< فهرست دروس

درس خارج فقه استاد محمدمهدی شب‌زنده‌دار

99/08/19

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: بیع

بحث در دليل ششم بود كه شيخ اعظم فرمودند كه عدم تنبيه رسول‌الله صلي‌الله عليه و آله و سلم عمار را به توريه در آن داستان معروف، اين نشان از اين هست و دالّ بر اين هست كه توريه لازم نيست و شارع ترخيص در عدم توريه داده است. در موارد محرمات و امثال اين‌ها و خلاصه و لو اين كه در واقع بگوييم صدق اكراه توقف دارد بر اين كه توريه هم ممكن نباشد. اما جاهايي كه توريه ممكن است و واقعاً صدق اكراه هم نمي‌كند اما در عين حال شارع آن‌ها را الحق به موارد اكراه. آن‌ها را هم به موارد اكراه ... و الا اگر اين‌جور نبود اين مناسب بود كه مثلاً حضرت به جناب عمار تنبيه مي‌فرمود و يادشان مي‌دادند، تنبيه مي‌فرمود كه خب توريه بكن.

خب از اين جواب‌هايي داده شد يك جواب اين بود كه در اين موارد توريه اثري ندارد. چون خود تنطّق به لفظ كفر محرّم است. بنابراين اگر توريه بكند كار اين محرم است آن يكي هم محرم است. خب براي چه حضرت بيايند تنبيه بكنند به توريه در اين‌جا. و اين فرمايش را گفتيم عده‌اي مثل مرحوم سيد قدس سره، مرحوم محقق نائيني، محقق خوئي، محقق امام، قدس سرهم و غير واحدي از اصحاب، استاد در ارشاد الطالب فرمودند اين جواب رايجي است كه علماء فرمودند.

دو نفر از محققين در اين جواب اشكال كردند يكي مرحوم آقاي حجت بود قدس سره، كه فرمايش ايشان را نقل كرديم ديروز. نفر دوم كه يادمان رفت ديروز عرض كنيم حضرت استاد دام ظلّه العالي است در اين النضيد كه از ايشان نقل كرده. العِقد النضيد. و آن اين است كه حالا به بيان من، حالا يك كمي اين بياني كه مي‌كنم شايد با آن كه آن‌جا نوشته شده تفاوتٌ مايي داشته باشد. و آن اين است كه در اظهار كفر دو حيث وجود دارد؛ يك حيث حكم تكليفي وجود دارد كه اين تنطّق به اين كلام حرام است حالا بخاطر اين كه هتك است يا هر چي. هتك هم نباشد تنطّق به اين كلام، حرام است تكليفاً. كه آقايان فرمودند اين درست است، ممكن است كه اين تنطّق حرام باشد. ولو توريةً. لفظي كه ظهور آن كفر است ولو كسي استعمال نكرده باشد در معناي كفر، در آن معنايي كه كفر است و اراده‌ي جدي هم از آن نكرده باشد. خود اين بگوييم حرام است. كه عرض كردم ديروز احتمال‌ آن را هم كه بدهيم ديگر به استدلال عقيم مي‌شود.

جهت دوم، جهت وضعي است و آن اين است كه اگر مسلمي تنطّق كند به چيزي كه ظاهر آن كفر است و اراده كند آن را، اين مرتد مي‌شود ارتداد در آن است و احكام ارتداد را دارد. آن وقت اين‌جا اگر با توريه رفع مي‌شود خب جاي آن اين هست كه پيامبر بفرمايند تا اين مرتد نشود. پس بنابراين از اين كه حضرت نفرموده معلوم مي‌شود كه شارع استدلال شيخ درست مي‌شود. معلوم مي‌شود كه شارع مقدس در اين موارد به توريه عنايتي ندارد و اكراه را يا واقعاً‌ يا حكماً منطبق مي‌بيند و مي‌گويد اشكالي نيست. فلذاست كه مرتد نمي‌شود. ولي اگر اين نبود بايد بگوييم كه مسلم اگر كلامي را بگويد كه ظاهر آن كفر است و آن را اراده بكند، مرتد مي‌شود.

پس اين حيث را بايد به آن توجه بكنيم. و فرمايش شيخ، اشكالي كه به شيخ كردند،‌ ايشان مي‌فرمايند اشكالي كه به شيخ شده اين‌جا وارد نيست. و فرمايش شيخ درست است. اين هم فرمايش ايشان. البته اين توقف دارد حالا من آن بحث را نمي‌دانم. آن بحث را بايد خودمان ... يعني آن بحث اين‌جوري است كه اگر مسلمي كلامي را گفت كه ظاهر آن كفر است و او هم اراده كرد، يعني آن معنا را هم اراده كرد كه منتقل بكند به طرف، نه اراده‌ي جدي كه واقعاً ارتداد. نه اراده كرد به اين معنا كه او را مي‌خواهد منتقل بكند. آيا اين واقعاً مرتد مي‌شود بينه و بين‌الله؟‌ بله گفتيم اين‌جا دو تا بحث است يكي اين كه بله توي دادگاه، توي مردم اين‌ها وقتي كه كسي يك‌چنين چيزي گفت، بله بحسب ظاهر مي‌گويند اين مرتد است. اما بين خودش و خدا هم مرتد مي‌شود اين؟ احكام مرتد را بايد بر خودش بار بكند؟ اگر واقعاً اين‌جوري نيست. چون در روايات كه ارتداد دارد به جهود است انكار بايد بكند. و اين‌جا كه وقتي كه واقعاً نمي‌گويد جهدي ندارد. حالا بحث اين ديگر اين‌جا چون احتياج دارد به اين كه آن بحث را مفصّل برود تنقيح كند ببينيد چه‌جور خواهد بود اگر واقعاً اين‌جور باشد، بله و شيخ اعظم مقصودشان اين باشد كه اين‌جا و آن وقتي كه ايشان بفرمايند كه بله این جا می‌شود دیگه، و فرمايش شيخ تمام مي‌شود ديگر.

س: اما اشكال قبلي سر جاي خودش هست؟

ج: اشكال؟

س:‌ اشكال قبلي كه مي‌گفتيم كه اين‌جا ؟؟؟ اصلاً حضرت نيازي نبوده كه الطفات كند.

ج: يعني مكرَه مي‌شود واقعاً، چون غافل است مكرَه مي‌شود حضرت مي‌گويند لازم نيست.

مگر اين كه كسي بگويد كه اين‌ها از عزائم امور است و موضوعاتي كه از عزائم امور هست مثل ارتداد، ارتداد را جزو عزائم امور بدانيم و آن‌جا تنبيه غافل لازم است و ارشاد جاهل در لازم است در موضوعاتي كه مثلاً مسلم محقون الدم را خيال مي‌كند كافر حربيِ مهدور الدم است و مي‌خواهد او را بكشد، خب اين‌جا نمي‌شود ساكت ماند، بگوييم كه موضوع است. چون از عزائم امور است حفظ جان مسلم محقون الدم از عزائم امور است. فلذا در باب امر به معروف گذشت كه آن‌جا اين‌جور موضوعات را فرمودند كه بايد ارشاد كرد جاهل را.

س: يعني بايد موضوع را بايد عوض بكند؟

ج: بله موضوع را بايد عوض بكند. همين است ديگر يك فرد مسلمي است كه محقون الدم است خيال مي‌كند اين كافر حربي است حالا مي‌خواهد او را بكشد، خب موضوع است ديگر. اين‌جا نمي‌شود گفت كه بله، بله يك وقت آب است مي‌خواهد بياشامد يك آب متنجّسي هست او خبر ندارد. آن‌جا لازم نيست به او بگويي. اما يك وقت چنين كاري را مي‌خواهد بكند. يا يك كسي مي‌خواهد يك حرفي را بزند يك فتنه‌اي در كشور درست مي‌شود، يك فتنه‌اي براي مسلمين درست مي‌شود او خيال مي‌كند كه نه اين صلاح است، وظيفه است. خب اين‌جا نمي‌شود ساكت ... بگوييم كه موضوع است ديگر،‌ لازم نيست تنبيه غافل و ارشاد جاهل.

س: ولي يقين نداريم كه اين از عزائم امور است؟

ج: بله مگر كسي بگويد آيا اين‌جا واقعاً ... و اين كه يك كسي به مثابه‌ي اين قرار بگيرد كه ... و لو در اثر غفلت، كه او مرتد شناخته بشود به جوري كه ديگر بايد گفته بشود كه زوجه‌اش از او جدا بشود، اموالش بايد به ارث برده بشود و اگر زن هست بايد او را زندان بياندازند، و تا آخر عمر بايد در زندان باشد. اين‌ها يك چيزهاي مهمي است. اين‌جا آيا شارع ترخيص مي‌كند كه موضوع است نمي‌خواهد به او اطلاع بدهي. مقداري سنگين است كه اين‌جا هم بگوييم كه جايز است يا من عزائم الامور است يا ملحق به عزائم امور ممكن است باشد.

خب جواب ديگري كه در مقام وجود دارد اين هست كه امام قدس سره فرمودند و آن اين هست كه خب حالا قبول كه در اين موارد شارع توريه را لازم ندانسته، و ترخيص داده بر عدم توريه و دروغ گفتن. چون وقتي كه معاذالله، معاذالله، مي‌گويد كه اين پيامبر، پيامبر نيست از طرف خدا نيامده اين معاذالله قرآن مُنزّل من الله نيست. خب اين‌ها دروغ است و توريه هم لازم نيست. خب فرض كنيد در قضيه‌ي عمار از قضيه‌ي عمار و اين‌ها مي‌فهميم كه بله اين‌جاها توريه لازم نيست و دورغ جايز است اين‌جاها، اين چه ربطي دارد به بحث ما؟ كه مي‌خواهيم بگوييم كسي اگر انشاء بيع كرد و حال اين كه مي‌توانست انشاء حقيقي نكند، ولي انشاء حقيقي كرد و توريه نكرد، بگوييم اين‌جا هم ملحق به آن‌جا هست در اين كه آثار مترتب نمي‌شود. ملازمه‌اي بين اين دو تا نيست. اين مثل قياس مي‌ماند.

پس اگر از قضيه‌ي عمار فهميديم كه آن موارد اشكال ندارد، اين‌جور نيست كه از قضيه‌ي عمار اصطياد بكنيم يك قاعده‌ي كليه براي همه‌ي موارد كذب و غير كذب و انشائيات و معاملات و عقود و ايقاعات و همه‌جا، آن مقداري كه از اين مي‌شود فهميد اگر از اشكالات ديگرمان غمض عين كنيم آن اشكالات اين هست كه در اين موارد كذب اشكالي ندارد. و توريه لازم نيست. اما اين كه اگر مكرَه شد ...

س: ؟؟؟ آيه‌ي شريفه كه آيه‌ي شريفه مي‌فرمايد «الا من اُكره و قلبه مطمئن بالايمان»

ج: حالا آن بيان ديگري است. اين غير از آن بيان است. اين همان است كه پيامبر نفرمودند.

س: ؟؟؟ جواب امام است.

ج: نه، اين جواب اين استدلال است.

س: ؟؟؟

ج: حالا آن را مي‌گوييم ان شاء‌الله. آن يك استدلال آخري است.

پس بنابراين اين استدلالي كه فعلاً در مكاسب ذكر شده، در بيع شيخ اعظم فرمودند، آقايان فرمودند به اين بيان، اين اشكال به آن وارد است، كه شما فوق آن اين هست كه از اين روايت و از اين داستان و سكوت پيامبر صلي‌الله عليه و آله و سلم استفاده مي‌كنيد كه كذب جايز است در اين موارد. حالا تازه من مي‌خواهم عرض بكنم كه بالاتر، كه حالا امام فرمودند حالا كذب جايز است. حتي كذب در همه‌جا را هم معلوم نيست از اين روايت بفهميم، كذب را در كجا را مي‌فهميم؟ در مثل اين‌جور جايي كه مسئله‌ي ارتداد است و فلان است و اين‌هاست اين‌جاها مرخّص شدند بخاطر اين كه شايد به آن نكته‌اي كه در كلمات هم هست امام هم فرمودند كه اين‌جا اگر بخواهند بگويند توريه بكن، ممكن است تمجمج در كلام براي او پيدا بشود چون مسئله‌ي كفر است و امثال اين‌هاست، مشت او باز بشود. اين‌جا فرمودند نه، همان‌جوري كه هميشه حرف مي‌زني و اراده‌ي جدي مي‌كني معنا را، نه آن، همان‌جور حرف بزن. احتياطاً لالدماء و لحفظ النفوس المسلين. مي‌گويد اين‌جا گرفتار شدي آمدند به تو گفتند كه تبرّي از پيامبر معاذالله بجوي، يا بگو قرآن مُنزّل من السماء نيست من الله تعالي نيست يا قيامتي نيست يا معاذالله خدايي نيست و هكذا، همان‌جور كه هميشه حرف مي‌زدي، همان‌جور حرف بزن. اين‌جا را به خاطر خطورت مقام و اين كه خيلي مي‌خواهند احتياط كنند كه مشكل براي افراد پيدا نشود چون مي‌كشتند آن‌ها را، در اين ظروف.... ما طلبه‌ي بسيار خوبي بود وقتي كه پاكستان مي‌رفتيم امتحانات را در يك قسمت‌هايي مي‌خواستيم كه عربي باشد خيلي عربي ايشان خوب بود هم مطلب را مي‌فهميد و هم به عربي خوبي بازگردان مي‌كرد و ترجمه مي‌كرد. طلبه‌ي فاضلي بود خيلي خوب بود، مال بعضي از جاهاي پاكستان بود. كه اقوامش و اين‌ها شيعه نبودند. ايشان شيعه شده بود. اين يك سفري رفت آن‌جا و من شنيدم اقوام، ايشان را گرفته بودند و مثله كرده بودند. كشتن معمولي هم نه. اين‌جور به سر او درآورده بودند. خب هستند ديگر بعضي‌ها مثل اين داعشي‌ها، اين‌جوري هستند.

شارع اين‌جا مي‌گويد كه بگو، حالا معناي آن اين هست كه جاهاي ديگر هم كه دروغ‌هايي كه اين‌جوري نيست اگر ... آن‌جا اجازه مي‌دهم اگر مي‌تواني توريه بكني، بنابراين اين اشكال هم اشكال واردي است كه بالاخره از قضيه‌ي عمار نمي‌توانيم اين‌جور استفاده بكنيم كه بخصوص در انشائيات و ايقائات و اين‌ها اگر واقعاً راه باز است شارع مي‌گويد بله باز هم اكراه صادق است و اثر بار نمي‌شود. اين را نمي‌توانيم بگوييم. پس اين دليل ششم بود.

دليل هفتم كه من دليل هفتم را بعداً نوشتم اما اين‌جا به عنوان دليل هشتم ذكر مي‌كنم بخاطر اين كه الان تناسب دارد با اين دليل ششم، فرمايش محقق نائيني است. كه توي مكاسب نيست. يعني بيع شيخ نيست.

و آن اين هست كه دو تا مقدمه. مقدمه‌ي اولي اين هست كه مُسلّم گفتيم جناب عمار در اين داستان حتماً توريه كرده. ايشان چون اصلاً ... گفتيم بعضي از بزرگان قبلاً اصلاً مؤمن نمي‌شود توريه نكند در اين موارد، يعني قصد جدي اين ندارد كه وقتي مي‌گويد مثلاً فرض كنيد پيامبر رسول نيست جداً نمي‌خواهد بگويد اين را، يك مؤمن، بلكه توريةً مي‌گويد. هر مؤمني، فكيف به عمار. اين از يك طرف كه مي‌دانيم عمار حتماً توريه كرده. كه آقاي نائيني فرمود و تلميذ محقق ايشان، محقق خوئي فرمود كه ما مي‌دانيم. فلذاست گفتند به همين دليل پيامبر هم نفرموده براي اين كه مي‌داند اين توريه كرده. اين مقدمه‌ي أولي.

مقدمه‌ي ثانيه، اين آيه بر همين مسئله‌ي عمار اطلاق اكراه كرده با اين كه توريه كرده فرموده ﴿ِإلاَّ مَنْ أُكْرِهَ وَ قَلْبُهُ مُطْمَئِنٌّ بِالْإيمان‌﴾[1] اين آيه اصلاً در اين قضيه و در اين داستان نازل شده. ﴿إِلاَّ مَنْ أُكْرِهَ وَ قَلْبُهُ مُطْمَئِنٌّ بِالْإيمان﴾‌ مورد خودش را نگيرد كه نمي‌شود. پس همين‌جا اُكرهَ اطلاق شده و ظاهر اصالة الحقيقة چیست؟ اين هست كه معناي حقيقي است. بنابراين نتيجه اين مي‌گيريم كه جايي كه توريه ممكن است بلكه توريه شده است باز اكراه صادق است. چون فرموده ديگر ﴿إِلاَّ مَنْ أُكْرِهَ وَ قَلْبُهُ مُطْمَئِنٌّ بِالْإيمان﴾‌ پس مقدمه‌ي‌ اولي اين است كه مي‌دانيم عمار توريه كرده است. دو: در عين اين كه عمار توريه كرده است خداي متعال اكراه را تطبيق فرموده.

س: ؟؟؟

ج: اكراه را تطبيق فرموده ديگر.

پس معلوم مي‌شود جايي كه توريه امكان دارد و شخص هم توريه مي‌كند فضلاً از آن‌جايي كه حالا نكند، اكراه صادق است. ﴿وَ قَلْبُهُ مُطْمَئِنٌّ بِالْإيمان﴾‌ اين ...

س: ؟؟؟

ج: چرا.

س: چرا؟ قطعاً قدرت و توانايي عمار بر اكراه ثابت است ؟؟؟

ج: نه اگر آن ثابت نشود نه، شايد غافل بوده نمي‌توانسته.

س: ؟؟؟

ج: براي همان كه آن اشكال را نمي‌توانيم ول كنيم مقدمه‌ي اولي را مي‌گوييم.

س: ؟؟؟

ج: حالا آن مقام ديگري است. اين فعلاً استدلال ايشان است.

«أنّ قوله عزّ و جل قوله عزّ من قائل إِلاَّ مَنْ أُكْرِهَ وَ قَلْبُهُ مُطْمَئِنٌّ بِالْإيمان‌ ورد في مورد التورية فإنّ المؤمن و من قلبُه مطمئنٌ بالايمان لايقصد معني لفظ الكفر لو اُكره عليه بل يورّي و مع ذلك عبّر عنه في الكتاب بالاكراه فهو يكشف عن عدم اعتبار العجز عن التورية في صدقه»[2] اين استدلال محقق نائيني قدس سره است بر اين.

خب اين استدلال از آن استدلال قبلي اقوي است. اين آن اشكال امام هم ديگر اين‌جا وارد نمي‌شود، چون اين دارد چه مي‌گويد؟ اين استدلال، به اين نحوه اگر استدلال بكنيم اشكال اخير وارد نمي‌شود. چون دارد مي‌گويد صدق اكراه مي‌كند. از اين استدلال مي‌خواهد نائيني بفهمد كه صدق اكراه مي‌شود. پس رواياتي كه فرموده است رُفع ما استكرهوا عليه، جايي كه توريه ممكن است را مي‌گيرد. از اين بيان اين استفاده مي‌شود. ديگر آن اشكال نمي‌آيد. وقتي گرفت ديگر خب فرقي بين ابواب معاملات و غير معاملات و همه‌ي جا نيست. هر جا اكراه بود اين مي‌خواهد بگويد صادق است. اين استدلال محقق نائيني.

خب ما اين‌جا دو تا عرض داشتیم. يك عرض اين است كه ديروز مي‌گفتيم يا حالا روزهاي قبل مي‌گفتيم نمي‌دانم، كه اين وابسته به اين هست شما توريه را چه معنايي مي‌كنيد؟ اگر معناي توريه اين باشد كه لفظي را در يك معنايي استعمال بكنيم ولي آن مراد جدي جدي نباشد اين توريه است، خب بله اين‌جا مسلّم عمار توريه كرده. ولي اگر معناي توريه چه باشد؟ اين باشد كه لفظ را در خلاف آن كه ظاهر آن هست استعمال بكني. اگر استعمال را افناء مي‌گيري، اين را در آن خلاف ظاهر افناء كردي. اگر علامت قرار مي‌دهي در خلاف آن علامت قرار داده باشي، اگر اشاره بگيري كه صاحب فقه العقود مي‌فرمايد كه لفظ با لفظ اشاره مي‌كند ... استعمال يعني اشاره، الاشاره الي المعني باللفظ. كأنّ لفظ مثل انگشت است كه با اين اشاره مي‌كني، آن استعمال هم يعني با اين لفظ به آن اشاره مي‌كني، به آن معنا. باز هم همين‌طور است. اگر اين را گفتيم خب اين دليلي بر اين نيست كه مقدمه‌ي اولي محرز نيست كه عمار اين الفاظ را استعمال كرده در غير معناي خودش، بلكه مظنون اگر نگوييم مطمئن بالايمان، مي‌بينيم نه همين‌ها را استعمال كرده. بله حتماً درست است مراد جدي اين، يعني جديِ جدي واقعي آن اين نبوده كه.

س: استاد اگر توريه را به مبناي آقاي نائيني بخواهيم ترجمه بكنيم حاج آقا هيچ وقت طرف نمي‌تواند دروغ بگويد مثلاً من مي‌دانم الان دستم گوشي هست مي‌خواهم دروغ بگويم وقتي كه من مي‌دانم توي دستم گوشي هست كه نمي‌توانم جديِ جدي بگويم نيست كه، پس هيچ وقت آدم نمي‌تواند دروغ بگويد. هميشه توريه مي‌كنم.

ج: نه.

س: حرف آقاي نائيني اين است ديگر، حرف آقاي نائيني اين است كه مي‌گويد آن مراد جديِ جدي تو اين باشد كه خدا نيست. تو وقتي كه مي‌داني خدا هست نمي‌تواني اين اراده را بكني.

ج: نه آن نمي‌كند. نه اين مقام. و الا بله كسي ...

س:‌ حرف ايشان توي بحث توريه چه هست؟ الان بفرماييد. حرف ايشان در تفسير سوره‌ي ؟؟؟ اين است. كسي كه اعتقد، كسي كه علِمَ،‌ اطمئنّ بوجود شيءٍ نمي‌تواند إخبار بدهد بخاطرش با اراده‌ي جدي.

ج: نه اراده‌ي جدي اين كه مي‌خواهد به طرفش جداً اين را بفهماند.

س: جداً اين را بفهماند احسنت.

ج: جداً اين را بفهماند، نه اين فقط توي ذهنش خطور بكند

س: پس نمي‌تواند بفهماند چون آن ؟؟؟

س: خب عرض من همين است. اگر مي‌گوييد نمي‌تواند استحاله دارد مي‌گويم بر اين فرض دارم مي‌آيم جلو، اگر بگوييم استحاله دارد دروغ نمي‌تواند بگويد بايد توريه بكند، پس در ساير دروغ‌هايي كه انسان مي‌داند يك چيزي هست، مثل خدا، فرقي نمي‌كند يك وقت هست خدا را مي‌دانيم هست نمي‌توانيم خلاف آن را بگوييم يك وقت هست مي‌دانيم پيغمبر اكرم نبي حق است نمي‌توانيم خلاف آن را بگوييم. مگر به توريه، توي همه‌ي دروغ‌هايم كه من مي‌دانم توي دستم گوشي هست مي‌دانم اين‌جا كلاس برگذار شده همه‌ي اين‌ها پس بياييد اين حرف را بزنيد در حالي كه اين حرف را نمي‌زنيد پس مبناي ايشان در توريه باطل است. عرض من اين نيست كه حرف آقاي درست است مي‌گويم بر اين مبناي آقاي نائيني بايد پس ايشان بگويد در مورد هر چيزي كه من علم دارم نمي‌توانم دروغ بگويم همه‌اش بايد توريه باشد فقط در مورد مؤمنين نيست.

ج: نه چنين لازمه‌اي ندارد فرمايش آقاي نائيني.

س: چرا چنين لازمه‌اي ندارد؟

س: چون مي‌خواهد افهام بكند.

س: آقا افهام ؟؟؟

س:‌ من مي‌دانم اين نيست ولي افهام مي‌كنم.

س: چرا نمي‌تواند بكند افهام مراد جدي؟ براي اين كه علم دارد. مناط اين كه نمي‌تواند افهام بكند اين است ديگر، چون اطمئن قلبُه بوجود الله سبحانه و تعالي، درست است؟ بخاطر وجود الله سبحانه تعالي ؟؟؟ معلومات قطعيه است. اگر اين ...

س: ولي باز هم افهام مي‌كند.

ج: نه.

س: بابا آقاي نائيني مي‌گويد نمي‌تواند بكند،

س: نه.

س: آقا هر حرفي توي توضيح اين مي‌زنيد براي بطلان اين نظريه بياييد تسويه بدهيد اين حرف را در مورد ساير معلومات، بطلان آن در ساير معلومات ...

س: اين با عقد القلب متفاوت است آن‌جا بحث اعتقادات است.

س: چه فرقي مي‌كند؟ من هم معتقد هستم كه خدايي هست. يك وقت است اعتقاد عقد القلب نسبت به وجود الله است به وحدت الله است صفات الله است، وجود النبي است، صفات النبي است يك وقت است اعتقادات به وجود اشياء خارجي است كه اين‌ها هست. در اصل عقد القلب بودن آن كه فرقي نمي‌كند كه.

ج: ببينيد در مورد عقايد و اين‌ها واقعاً عمار نمي‌خواهد مسلّم است در عقايد، در اين‌جا عمار نمي‌خواهد إخبار كند به آن‌ها كه آن‌ها معتقد به اين بشوند. اين را نمي‌خواهد.

س: معتقد بشود اصلاً قرار نيست بخواهد معتقد بشود.

ج: اما در كذب چرا، كذب مي‌خواهد بگويد كه اين‌جور است كه او اعتماد به اين پيدا بكند ؟؟؟

س: عمار هم مي‌تواند دروغ بگويد ولي نمي‌خواهد دورغ بگويد.

س: اصلاً ايشان نمي‌خواسته تفهيم حكم بكند حاج آقا، مي‌خواسته چون ؟؟؟

ج: بله همين است ولي ما مي‌گوييم كه اين ...

س: پس اين مقدماتي كه ايشان نمي‌خواهد معتقد كند عمار قطعاً توريه كرده اين است؟ حرف ايشان اين نبود. مي‌گفت چون قطعاً مراد جدي او وقتي مي‌داند اين نيست

ج: نه اين‌جا، خصوص اين‌جا. نه اين كه ... نه چون بر خلاف آن معتقد است دروغ نمي‌آید... اين را نمي‌خواهد بفرمايد كه. آقاي نائيني اين را نمي‌گويد كه چون بر خلاف آن معتقد است. و الا به قول شما اگر اين‌جوري باشد هيچ وقت نمي‌شود كسي كه عقيده‌اي دارد نمي‌تواند دروغ بگويد.

س: نمي‌خواهد كه دروغ بگويد.

ج: اين را نمي‌فرمايد كه، مي‌فرمايد در اين مسئله مسلّم ايشان نمي‌خواسته كافر بشود. پس مراد جدي او كه بخواهد نفي واقعي بكند به جوري كه آن به او بگويد كه واقعاً نيست و حق با شماست، اين نبوده. پس توريه كرده. جواب اين است كه اين توريه است؟ يا توريه عبارت است از اين كه شما لفظ را در خلاف معناي ظاهر آن استعمال بكني؟ و اين‌جا ما دليل نداريم بر اين كه ايشان توريه كرده. اين يك اشكال.

اشكال دوم هم اين است كه جناب آقاي عزيزي اشاره مي‌فرمودند. و آن اين است كه بله درست است تطبيق شده ولي خود شيخ اعظم و غير ايشان در جاهاي مختلف به ما ياد دادند هم در اصول و هم در فقه گفتند،‌ گفتند كه استعمال اعم از حقيقت است و تطبيق كردن اعم از حقيقت است. و اصالة الحقيقة در جايي استعمال دارد كه ما مراد را نمي‌دانيم مراد استعمالي را نمي‌دانيم. جايي كه مراد استعمالي را نمي‌دانيم با اصالة الحقيقة مي‌گوييم مراد همان حقيقت است. اما جايي كه مراد را مي‌دانيم به اصالة الحقيقة نمي‌توانيم بگوييم اين حقيقت است مثلاً اگر گفت كه رأيتُ‌ اسداً و ما فهميديم كه اين‌جا اسد يعني رجل شجاع، لغت عرب است گفت اسد هم فهميديم نمي‌توانيم بگوييم كه اين‌جا به اصالة الحقيقة بگوييم پس معناي اسد رجل است. نه شايد مجازاً استعمال كرده.

اصالة الحقيقة براي جايي است كه ما با آن كشف مراد بخواهيم بكنيم. اما إذا تبيّن المراد، نمي‌توانيم با اصالة الحقيقة بگوييم اين مراد معناي حقيقي است. اين‌جا هم همين‌جور است. بله مي‌دانيم اين آيه مسلم مورد خودش را گرفته، اين را مي‌دانيم. اما حالا به نحو حقيقت گرفته يا نه اين كلام در اعم از حقيقت و مجاز استعمال شده؟ چون اين‌جا هم صورتش صورت اكراه است در پيش مردم، به اين هم اكراه اطلاق شده هم موارد اكراه واقعي را مي‌گيرد و هم اين‌جا را مي‌گيرد. در اين مورد. اما حقيقت را كه يك واژه در يك روايت ديگر، در يك بيان ديگر، آن‌جا هم بايد حمل بر اين بكنيم؟ نه دلالت بر اين نمي‌كند.

بنابراين اين استدلال هم، اين‌جور بخواهيم استفاده بكنيم ضمّ مطلب عمار با آيه‌ي شريفه و اطلاق، اين هم تمام نيست. خب اين هم شد دليل هفتم. من هشتم را هم ذكر مي‌كنم ديگر نهم را مي‌گذارم براي بعد، كه آن هم خيلي حرف ندارد.

دليل ديگري كه مرحوم شيخ قدس سره در كلام‌شان آوردند اين است كه «أنّ حمل معاقد الإجماعات و الشهرات المدعاة في حكم الاكراه علي صورة العجز عن التورية لجهلٍ أو دهشةٍ بعيدٌ جداً» ما اجماع داريم، اجماعات منقوله‌ي فراوان داريم بر اين كه مثلاً اگر بيعي به اكراه واقع شد ايقاعي به اكراه واقع شد يا طلاقي به اكراه واقع شد حلفي به اكراه واقع شد و هكذا، اين باطل است. همچنين شُهرات مدعاة فراواني هم داريم.

شيخ فرموده همه‌ي اين اجماعات و شهرات را بخواهيم حمل بكنيم بر آن‌جايي كه امكان توريه نباشد و عجز از توريه باشد آن‌جا را مي‌خواهند آقايان بگويند، اين خيلي بعيد است. وجه بُعد هم لابد مثلاً اين است كه يا حمل مطلق بر حمل فرد نادر لازم مي‌آيد يا تعرّض به فرد نادر لازم مي‌آيد در اين كلمات. تعرّض به فر شايع نكرده باشند فرد نادر را ذكر كرده باشند. توي رساله‌ي عمليه مثلاً فرد نادر را كه كم پيش مي‌آيد حكم آن را بگويند آن شايع را نگويند، اين بعيد است. خب اين هم يك بياني است كه در ضمن كلمات شيخ اعظم قدس سره هست.

پاسخ اين استدلال هم اين است كه اولاً اين حمل مطلق يا اين‌ها بر فرد نادر نيست، تعرّض به عنواني است كه فرد آن نادر است. ممكن است كه اين باشد. يعني اگر ما فرض كرديم كه در لغت اكراه جايي است كه تفصّي ممكن نباشد لا به توريه و لا به غير توريه. خب آقاياني كه فرمودند كه اگر مكره شد طلاقش باطل است چه باطل است چه باطل است، يعني اصلاً راه تفصّي ندارد همين را دارند متعرض مي‌شوند ديگر. اين كم ‌فرد است معناي آن اين نيست كه ما داريم بر ... همين جوابي بود كه قبلاً هم داده شد اين پس وقتي به عبارةٍ اُخري، معقد اجماعات و معقد شهرات عنواني است كه خودش كم فرد است. اين اولاً.

ثانياً جوابي كه باز قبلاً داده شد، كم فرد هم نيست، چون خيلي‌ها غافل هستند از اين كه لفظ را در خلاف معنا، بخصوص اگر گفتيم كه لفظ در خلاف معنا استعمال بشود. خيلي‌ها غافل هستند از اين، توجه ندارند. تا طلبه نشود و اين حرف‌ها را نيايد توي حوزه و به گوشش بخورد، غافل هستند از اين چيزها، الان هم بخواهي توريه را به مردم بگويي، توريه را بايد اينقدر توضيح بدهي، باز هم معلوم نيست منتقل بشود.

پس بنابراين نادر الفرد هم نيست كه شما بخواهيد ...

و ثالثاً، حالا فرضاً‌ اين‌جور باشد، اجماعات و شهرات را همه بخواهي حمل بر اين بكني، حمل بر فرد نادر مي‌شود. مگر اين اجماعات و شهرات اعتباري دارند؟ حجت هستند؟ شهرت‌ها كه حجت نيستند، اجماعات هم اجماعات منقول است. و مسلّم المدرك است. همين مداركي كه اين ادله‌ي رفع اضطرار و رفع اكراه و اين‌ها مدرك آن هست.

س: چون فرموديد آ‌ن‌جايي كه مدرك باشد ولي آن اجماع خيلي ؟؟؟

ج: نه، بله، حالا علي المشهور اين‌جور هست ديگر. كه يعني اجماع مدركي را اشكال مي‌كنند حالا اگر آن حرف را بزنيم آن هم در چيز خاصي است فرمايش آِيت‌الله زنجاني حفظه‌الله.

و اشكال آخر اين هست كه اصلاً صغراي اجماع هم ... چون خود شما مي‌فرماييد اجماعات و شهرات، همين كه شهراتي وجود دارد معلوم مي‌شود پس بسياري از فقهاء اجماع را تصديق نكردند ادعاي شهرت كردند. يا احراز نكردند يا مي‌خواهند بگويند كه ... مي‌گويند مشهور است. پس بنابراين خود اين هم نشان مي‌دهد كه ما از نظر صغري هم وجود چنين اجماعاتي را احراز نكرديم.

س: تعارض يعني مي‌گوييد كه دارد؟

ج: يعني آن را نفي مي‌كنند.

س: يعني اگر همين فرمايش اخير شما باشد چي؟ كه آقا من اين مقدار را احراز كردم. اين ديگر تعارض ندارد.

ج: نه آخر فرض اين است كه كساني ادعاي شهرت مي‌كنند كه مثل همان‌هايي هستند كه يعني واقف به كلمات هستند. مثلاً اگر صاحب جواهر مي‌گويد مشهور است اگر علامه كه لسان القدماست مي‌گويد مشهور است اگر مثلاً محقق صاحب شرايع مي‌گويد مشهور است. اين خودش يعني دلالت دارد بر اين كه يعني اجماع نيست. و الا ادعاي اجماع مي‌كردند مي‌گفتند كه اجماعي است. لا خلاف هم نگفته، گفته كه مشهور است.

پس بنابراين خود اين جهت هم وجود دارد. بنابراين اين بيان هم كه شد دليل هشتم اين تمام نيست. حالا ان شاء‌الله جلسه‌ي بعد دليل نهم، فرمايش شيخ اعظم قدس سره.


[2] منية الطالب، ج1، ص406.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo