درس خارج فقه استاد محمدمهدی شبزندهدار
99/08/10
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: بیع
بحث در استدلال به روايات حلف كاذباً بود كه تجويز فرموده يا امر فرموده. كه در اين روايات شيخ اعظم فرمودند كه اشارهاي به مسئلهي توريه نشده و اين دلالت ميكند بر اين كه توريه معتبر نيست و لازم نيست. تقاريب بحث هم بيان شد اجوبهاي از اين فرمايش بيان شده به اين جواب رسيديم كه علت عدم اشاره در اين روايات اين هست كه توريه هم كذب است و حرام است. فلذاست كه اشاره نشده. همانطور كه كذب حقيقي حرام است اين توريه هم كه واقعاً كذب حقيقي هست حالا بحسب بعضي از انظار ممكن است كه حقيقي نباشد اين هم حرام است اين هم كذب است واقعاً. خب براي چه شارع ديگر بيايد اشارهي به اين بكند؟ از حرامي به حرامي. علاوه بر اين كه گفتيم كه حسن هم نيست اين اشاره، عدم اشاره حسن است چرا؟ چون آن كذب واقعي در اينجا هيچ در معرض مخاطره قرار گرفتني در آن نيست اما توريه در معرض مخاطره قرار گرفتن است كه ممكن است اين در اثر آن تسلّطي كه نداشت چون خلاف طبع است گفتن توريه، ممكن است كه مشت او باز بشود لو برود و مورد اضرار واقع بشود.
مرحوم سيد قدس سره در حاشيهي مباركهي خودشان و مرحوم محقق نائيني علي ما في تقريرات بحثشان اين جواب را دادند كه توريه هم خودش كذب است از اين جهت اشاره نشده است. محقق حائري دام ظلّه در فقه العقود، ايشان هم اين مسلك را قبول فرموده و شيّده به بياني كه عرض كرديم. كه حاصل بيان ايشان هم اين شد كه ما در موارد كلمات غالباً سه دلالت داريم دلالت استعماليه، دلالت اخطاريه، دلالت جديّه.
دلالت استعماليه همان بود كه شخص به واسطهي لفظ اشاره ميكند به معنا. و ايشان استعمال را اشاره ميداند نه افناء لفظ در معنا كه محقق آخوند ميفرمايد. و يا اتيان العلامة للمعني، كه بعضي ديگر ممكن است استعمال را اينجور معنا بكنند. نه ايشان ميگويند يك اشارهي ذهنيه است انسان با لفظ اشارهي به معنا ميكند. كه اين در حقيقت كأنّ شايد بتوانيم از اين هم استفاده بكنيم كه ايشان اصلاً وضع را جعلُ المشير ميدانند. يعني شما يك علامتي و يك مشيري براي معنا داريد با وضع جعل ميكنيد. مثلاً وقتي كه كسي اسم بچهاش را ميگذارد حسن، اين حسن را ما به الاشاره قرار ميدهد كه هر وقت ميخواهيد راجع به آن حرف بزنيد به جاي اين كه بگوييد اين، خودش الان نيست كه اشاره بكنيد بگوييد اين، با اين حسن به او اشاره ميكنيد به آن.
حالا اين جهت براي ما مهم نيست. و ارادهي اخطاريه اين است كه ميخواهيد اين معنا را به ذهن مخاطب منتقل كنيد. و ارادهي اخطاريه غير از ارادهي استعماليه است جايي ممكن است آدم ارادهي استعمال داشته باشد ولي نميخواهد إخطار به ذهن كسي بكند خطور به ذهن كسي بدهد و ارادهي جديه آن چيزي است كه در نهايت ميخواهد مخاطبش بفهمد از اين كلام. آن ميشود ارادهي جدي، حرف ايشان اين بود در اين امر سوم چه كذب و چه توريه، در اين امر سوم شريك هستند. يعني در آن مثالي كه ايشان زدند وقتي يك مسكيني مثلاً يا يك شخصي مراجعه ميكند به شخصي و تقاضاي كمك مالي كند و اين آدم ثروتمندي هم هست يعني اين شخصي كه مورد تقاضا واقع ميشود آدم ثروتمندي هست، اين براي اين كه او را مأيوس كند و از خودش بتاراند ميگويد والله ما في يدي شيءٌ. خب اگر كذب واقعي باشد اگر مقصود از ما في يدي شيء بخواهد اشاره بكند به اين كه انتقال دهد به ذهن او به این كه من ثروت ندارم اين دروغ است. اين مسلم دروغ است و توريه هم نيست اما اگر والله ما في يدي شيء مقصود اين است كه توي دست من چيزي نيست پولهاي من توي بانك است مثلاً زمين است. چه هست توي دست من چيزي نيست و دارد اشارهي به اين معنا ميكند ولي مقصود اين هم چه هست، مقصود او همان است كه در كذب است مقصود اين هست كه او منتقل بشود به اين كه لا املك شيئا، لا امتلك شيئا. چيزي ندارم. پس چه در كذبش و چه اينجايي كه دارد توريه ميكند آن مراد در آن ارادهي سومي هر دو شريك هستند. حالا اگر كسي بخواهد بگويد اين توريه كذب نيست و آن كذب است بايد اين مسئله را به يك جاي ديگر منشأ آن را قرار بدهد اين سومي كه در هر دو هست اگر بخواهد بگويد آنجايي كه واقعاً اين را اشاره قرار داده به اين كه من مال ندارم و آن جايي كه نه اشارهي به آن قرار نداده اشارهي به اين قرار داده كه توي دستم چيزي نيست ولي آن مراد جدي او بوده بايد بگوييم كه منشأ كذب آن ارادهي استعماليه است. اگر ارادهي استعماليه همگام بود متلائم بود با آن ارادهي جديه، كه يعني مراد او اين است كه ميخواهد بگويد واقعاًلا امتلك شيئاً و مراد استعمالي او هم همين است اين ميشود كذب. اما اگر نه، مراد استعمالي آن اين نيست مرادش اين باشد كه الان توي دستم چيزي نيست ولي مراد جدي او اين هست كه از اين آن بفهمد كه لا امتلك. اين توريه است و كذب نيست. بايد مناط كذب و ملاك كذب را ارادهي استعماليه قرار بدهيم و بگوييم كذب در جايي محقق ميشود كه يك: آن مراد جدي مطابق با واقع نباشد. دو: مراد استعمالي آن هم هماهنگ باشد با آن مراد جدي، اما اگر هماهنگ نبود پس توريه است و كذب نيست بايد اينجوري بگوييم.
و لكن اين مطلب، اگر چه ما برهاني بر بطلان آن نداريم اما اين مطلب خلاف متبادر به ذهن ماست كه ما اينجور نيست كه كذب وقتي ميگوييم دروغ گفت يا اين حرف دروغ است يا اين شخص دروغ گفت. اينجا كاري به آن ارادهي استعماليه نداريم. كه با او اشاره كرد به همان جديهاي كه مخالف واقع است يا نه به آن اشاره نكرد. تمام ذهن به اين هست كه آن چيزي كه در نهايت ميخواست به اين بفهماند مطابق واقع نيست. همين. و اين گفتيم كه هم در توريه وجود دارد هم در كذب وجود دارد فالتوريةُ كذبٌ، هيچ وقت؟؟؟ مناط كذب اين شد كه آن را كه بالاخره با اين كلام به جد ميخواهد به شخص منتقل بكند و او دريافت بكند امري باشد كه مخالف با واقع باشد. و اين در هر دو وجود دارد پس بنابراين هم توريه كذب است هم كذب هم كه كذب است. اين فرمايش حضرت استاد دام ظلّه در فقه العقود.
بزرگاني مثل محقق اصفهاني قدس سره و حضرت امام قدس سره مخالف هستند. و ميگويند اينجوري نيست و كلّ الملاك ميفرمايند كه اين است كه اظهار خلاف واقع كند و قصد كند اظهار خلاف واقع را. ملاك در كذب اين است و اين در باب توريه نيست.
توضيح مطلب:
خب محقق اصفهاني اينجا تفصيلاً مسئله را توضيح دادند امام گذرا رد شدند كه حالا فرمايش امام را هم بعداً عرض ميكنيم.
محقق اصفهاني ميفرمايد ارادهي استعماليه و ارادهي حكائيه و اظهاريه و اخباريه، همهي اينها امور قصدي هستند. بدون قصد، حكايت، حكايتي كه منتسب به گوينده باشد، اين بدون قصد محقق نميشود. نميخواهيم بگوييم كشف شيء از شيء، اين هميشه دائر مدار قصد است نه، حكايت شيء از شيء هميشه دائر مدار قصد نيست يك دودي كه بلند ميشود حكايت ميكند و كشف ميكند از اين كه آنجا آتشي است، معلول كاشف از وجود علت است. علت كاشف از وجود معلول است. متلازمين، وجود يكي از آنها كاشف از وجود ديگري است و هكذا. اما حكايت، اظهار، ميخواهيم بگوييم اين حكايت كرد، اظهار كرد اخبار كرد، اين امرٌ قصديٌ. مثلاً اگر كسي يك واژهاي را مال زبان خودش نيست مثلاً يك واژهي انگليسي كه يك معنايي دارد اين وقتي كه اين واژه را ميگويد هر كسي از اهل آن زبان، يا كساني كه مطّلع هستند به موضوعٌ له آن لفظ، از اين لفظ منتقل ميشود ذهنشان به آن معنا، ولي خود اين ممكن است كه اصلاً بگويد معناي آخري، خيال ميكند اين يك معناي آخري دارد. اصلاً به آن معنا ذهنش منتقل نميشود. حالا ميتوانيم اينجا بگوييم استعمال كرد؟ در آن معنا؟ مثلاً او خيال ميكند كه No يعني بله، حالا گفت No ميتوانيم بگوييم اينجا استعمال كرده اين را در معناي نه؟ اين كه اصلاً معناي نه توي ذهن او نبوده و خيال ميكرده كه Yes مثلاً يعني نه، پس اينجور نيست، استعمال علي رغم اينجا كه ذهنها هم از اين نوع منتقل ميشود به معناي نه، ولي اين استعمال در معنا نكرده چون اطلاع ندارد خيال ميكند كه اين به معناي بله است. پس دلالت يك باب است اما اين كه ميخواهيم بگوييم اين دارد حكايت ميكند، اين متوقف بر چه هست؟ بر قصد است ارادهي استعمالي همينجور است ارادهي حكائي و إخباري هم و اظهاري هم همينجور است؛ متوقف بر قصد است.
حالا بعد از اين كه اين مسئله واقع شد كه البته يك مقدماتي هم ايشان چون ديگر حالا من آنها را متعرض نشدم الان، كه حقيقت استعمال در نظر ايشان چه هست؟ اين به نظر محقق اصفهاني غير از نظر استادشان مرحوم آقاي آخوند است. ايشان قائل به اشاره هم نيستند و خلاصهي آن اين هست كه ايشان قائل هستند به اين كه استعمال عبارت است از اين كه شما لفظ را بگويي به داعي اين كه با اين لفظ بالعرض معنا موجود ميشود يعني لفظ وجود بالذات خود لفظ است و بالعرض وجود معناست.
بعد ايشان ميفرمايند خب بعد از اين كه اين مطلب روشن شد كه حالا اين مطلبي كه ايشان دارند فرقي روي مبناي خودشان در باب استعمال و مبناي بزرگان ديگر نميكند. يعني بالاخره استعمال شما به هر معنا ميگيريد يك امر قصدي است. اظهار و إخبار و حكايت هم اظهاري كه منتسب به اين شخص باشد. و إخباري كه منتسب به او باشد و حكايتي كه منتسب به او باشد اين بدون قصد نميشود آن هم بايد قصد كرده باشد.
خب بعد از اين كه به اين نكته توجه كرديم حالا جواب اين آقاياني كه ميفرمايند در اين موارد كذب است و حتي بيانات صاحب فقه العقود روشن ميشود. و آن اين هست كه در مورد توريه آيا گوينده قصد كرده است حكايت از آن امر خلاف واقع را؟ يا نه فقط ميداند او به واسطهي اين چنين چيزي به ذهن او خطور خواهد كرد. اما اين قصد حكايت از او را نكرده اين قصد حكايت از همان معنايي را كرده كه لفظ را در آن استعمال كرده. وقتي اينجا دارد ميگويد والله ليس في يدي شيء، اينجا قصد كرده حكايت از همين كه ليس في يدي شيء نه از اين كه لا امتلك شيئاً. ولو ميداند در اثر عدم نصب قرينه از طرف اين، او به ذهنش آن معنا خواهد آمد.
مثلاً از باب مثال، در همين مثال واژهي انگليسي كه ميگفتيم اگر كسي دارد در يك جمعي با يك جمعي صحبت ميكند و ميداند بعضيها كه در اين جمع نشستند كلمهي No مثلاً در نظر آنها به غلط يعني بله. عدهاي از آنها ميدانند No يعني نه، بعضيها هم نشستند كه آنها خيال ميكنند No يعني بله. حالا از او يك سؤالي ميكنند او ميگويد No و مقصودش هم از اين No چیست؟ مقصودش از اين No اين است كه نه من از اين مطلب اصلاً اطلاعي ندارم يا اينجور نيست مثلاً ميگويند آقا شما كانديد رياستجمهوري هستيد؟ ميگويد No ، همان موقع هم ميداند كه يك عده آنجا نشستند خيال ميكنند ميگويد يعني بله، در اثر اين كه آنها خيال ميكنند No يعني بله. حالا اينجا ميتوانيم بگوييم كه اين آقا دروغ گفته يا مطابق با واقع.... چون آنها اينجوري ميفهمند؟ نه، در همان موقعي كه مراد اين واقعاً نه هست و ميداند عدهاي هم نه ميفهمند يك عده بخاطر اشتباه در لغت بله ميفهمند. ولي اين باعث نميشود كه... اين كه قصد آن را نكرده، ميداند آنها به غلط اينجور چيزي را خواهند فهميد.
پس به آقاي حائري عرض ميشود كه طبق فرمايش آقاي اصفهاني، كه اين كه شما فرموديد كه چه آن را كه كاذباً ميگويد والله ليس في يدي شيء، و چه آن كه توريةً ميگويد والله ليس في يدي شيء. شما هم ميگوييد كه در دلالت جديه هر دوي آنها يكي هستند؟ نه. آن را كه كاذباً ميگويد بله، اما آن را كه توريةً دارد ميگويد اصلاً قصدش حكايت از اين كه لا امتلك شيئاً نيست ولو ميداند.
س: ميتواند هم قصد بكند؟
ج: ميتواند ولي قصد او اين نيست. ميخواهد دروغ نگفته باشد قصد نميكند. چون ميداند كه دروغ ميگويد ميخواهد توريه كند كه دروغ نگفته باشد ولو ميداند او به خطا چنين برداشتي خواهد كرد، مثل اين مثالي زدم كه ميگويد No و واقعاً هم ميخواهد بگويد No و واقعاً هم ميخواهد بگويد No ميداند بعضيها در اثر اين كه لغت بلد نيستند غلط معنا ميكنند ولي آن قصد آن را ندارد واقعاً.
پس علم به اين كه او يك برداشتي خواهد كرد، اين موجب اين نميشود كه اين همان را قصد كرده باشد ملازمهي بين اين دو تا نيست آن را قصد نكرده. فلذا محقق اصفهاني قدس سره ميفرمايد كه «و من البيّن» در صفحهي 43 دو خط آخر. «و من البيّن أنّ الحكاية قصديةٌ أعني الحكاية المنصوبة الي المتكلّم» نه مطلق حكايت، نه مطلق دلالت، نه، حكايتي كه منسوب به متكلّم باشد؛ ميگويند تو حكايت كردي. «فإنّه كما لا يُعقل أن يتحقّق منه الاستعمالٌ بلا قصد كذلك لا يُعقل الحكاية منه بلاقصد لا أنّ مطلق كشف شيءٍ عن شيءٍ متقوّمٌ بالقصد» نميخواهيم بگوييم مطلق كشف هر چيزي از هر چيزي متوقف به قصد است. گفتم دخان كاشف از آتش است قصد نميخواهد، و مثالهاي ديگري كه زديم.
«و من الواضح أنّ المتكلّم لم يقصد الحكاية أمّا فهمه المخاطب حتي يكون كاذباً» اين را كه قصد نكرده تا شما بگوييد توريه كذب است «بل قَصَد الحكاية أمّا يُطابق المعني الذي قد استعمل اللفظُ فيه» از همان اراده حكايت كرده «و إن لم ينصب قرينةً عليه» بله قرينه براي آن نصب نكرده ولي اراده كرده حكايت از همين را. كه البته ما عرض كرديم اينجا هم اين نكته را توجه ميفرماييد ما گفتيم كه اين توريهاي كه ما اينجا ميگوييم اعم از اين هست كه حتي آن را هم قصد كرده باشد يا نكرده باشد. بله يك صورت آن اين هست يك صورت آن هم اين است كه اصلاً قصد معنا نميكند اصلاً استعمال نميكند.
«و إن لم ينصب قرينةً عليه فالتضح أنّه لم يُظهر بكلامه إظهاراً قصدياً خلاف الواقع» شخص مُورّي اظهار نكرده به توسط كلامش يك اظهار قصدي را، كه خلاف واقع باشد «بل ما يُطابق الواقع» بلكه اظهار كرده اظهاراً قصديداً، آن چيزي را كه مطابق با واقع هست. يعني اين كه گفته والله ليس في يدي شيءٌ، همين كه اين جا چيزي نيست واقعاً هم قصد كرده. مستعملٌ فيه آن همين است كه اينجا چيزي نيست از همين هم ميخواهد حكايت بكند ولو نصب قرينه بر اين نكرده و آن طرف خيال ميكند كه نه با اين ميخواهد بگويد مالي ندارم فقير هستم خودم مستمند هستم لاامتلك شيئاً. ولي آن را قصد نكرده ميداند آن توي ذهنش ميآيد، خب بيايد. اين فرمايش ايشان. پس اين فرمايش خب جواب آقايان را ميدهد.
امام قدس سره ...
س: يعني اين تتمه هم در اقتضاي ايشان وجود دارد كه بما أن الكذب امرٌ قطعيٌ پس ديگر اينجا ؟؟؟ يعني تتمهي استدلال مرحوم اصفهاني اين مطلب هست كه كذب هم كه امر قصدي است پس در اينجا صادق نيست؟
ج: بله يعني اظهار. بله ديگر كذب امر قصدي است.
س: يعني ميخواهد بگويد اگر اين تتمه را اضافه نكني كه استدلال آنها تمام نيست؟
ج: چرا خب كرده ديگر.
س: خب همين، ميخواهم بگويم اگر اين را اضافه بكنيم ممكن است اينجوري گفته بشود كه كذب ولو اين كه امر قصدي است ولي ممكن است كه در معناي كذب ؟؟؟
ج: نه ببينيد كذب اين است بخواهد حكايت بكند گوينده خلاف واقع را.
س: آخرش تبادر ميخواهند بگويند تبادر ؟؟؟
ج: نه حكايت بكند خلاف واقع را، او حكايت بكند خلاف واقع را. و او بخواهد حكايت بكند قصد ميخواهد.
س: درست است ؟؟؟ ميخواهم بگويم اگر كسي بگويد من استظهارم، تبادرم از كذب اين هست كلمه كذب يا، حالا از معناي كذب، ؟؟؟ اين است كه هر كاري را كه شما انجام بدهي و ميداني كه خلاف واقع ميفهمند اين ميشود كذب. اين چه اشكالي دارد؟ ميخواهد بگويد خلاف تبادر هست يعني؟
ج: نه، كذب يعني چي؟ يعني دروغ گفت يا دروغ است؟
س: همين را ميخواهم. ؟؟؟ ميخواهم بگويم كه اگر كسي آنطوري هم بگوييم باز وقتي ميداند كه كذب اين هست ميشود بگويي كه دروغ گفت. يعني ميداند كه معناي كذب اين هست كه هر كاري كه من بكنم كه منتهي بشود به خلاف واقع، ولو من قصد نكنم ولي ميدانم كه منتهي ميشود به خلاف واقع.
ج: آن حكايت نكرده كه.
س: حكايت نكند ولي كذب اين باشد چه اشكالي دارد.
ج: نه اين نه.
س: با كلمهي حكايت، اگر كسي يك كذب يعني توي عرف هم ميگويند، ميگويند آقا ... الان يك عدهاي توي مقام استدلال توي دادگاهها و اينها همينطور ميگويند ميگويند آقا دروغ، به هر حال شما كاري كه مقصود ؟؟؟؟
ج: آخر شما كذب را ميخواهيد نسبت به او بدهيد يعني حكايت خلاف واقع كرد. حكايت خلاف....
س:يعني كاري كرد كه من خلاف واقع فهميدم. آن مثالي هم كه مرحوم اصفهاني، يعني شما به دفاع از ايشان ميزديد آن مثالهايي هست كه كاملاً منتسب به عدم فهم مخاطب است. آن مثالها را ما كار نداريم. مثالهايي...
ج: همانجايي كه ميگويد No و ميداند الان يك عدهاي معناي بله ميفهمند.
س: حاج آقا اينجا تفاوت وجود دارد مثالهاي متعارف توريه اينطور نيست كه ناشي از عدم علم به لغت و اينها باشد. بلكه اتفاقاً ظاهر آن
ج: نه
س: ظاهر آن مطابق با آن چيزي است كه اين را تفكيك نكرديد شما يعني در مقام دفاع از محقق اصفهاني اين را تفكيك نكرديد كه مواردي كه آن عدم فهم ناشي از عدم علم به لغت باشد كه آنجاها واضح است ولي نه مواردي كه ظاهر همين است
ج: اينجا هم ظاهر در نظر آن آقا همين است.
س: در نظر آن آقا نه، ظاهر عرفي، ظاهر نوعي. ظاهر نوعي اين هست من دارم از آن ظاهر ...
ج: خب حالا اين تتمهاي كه ظاهر اين است كلام امام اين را تتميم ميكند. امام به همين نكته هم توجه كرده.
امام رحمةالله عليه اينجوري فرموده، فرموده «فممنوعٌ لغةً و عرفاً» اين كه شما ميگوييد توريه كذب است اين ممنوعٌ لغةً و عرفاً. «فإنّهُ عبارةٌ عن الإخبار بما لا يُطابق الواقع» كذب يعني إخبار به آن چيزي كه مطابق با واقع نيست. إخبار از آن، «من غير دخالتٍ لظهور الكلام أو فهم المخاطب فيه» بدون اين كه ظهور كلام دخالت در اين داشته باشد يا فهم مخاطب در آن دخالت داشته باشد. اين واقعاً چه خواسته إخبار كند؟ حالا ولو كلامش هم عند العرف ظهور در يك حرفي داشته باشد ولي او آن ظهور را نميخواسته حكايت بكند.
س: اينجاها را ما ميگوييم كذب ديگر، آن مثال شما No درست است اينجاها كه ظهور ؟؟؟
ج: حالا مثال را.
فلهذا كه ظهور كلام ظهور عرفي دخالتي در كذب ندارد بلكه كلّ الملاك چه هست؟ اين قصد آن هست فلهذا «لو أنشأ بكلامٍ ظاهرٍ في الإخبار بما لايطابق الواقع» يك جملهي خبريه به كار برده كه با آن جملهي خبريه دارد انشاء ميكند ولي ظاهر آن را هر كسي ميفهمد ميگويد اين دارد إخبار ميكند، ظاهر جمله إخبار است. اينجا «لايُمكن أن يُقال إنّ إنشائه إخبارٌ كاذب» بگوييم انشاء اين خبر كاذب است. چرا؟ چون ظهورش اين هست ديگر. چون ظهورش كه خبر است نه انشاء و مطابق با واقع هم كه نيست. پس اين آقا ميشود گفت اين الان اين كلامش اين انشائش، اين چيزي كه به حمل شايع صناعی اين انشاء هست و واقعاً انشاء هست او به قصد انشاء گفته بوده. ميشود گفت كه اين إخبار كاذب است بخاطر اين كه ظهور عرفي آن در إخبار بود؟ پس اين منبّه است، ايشان يك منبّه دارد اقامه ميكند. ميگويد در اينجا كي ميتواند بگويد كه اين آقا إخبار كاذب گفت و حال اين كه انشاء بوده؟ و او قصدش انشاء بوده، گفته بعتُ هذا الكتاب، يكجوري بود كه همهي اينها كه نشسته بودند يعني فهميدند كه كأنّ دارد إخبار ميكند از اين كه من قبلاً اين كتاب را فروختم، و حال اين كه الان نه داشت با اين انشاء ميكرد. خب اينجا ميشود گفت اين چيزي كه الان به حمل شايع صناعي انشاء هست بگوييم چون ظهور عرفي آن در إخبار بود و اين إخبار هم مطابق با واقع نبود پس دروغ گفته.
س: عرف ميگويد همين كافي است. توي همان مثال ؟؟؟
ج: نميگويد آقاي عزيز.
س: حاج آقا توي مثال خودتان، اگر آنجا نشسته باشد يك كسي مثلاً در معرض كانديداتوري باشد بگويد آقا در ؟؟؟هيچ شبههاي وجود ندارد اين ميگويد آقا نه، بعداً بگويد آقا من داشتم خميازه ميكشيدم به قصدي كه خميازه ميكشيدم صداي نه درآمد. از او قبول ميكنند؟ يا ميگويند تو دروغ گفتي؟ يا ميگويد نه من داشتم اداي يك طوطي را درميآوردم، آن داشت ميگفت نه، من داشتم اداي آن را درميآوردم.
ج: نه همان حرفي كه زديم كه مرحوم بلاغي در حاشيهي مكاسب فرموده يك حرفي است ما بحث ثبوتي داريم يك حرف اثباتي داريم كه توي دادگاه ميپذيرند از او يا نميپذيرند؟
س: نميپذيرند.
ج: نه دادگاه حرفش جداست.
يك كسي بيايد بگويد كه من كه گفتم بعتُ در همانجا بگويد بعتُ كه گفتم هذا، يا نميدانم گفتم كه مثلاً ملّكتُ نفسي در باب ازدواج اگر بيايد بگويد زوّجتُك نفسي، بعد بيايد بگويد اين مقصود من نبود مثل اين كه بيايد بگويد حذف گفتم يا بگويد مقصود من نبود آن يك مقام است كه از او ميپذيرند يا نميپذيرند يك مقام بين خودش و خداست كه اين دروغ گفته،
س: ؟؟؟
ج: نه، حرف اينجا كه داريم ميگوييم كه كذب هست يا كذب نيست با مقام اثبات نبايد خلط بشود اين مقام ثبوت است يعني بين خودش و خدا، اين دروغ گفته اينجا؟ ميگوييم دروغ نگفته، چون دروغ عبارت است از اين هست كه حكايت بكند خلاف واقع را، وقتي اين قصد نكرده پس حكايت منتسبهي به او محقق نشده اين محقق نشده، اين دروغ نگفته.
س: وقتي ميگوييم دروغ عرفاً يعني همين، و اين كار را
ج: نه عرف هم اين را نميگويد. حرف بر سر همين است.
س: ؟؟؟
ج: نه مقام اثبات غير از مقام ثبوت است.
س: ميدانم متوجه فرمايش شما هستم. عرف ميگويد ولو اين كار را هم بكني، ؟؟؟
ج: نه نميگويد.
س: عرف ميگويد يعني همان لحظه هم اگر واقعاً نه قصدت تقليد از يك طوطي بود وقتي ميداني ما اينطوري برداشت ميكنيم اين يعني كذب است يعني اظهار خلاف واقع كرده.
ج: نه. اين ...
س: نه وقتي بداني ثبوت آن هم همين است.
ج: نه اين مال خلط مقام اثبات و ثبوت است در وحلهي چيز، بله اين را كه ميگويند بخاطر اين هست كه ظاهر كلام اشخاص، آن ظاهر حجت بر آنهاست مگر خلاف آن ثابت بشود. ببينيد همينجا اگر حمل بر چه ميكنند مگر اين كه براي اينها خلاف آن ثابت بشود مثل اين كه معصوم بگويد نه آقا اين مراد ايشان نبوده. يا ادلهي عصمت بيايد به ما بگويد كه حالا مثلاً آياتي كه مثلاً ﴿إنّكم لسارقون﴾[1] حالا بعد بحثهاي آن يك مقداري ميآيد ﴿إنّكم لسارقون﴾ خب خودتان براي چي صواع ملك را گذاشتيد بعد به اينها ميگوييد إنّكم لسارقون؟ اينجا آن را كه ما اينجا داريم بحث ميكنيم كه ملاك واقعي صدق و كذب چه هست؟
س: ثبوتي را ميفرماييد ديگر؟
ج: ثبوتي هست.
ملاك واقعي، وقتي كه اين قصد ندارد كه از او حكايت بكند اين اظهار خلاف واقع نميكند درست است اين اين اظهار نميكند ولي كلامي است كه خلاف واقع را به ذهنها ميآورد و ميداند ولي اين آن جهت آن را قصد نكرده، مثل اين كه كسي ميداند كه وقتي من به يك كسي حرفي بزنم او ناراحت ميشود ولي اين قصد نكرده، قصد ناراحت كردن او را ندارد. مثل امر به معروف ميكند نهي از منكر ميكند قصد او اين نيست كه او را ناراحت بكند ولي ميداند او از گفتن اين كلام او ناراحت ميشود. اين ميداند غير از اين است كه آن دارد او را ناراحت ميكند. اينجا هم كلّ نكته در همين جهت نهفته شده است كه آيا در اين موارد ... اين يك بحث. پس بنابراين اين كه ما بگوييم اين كذب است اين مورد تصديق نيست.
مسئلهي دوم اين هست كه حالا كذب نباشد ولي در عين حال دليل ديگري گفتند كه ولو كذب نباشد اما حرام است توريه هم حرام است. جواب ديگر. جواب سيد و آقاي نائيني اين بود كه توريه كذب است فلذا لم يُشر اليها في الاخبار.
جواب سوم و جواب آخر اين هست كه نه كذب نيست قبول، اما اين هم همانند كذب حرام است از اين جهت اشاره نفرمودند. كذب حرام است اين هم كه كذب نيست حرام است. خب براي چه بفرمايند اين حرام را انجام بده؟ اين حرام با آن حرام، هر دو حرام هستند ديگر.
حالا چرا اين توريه حرام است؟ سه تا دليل بر اين اقامه شده كه اشاره ميكنيم ان شاءالله تفصيل آن ديگر وقت پايان يافته، بعداً.
يك دليل، دليل مرحوم سيد است كه اگر توريه حرام نباشد لغويت حرمت كذب لازم ميآيد پس به دلالت اقتضاء ادلهي كذب كه لغو نباشد ميفهميم كه توريه هم حرام است. اين يك بيان.
بيان دوم، بيان صاحب فقه العقود دام ظلّه هست كه خود ادلهي كذب، نه به بياني كه محقق سيد فرمود، خود ادلهي كذب دلالت ميكند بر اين كه توريه حرام است از باب اين كه كذب كه حرام شده است بما أنّه كذبٌ نيست بلكه به تناسب حكم و موضوع وجهي دارد كه يعني به تناسب حكم و موضوع علي رغم اين كه روي عنوان كذب رفته حرمت در آن ادله، در واقع در يك عنواني رفته است كه شامل توريه هم ميشود اين حرف، غير حرف سيد است ديگر؟
س: توسعه ميدهيم ديگر؟
ج: نه توسعه ميدهيم به اين معنا، نه اصلاً.
يعني همانجوري كه مثلاً وقتي ميگويد الرجلُ إذا شكّ بين الثلاث و الاربع يفعل كذا، ميفهميم الرجل موضوع نيست علي رغم اين كه الرجل گفته شده. بلكه موضوع چیست؟ المكلّف. اينجا هم ادلهي كذب ولو گفته الكذبُ حرامٌ، اما موضوع كذب نيست موضوع يك چيزي است كه شامل كذب و غير كذب ميشود موضوع آن هست. به تناسب حكم و موضوع كه اين را بعداً بايد توضيح آن را بگوييم كه ايشان چهجور ميگويد اينجا. اين هم راه دوم است.
راه سوم اين هست كه نه، توريه اقراء به جهل است و اقراء به جهل حرام است.
راه چهارم، از راه تنقيح مناط است اين هست كه كذب چرا حرام شده؟ مناط آن را به دست ميآوريم مناط آن اغراء به جهل است. اين اغراء به جهل در توريه هم هست پس حرمت در توريه هم خواهد بود، بنابراين چهار راه براي اثبات حرمت توريه وجود دارد كه حالا اينها را ان شاءالله بايد بررسي بكنيم.