اين لفظ خاصي كه دارد از آن صادر ميشود با اين خصوصيت، اين لفظ متحصّل به اين خصوصيت. نسبت به اين اكراهي وجود ندارد. مثل آنجا.
بعد ايشان ميفرمايند، يك جملهاي هم بعد از آن دارند، «و الا أمكن أن يقال بمثله في الفعل أيضاً أحياناً» و حال اين كه فتوا نميدهيم اينجا، كسي اينجا اين حرف را نميزند. حالا آن فعلي كه ميفرمايند احياناً يكي در مواردي است كه مثلاً فرض كنيد همينجا اگر مكرَه به لفظ نبود، معاطاتاً مثلاً میشود. خب اين فرض كنيد گفته كه اين كتاب را به من بفروش و الا فلان ضرر را به تو وارد ميكنم. اين ميتواند اين كتاب را بدهد به قصد اين كه تمليك كند آن را، يا ميتواند همينجور بدهد و قصد تمليك نكند و در يد او باشد فعلاً، تا يك وقتي ممكن است يكجوري از دستش دربياورد.
خب اينجا هم شما بايد بگوييد... خب اصل اين اعطاء مكرَهٌ عليه است چون اين كه راه فراري ندارد فرض اين است. پس بايد شما در اينجا بگوييد كه اين معامله انجام نشده. و حال اين كه همينجا اگر واقعاً قصد كرده باشد.
س: نقض است اين؟
ج: ايشان ميگويند و الا آنجا هم بايد شما بگوييد و حال اينكه نميگوييد. در فعل هم اين حرف را ميشود زد.
اگر اين مثال باشد كه من عرض كردم، جواب آن اين هست كه اين هم توريه است اين با توريه فرقي نميكند اين همان توريه است. چون همانطور كه محقق خوئي فرمودند توريه فقط در لفظ نيست، در فعل هم هست، حالا در كلمات بيشتر توهم شده كه فقط مال لفظ است. ولي در فعل هم هست. اين هم توريه است. حتي اين كه ايشان ميفرمايند اين هم توريه است كه كسي به او گفته شده، خمر بنوش، و اين ميتواند كاسه را مثلاً تا لبش بياورد و يكجوري وانمود بكند كه دارم مينوشم، قورت و قورت هم بلد هستند بعضيها، همین جوری بدون چیزی حالت قورت و قورتي به خودشان بگيرند. او خيال ميكند كه دارد مينوشد. ؟؟؟ توريه يعني لفظ يا فعلي كه شما بر خلاف آنچه كه ظاهر آن هست و برداشت ميشود از آن ...
س: مناط بر اين مسئله، خصوص اين مسئله اقتضاء ميكند كه توريه هم باشد يا واقعاً اصطلاح توريه را ميگويند فعلٌ أو قولٌ؟ كه مخاطب خلاف واقعش را ؟؟؟
ج: فعلٌ أو قولٌ، معمولاً نميگويند.
س: نميگويند اما اينجا ؟؟؟
ج: نه ولي آقاي خوئي تصريح فرمودند مصباح الفقاهه كه نه، اين هم واقعاً توريه است. توريه چون از نظر لغت توي آن لفظ نيفتاده.
س: توریه که لفظش متیقن نیست.
ج: نه، ؟؟؟ نيست توريه از مادهي وراء است وراء يعني ستر، ؟؟؟ يعني قصدش را و آن چيزيش را اخفاء كرده.
س: يعني همانطور كه توي كلام توريهاي استعمال دارد فعل توريهاي استعمال دارد ؟؟؟
ج: بله آن فعل هم توريه است.
س: اصطلاحاً.
ج: حالا اصطلاح فقاهتي را كار نداريم، ممكن است براي ...
س: ؟؟؟
ج: نه ولي توريهاي كه ما ميگوييم كه اصطلاح فقاهتي نيست كه. يك واقعيتي است كه به حسب لغت. حالا جاهاي ديگر، حالا در باب محرمات، حالا معاملات را كار نداشته باشيم ايقاعات و اينها. در باب محرمات ميتوانيم اين حرف را بزنيم؟ كجاست اين مثالي كه ايشان هم فرمودند احياناً اگر غير از اين محسوب بشود كه مثلا زديم بگوييم احياناً يك مواردي است كه در آنجاها هم عين اينجا ميشود در آن موارد كه شما بخواهيد بگوييد در جنس، در اصل اكراه دارد فلذاست كه بگوييد اثر بار نميشود. مثلاً فرض كنيد شايد يكي از موارد اين باشد كه در فقه ... مثلاً او را مجبور ميكند كه بايد تو اينجا لفظ از دهانت خارج بكني، حرف بزني. اين هم ميگويد خب حالا كه بناست حرف بزني، نماز بخوان، قرآن بخوان. گفته حرف بزنيد ديگر، مجبور كردي كه حرف بزند، من ميخواهم تو اينجا حرف بزني براي اين كه امنيت برقرار باشد، بدانند يك كسي در اينجا هست. و اگر اين كار را نكني مثلاً فلان ضرر را به تو وارد ميكنم.
خب حالا اينجا سؤال اين است كه اگر قرآن خواند، يا نماز خواند، نمازش درست است يا نه؟ بلند سورهي حمد و تكبير و همهي اذكار را همه را بلند بلند ميگويد شما بايد اينجا بگوييد كه آقا اين لفظ مكرَهٌ عليه است چون از اصل اين كه لفظي بايد بگويد مناصي ندارد. از اين مناصي ندارد. حالا كه مناصي ندارد پس اثر اين لفظ برداشته شد. و اثر آن كه برداشته شد پس بنابراين اين حمد جزو صلاة نميشود كه باشد. اين ذكر صلاة نميتواند باشد. ميشود چنين حرفي را زد؟
س: اين مثال شما با مانحن فيه يك مقداري ؟؟؟
ج: نه آخر ايشان ميفرمايند فعل ديگر، فعل كه ميفرمايند ... اينها عين هم است.
س: نه عين هم نيست. اينجا طرف خودش اكراه را برده بر كلّي ترتّب، در مانحن فيه مكرهٌ عليه نگفته تنطّق كن، ؟؟؟ روي جزئي رفته، ما يك كلياي بين مكرهٌ عليه و توريه كه ميخواهيم به آن تفصّي بكنيم كه صرف تنطّق باشد را استياد ميكنيم ميگوييم كلي در هر دو حالت مكره است؟
ج: نه اينجا هم همين است ديگر، ميگويد بفروش، ...
س: آهان ميگويد بفروش. ؟؟؟
ج: مانحن فيه همين است ديگر، و به قول آقاي همداني، فرمود در حقيقت اكراه.... اين ايقاعات و عقود، اكراه بر سبب است. در واقع آن است. حالا اين را هم نگوييم ولي اين را ميخواهد بگويد، ميگويد بفروش، بفروشم كه...
س: يعني بعتُ را بگو
ج: بعتُ بگو.
س: بعتُ را بگو. خصوص را بگو.
ج: حالا بعتُ يا الفاظ ديگر... حرف اينها همين است ديگر، ميگويند آقا شما از گفتن اين الفاظ عقود هر واژهاي از اين الفاظ باشد شما مكرَه هستي پس اثر ندارد. اينجا امام ميفرمايند كه در افعال هم گاهي همينجور است مثل اين مثالي كه من عرض ميكنم، حالا يك مثال بود كه معاطاتي بيع مثل آنجا... يا نه مثال ديگري كه حالا در غير آن حوزه باشد كه ظاهراً نظر شريف ايشان به اين دومي باشد. كه احياناً ميشود اينجوري باشد كه يك كسي در همين ... به حرف زدن مكرَه ميشود. ميگويد آقا يك حرفي بزن، حالا هر كاري خودت ميخواهي بكن، من كاري ندارم كه چه حرفي، من ميخواهم تو حرف بزني اينجا كه ديگران بدانند اينجا يك شخصي است. و اگر اين كار را نكني، كذا خواهم كرد. اين هم ميگويد حالا كه من بايد حرف بزنم، خب نماز بخوانم، آيا اين نمازش درست است يا باطل است؟ نماز بلند ميخوانيم، جهري ميخوانيم، اذكار همهي آن را هم بلند ميگوييم. شما اينجا بگو آقا نه اين باطل است. چون در اصل صوت و تلفّظ مكرَه است. كسي ميتواند چنين حرفي را بزند؟ مسلم نميشود. خب گفته وقت را مغتنم بشماريم حالا كه ما بايد حرف بزنيم نماز بخوانيم توي ذهن همه اين كار خوبي است.
پس اين منبّه اين هست كه اينجا اين اشكال وارد نيست. جواب و حلّش همان است كه گفتيم كه نسبت به خصوصيت اكراه نيست و هر خصوصيتي خودش يك جامع است که جامع ديگري دارد. اين پاسخ حضرت امام قدس سره هست كه پاسخ متيني هست.
در فقه العقود جوابي فرمودند كه شايد مآل آن و روح آن در حقيقت به همان فرمايش امام باز ميگردد. ولي خب به يك ادبيات ديگري بيان شده. كه حالا از اين جهت ما آن را جواب چهارم قرار ميدهيم.
س: ؟؟؟
ج: بله. ميگوييم نماز درست است.
س: آنجا يعني آن فرض آن كه من لولا اين مكره نماز را نميخواندم، اين را ؟؟؟
ج: ؟؟؟
س: نه ميخواهم بگويم اينجا تفصيل وجود دارد آن فرض آن كه اگر اين مكره نبود من نميخواندم، يك فرض اين است كه آقا اين مكرِه حالا آمده اكراه كرده بر صحبت كردن، ولي من خودم بنا داشتم نماز بخوانم.
ج: نه. مثلاً میروم دنبال كارهاي ديگر. يا مطالعه ميخواستم بكنم. اما حالا اين دارد ميگويد بايد حرف بزني تا كسي بفهمد كه كسي اينجا هست، ...
س: من مجبورم نماز بخوانم.
ج: نه مجبور نيستم به نماز خواندن.
س: نه ميدانم درست است با همهي اين توضيحات، اين از كجا واضح است كه نمازش درست است؟
ج: چرا درست نباشد؟
س: چرا درست باشد؟
ج: خب براي اينكه اكراهي نسبت به خواندن نماز ندارد.
س: نه يك چيز واضحي نيست كه بخواهيم ؟؟؟ نقد بايد يك چيزي باشد كه خيلي واضح باشد. لعل اينجا هم بيايد بگويد كه باطل است چه اشكالي دارد؟ بگويد اگر اين مكره نبود كه تو نماز ؟؟؟
ج: نه آخر چيزهايي كه ببينيد از نظر ذوق فقهي نميشود اینها را گفت.
س: از جهت ذوق فقهي اگر اين نبود من نماز ميخواندم بله، ولي اگر حالا اين ؟؟؟
ج: يا مثال ديگري كه در افعال باشد مثلاً فرض كنيد، ميگويد آقا... مجبورش ميخواهد بكند كه غوص کن برو يك چيزي افتاده توي حوض، توي بركه، توي استخر، ميگويد برو آن را دربياور. ميگويد خب حالا من غسل هم ميكنم حالا كه دارم ميروم به قصد غسل ميروم. ميگويد آقا باطل است. چون شما بر اصل اين كه بايد اينجا زير آب بروي، به آن مجبور هستي، به آن مكرَه هستي. خب نه ميتواند برود بدون قصد میتواند برود با قصد. با قصد ميرود.
جواب چهارم كه جواب محقق حائري دام ظلّه در فقه العقود است اين است كه ايشان ميفرمايند كه دليل اكراه نبايد به همين ظاهر آن فقط توجه كرد، بلكه به قرينهي ارتكازات عرفي كه مخاطب به اين كلام هستند ميفهمند كه مراد شارع اين است كه و نكتهاي كه شارع ميفرمايد كه اثر امر مكرَهٌ عليه را برداشتيم اين است كه در حقيقت اين اكراه مضعّف قدرت و اختيار و ارادهي مكرَه است. «أنّ المفهوم عرفاً من حديث الرفع بالارتكاز العقلائي هو النظر الي نكتة كون الاكراه كأنّه مضعّفٌ للقدرة و الاختيار» چون قدرت او را و اختيار او را، و ارادهي او را تضعيف ميكند. ديگر خودش نيست كه تصميم دارد ميگيرد، خودش نيست كه اين كار را اعمال قدرت ميكند و انجام ميدهد. نميخواهيم بگوييم اصلاً امر غير اختياري ميشود اما اختيار خودش تحت الشعاع قرار ميگيرد تضعيف ميشود. و شارع ميگويد نه، هر كسي آزاد است و بايد خودش تصميم بگيرد. اين كه تحت اختيار ديگري و بخاطر سلطهي ديگري باشد من آنجاها اثر بر آن بار نكردم، چرا؟ براي اين كه كأنّ اثر بار كردن در اينجا مثل اين است كه بر آدم عاجز و غير قادر بخواهي يك اثري را بار بكني، و اين توجيه عقلائي ندارد، خلاف ممشاي عقلائي است كه يك كسي قدرت بر يك كاري ندارد شما بيايي بر آن كار اثر بار بكني، خب اين آنچه كه مفهوم است متفاهم است عرفاً از ادلهي اكراه اين است. كه به خاطر اين، در جاهايي كه اينجور است شارع رفع اثر ميكند.
حالا بايد ببينيم آيا اين متفاهم در مورد ما صادق است يا صادق نيست؟ ايشان ميفرمايند كه صادق نيست. چون اين شخص درست است به او گفته كه بايد بفروشي، اما نسبت به بعتُ و الفاظ عقود و ايقاعات اينجور نيست كه با اينكه راه ديگري هم وجود دارد ميتواند جور ديگري بگويد بعتُ، نسبت به اين بعتُ كه با آن قصد معنا بكند به جد، نسبت به اين ارادهاش تضعيف نشود، قدرتش تضعيفش نشود.
پس آن نكتهاي كه حديث رفع بخاطر آن نكته موجب رفع اثر ميشود ولي در مورد اينجا نيست. بعد ايشان يك شاهدي اقامه ميكند ميگويند اگر يك امري دو جزء داشته باشد؛ يك محرّمي مركباً از دو جزء حرام باشد مثلاً فرض كنيد اگر كسي بگويد كه غناء مثلاً با بطلان معنا اين حرام است هم صوت كذايي باشد و هم مفاد آن مفاد باطلي باشد كه بعضيها گفتهاند كه هر دو تاي آنها هست. حالا يكي ميآيد ميگويد كه آقا ... مجبور ميكند او را ميگويد بايد يك آوازي براي ما بخواني، و الا كذا، حالا اين ميتواند آواز بخواند با شعرهايي كه مضامين درست دارد اينجا ميشود گفت كه نه شما حالا بگوييم ما همان شعرهايي را ميخوانيم كه مضامين آن هم كفر و الحاد است يا استهزاء ديگران است، چرا؟ براي اين كه اصل اين لفظ را اينجور خواندن كه اثرش را برداشته، حرمت آن را برداشته شارع. ميماند آن يكي، اين مركباً حرام بود، يكي كه افتاد پس اينطور كه ما الان... منهاي آنجوري بخوانيم كه مضامين هم باطل باشد حرامي انجام نداديم. ميشود گفت؟ نه. چرا؟ براي اين كه شما در اينجا از اين غناي اينچنيني مَخلص داري، كه ميتواند اشعاري را بخواند كه ... بله يك كسي اصلاً هيچ شعري را حفظ نيست، جز همين شعر باطل، ولي اگر مخلص دارد ميتواند بخواند.
خب در حقيقت اين است كه اين بيان ايشان هم يك نكتههايي خب دارد كه... ولي برميگردد به حرفي... آن که مختار است نسبت به خصوصيت مختار است. اختياري ندارد. حالا اين هم يك بياني است كه ايشان ميگويند كه حالا ميخواهيد تطبيق بكنيم يا حالا ميخواهيد ...
س: حاج آقا يك نكتهاي در فرمايش حضرت امام وجود دارد يعني اين جهتي كه توي فرمايش محقق اراكي بود كه آن قصدها اصلاً قابل اكراه نيستند چون آنها اصلاً امور باطني هستند اين جهتي كه الان ؟؟؟ از اين جواب كه آقا ايشان ميفرمايد كه آنچه كه قابل اكراه است اساساً، همين اصوات است ولي آن يكيها امور باطني هستند و ما هم يعني نسبت به همين اصوات اصلاً قابليت اكراه داريم. پس طبعاً بايد اثر اين برداشته بشود آن جهاتي كه امام ميآيد به دو فرد در واقع اينها را تقسيم ميكند يا ايشان در بيان محقق حائري اين مسئله ميآيد كه آقا مثلاً من با اين مثالهايي كه فرمودند، يا نكاتي كه فرمودند، اين جهت آن كه اصلاً آنها خارج از بحث اكراه هستند چون امور باطني هستند كه قابل اكراه نيستند. و ما اكراه به همين ظاهر داريم اكراه هم به همين ظاهر محقق شده پس بايد اثر آن برداشته بشود. اين جهت را جواب ندادند.
ج: چرا، در حقيقت ... ببينيد ميگويند كه او كه اكراه نكرده، او گفته بر لفظ اكراه شده، اما لفظ اينچنيني كه ...
س: خب همين اينچنيني خارج از اصلاً بحث اكراه است. همين را عرض ميكنم دو تا فرض درست نميشود. وقتي آن خارج از مفاد اكراه است امام آمدند دو تا فرض كردند ديگر خب، وقتي آن خارج از بحث اكراه هست اصلاً. آن فرد فرد نميشود به مثابهي اكراه وقتي ما به آن نگاه بكنيم اصلاً دو تا فرد نميشود. چون آنها خارج از اكراه هستند.
ج: ببينيد اگر شما بخواهيد اين حرف را بزنيد اصلاً در موردي كه تفصّي به غير چيز هم هست شما بايد بگوييد آقا اين راهي ندارد كه يك كاري انجام بدهي، يك كاري.
س: حالا نقضها را بعد جواب بدهيم. حالا حلّ آن را در نظر بگيرد.
ج: يك كاري بايد انجام بدهد ديگر، يا فرار بكند، يا بيع بكند،
س: نه حالا آن نقضها را جواب دادند، ميخواهم بدانم به منظر اكراه دو تا فرد درست نميشود اصلاً.
ج: نه ما نميگوييم دو تا فرد درست ميكند
س: ؟؟؟
ج: نه،
س: ؟؟؟
ج: نه، ما ميگوييم نسبت به اين بعتُ با قصد جدي معنا مكرهٌ عليه نيست. پس اثر خودش را ميگذارد.
س: اصلاً اين ادبيات غلط است. بعتُ اينطوري و بعتُ آنطوري؟
ج: چرا؟
س: چون وقتي آن قصد يك امر باطني و قابل اكراه نيست بعتُ اينطوري و بعت آنطوري ؟؟؟ يك بعتُ فقط هست. آن هم بعتُ ظاهري است.
ج: نه. ببينيد بعتُ مستعمل در معناي جدي و ما اُريد به تحقق آن مفاد در خارج،
س: آن هست كه مكره است.
ج: بله حالا، آن را خواسته،
س: نه.
ج: آن كه او را خواسته، مكره است مكره كه اين را خواسته
س: حالا قلبش چه ميخواهد ؟؟؟
ج: نه ؟؟؟ فروش واقعي را خواسته.
س: نه اكراه در آن نكرده، حرف ما همين است خواستهي قلبي او درست است همان است ولي در آن اكراه نكرده چون اصلاً قابل اكراه نيست آن قصدي كه خارج از مفاد اكراه است خارج از ادبيات بحث اكراه است نبابد بياييم داخل بكنيم، خواستهي قلبي او همين است درست ميفرماييد ولي اكراه بر او نكرده. او اصلاً خارج از بحث اكراه ؟؟؟
ج: يكي همان است كه اگر آن را انجام بدهد خواستهي اوست يعني ببينيد يعني در حقيقت آن چيزي كه ما توعّد عليه چه هست؟ و آن كه او درخواست كرده و توعّد و يا مكره است
س: ؟؟؟
ج: نه، مطلق اللفظ نيست. شما ميگوييد پس من ناچار هستم ولي آن كه اكره بر او واقع شده آن عبارت است از آن بعتُ كه خصوصيات مصححه هم همراه دارد.
س: وقتي قابل اكراه نيست چطور شما آن صفت را ميآوريد داخل؟ وقتي قابل اكراه نيست آن قصد چطور اين را ملزم ميكنيد؟
ج: نه خودش قابل... ولي آن چه را خواسته؟
س: در چه توعيد كرده؟ ما ميگوييم فقط و فقط ؟؟؟
ج: نه هرگز بر آن لفظ بدون آن توعيد نكرده،
س: بر آن قصد باطني نميتواند توعيد بكند، قدرت آن را ندارد.
ج: اين حتماً مراد او نيست و توعيد نكرده. شما در خارج ميبينيد مخلصي نداريد. اما آن بر اين توعيد ... آن را كه او خواسته و بر او أوعد اين است. پس بر آن توعيد نكرده.
حالا ايشان ميفرمايد كه اين اثر مال خصوصيت است اين خصوصيت كه لفظ با اين خصوصيت باشد مورد توعيد نيست مورد اكراه نيست، بله اگر اين هم انجام بدهد آن چون خيال ميكند كه همان كه ما أوعد عليه انجام شده است كاري انجام نميدهد.
س: چيزي كه خارج از قدرت است هم ميتوانم توعيد كنم؟
ج: اگر راه بر آن داشته باشيم كه همان ...
س: ؟؟؟
ج: اگر طريق عقلائي به ... خارج از قدرت قهراً نيست ديگر، چون طريق عقلائي دارد. اين كه اراده بكن و امثال ذلك طريق عقلائي دارد. طريق آن همين مظهرات آن هست.
س: خب ديگر، پس بر آن توعيد شد ؟؟؟
ج: نه بر همان، چون مظهر دارد. مثل اين كه شما بفرماييد كه من شهادت به عدالت نميشود داد. عدالت يك امر دروني است، میگوییم چرا؟، چون مظهرات دارد. چون مظهر دارد ميشود از راه مظهرات بفهميم. اينجا هم ظاهر حال شخص و اين كه دارد تنطّق ميكند مظهر اين است كه اراد جداً، مظهر دارد. آقاي همداني هم فرمود اين مطلب هم براي آقاي همداني بود كه گفته ميشود. ايشان هم فرمود كه بله آن ظاهر به بناء عقلاء حجت است و ميگويند بله اين قصد كرده، اراد، ايشان فرمودند «و الجواب الصحيح في المقام أن يقال إنّ المفهوم عرفاً من حديث الرفع وفقاً ؟؟؟ ارتكاز العقلائي هو النظر ؟؟؟ نكتة كون الاكراه كأنّه مضعّف للقدرة و الاختيار فيكون ترتّب الحكم علي ما صدر منه بمنزلة الثبوت الحكم علي العاجز الذي لايستطيع الفرار عنه بترك السبب» حكمي كه نميتواند فرار كند از آن به ترك سبب، اين مثل اين است كه به آن شخص، چون فرض اين است كه قدرتش تضعيف شده. و اختيار كأنّ ندارد. «و هذا الوصف غير صادقٍ لدي الاكراه علي جزء السبب، إذ استطاعته التفصّي عن النتيجة بترك الجزء الآخر» گفت میتوانی «فمثلاً لو كان الحرام مؤلّفاً من جزئين بحيث لو فعل أحدهما لم يكن حراماً و كون الجزئان عرضيين» مثل غناء و قصد معنا، يعني معناي خراب. «من حيث الزمان، ففعل أحدهما إكراهاً و ضم الآخر اليه إختياراً فهل بالامكان اللقول بالارتفاع ؟؟؟ و العقاب بسبب كون أحد الجزئين مكرهاً عليه» بگوييم اشكالي ندارد گناه نكرده اين غناء را، چرا؟ براي اين كه نسبت به اصل آواز خواندن او، كه مكره بودي، حالا قصد معنا كردي ديگر. نه ميگويند آقا نه شما بايد آواز ميخواندي و از شعرهاي ...
س: آنجا فرق دارد.
ج: هيچ فرقي ندارد.
س: حاج آقا آن معناي باطل هم معناي ظاهري است قابل اكراه هست اصلاً معلوم است اينها مكره در ذهن شريفشان نبوده. كه اينجور مثالها ميزنند. آنجا در همين غنايي كه حضرتعالي ميفرماييد اين معنا هم يك امر ظاهري است كه قابل اكراه هست. فرق دارد با آنجايي كه يك امر باطني كه قابل اكراه نيست. ما نظرمان اين است ميگوييم آقا اينجا قصد جمعي آن همان معاملهي واقعي است. ولي چون چارهاي جز اين ندارد كه ... تعبير آن همان كه فرموديد ... چارهاي جز اين ندارد كه به اين الفاظ اكراه بكند متعلّق اكراه فقط الفاظ است چون چارهاي بيش از اين ندارد. نه اين كه شما بفرماييد چون طريق آن اين است پس اكراه بر آن قصد است نه، چون منظور ؟؟؟ واقعي است و چارهاي جز اين طريق ندارد اكراه بر همين طريق است فقط. ؟؟؟ همينطور ميگويد آقا من چارهاي ندارم ديگر، بايد به او بگويم بعت را بگو. يعني همين فرمايش شما ؟؟؟
ج: نه چارهاي ندارم كه بعتُ بيمعنا هم بگويم چارهاي ندارم جز اين كه بعتُ بيمعنا هم بگويم
س: نه مكرِه را دارم عرض ميكنم نه مكرَه. مكرِه قصدش معاملهي واقعي است ولي چون چارهاي براي اكراه كردن و اجبار كردن جز اين ندارد كه بگويد اين الفاظ را بگو، مجبور است كه بگويد فقط اين الفاظ را بگو. مجبور است فقط براي اين الفاظ اكراه بكند. نميتواند بر آن معنا اكراه بكند، نه اين كه اين طريق باشد كه اكراه بايد آن امر باطني باشد.
ج: نه او اكراه ميكند بر اين الفاظي كه معنا را هم قصد بكند ارادهي جدي هم بكند، عرض كردم چون اين راه طريق عرفي بر آن وجود دارد اكراه آن معنا نميدهد فلذا ايشان هم ميگويند ؟؟؟ و الا اكراه بر آن صادق است. اكراه بر همان مجموعه.
س: مكره آن اگر طلبه باشد ميگويند كه يك قسم هم بخور كه قصد كردم، ؟؟؟ توريه باشد ديگر اگر لفظ مشترك بخواهد ميگويد لفظ مشترك را معيّن كن، توريه به واسطهي ارادهي معنا در لفظ مشترك باشد ميگويد تصريح كن، اگر به اراده باشد ميگويد ارادهي خودت را بگو حتي، تنطّق به صرف اراده بكن كه تام بشود.
س: ولي تا يك جايي قدرت دارد. آخر آخرش اين است كه ؟؟؟
س: نه ميگويم اگر طلبه باشد ميخواهم بگويم چي توي ذهن ما ؟؟؟
ج: نه بيع واقعي را ؟؟؟
س: اراده را ما قبول داريم اكراه را داريم ميگوييم. اراده كه معلوم است.
ج: اكراه بر بيع واقعي دارد ميكند. حالا اين بعدش ايشان ميفرمايند خب آن جوابي كه ما به آقاي اصفهاني داديم ديگر در طريق ما نميآيد.
آقاي اصفهاني فرمود چي؟ آقاي اصفهاني فرمود كه حديث رفع، جواب اين استدلال را اين داد فرمود حديث رفع اينجا را نميگيرد. چون وقتي كه آن بايع قصد كرده است در حقيقت علاوه بر گفتن لفظ معنا را هم به جد قصد كرده و تحقق مُنشأ را هم واقعاً به جد قصد كرده اينجا اگر شارع بيايد بفرمايد كه من اثر را بار نميكنم منتي نيست بر خلاف آن چيزي كه او قَصَد، اشكالي كه ايشان كردند بر آقاي اصفهاني اين بود كه نه يك مواردي هست كه منت هست و آن اين است كه او به توهم اين كه ولو در ذهن خودش كه بله من قصد معنا هم بكنم اثري ندارد براي اين كه شارع برداشته. ميآِيد قصد معنا علي الطبعش ميكند. ديگر حالا ما بخواهيم قصد نكنيم ميگويند مؤونهي زائده دارد ديگر، مثل همين كه گفتيم ميفروشيم ولی شارع هم كه برداشته. خب اين مورد را شما به جد دارد ميگويد حديث رفع برميدارد.
اين اشكال را آنجا كرديم كه نه، اينجاها هم آنجور نيست كه منت نباشد بلكه منت است بر اين كه برداشته ؟؟؟ ايشان ميفرمايد اينجوري كه ما توضيح داديم و جواب ميدهيم از آن استدلال ديگر آن اشكال ما اينجا وارد نميشود. چون در اين صورت مسلّم منت است. كه شارع اگر همين مثالي را كه ما زديم مثلاً در مورد غناء بردارد، اين منت است براي ؟؟؟
پس بنابراين در اين مواردي كه آن ارادهي مضعفّه دارد و اينجور نيست در تمام اين موارد ميتوانيم بگوييم كه نه، چون راه داشته و قدرتش تضعيف نشده بوده است پس بنابراين حديث رفع اصلاً شامل نميشود يعني موضوع اكراه نميآيد. آنجايي هم كه اكراه صادق است در آنجا حديث رفع شمول آن و رفع آن امتناني خواهد بود.
اين راجع به اين استدلال. امروز ميخواستيم استدلال ... آدرس هم بدهم شما مطالعه بكنيد ببينيد واقعاً آقاي همداني قدس سره اينجا صفحهي 168 يك راه آخري هم آقاي همداني دارد اين هم مطالعه بفرماييد كه ديگر تقريباً اين در يك فرمايشي هم مقرر مرحوم نائيني در هامش منية الطالب دارد اين دو تا را بگوييم ديگر اين بحث ان شاءالله تمام ميشود.