درس خارج فقه استاد محمدمهدی شبزندهدار
99/08/18
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: بیع
دليل ششم يا پنجمي كه اقامه شده در فرمايشات شيخ اعظم قدس سره بر اين كه عجز از توريه لازم نيست در حالا يا صدق اكراه يا حكم اكراه. اين است كه در اخباري كه به كذب تجويز شده يا امر شده، در آن موارد اشارهاي به مسئلهي توريه نشد. طايفهي قبل عبارت بود از خصوص اخباري كه دالّ است بر حلف كاذباً. اين ساير اخبار است. اين ساير اخبار است. اطلاق در ساير اخبار كه حلف كذبي و يمين كذبي نه، مثل اخباري كه مورد تقيه است. يا در مورد مصالح است كه ميتواند دروغ بگويد براي يك مصلحتي. در اينها نفرمودند كه اين دروغ را براي مصلحت يا براي تقيه، وقتي بگو كه توريه نميتواني بكني يا امكان توريه نباشد و الا اول توريه، اگر آن نشد اين. اينها دليل بر اين هست كه شارع به عدم توريه ترخيص داده. ولو كذب هم باشد توريه ولو اين كه كذب هم باشد ترخيص داده. يا نه اصلاً كذب، اكراه صادق است ولو اين كه راه توريه هم هست اكراه صادق است فلذا اين محرّمي را انجام نداده يا آن تجويز هست براي دروغ گفتن و امثال اينها.
اين طايفه هم جواب آن در حقيقت همان جوابهايي است كه در طايفهي قبل داده شد و جوابهای متعددي كه آنجا داده شد اينجا هم هست به اين كه آنجايي كه اكراه است ... حالا حاصل آن جواب ... آنجايي كه اكراه در غير حلف است خب اگر فرض كرديم كه در واژهي اكراه اصلاً نهفته شده كه بايد عجز از توريه هم داشته باشد. و امكان تفصّي به توريه نباشد. خب در ناحيهي موضوع اخذ شده. پس بنابراين ديگر لزومي ندارد كه امام عليه السلام اشارهي به مسئلهي توريه بفرمايند. وقتي ميگويند اكراه، اصلاً مفروض آن همين است كه هيچ راه فراري نيست حتي التوريه. و علاوه بر اين كه آن جوابهاي ديگري هم كه داده ميشد اين بود كه چون توريه بر خلاف طبع هست و يك آمادگي ويژهاي ميخواهد و معمولاً خيليها وقتي ميخواهند توريه بكنند، به يك تمجمج در كلامي گرفتار ميشوند كه لو ميروند. از اين جهت شارع مقدس ممكن است از اين جهت باشد كه ترخيص داده نه اين كه در صدق اكراه لازم نيست. نه، در صدق اكراه لازم است ولي اينجاها را شارع فرموده لازم نيست و حكم اكراه را علي رغم اين كه لغةً صادق نيست، حكماً حكم اكراه را بار فرموده. عطوفتاً علي العباد و رأفتاً علي العباد كه مشكل براي آنها پيدا نشود. و بيانات شبيه اين كه ما در آن بحث قبلي داشتيم.
بنابراين اين اطلاقات ادلهي ديگر هم قابل استناد نيست.
دليل ششم: دليل ششم، عدم تنبيه رسول خدا صليالله عليه و آله و سلم هست به توريه در داستان عمار. كه اين داستان عمار در كافي شريف آمده است و سند آن هم حالا علاوه بر اين كه در كافي است سند خودش هم لابأس به، صاحب وسائل در باب بيست و نهم از ابواب امر و نهي، از ابواب امر به معروف، روايت دوم نقل فرموده است كه «وَ عَنْ عَلِيِّ بْنِ إِبْرَاهِيمَ عَنْ هَارُونَ بْنِ مُسْلِمٍ عَنْ مَسْعَدَةَ بْنِ صَدَقَةَ قَالَ: قُلْتُ لِأَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع إِنَّ النَّاسَ يَرْوُونَ أَنَّ عَلِيّاً ع- قَالَ عَلَى مِنْبَرِ الْكُوفَةِ أَيُّهَا النَّاسُ إِنَّكُمْ سَتُدْعَوْنَ إِلَى سَبِّي فَسُبُّونِي ثُمَّ تُدْعَوْنَ إِلَى الْبَرَاءَةِ مِنِّي فَلَا تَبْرَءُوا مِنِّي فَقَالَ مَا أَكْثَرَ مَا يَكْذِبُ النَّاسُ عَلَى عَلِيٍّ عليه السلام - ثُمَّ قَالَ إِنَّمَا قَالَ إِنَّكُمْ سَتُدْعَوْنَ إِلَى سَبِّي فَسُبُّونِي ثُمَّ تُدْعَوْنَ إِلَى الْبَرَاءَةِ مِنِّي وَ إِنِّي لَعَلَى دِينِ مُحَمَّدٍ صلي الله عليه و آله - وَ لَمْ يَقُلْ وَ لَا تَبْرَءُوا مِنِّي».
اينجا را هم نهي نفرمودند كه تبرء از من نجوييد. اين را نفرمودند. فرمودند ميگويند از من برائت بجوييد البته من بر دين محمد صليالله عليه و آله و سلم هستم. اينجور عبارت فرمود. «فَقَالَ لَهُ السَّائِل أَ رَأَيْتَ إِنِ اخْتَارَ الْقَتْلَ دُونَ الْبَرَاءَةِ» اين چطور است؟ «فَقَالَ وَ اللَّهِ مَا ذَلِكَ عَلَيْهِ» اين به گردن او نيست كه اختيار قتل كند. «وَ مَا لَهُ إِلَّا مَا مَضَى عَلَيْهِ عَمَّارُ بْنُ يَاسِرٍ- حَيْثُ أَكْرَهَهُ أَهْلُ مَكَّةَ- وَ قَلْبُهُ مُطْمَئِنٌّ بِالْإِيمانِ فَأَنْزَلَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ فِيهِ إِلَّا مَنْ أُكْرِهَ وَ قَلْبُهُ مُطْمَئِنٌّ بِالْإِيمانِ - فَقَالَ لَهُ النَّبِيُّ صلي الله عليه و آله عِنْدَهَا يَا عَمَّارُ إِنْ عَادُوا فَعُدْ فَقَدْ أَنْزَلَ اللَّهُ عُذْرَكَ وَ أَمَرَكَ أَنْ تَعُودَ إِنْ عَادُوا وَ رَوَاهُ الْحِمْيَرِيُّ فِي قُرْبِ الْإِسْنَادِ عَنْ هَارُونَ بْنِ مُسْلِمٍ مِثْلَهُ»
در مجمع البيان هم ذيل آيهي شريفه، خب همين مطلب آمده، به اين اضافه كه توي اين روايت نيست كه در آن داستان، عمار و پدر و مادرش مكرَه واقع شدند اما آن دو تا، تعدي كردند از اين كه برائت بجويند، فلذا آنها كشته شدند ولي ايشان نه، ايشان به حسب ظاهر آن چيزي كه آنها ميخواستند انجام داد و نجات پيدا كرد بعد آمد خدمت رسول خدا صليالله عليه و آله و سلم در حالتي كه گريان بود از اين واقعهاي كه پيش آمده و اين كاري كه انجام داده آن وقت اين آيهي مباركه مثلاً نازل شد و حضرت به ايشان فرمودند كه «إن عادوا فعُد» اين مقدمه را حالا توي اين روايت نبود اما در نقلهاي ديگر هست.
حالا فرمايش شيخ اعظم اين هست ولو در اينجا اشارهي به و تنبيه به توريه واجب نيست چرا؟ براي اين كه موضوع است. لازم نيست حضرت راهنمايي بكنند به جايي كه موضوع اكراه از بين برود، چون آن غافل از توريه است پس قهراً اكراه بر او صادق است و حلال است. حضرت لازم نيست كه كاري بكنند كه موضوع عوض بشود. فلذا واجب نيست در اينجا حضرت تنبيه بكنند به اين كه از اين به بعد اگر پيش آمد تو بايد توريه بكني يا همان وقت هم بايد توريه ميكردي مثلاً. براي اين كه خب اگر حضرت تنبيه نفرمايند آن غافلاً عن التوريه است وقتي غافلاً عن التوريه است وقتي كه غافلاً عن التوريه بود قهراً اكراه در حد آن صادق است و وقتي اكراه صادق بود واقعاً براي او حلال است. خب لزومي از اين جهت ندارد.
اما ميفرمايند از باب اين كه عمار است و حضرت خيلي عمار را دوست دارند. شفقّت به عمار دارند و از آن طرف عمار هم خيلي ناراحت است از اين كه كلامي كه معناي آن كفر است از زبان او خارج بشود. خب اينجا جاي اين هست كه حضرت بفرمايند. يعني آدم مطمئن ميشود كه واجب ولو نباشد اما از جهت شفقّتي كه حضرت به او دارد و آن نارحتياي را كه حضرت در او ميبينند. مطمئن ميشود كه اگر توريه لازم بود اينجا بايد حضرت ميفرمودند.
س: مؤيّد فرمايش شما نميگفت فعد، إن عادوا فعد ؟؟؟
ج: چه اشكالي دارد؟
س: نه من مؤيّد فرمايش شما ؟؟؟
ج: نه إن عادوا فعُد طبق حالا خودش است ديگر. چون غافل است ...
س: نه مؤيّد اين فرمايش اخيرتان را عرض ميكنم كه اگر شما ميفرماييد كه با توجه به شأن عمار و آن حالتش و شفقّتي كه آقا رسولالله دارند بايد ميفرمودند اگر ؟؟؟ من ميگويم كه با توجه به اين نكته كه يعني اگر اين را اضافه بكنيم بهتر ميشود كه ديگر نميفرمودند فعُد، يعني همان، همان كار را تكرار كن دوباره. يعني تذكر ميدادند.
ج: بله همين تذكر دادنش مهم است ديگر.
س: تذكر ميدادند نميگفتند فعُد، همان كار را تكرار بكن.
ج: بله، حالا امر هم فرمودند. بلكه خدا فرموده، كه اين روايت اين بود أمرك أن تعود إن عادوا. همان كار كه كردي.
خب پس بنابراين از عدم تذكر حضرت و تنبيه حضرت مطمئن ميشويم با توجه به آن خصوصيتي كه حضرت به عمار دارد، در اين موارد توريه لازم نيست.
س: ؟؟؟ موضوع وجوب توريه منوط به علم و التقاط باشد و سلمّنا بگيريم كما اين كه داريد ميگيريد. خب وقتي مقيّد به التفاط است حضرت اصلاً از اول التفاط نميدهد بخاطر امتناناً و شفقتاً به حال ايشان ديگر. چه مشكلي دارد منافاتي با شفقت ندارد. اتفاقاً. چون دوستش دارد اتفاقاً ميگويد من اين را در موضوعش نميگويم تا آگاه و ملتفت نشود و حكم برايش نيايد. تا واجب باشد توريه بكند وجوب ؟؟؟ براي او واجب بشود.
ج: نه ببينيد حرف بر سر اين است كه اين كه در واقع عمار كافر نشده بود كه، اعتقادش را از دست نداده بود. اما تفوّه به اين كلامي كه معناي آن كفر است اين براي او سخت بود، خب در اينجا چرا حضرت نفرمودند؟ خب معنا را قصد نكن، تو كه اينقدر ناراحتي، ...
س: ؟؟؟
ج: ناراحت بود گريه ميكرد ديگر.
س: آقا آيه نازل شده است كه ﴿مَنْ أُكْرِهَ وَ قَلْبُهُ مُطْمَئِنٌّ بِالْإيمان﴾ را استثناء كرده از ادلهي ؟؟؟ اگر هم يك چيز دروني است مثل يك عرق رگ و ريشهي مثلاً تعبدي است كه ما هيچ دليلي براي آن نداريم. ديگر ؟؟؟ بخاطر شفقّت بر اين رگ و ريشهاي كه هيچ دليلي براي آن نداريم و اصلاً واجب نيست من شفقتي كه به حال تو دارم و نگفتم از اطلاق ادله استفاده ميكنيم اين چه استدلالي هست؟
ج: چه اطلاق ادلهاي؟
س: اطلاق دارد ادله، در مثل حال ايشان بايد حضرت شفقّت ميكرده و با توجه به حالت شفقّت چيز ديگري نگفته پس معلوم است واجب نيست، اشاره نكرده واجب نيست. به اين ميخواهد استدلال بكند اين چه استدلالي هست؟ آقا واجب نيست بر ايشان، بر ايشان آيه نازل شده ؟؟؟
ج: فلذا ميگوييم واجب نيست چون موضوع است اين كه شيخ فرمودند اگرچه واجب نيست تنبيه در اين مورد، چون ما لازم نيست كه موضوع را عوض بكنيم براي مكلّف. او خيال ميكند الان ظهر شده بلند شده نماز ظهر ميخواند، لازم نیست بگوییم هنوز ظهر نشده. اما از باب اين خصوصيت عاطفياي كه وجود دارد جاي اين هست كه او ناراحت است حضرت بيايند به او بفرمايند كه توريه كن، حالا كه حضرت نفرمودند توريه كن، معلوم ميشود توريه كردن اشكالي ندارد، در دو جهت، يكي براي اين كه ﴿مَنْ أُكْرِهَ وَ قَلْبُهُ مُطْمَئِنٌّ بِالْإيمان﴾[1] اين توريه هم نكني، مشمول «مَنْ أُكْرِهَ وَ قَلْبُهُ مُطْمَئِنٌّ بِالْإيمان» ميشود. و الا اگر مشمول آيه شدن مشروط بر اين بود كه نتواني توريه بكني، خب بايد حضرت ميفرمودند تا اين كه ...
يكي اين كه بالاخره او ناراحت بود حالا بالاخره بيان شيخ را بخوانيم تا بعد اشكالات. حالا فعلاً ...
س: حاج آقا این جا ؟؟ بله اگر يك كسي موضوعي بود لازم نيست ما موضوع را براي او عوض بكنيم. اما از همين تطبيق و امر آيا ... غير از شأن عمار، يعني آن قضيهي شأن عمار را در نظر نگيريم از همين ترخيص و امري كه ميگويد آقا دفعههاي بعدي هم همينطوري عمل بكن.
ج: خب اگر موضوع ادامه پيدا ميكند چه اشكالي دارد؟ مگر عزائم شريعت باشد خب آن يك حرفي است اما اگر عزام شريعت نيست خب چه لزومي دارد؟ حالا مثلاً ميداند اين معمولاً يك آدمي هست كه معمولاً وقتي كه غسل ميكند يادش ميرود كه مثلاً فرض كنيد توي نافش را هم بشويد.
س: ؟؟؟
ج: اگر غافل است و اينجوري هست كسي كه غافل است خودش واقعاً درست است. خب چه لزومي دارد بگويد؟ مثل همان كه امام باقر سلامالله عليه هست كه غسل ميفرمودند توي حمام، بخشي از كمرشان آب نگرفته بود آن شخص گفت، حضرت فرمودند ما عليك؟ لزومي نداشت كه تو به من بگويي. حالا البته اين دليل نميشود كه امام عليه السلام نميدانستند و تا آخر هم نميكردند. براي اين كه حالا اگر كسي را ديدي لازم نيست بگويي، میخواستند این جهتش را به او بگویند.
اين استدلالي است كه مرحوم شيخ اعظم قدس سره فرموده است كه ايشان ميفرمايند كه «من أنّ عدم تنبيه رسولالله صليالله عليه و آله في قضية عمار و ابويه حيث اُكرهوا علي الكفر فأبا أبواه فقُتلا و اظهر لهم عمار ما ارادوا فجاء باكياً الي رسولالله صلواتالله عليه و آله فنظرت الآية من كفر بالله من بعد ايمانه الا من اُكره و قلبه مطمئنٌ بالايمان فقال له رسولالله صليالله عليه و آله إن عادوا عليك فعد» اين «يدلّ علي ترخيص الشارع في ترك التوريه بعد عدم امكان التفصّي بوجهٍ آخر» راه ديگري نداري، اين را هم عيبي ندارد ترك بكني، «فإنّ التنبيه في المقام و إن لم يكن واجباً الا أنّه لاشكّ في رجحانه خصوصاً من النبي صليالله عليه و آله بإعتبار شفقّته علي عمار و علمه بكراهة تكلّم عمار بألفاظ الكفر من دون توريةٍ كما لايخفي»
خب جوابهاي مختلفي اعاظم اينجا به اين استدلال دادند، يك جواب كه مرحوم سيد در حاشيه دارند مرحوم نائيني دارند در منيةالطالب و امام دارند مرحوم آقاي خوئي دارند و يك جواب رايجي است كه خيليها دادند اين جواب را. اين هست كه ممكن است علت عدم تنبيه حضرت اين هست كه توريه در اين مقام با اين گفتار او به اين شكلي كه توريه هم نميكند هيچ فرقي از نظر حرمت ندارد. و توريه فايدهاي ندارد اينجا كه من حرامٍ الي حلالي بخواهد فرار بكند. نه، اينجا واقعاً در صورت اكراه اينچنيني واقعاً بيايد كلمهي كفر را بگويد يا با توريه بگويد. فرقي از نظر حرمت ندارد. چرا؟ براي اين كه فرمودند كه باب هتك و شتم و سبّ و امثال ذلك، اين كاري به اين ندارد كه حتماً معنا اراده بشود. اگر لفظ تنها هم ولو بدون ارادهي معنا و بدون قصد معنا موجب هتك بشود موجب آبروريزي بشود موجب تحقير بشود اين حرام است. حالا كسي مثلاً معاذالله به كسي خطاب بكند و مثلاً بگويد يا حمار فلان، و مقصود او از حمار مثلاً شير درنده، مثل اين كه بگويد يا اسد، اين در جمعي بيايد به يك كسي خطاب بكند و بگويد كذا، محقق ميشود اين هتك. اين هتك به اين هست كه اين لفظ يك ظاهري دارد فلذاست كه اين تفوّه به كلمات كفر، و كلمات تبرّي از معاذالله خداي متعال يا از رسول خدا يا از ائمهي هدي عليهم السلام اين الفاظي كه معناي آن بحسب ظاهرش اين است اين چون مشتمل بر هتك است بر سبّ است در بعضي جاها به قول امام سبّ هم ميشود گاهي، و اينها، فلذا حرام است حالا چه قصد معنا بكني و چه نكني، فلذا چون اينجا توريه كه همين مثالي كه عرض كردم مثلاً آن واژه را بگويد و شير و اسد مقصود او باشد اين همه از او چه ميفهمند؟ از آن يك جسارتي ميفهمند، و هتك ميفهمند، فلذاست بخاطر اين حضرت اشاره نفرمودند.
س: نسبت به كفر اين طوري نيست نسبت هتك و سبّ اينطور است ولي اگر اراده بكند كفر و هتك و سبّ با هم صادق است اراده نكند هتك و سبّ فرمايش شما درست است چون به ظاهر است و محقق ميشود ولي كفر اينجوري نيست.
ج: كفر هم همينطور است.
س: كفر مرتب بر قصد لذا او بر حرامش ؟؟؟
ج: نه، كافر شدن مترتب بر قصد است. اما اين كه هتك ساحت مقدس باري تعالي ميشود، هتك دين ميشود، اين را كه ... آقاي خوئي هم روي همين تكيه ميكنند كه اين در يكي از تقريرات مصباح الفقاهه شاید باشد كه اين خودش هتك است. كه معاذالله معاذالله بگويد مثلاً خدا نيست يا امثال اينها، ديگر حالا اينها را ما بهتر است كه به زبان جاري نكنيم، اينجور الفاظ، ميگويد اينها خودش هتك است اين حرام است تفوّه به اين هم حرام است.
س: ؟؟؟ آيه حاج آقا نميگويد لا تهتكوا بالله من بعد ايمانه الا من اُكره و قلبه بالايمان، كه بگويي لا تهتكوا اصلاً با تفصّي به توريه از تحت لاتهتكوا درميآيد، آيه ميگويد «من كفر بالله من بعد ايمانه» كه ايشان هم بخاطر كفرش خودش دلش گرفته بوده آقاي عمار، من كفر بالله من بعد ايمانه، فكر نكند كافر شده الا من اُكره و قلبه ... فقط كفر را دارد خارج ميكند اصلاًربطي به هتک ندارد.
ج: نه،
س: اصلاً ايشان نميخواهد بگويد كه ما ... ببينيد اطلاق ادلهاي كه ميگوييم به واسطهي عدم تنبيه حضرت خارج شده، آن عمومي كه سمت آن ميرود من كفر است. لاتهتكوا نيست كه.
ج: نه نميگوييم كه اين ... ميگوييم مثل هتك است.
س: بله مسلّم است هتك را ميپذيريم. مورد قضيهي عمار اصلاً بحث هتك نيست. اصلاً بحث كفر است. كفر هم ارادة القلب است اخذ القلب است ايمان است قصد است. كفر به اين هست.
ج: نه، جواب اين است كه چطور الفاظ سبّ و امثال ذلك كه داراي معانياي هستند كه وقتي معنا را قصد ميكني هتك ميشود بياحترامي ميشود اين الفاظ ...
س: پس اين ثمره ندارد؟
ج: اينجاها توريه هم ثمره ندارد چون نفس اين ... در آنجاها داريم ميگوييم حالا ...
س: نفس اين الفاظ مع التورية كفر است؟
ج: نه كفر را الان كار ندارم.
س: آخر بحث ما الان كفر است.
ج: شما صبر نميكنيد كه.
حرف بر سر اين است كه دارد اينجا را تنزيل ميكند منزلهي آنجا، ميگويد اينجا مثل آنجاست. چه طور در الفاظ سبّ و ما يوجب الهتك و التحقير و التوهين، چه جور آن الفاظ حرمت آن دائر مدار اين نيست كه حتماً معنا قصد بشود؟ اگر معنا هم قصد نشود چون يترتب عليه الهتك و السبّ و التحقير و التوهين حرام است. فلذا است اگر كسي گفت من مجبور شدم به يك كسي فحش بدهم لازم نيست به او بگوييم آقا آنجا توريه بكن، چون قصد معنا بكند يا نكند، هر دوي آنها اين هتك براي او هست. اينجا هم ميگويند مثل آنجا، يعني ما از ادله فهميديم كه تنطّق به الفاظ كفر موضوعيت دارد و حرمت دارد ولو معنا را قصد نكنيم، مثل آنجاست. نه اين كه موجب كفر ميشود خود تنطّق و تفوّه به الفاظ كفر ...
س: ولي قصد بكني با قصد نكني فرق ميكند درست است؟
ج: نه، هیچ فرق نمیکند هر دوي آنها اشكال دارد.
س: تنطّق از چه باب حاج آقا؟ تنطّق به الفاظ كفر از چه باب حرام است؟ از باب اين كه خروج از ايمان لازم ميآيد؟ اگر اين است كه قطعاً همين است و بخاطر همين عمار كه فكر ميكند من بعد ايمانه كَفرَ، كافر شده مناط خروج از ايمان است قطعاً تنطّق از باب خروج از ايمان با استهزاء كه يك امر ظاهري است هتك و سبّ ؟؟؟ يك برداشت ظاهري است قطعاً مناط آن دوتاست، بله اگر بگويي تنطّق به كفر از باب اين كه وهن دين ميشود كه اينهايي كه مريد دين هستند دارند خود دينشان را ضايع ميكنند از اين باب است بله، اما از اين باب نيست آيه ميگويد من كفر بالله من بعد ايمانه، يعني تنطّق كرده بخاطر خروج از ايمان كه كافر شده و اين تابع قصد است صد درصد. پس اين ربطي به هتك و استهزاء ندارد تنطّق به كفر مناطش اينجا كافر شدن واقعي هست استظهار ظاهري كه بگويم وهن دين ميشود.
ج: يعني اين كه خداي متعال فرموده «َمنْ كَفَرَ بِاللَّهِ مِنْ بَعْدِ إيمانِه» يعني كافر واقعي بشود؟
س: پس چي؟
ج: ﴿وَ قَلْبُهُ مُطْمَئِنٌّ بِالْإيمان﴾
س: الا، ميگويد كه اين كافر نشده ؟؟؟
ج: خب ميدانم، يعني همين كه من كفر ؟؟؟
س: قصد بكند كافر هم ميشود قصد نكند، فقط هتك است لذا اگر مخلص توريه است بايد بيايد بگويد.
ج: يعني استثناء منقطع است؟
س: نه اگر مخلص توريه است حتماً بايد بيايد بگويد.
ج: استثناء منقطع است ﴿مَنْ أُكْرِهَ وَ قَلْبُهُ مُطْمَئِنٌّ بِالْإيمان﴾» استثناء از مَن كَفَر است؟
حالا اين جوابي است كه سيد فرموده و آقايان بزرگوار متعددي فرمودند. حالا من عبارت ايشان را بخوانم.
«أنّ ما ارادو من عمار كان هو التبري عن رسولالله صليالله عليه و آله، و هو مثل سبّ في كونه حراماً و إن لم يكن ذلك بقلبه فالتورية غير نافعةٍ فيه إذ المناط فيه هو اللفظ الدالّ كما في السبّ إذ التكلّم به حرامٌ و إن لم يكن قاصداً بل ولو كان قصده المدح» در آنجايي كه ميگويد حمار، حمار را در اسد استعمال ميكند و ميخواهد بگويد كه تو شير هستي و مدح ميخواهد بكند؛ اما اينجا ولو قصد مدح است اما با اين واژه، بيايد اينجوري بگويد بعد بگويد من واقعاً قصدم اين بود ميخواستم اين را بگويم اين هتك كرده، اين سبّ شده هتك شده، «فإنّ المدار فيه علي الهتك فهو حاصلٌ بمجرد الكلام سواءٌ كان قاصداً أم لا» اين عبارت سيد بود.
آقاي خوئي هم فرموده است كه... ديگر حالا عبارت ايشان را ندارم ايشان هم همينطور فرمايشي فرمودند امام هم همينطور فرمايشي را دارند.
س: ؟؟؟
ج: بله «ثانياً أنّ الرسول صليالله عليه و آله و إن لم ينبّه عماراً علي التورية و اغفل تعليمه ايّاها و لكنّه من جهة عدم مشروعيتها في امثال المقام» توريه در مثال مقام مشروعيت ندارد، جایز نیست. «فإنّ اظهار الكفر و لو مع التوريه محرّمٌ في نفسه لأنّه هتكٌ لله سبحانه و تجاسرٌ لعظمته و كذلك التكلّم بكلمة الفحش و اشباهها و من البديهي أنّه لو جازت التورية في اظهار كلمة الكفر عند التقيّة لجازت مطلقاً و لو في غير حال التقيّة»
س: ؟؟؟
ج: نه بابا به آيه كار نداريم.
س: آيه دارد ؟؟؟ تمام مطلب را دارد ميگويد شأن نزول آيه است ديگر.
ج: حرف بر سر اين هست كه پيغمبر اكرم صليالله عليه و آله و سلم چرا توريه به عمار ياد ندادند؟ چطور تنبيه نكردند كه توريه بكن؟ با اين كه جايش اين بود كه اين را تعليم بكنند جواب اين است براي اين تعليم نكردند و نگفتند چون اينجا توريه هم اشكال دارد. اگر بنا باشد همانجور كه كار او اشكال دارد و به اكراه تمام ميشود توريه هم اشكال دارد.
س: معلوم است كه توريه معتبر نيست چون اگر معتبر بود اقلّ اشكالاً هست توريه، چون هتك درست است كه بر او مترتب ميشود ولي كفر كه بر آن مترتب نميشود.
ج: حالا صبر كنيد شما. بر آن كفر مترتب ميشود حالا ببنيم.
اين جوابي است كه سيد و بزرگان دادند. دو تا از بزرگان به اين جواب اشكال كردند، يكي مرحوم آقاي حجت رحمةالله عليه است كه در تقرير بحثشان كه مرحوم آقاي تجليل نوشتند، ايشان فرموده است كه اين خلط است بين سبّ و فحش و اينها، و بين مسئلهي الفاظي است كه دلالت بر كفر ميكند. ايشان فرموده بله آنها درست است كه آنها فرمودند. آن الفاظ سبّ و فحش و دشنام و اينها چه قصد معنا بكني و چه قصد معنا نكني، آن هتك بر آن مترتّب است. اما مجرد تنطّق به الفاظ كفر، اين اشكالي ندارد مثل كسي نقل بكند مثلاً بگويد فرعون گفت كه خدا نيست يا بگويد ابولهب تبرّي جست ... آن عين عبارتش را هم بگويد از رسول خدا صليالله عليه و آله و سلم، اين چه عيبي دارد؟ اگر نفس اين كه الفاظ كفر را بكار بخواهي ببري اشكال داشته باشد بايد بگويي نقل كفر هم اشكال دارد و حال اين كه احدي نميگويد كه نقل كفر اشكال دارد. از مسلمات است.
«و فيه أنّ حرمة التكلّم بكلمة الكفر بنفسه ممنوعٌ جداً كيف و من البديهي عدم الحرمة التكلّم بها بعنوان النقل و الإخبار و منشأ التوهم خلط كلمة الكفر بالشتم و السبّ فإنّ التكلّم بألفاظهما (شتم و سبّ) لمكان وجود مفسدة التحقير و التوهين فيه صار محرماً فإن لم يُقصد المعني منه أو قُصد منها التورية فافهم ذلك» اين فرمايش ايشان است كه ميگويند اين اشكالي ندارد.
س: یعنی نقل حرف را میگویند اشکال دارد؟
ج: نه اين را دارد شاهد ميگيرد، ميگويد اگر اين كه شما تنطّق به لفظ كفر بكني ولي معنا را قصد نكني، اين حرام باشد خب بايد نقل كفر هم حرام باشد.
س: در مورد نقل هتک ایشان چه میگوید؟
ج: آنجا درست است چون با آن هتك ميشود.
س: لذا الان میگویند لعن ؟؟ يزيد گفت ؟؟؟ همهي آقايان دارند بالاي منبر ميگويند آن ؟؟؟ آن هم نميخواهد بگويد كه نقل هتك اشكال دارد آن ميگويد از جانب خودت اگر بگويي، اگر قصد بكني يا قصد نكني، هتك محقق ميشود در مورد نقل صحبت نكرده ايشان.
ج: نكرده، ايشان دارد ميگويد كه
س: ؟؟؟
ج: نه ببينيد حالا اشكال را بفهميم كه ايشان چي دارند جواب ميدهند تا حالا ببينيم درست است يا درست نيست. ايشان دارند ميگويند شما آقاي نائيني يا آقاي سيد شما داريد ميگوييد چي؟ ميگوييد تنطق به لفظ كفر حرام است مثل تنطّق به لفظ شتم و سبّ و امثال ذلك میماند، اين حرام است. جواب ما اين هست كه نه اين حرام نيست از كجا ميگوييد كه حرام است؟ نه دليل بر حرمت آن نداريم. حرام نيست نه اين كه دليل نداريم ميدانيم كه حرام نيست چون بالضرورة كسي إخبار از الفاظ كفر كسي بكند يا نقل بكند الفاظي را كه يك كسي، كافري گفته است اين مسلّم اشكالي ندارد.
س: ؟؟؟ آن در بندهي خدا در مورد نقل صحبت نميكرد از جانب خودش گفتند صحبت ميكرد. نقل هتك هم اشكالي ندارد. مگر اين كه يك الفاظي را شامل بشود كه آن الفاظ ... و الا نقل هتك هم اشكالي ندارد آقاي نائيني در مورد تنطّق از ناحيهي خودش داشت میگفت.
ج: ببينيد نقل هتك ؟؟؟
س: تفصيل دارد.
ج: نه، اگر مثلاً بگويد يك بزرگي در يك مجلسي هست بگويد من رفته بودم فلان جا، آن آقا ميگفت كه اين حمار است خب باز هم هتك است.
س: همهي موارد ولي اينطوري نيست.
ج: اين هتك است لازم نيست كه
اين فرمايش ايشان است. عرض ميكنم به اين كه اين اشكال شايد وارد نباشد اشكال آقاي حجت رضوانالله عليه با اين بياني كه ايشان گفتند. اين است كه ببينيد در مقام شما دليل، اولاً مقام نقل با مقامي كه ظاهر آن نقل نيست تفاوت ميكند گاهي، ولي ما لازم نيست اينجا علم داشته باشيم كه تفوّه به الفاظ كفر و لو به نحو توريه حرام هست يا نيست. چون با برائت كه اينجا كار حل نميشود كه، همين كه احتمال ميدهيم لعلّ كه حضرت نفرموده از اين باب باشد. شايد خود تفوّه به اين، اشكال داشته باشد. بله ممكن است كه اگر از ما سؤال بكنند بگوييم ... مثلاً دليل پيدا نكرديم برائت جاري بكنيم، اما در اين مقام كه ميخواهيم يك مطلبي را استفاده بكنيم كه متوقّف است بر اين كه در واقع اشكال نداشته باشد استدلال متوقف بر اين است كه در واقع ... و حال اين كه نه وقتي در واقع ميبينيم ... در واقع لعلّ حرام باشد اگر در واقع حرام باشد حضرت لازم نيست بفرمايند.
س: ؟؟؟
ج: نه نميگويم.
س: ؟؟؟
ج: عرض ميكنم ميگويم كه در نقل و فلان كه شما ميفرماييد ... اما اين كه اگر نقل نكرد باز حرام نيست به چه دليل ميگوييد حرام نيست؟
س: چون مسلّم است.
ج: از كجا مسلّم است؟
س: ؟؟؟ آنجا مسلّم است اگر ؟؟؟
ج: نقل ميگويم اما اگر نقل نميكنيد آنجا به چه دليل ميفرماييد؟ دليلي داريم؟ آيهاي داريم روايتي داريم؟ ظاهراً چنين چيزي نداشته باشيم اگر بخواهيم بگوييم به برائت ميگوييم از باب عدم الدليل و برائت است و اين اينجا نافع نيست همين كفايت ميكند البته بهتر بود عبارت مرحوم سيد يا بزرگان ديگري كه اين جواب را فرمودند اينجا همين كه اينجوري بفرمايند همين كه ما احتمال ميدهيم اين هم لعل حرام باشد. اين كفايت ميكند در اين كه استدلال عقيم بشود همين كه احتمال بدهيم. ولو اين كه از نظر خودمان برائت جاري بكنيم.
جواب دومي كه داده شده در اينجا كه باز اين جواب دوم از محقق نائيني اصلش هست محقق خوئي هم فرمودند اين است كه اصلاً در مسئلهي عمار، مسلّم عمار توريه كرده، هم بلد بوده، هم كرده، حالا آقاي نائيني ميفرمايد اصلاً مؤمن نميشود بدون توريه كلمهي كفر به زبان خودش جاري بكند، آقاي خوئي ميفرمايند عمار با آن شخصيت با آن عظمت با آن نبوغ به تعبير مصباح الفقاهه با نبوغي كه دارد حالا در محاضرات با جلالت شأني كه دارد قدر و مقام بلندي كه در تقوا و اينها دارد نميشود وقتي دارد مثلاً حرفي ميزند راجع به رسول خدا يا نفي مثلاً باري تعالي را بكند قصد واقعي داشته باشد. همانطور كه از آن طرف اينجوري است اگر يك كافري را مجبور كنند بگويند شهادتين بگو، قصد ميكند؟ به زبان جاري ميكند، ولي قصد نميكند از اين طرف هم به يك مؤمني مثل عمار بلكه پايينتر از عمار، بگويند تبرّي بجوي از خدا و رسول و اينها، ممكن است كه الفاظ را بگويد ولي مسلم معنا را قصد نميكند. و هذا هو التوريه ديگر.
س: دغدغهاش همان الفاظ بوده که گریه میکرده.
ج: بله.
حتماً جزم داريم قطع داريم كه هر مؤمني فضلاً عن عمار كه مؤمن بالايي است اينطوري است كه به حضرت چه بفرمايد؟ خب آن خودش دارد توريه ميكند ديگر.
س: پدر و مادرش که نگفتند.
ج: آنها نگفتند، آنها همين به نحو توريه هم امتناع كردند، ولي ايشان به نحو توريه امتناع نكرده. توريه كرده، چرا شما ميفرماييد حضرت بايد تعليم ميكردند او را، توجه به او ميدادند كه توريه بكن؟ او حتماً توريه كرده. شكي نيست كه هر مؤمني توريه ميكند فكيف به عمار.
آقاي نائيني خدا رحمتشان بكند فرمودند «و ثانياً أنّ مثل عمار لايحتاج الي التنبيه لأنّ المؤمن لامحالة لايقصد معني لفظ الكفر و لو اُكره عليه» يا ايشان فرمودند كه «من أنّ جلالة قدر عمار يقتضي أنّه ورّي في ذلك و لم يقصد الكفر و التبري من النبي صليالله عليه و آله و دينه حقيقةً و اظهر الكفر صورةً كما أنّ الكافر إذا اُكره علي الشهادتين يُبرّي فيهما من قصد المعني و عقد القلب عليهما و لذا لم يأمر النبي صليالله عليه و آله بها»
س: ؟؟؟
ج: و قلبه مطمئن بالايمان؟ حالا نه آن به نظر ...
س: ؟؟؟
ج: حالا عرض ميكنيم اين كه ببينيد اين كه شما ميفرماييد حتماً توريه كرده، اين وابسته است به اين كه توريه را چه معنا كنيم. اگر توريه معناي آن اين باشد كه نفس را در آن كه ظاهر آن هست استعمال نكند، اگر اينجور معنا ميكنيم توريه را، كما اين كه در فرمايش فقه العقود و اينها نقل كرده كه اصلاً توريه اين هست كه نفس را در آنچه كه ظاهرش هست استعمال نميكند، نه اين كه مراد جدياش را، در آنجا فرمودند كه چي؟ فرمودند كه كسي كه ميگويد و الله يدي خاليه، چه آن كه دروغ ميگويد چه آن كه توريه ميكند هر دو ميخواهند به ذهن مخاطب مراد جديشان اين است كه آن بگويد كه من مالك لا امتلك شيئا، ولي فرق اين هست كه آن كه دروغ ميگويد اين لفظ را هم در همان لاامتلك شيئاً دارد استعمال ميكند اين كه توريه ميكند اين يدي خاليه در آن استعمال نميكند، در خلاف ظاهرش استعمال ميكند، كه همين فقط دستم چيزي ندارم. اينجا اگر شما توريه را چه معنا ميكنيد؟ بله هيچ مؤمني قصد واقعي او اين نيست كه خدا نيست. اما آيا اين لفظي را كه دارد ميگويد اين را استعمال در غير اين معناي ظاهري آن ميكند؟
س: ؟؟؟
ج: بلكه معمولاً توجهي هم ندارند در همان استعمال ميكنند. فلذاست كه اگر اينجور بگوييم كه معناي توريه اين هست كه يا اصلاً استعمال نكند كه ما ميگفتيم آنجا حالا... ورّي يعني ستره، يعني آن مراد واقعي خودش را مستور قرار داده و پنهان كرده، توريه در لغت يعني پنهان كردن، حالا يا به اين هست كه اصلاً معنا را قصد نميكند و استعمال اصلاً نميكند يا اگر استعمال ميكند در غير آن كه ظاهر آن هست استعمال ميكند.
اين جواب دوم پس مبني بر اين است كه شما توريه را چهجور معنا ميكنيد؟
اينجا من غفلت كردم گفتم آن فرمايش اول، اشكال اول مرحوم سيد و آقاي نائيني و بزرگان آدم دو تا جواب از آن داده شد يك جواب مال آقاي حجت بود، يك جواب ديگري هم بود كه من غفلت كردم و رفتم سراغ اشكال دوم و جواب دوم كه آن فرمايش شيخ الاستاد است كه در النضيد است كه ديگر حالا چون وقت گذشته فردا ان شاءالله.