درس خارج فقه استاد محمدمهدی شبزندهدار
99/08/06
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: بیع
اين واقعهي مولمهاي كه در جهان اسلام پديد آمده و احساسات بسياري از مسلمين را در كشورهاي مختلف اسلامي و حتي غير اسلامي كه مسلمانان در آنجا زندگي ميكنند را برانگيخته، واقعا موجب تأسّف بسيار بسيار فراوان است. مرحوم استاد قدس سره آقاي حاج شيخ مرتضي حائري رضوانالله عليه در كلمات ايشان هست كه مغرب زمين اگرچه در تكنولوژي پيشرفت كرده ولي از نظر مباحث انساني و اخلاقي انحطاط شديد پيدا كرده. و كأنّ از درك بسياري از مسائل معرفتي اينها عاجزند. و كأنّ قلوب آنها و عقول آنها در يك هالهاي از محجوريت قرار گرفته كه مباحث بديهي و روشن را هم يا انكار ميكنند يا اعتراف به آن نميكنند حتي افرادي در سطح بالاي آن جوامع غربي، مثل رئيس جمهور، مثل نخستوزيرها، وزراء يا امثال اين مقامات، و حتي دانشمندان آنها. ممكن است يك دانشمندي باشد كه در علوم تجربي مرتبهي بالايي داشته باشد. اما در تحليل مسائل معرفتي و عقايدي و امثال اينها عاجز باشد ناتوان باشد حرفهاي بچهگانه ميزند. خب اين مسئلهاي كه از رئيس جمهور فرانسه نقل شده كه من توهين به اسلام را محكوم نميكنم چون در كشور ما آزادي بيان است. خب سؤال اين هست كه آيا شما ميپذيريد در كشورتان كه شخصي به شخصي بخاطر آزادي و استناد به آزادي ضرب، جرح، قتل وارد بكند؟ ميگويد آزادم هر كاري از دستم ميآيد ميخواهم انجام بدهم، ديگري را بكشد، ديگري را مضروب كند ديگري را مجروح بكند، آبروي ديگري را ببرد. خب اينها را كه اجازه نميدهيد. ما الفرق؟ چه فرق است بين اين امور كه قبول داريد آزادي نميتواند مستند اين اعمال واقع بشود و آزادي اينقدر سعه ندارد كه تجويز كند اين امور را هم، براي همگان. چه فرقي بين اين امور است و اين كه ميلياردها انسان را برنجانيد؟ بر اثر اين كه توهين ميكنند به پيامبري كه آنها او را قبول دارند و او را رسول الهي ميدانند، داعي به خوبيها ميدانند، مذكّر انسانها ميدانند آنها را به واقعيت عالم توجه ميدهد. كسي كه خداي متعال او را توصيف فرموده است به اين كه ﴿وَ إِنَّكَ لَعَلى خُلُقٍ عَظيم﴾[1] و از هرچه بگذريم اين معارفي كه او آورده است روشن است كه... حالا يك وقتي من يك پزشكي ميرفتم تهران، او مسلمان بود ولي ميگفت كه اين نابغه است. حالا اين كلام غلط است يعني اين مسئلهي پيامبر از جنس نبوغ و اين حرفها نيست مسئلهي آخري است ولي اگر كسي توجه به رسالت و وحي و اينها هم نداشته باشد چنين آدمي، آدم معمولي نيست. اين همه معارف، اينهمه مطالب كه دانشمندان بزرگ، متفكرين بزرگ، انديشمندان بزرگ، در مقابل گفتههاي او و مطالبي كه او فرموده كه هر چه علم پيشرفت ميكند در جوانب مختلف، گوشههايي از صحت همان مطالبي كه آن بزرگوار فرموده بر بشر آشكار ميشود. حالا ما همه چيز را بگذاريم كنار، آيا عواطف انسانها، مانند بدن آنها اهميت ندارد پيش شما؟ كه اگر يك كسي سيلي توي گوش كسي زد ميگوييد آزادي اين اجازه را نميدهد و اين حق را نميدهد، آيا اگر سيلي نزد اما عواطف آنها را، احساسات آنها را لطمهدار كرد مضروب كرد، علاوهي بر اين، خود آن پيامبر عظيمالشأن به عنوان يك انسان، به عنوان رسول هم نگاه نكنيد فرض كنيد، آيا شما اجازه ميدهيد كه آزادي بيان در اين حد باشد كه بيايند يك انسان انديشمند و بزرگ را مسخره كنند؟ شما اجازه ميدهيد مثلاً اديسون را بيايند مسخره كنند؟ انيشتين را بيايند مسخره كنند اينها فطرت انساني، عقل عملي انسان؛ آيا اينها را تجويز ميكند؟
بنابراين اين مطلب از كوتهبيني گوينده كاشف هست كه متأسفانه وجود دارد و اين واكنشي كه حالا ديده ميشود در جهان اسلام كمابيش پيدا شده واكنش صحيحي است و حتي بايد خيلي بيشتر از اينها كه جلوي اين مسائل گرفته بشود. شما ميدانيد كه اگر پرده كنار برود اين جسارتها در عالم ملكوت چه ميكند؟ پيامبر عظيمالشأن، خاتم الانبياء، حبيب اله العالمين، افضل الخلايق؛ اين چيز خيلي عظيمي است و بايد واقعاً سُفراي اين كشور را بخواهند و اعتراضات شديد خودشان را اعلام بكنند، همهي كشورهاي اسلامي و غير اسلامي حتي، و اين كاري كه الان بالاخره در بعضي از جاها شروع كردند كه اجناس فرانسوي را تحريم كردند اين هم بالاخره يك حركت نماديني است كه خب آنها را به فكر وادار ميكند. بالاخره اين اتفاق و اجماع بر اعتراض، كار بسيار شايستهاي است به خصوص از حوزههای علميه، بزرگان علماء و روحانيت كه ساكت گذشتن از كنار اينجور مسائلي كه هر از چندي هم تكرار ميشود، حالا چند ماه پيش هم اين مسئله بود دوباره تكرار ميشود و خداي ناكرده امثال اينها، مثل معاذالله آتش زدن قرآن شريف و امثال اينها. ما هيچگاه به خودمان اجازه نميدهيم به عنوان مسلمان كه يك بزرگي را، يك دانشمندي را، و انبياء گذشته را، حضرت عيسي علي نبيّنا و آله و عليه السلام، حضرت موسي علي نبيّنا و آله و عليه السلام، ابراهيم عليه السلام و و و... اينها را جسارتي به آنها بشود معاذالله. خب بايد همهي اديان ديگر هم و حتي كساني كه صاحب دين هم نيستند ولي عواطف انساني دارند اينها نبايد به خودشان اجازه بدهند. اميدواريم كه خداي متعال كساني را كه اين جسارتها را روا ميدارند و يا حمايت ميكنند يا محكوم نميكنند جزاي مناسبشان را در دنيا و آخرت عطا بفرمايد و ان شاءالله صحنهي بشريت را از اين جرثومههاي فساد ان شاءالله پاك بفرمايد.
خب بحثي كه داشتيم اين بود، دليل چهارمي بود كه اقامه شده بود بر اين كه در موارد عدم عجز عن التوريه، اينجا اكراه صادق نيست يا حكم اكراه مترتّب نيست.
دليل چهارم عبارت بود از اين كه خب در اخبار حلف كاذباً اشارهاي به مسئلهي توريه نشده. جوابهايي از اين استدلال داده شده بود جواب ديگري كه بزرگاني مثل مرحوم سيد قدس سره و محقق نائيني قدس سره دادند اين هست كه فرمودند علت اين كه خب اشاره نشده اين هست كه توريه هم كذب است اين هم يك قسم كذب است. و بنابراين وقتي كه كذب بود حرام است. حالا قسم حقيقي بخورد حرام است به نحو توريه هم قسم بخورد حرام است پس لازم نيست حالا كه هر دوي آنها حرام است توجه به او بدهند، بنابراين وقتي اكراه آمد هم حرمت او را برميدارد كذب حقيقي را، يعني اين قسم از كذب را، هم آن قسم از كذب را، مع اين كه امام هم فرمودند كه اين كذب حقيقي در معرض خطر هم نيست آن كذب در معرض خطر هم هست چون بالاخره يك هنرمندياي ميخواهد يك تسلّطي ميخواهد كه لو نرود دستش باز نشود، ولي در كذب حقيقي كه اين حرفها نيست. پس بنابراين اين مطلبي است كه مرحوم سيد قدس سره و آقاي نائيني به حسب تقريرات بيان فرمودند.
و مرحوم سيد مطلبي را هم دارند كه حالا عبارت ايشان را دو جور ميشود معنا كرد. عبارت سيد اين است ايشان فرموده است كه «أنّ الوجه في اطلاق أخباره» يعني أخبار كذب، حلف كاذباً، «أنّ التورية لا تخرج الكلام عن الكذب لأنّ مدارهُ (مدار الكذب) علي إظهار خلاف الواقع سواءٌ كان قاصداً أم لا» اظهار خلاف واقع بكني اين كذب است. خب وقتي كه ميگويد من فروختم توريه هم ميكند، فروختم معنايي را قصد نميكند فرض کنید، يا يك معناي ديگري غير از انشاء قصد ميكند توريةً، أخبار مثلاً قصد ميكند؛ اما آيا با اين كلامش در ذهن مخاطب خودش اين تفهيم را ايجاد نميكند كه من دارم واقعاً ميفروشم؟ خب اين خلاف واقع هست ديگر. خب كذب هم همين است كذب عبارت است از اين كه شما اظهار بكنيد خلاف واقع را، حالا سواءٌ اين كه مدلول استعمالي شما هم خلاف همان واقع باشد يا مدلول استعمالي خلاف واقع نباشد ولي آن چيزي كه به ارادهي جديه تفهيم ميكني به مخاطب خلاف واقع باشد. اين در هر دو جا وجود دارد چه در كذب حقيقي، آنجايي كه شما هم قبول داريد كذب است و چه در توريه.
س: ؟؟؟
ج: حالا الان فعلاً نقل كلام ... در توريه چیست؟
س: توريه هم بايد اينطور بيان بكنيم كه در توريه هم با توجه به قرائن همان ... يعني كاري به مراد جدي نداريم يعني همان مراد استعمالي را وقتي با قرائن آن ميسنجيم ...
ج: قرينه ندارد كه.
س: چرا ديگر.
ج: در توريه كه قرينه نميآورد كه.
س: نه، اصلاً قرينه توي همين مقامي كه دارد ميگويد بفروش، قرينه اين هست كه وقتي ميگويد بعتُ يعني دارد قصد انشاء ميكند.
ج: چه قرينهاي هست؟ ظاهر آن هست ديگر. نه كه قرينهاي هست. ظاهر آن اين هست.
س: حاج آقا قرائن حاليه است ديگر. خيلي خب آن ظهور كه نيست
س: ؟؟؟
ج: ميدانم اينها كه ظهورساز است
س: ؟؟؟
ج: نه قرينه يعني آن كه بر خلاف
س: نه ما خلافش را نميگوييم.
ج: نه قرينه يعني آن كه برخلاف ظهور است. اين ظهور ناشي ميشود از اموري كه اين لفظ بر اين معنا وضع شده ظاهر حال متكلّم هم چه هست؟ اينها مجموعاً موجب ميشوند يك ظهوري محقق بشود.
س: ظاهر حال دروغ و توريه با هم فرق دارند. من ميگويم توي ظاهر حال هم با هم فرق ندارند.
ج: نگفتيم، ما گفتيم در ظاهر ؟؟؟
س: نه شما الان بيان فرموديد با توجه به مراد جدي من دارم آن مطلب را، من توي توريه هم با توجه به قرائن اگر اين نباشد كه ديگر توريه نيست. با توجه به قرائن از مراد جدي آن همان مطلب برداشته ميشود.
ج: خب ما هم همين را داريم ميگوييم.
س: نه با توجه به قرائن از مراد استعمالي آن همان مطلب برداشت ميشود.
ج: مورد استعمالي آن، نه حالا توضيح ميدهم ان شاءالله، اينطور نيست.
«فإلقاء الكلام الظاهر في خلاف الواقع لإرائته (يعني لإرائهي خلاف واقع) كذبٌ كيف و إلا لزم لغويّة تحريم الكذب لإمكان التورية في جميع المقامات فيحصلُ مقصودُهُ من الكذب و لا يكون حراماً فتدبّر» اين ذيل، كيف؟ چجور ميتوانيم بگوييم كه توريه كذب نيست و حال اين كه اگر توريه كذب نباشد لغويت تحريم كذب لازم ميآيد، چرا؟ براي اين كه همهي جاهايي كه شخص ميخواهد دورغ بگويد بخاطر يك هدفي، خب ميتواند توريه بكند به آن هدف هم برسد بدون اين كه كار حرام انجام داده باشد. پس از اين ميفهميم كه توريه هم كذب است و الا لازم ميآيد ...
س: حرام است ؟؟؟
ج: هان ندارد عبارت، ميگوييم، عبارت ايشان اين است. كيف ... چون قبل از آن اين هست كه اين كذب است كيف و الا لزم لغويةُ تحريم الكذب.
خب اگر اين ظاهر بدوي باشد اين واضح الاشكال است كه نه، لغويت حرمت كذب لازم نميآيد و ممكن است كه اين كذب نباشد و اين هم حرام باشد. يعني ممكن است كذب از نظر مفهومي شامل توريه نشود ولي در عين حال حرمت او لغو نباشد براي اين كه شارع توريه را هم ممكن است كه حرام كرده باشد. خود توريه را هم حرام بكند. و با اين كه نميشود لغت را تشخيص داد. ظاهراً مراد ايشان، همانطور كه آقاي اصفهاني فهميده اين هست كه ميخواهند بفرمايند كه اين هم حرام است اين توريه هم حرام است و الا اگر این حرام نباشد، شارع كذب را حرام كرده باشد توريه را بيايد حلال بكند لغويت آن قانونش لازم ميآيد. چون همه مخلَص دارند و ميتوانند به جاي او بروند توريه بكنند. اين فرمايش مرحوم سيد قدس سره هست آقاي نائيني هم عرض كرديم ايشان هم فرموده اين جهت را.
ما در اينجا در دو مقام بايد بحث داشته باشيم، يك مقام اين هست كه واقعاً توريه كذب هست يا نه؟ و مقام ثاني است هست كه حالا اگر توريه كذب نبود آيا واقعاً حرمت دارد؟ يا حرمت ندارد؟
اما مقام اول كه آيا توريه كذب هست يا كذب نيست؟ محقق حائري دام ظله در فقه العقود مفصّل تقريباً وارد اين بحث شدند كه آيا كذب هست يا كذب نيست؟ و حاصل كلام ايشان اين هست كه ايشان هم ميپذيرند كه توريه كذب است. حاصل كلام ايشان با حذف آن قسمتهايي كه حالا دخالتي در اصل مطلب ندارد اين هست كه ايشان ميفرمايند كه ما سه تا دلالت معمولاً توي كلامي كه گفته ميشود سه تا دلالت داريم يكي دلالت استعماليه است و ارادهي استعماليهي متكلّم. كه ارادهي استعماليه را هم ايشان اينجوري معنا ميكنند كه عبارت است از اين كه با لفظ اشارهي به معنا ميكند به يك معنا، مثل اين كه با انگشت آدم اشاره ميكند به يك چيزي، اينجا با لفظ اشاره ميكند و با اين اشاره آن معنا را كأنّ به ذهن مخاطب ميآورد آن را متجلي ميكند. اين ارادهي استعمالي است.
دو: ارادهي إخطاريه است يعني اين كلام را كه ميگويد و با آن اشارهي به يك معنايي ميكند حالا ميخواهد آن معنا را به ذهن مخاطب خطور بدهد انتقال بدهد. و اين ارادهي إخطاريه غير از ارادهي استعماليه است. جاهايي ما ارادهي استعماليه داريم إخطاريه نداريم. يعني نميخواهد به ذهن كسي چيزي را منتقل بكند. مثال ميزنند به اين كه مثلاً يك لفظي كه مشترك لفظي است بين عدة معاني، اين را به كار ميبرد و قرينه اقامه نميكند، قرينهي معيّنه نميآورد و حال اين كه خودش يك معناي خاصي را اراده كرده و از آن اين لفظ را به قول ايشان اشاره كرده به آن. مثلاً گفته رأيتُ عيناً و از اين ميزاب مقصودش هست ولي قرينه اقامه نكرده. خب در اينجا ارادهي استعماليه وجود دارد اما ارادهي إخطاريه وجود ندارد حالا صلاح نميداند الان، ميخواهد اين كلام را گفته باشد فعلاً گفته باشد. تا اگر به او گفتند حرف نزدي؟ بگويد گفتم، حالا شما نفهميديد به من چه. خودش هم ميداند كه نميفهمند. چيزي را نمي خواهد واقعاً به ذهنها منتقل كند، ولي صلاح در اين ميداند كه فعلاً يك حرفي را اينجا بزند.
س: یعنی اشاره میکند به معنا؟
ج: به معناي اشاره ميكند بله، يعني لفظ را واقعاً اشاره ميكند به معنا، يعني لفظ را در همان ميزاب دارد با اين لفظ ... همان ميزاب را قصد كرده و در آن دارد استعمال ميكند. حالا ايشان استعمال را اشاره ميگيرند. محقق خراساني استعمال را افناء ميگيرند افناء اللفظ في المعني، بعضي نه، جعلُ العلامة للمعني قرار ميدهند.
حالا اين براي ما خيلي مهم نيست ديگر ايشان حالا توي اين صدد هستند حالا ديگر حرفهاي شهید ؟؟ نقل ميكنند كه ايشان يكجا فلان چيز را گفته، آيا برميگردد به حرف ما؟ چيز ديگري ميخواهد بگويد؟ اينها حالا اينجا براي ما موضوعيتي ندارد كه معطّل آنها بشويم. آقايان خواستند مراجعه ميكنند.
سوم: ارادهي جديهي حكائيه يا انشائيه و نحو ذلك است. ميگويد به تعبير من آن چيزي كه شخص، ديگر به نهايت ميخواهد اين را حالي طرف بكند اگر يك معنايي را هم منتقل ميكند قنطره است ميخواهد با آوردنش آن را به ذهنش بياورد. مثلاً اگر ميگويد زيدٌ كثيرالرماد، درست است با كثير و رماد و اينها معانياش را ميآورد به ذهن او، ولي اينها مراد جدي او نيستند. مراد جدي او اين هست كه بفهماند كه اين آدم سخاوتمند است ميهماندار است. حكايت از او ميخواهد بكند. از سخاوتمندي او، كه اين را ميگوييم ارادهي ... اسم آن را ايشان گذاشته ارادهي جديه. اين سه تا.
حالا در باب... ايشان ميفرمايند كذب و توريه ببينيم توي چه چيزهايي اينها شريك هستند و توي چه چيزهايي شريك نيستند از اين سه تا دلالت. حالا يك مثالي ايشان ميزنند با اين مثال تطبيق بكنيم ميگويند كه اگر كسي آمده به يك نفري كه ثروتمند هست و اموال فراواني دارد تقاضاي كمك مالي ميكند اين آقا هم در جواب او ميگويد من صفر اليد هستم، اين كه ميگويد من صفر اليد هستم تارةً ميخواهد بگويد يعني اين كلمهي صفر اليد را استعمال ميكند در اين كه من چيزي ندارم مراد جدي او هم همين است كه به او بفهماند من چيزي ندارم. اگر اين هست دروغ گفته ديگر، يك وقت نه، ميگويد صفر اليد يعني من الان، نگاه كن كف دست من را ببين مو ندارد اصلاً. ولي مقصود او از اين كه صفر اليد هستم اين معناست كه يعني الان توي دستم چيزي نيست نه اين كه مال ندارد توي آن استعمال نكرده يعني با اين صفر اليد بودن اشاره نكرده به عدم ثروت، اشاره كرده به همين كه چيزي توي دست من نيست الان. اما همين آدم ميخواهد چه چيزي را به او بفهماند؟ او چه برداشتي بكند؟ اين كه ثروت ندارم من هم فقير هستم، پس در اين معنا آن مراد جدياي كه او را مقصود بالافهام جدي است و در نهايت ميخواهد آن را به طرف منتقل بكند چه در آنجايي كه دروغ ميخواهد بگويد و بگويد كه واقعاً ميگويد من از صفر اليد مقصودم اين هست كه اصلاً مال ندارم فقير هستم خودم، چه در آن جايي كه نميخواهد اين را بگويد مقصود او اين هست كه فقط كف دستم الان چيزي نيست نه اين ثروت ندارم، توي آن مراد سومي، ارادهي سومي، هر دو شريك است. كه خلاف واقع است آيا همين كفايت ميكند در اين كه تحقق پيدا بكند دروغ؟ و دروغ دائر مدار همين است؟ كه از كلمات سيد و آقاي نائيني استفاده ميشود؟ فقط دائر مدار همين است يا ما علاوه بر اين يك چيز ديگري هم ميخواهيم؟ كه دروغ، دروغ بشود؟ و آن اين هست كه بايد آن ارادهي استعماليه هم منسجم باشد با آن ارادهي تفهميهاي كه خلاف واقع است اگر منسجم با آن نباشد دروغ نيست. لصدق الكذب شرطان؛ يك: اين كه آن مراد سوم، آن امر نهايي كه ميخواهد به ذهن طرف منتقل بكند خلاف واقع باشد؛ دو: اين كه مراد استعماليه يعني آن چيزي كه اين لفظ را مشير به آن قرار داده و به آن اشاره ميكند آن مشارٌ اليه هم، آن هم منسجم با او باشد؛ اما اگر منسجم نبود ديگر كذب نيست توريه است. همين مثالي كه ميزديم اگر وقتي كه ميگويد أنا صفر اليد، اين انا صفر اليد استعمال شده باشد در اين كه لا مال لي، و اشاره شده باشد به اين كه لا مال لي، اينجا ارادهي استعمالي با ارادهي جدي انسجام دارند. اين ميشود كذب، اما وقتي اگر گفته أنا صفر اليد اشارهي به لا مال لي نيست اشاره به همين است كه توي دست من چيزي نيست ولي مراد جدياي كه ميخواهد به ذهن او منتقل بكند اين است كه مال ندارم اينجا مراد استعمالي منسجم با مراد جدي نيست و چون منسجم نيست ميگوييم كذب نيست در كذب هر دوي آنها بايد باشد هم بايد آن مراد جدي سومي مخالف با واقع باشد و هم لفظي كه استعمال كرديم، مستعملٌ فيه آن منسجم نباشد. ولي اگر منسجم بود كذب است منسجم نبود ديگر كذب نيست. ايشان ميگويند ما برهاني بر اين كه بگوييم كه در ... برهاني بر اين مسئله نداريم كه بگوييم كذب ذو شرطين است. و اگر آن شرط نبود ديگر كذب نيست ما برهاني بر اين نداريم ولي آنچه كه ما تبادر به ذهنمان ميكند از واژهي كذب، همين است كه فقط آن امر سوم مخالف با واقع باشد. اما اينكه بايد مراد استعمالي و ارادهي استعمالي هم منسجم باشد يا نباشد، اين انسجام داشتن توي ذهن ما نميآيد كه اين شرط باشد. پس بنابراين نتيجه چه ميشود؟ اين ميشود كه توريه هم پس كذب است ديگر. چون آن امر سوم در هر دو وجود دارد.
س: اگر قصد نكرد چي؟
ج: چه را قصد نكرد؟
س: يعني توي امر سوم اصلاً قصد نكرد لازم نيست هميشه مراد جدي را قصد بكند، ميداند كه او اينطوري ميفرمايد ولي قصد نميكند ممكن است يا نه؟ ميداند او از اين اينطور ميفهمد ولي من قصد آن را نميكنم. ؟؟؟
ج: حالا اين فعلاً كلام ايشان است حالا ايشان اينطور فرموده ببينيم آن ميشود كه چنين قصدي را نكند؟ ايشان ميگويد اگر اين قصد را نكند كه اصلاً اين توريه نميشود.
ميفرمايند كه بله از جلد دوم از صفحهي 28 ايشان مطلب را شروع ميكنند و ميفرمايند كه «إذا عرفت هذه الاراداة الثلاث قلنا إنّ فرق التورية عن الكذب الذي لا تورية فيه ليس في المعني الذي يُخطره الي ذهن السامع و لا في الدلالة التصديقية الجدية الذي يُريد إفهامها للسامع فلو قال (حالا اين مثالش را دقت كنيد همان مثالي كه زدند) للمخاطب الذي يُطالبُه للمال مثلاً» گفت «والله إنّ يدي خالية، قاصداً بذلك صرفه عن مطالبته المال بتخيّل كونه صفر اليدين من المال (اينجا) لم يكن فرقٌ بين أن يقصد كذباً عدم امتلاكه للمال» اصلاً ميخواهد بگويد مال ندارم «و أن يقصد توريةً خلوّ يده من وجود عينٍ مقبوضه» كه الان چيزي در دستش گرفته باشد «في أنّه» اين دو تا فرقي نميكنند در چي؟ «في أنّه اراد (بالاخره) أن يخطُر في ذهن السامع المعني الاول» كه لايمتلك شيئا. بالاخره چه به آن صورت و چه به اين صورت ميخواهد توي ذهن او بيايد كه اين مال ندارد دست از سر او بردارد برود پي كارش، اين را ميخواهد توي ذهن او بياورد. «و أن يفهّمه حكاية المعني الاول» كه لا يمتلك شيئاً باشد. «و إنّما الفرق بينهما في الارادة الاستعمالية حيث قد يجعل اللفظ بينه و بين نفسه اشارةً الي المعني الاول» همانجور كه واقعاً آن معناي اولي را ميخواهد به ذهن او بياورد لفظش را هم توي همان دارد استعمال ميكند. «و قد يجعله اشارةً الي المعني الثاني» كه مستعملٌ فيه غير از آن ميشود كه او ارادهي جدي آن را ميخواهد به ذهن او بياورد. «و لكنّه علي كلا التقديرين يريد اظهار المعني الاول للمخاطب إذ من الواضح أنّ فائدة التورية هي أن يفهم المخاطب غيرالمعني الذي قصده المتكلّم بإستعماله» در آنجا اين هست غير از آن معنايي كه به استعماله استعمال كرده ميخواهد او بفهمد و الا اگر همان را بفهمد كه توريه نشده آن مقصدي كه از توريه دارد انجام نشده. «اما لو فَهم المخاطب نفس المعني المقصود حقيقةً فقد فسدت التوريه و انتقضي الفرض كما هو واضح». خب پس بنابراين «و عندئذ يجب أن نري أنّ المقياس في الكذب ما هو، هل هو مخالفة مدلول الجدي و هو الحكاية للواقع أو كون الدلالة الإخطارية أو الارادة الاستعمالية غير منسجمه و غير مناسبة لدلالةٍ جديةٍ مطابقة للواقع» يا نه ملاك اين است. كه این مناسبت نداشته باشد با آن كه آن واقعيت دارد. يعني ملاك اين است يا آن است كه اين منسجم نباشد؟ يا بعداً بگوييم كه چي؟ بگوييم ملاك اين هست كه دو چيز باشد هم مراد جدي و آن را كه در نهايت ميخواهي به ذهن طرف بگويي مخالف واقع باشد و مدلول استعمالي شما هم منسجم نباشد بعد اين را بحث ميكنند تا آخر كه توضيح دادم كه ديگر مراجعه ميفرماييد. اين نظر شريف ايشان است. ولي مرحوم امام قدس سره و اينها مخالف هستند. ديگر حالا بحث آن ان شاءالله براي جلسهي بعد ميماند كه حالا اين يك مقامي است كه حتماً حالا مراجعه هم ميفرماييد و ما براي حرمت توريه هم بحث آن خيلي مفصّل است نميخواهيم وارد آن بحث مفصّل خيلي طولاني بشويم و در باب كذب در مكاسب محرمه آقايان بحث كردند آنجا جاي بحث آن هست فقط اينجا اشارةً به آن مطالب هم اشارهاي ميكنيم چون اين جواب علاوه بر اين كه در استدلال چهارم هست در استدلال پنجم هم ميآيد و لعلّ در استدلال ششم هم در اين بحث در آنجا هم ميآيد.