درس خارج فقه استاد محمدمهدی شبزندهدار
99/08/03
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: بیع
اين صلواتي كه عرض شد از وجود مبارك خود امام حسن سلامالله عليه نقل شده است و داراي يك نكتهي اخلاقي است. ميفرمايند راوي اين صلوات ابومحمد يمني گفت چون حضرت عسكري عليه السلام از ذكر صلوات بر پدرشان فارغ شد، از رسول خدا صليالله عليه و آله و سلم تا والد معظم خودشان امام هادي صلواتالله عليهم اجمعين، صلوات بر هر يك از اين بزرگواران را حضرت بيان فرمودند و بر صديقهي طاهراً سلامالله عليها، و نوبت به خود آن جناب رسيد ساكت ماند، عرضه داشتم كيفيت صلوات بر باقي را بفرماييد فرمود اگر نه اين بود كه ذكر اين نكته از نشانههاي دين است و خدا ما را امر فرموده كه به اهلش برسانيم هر آينه دوست داشتم كه ساكت بمانم. ولي چون در بيان دين است پس بنويس. و صلوات بر خودشان را هم بيان فرمودند.
خب ببينيد انسان كامل، معصوم، كسي كه بالاتر از او در عصر خودش وجود ندارد اما در عين حال، وقتي چيزي به تعريف خودش برميگردد تعدي دارد مگر اين كه امر خداي متعال باشد اين است كه خيلي درسآموز است كه انسان به هر مقامهايي كه ... حالا اينها كه قابل مقايسه نيست، مقامات ظاهري، علمي و كذا و كذا، خداي ناكرده موجب غرور، موجب خود بزرگبيني، موجب اغترار، موجب تكبّر بر ديگران كه يكي از آفات علم متأسفانه همين حالتي است كه خداي ناكرده ممكن است كه بر كسي پيدا بشود اين امام معصوم كه سرآمد همهي عالميان هست ميبينيد كه اينجور مواظبت از خودشان دارند.
اميرالمؤمنين سلامالله عليه هم در بعضي از كلمات ايشان هست كه اگر نبود تعريف از نفس، ولي در عين حال گاهي هم براي اين كه بالاخره امر دين هست و واقعيتي هست كه مأمور هستند به بيان آنها، خب بيان ميفرمودند. اينها خيلي مهم است واقعاً كه شيطان بالاخره در كمين انسان هست كه ممكن است زمانهايي هم انسان را رها كند، رها كند و اين ترفند او باشد كه يك مرتبه در يك جايي در يك جايگاهي كه ميرسد يك مدتي بعد خلاصه كار خودش را انجام بدهد معاذالله. خدا همهي ما را از شرور و آفات نفس و آفات علم ان شاءالله حفظ بفرمايد.
دليل چهارمي كه به آن استدلال شده براي اين كه عجز از توريه لازم نيست، حالا يا در صدق اكراه و يا در حكم اكراه، روايات فراواني است كه در مورد حلف كاذباً، حلف دروغين وارد شده است كه يا تجويز فرموده است حلف كاذب را در موارد اكراه و تقيّه و حتي در مورد... يا دروغ در مورد مصلحت را يا حلف در مورد مصلحت را. و يا امر فرموده به اين. به اين روايات هم استدلال شده كه شيخ اعظم قدس سره به اين روايات هم استدلال فرموده و فرموده است كه اگر توريه لازم بود و معتبر بود لاُشيرَ اليها، در اين طايفهي از اخبار كثیره. و حال اين كه هيچ اشارهاي در آنها نشده، امام نفرمودند اگر ميتواني توريه كن، اگر نميتواني توريه كني حلف كاذب بجا بياور. هيچ تنبيهي، اشارهاي به اين مطلب نفرمودند و اين عدم تنبيه و عدم اشاره به توريه، دليل است بر آن كه آن اعتباري ندارد.
حالا تقريب استدلال به اين طايفه؛ شيخ قدس سره تفصيلاً تقريبي بيان نفرمودند همين فرمودند كه اشاره نشده و از اين اشاره نشدن، خواستند اين استفاده را بفرمايند. در مقام تقريب دلالت اين عدم اشاره بر آن مدّعا، وجوهي قابل حالا بيان هست كه بايد بعد ببينيم كه آيا اين وجوه تمام ميشود يا تمام نميشود.
وجه اول اين هست كه ظاهر اين روايات مباركات اين هست كه از حيث اكراه ميخواهد بفرمايد كه حلف كاذب اشكالي ندارد يعني چون تطبيق ميكند كبراي رفع اكراه بر اين موارد، و لذا حلف كاذب اشكالي ندارد. خب وقتي امام عليه السلام تطبيق ميفرمايند و از اين باب دارد ميفرمايد كه حتي در بعضي رواياتش هم كه روايات باب دوازدهم كتاب الايمان هست. باب دوازده توي ذهنم هست كه حديث دوازده، «باب جواز الحلف في اليمين الكاذبه للتقيّة كدفع الظالم عن نفسه أو ماله أو نفس مؤمنٍ أو ماله»، حديث دوازده كه سند آن هم تمام است «و عن ابيه عن صفوان بن يحيي» يعني احمد بن ابي عبدالله البرقي «عن ابيه عن صفوان بن يحيي و احمد بن محمد بن أَبِي نَصْرٍ جَمِيعاً عَنْ أَبِي الْحَسَنِ ع فی الرَّجُلِ يُسْتَكْرَهُ عَلَى الْيَمِينِ فَيَحْلِفُ بِالطَّلَاقِ وَ الْعَتَاقِ وَ صَدَقَةِ مَا يَمْلِكُ أَ يَلْزَمُهُ ذَلِكَ فَقَالَ لَا قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص وُضِعَ عَنْ أُمَّتِي مَا أُكْرِهُوا عَلَيْهِ وَ مَا لَمْ يُطِيقُوا وَ مَا أَخْطَئُوا» كه اينجا خب خيلي ديگر حضرت تطبيق فرمودند. حالا گفته ميشود ظاهر كل اين روايات، ولو اين كه بحسب ظاهر هم نامي از حديث رفع برده نشده باشد ظاهر اين هست كه بر اساس صدق اكراه هست كه اينجاها اكراه صادق است، پس دليل رفع هم تطبيق ميكند و از اين جهت.
خب وقتي امام در اين مواردي كه امكان توريه هست ميفرمايند كه اكراه صادق است فلذا آن كبري هم بر اينجا تطبيق ميشود اين يكشفُ از عدم أخذ عدم امكان توريه در مفهوم اكراه. و الا لايستقيمُ اين مطلب. اين يك تقريب كه در حقيقت ما از اين روايات يك معناي لغوي را داريم كشف ميكنيم كه صدق اكراه لغةً توقّف ندارد.
تقريب دوم اين هست كه نه، ما معناي لغوي را كشف نكنيم، ولي كشف كنيم كه در تطبيق اين جهت را لازم نيست ملاحظه بكنيم ولو لغةً صادق نيست اما شارعاً تطبيق ميشود در اين موارد. حالا إمّا بالحكومة كه ميفرمايد اينجا اكراه هست. و إمّا به اين كه اگر حكومت هم نباشد كشف ميكند از اين كه اكراه در السنهي آن رواياتي كه اكراه در آن أخذ شده معناي أعم اراده شده. «رُفع مااستكرهوا عليه» و اكراه، اينها، آنجا خود گوينده عليه السلام معناي اعم اراده كرده حكومت اين هست كه نه، همان معناي لغوي باشد بعد اين را تنزيل كند منزلهي او، يا ادراج كند در او بالحكومة. اما اگر بگوييم نه از اول وقتي فرموده «رُفع مااستكرهوا عليه»، اين اكراه اعم از آن معناي لغوي اراده شده. اين كشف بكند عن أحد الامرين كه نميخواهد بگويد در لغت اينجوري نيست پس معناي لغوي را كشف نميكند ولي أحد الامرين كشف ميشود.
تقريب سوم اين هست كه بگوييم وقتي حلف كاذباً، اين اثر حلف در صورتي كه اكراه باشد بر او بار نيست در موارد اكراه، اثر حلف كه حنث باشد و كفاره باشد و امثال ذلك باشد بر آن بار نيست پس بنابراين در موارد بيع و معاملات و اينها كه انشاء هست در آن موارد هم اثر بار نيست بر آن، لعدم الفرق بينهما، قياساً آنجا را به اينجا. اين سه تقريبي است كه وجود دارد.
در كلمات اعاظم بر بعد از شيخ معمولاً به اين استدلال اشكال شده و مناقشه شده. مناقشات متعددي است كه اعاظم فرمودند اما چون تقريب در مقام تقريب استدلال، تقريب مشخصي در كلمات نديديم، اين تقاريب ثلاثه را كه عرض كرديم به طور مشخص در كلمات رؤيت نشده، حالا بنده واقف نشدم شايد هم باشد نميدانم. ولي جوابهايي كه ميدهند اين جوابها به كلّ التقاريب نميخورد هر كدام آنها به يك تقاريب ميخورد و بايد در مقام محاسبه اين جوابهاي مختلفي كه داده شده محاسبه بكنيم كه اين جواب با كدام تقريب و ميتواند جواب از كدام تقريب باشد؟ ممكن است جواب از يك تقريب باشد جواب از تقريب ديگري نباشد.
جواب اولي كه داده شده، حالا اول كه ميگوييم يعني يكي از جوابهايي كه داده شده كه ما حالا آن را جواب اول قرار ميدهيم جوابي است كه از كلمات مثل امام قدس سره، محقق اصفهاني قبل از ايشان و محقق حكيم قدس سرهم اجمعين استفاده ميشود و حالا من به اين ادبيات ذكر ميكنم چون ...
اين هست كه اين كه در اين روايات اشاره نشده است به مسئلهي توريه، سرّ آن احد امور ثلاثه علي سبيل معني الخلوّ ممكن است كه باشد. يا علت آن اين هست كه اصلاً قليل التحقق است توريه. چون توريه كردن بر خلاف طبع است كه انسان وقتي يك لفظي را ميگويد كه يك معنايي دارد لفظ را بگويد معنا را اصلاً اراده نكند، اين خودش يك عنايت ويژه ميخواهد كه لفظ را بگويي و معنا را اراده نكني. يا آن معنايي را كه مال آن لفظ هست اراده نكني يك معناي ديگري را بيايي اراده بكني. اين يك به قول آقاي حكيم يك سيطرهي بر لفظ و معنا و اينها ميخواهد. و بخصوص در حالات دهشت و وحشت و اضطراب و اينها معمولاً كسي توجه به اينها پيدا نميكند فلذاست اين اصلاً قليل التحقق است توريه. و ادله و روايات و جواب استفتائات ناظر به افراد قليل و نادر كه ملحق به معدوم كأنّ هست نيست، مثلاً توي كدام استفتاء وقتي كسي استفتاء ميكند مثلاً جواب مينويسند كه اگر شما نميدانم خنثاي مشكل نباشي حكم آن اين هست. خب خنثاي مشكل توي عالم هست و حكم آن هم فرق ميكند در يكجاهايي. اما در جواب استفتاء و سؤال سائل چون اين فرد خيلي نادر التحقق است اين لزومي ديده نميشود كه بيايند تقييد بكنند يا شرط بكنند كه اگر اين حالت را نداشته باشيد، در اينجا هم همين است چون قليل التحقق است پس بنابراين اشاره نشده نه اين كه اگر امكان داشت اكراه صادق است نه، اكراه صادق نيست اما قيد نكردند براي اين كه اين يك فرضي هست كه ... اين يك بحث.
س: ؟؟؟
ج: پس اشاره نكردند پس معناي آن اين نيست كه لغت اينجوري نيست نه در لغت نبايد باشد. اما حالا چرا اينجا اشاره نكردند؟ براي اين كه قليل التحقق است.
دو اين كه وجه عدم اشاره اين هست كه قليل الفائده است نه قليل التحقق. فرض كنيد قليل التحقق هم نباشد اما قليل الفائده است چون معمولاً با توريه، ولو شخص بلد باشد و توجه به آن داشته باشد تفصّي به توريه معمولاً تحقق پيدا نميكند و لو ميرود. به قول آقاي حكيم خود دروغ گفتن، خيليها وقتي ميخواهد در مقام دروغ برميآيند كه دروغ بگويند يكجوري ميشود كه آدم ميفهمد دارد دروغ ميگويد. لو ميرود. مثلاً ميگويد مثلاً پدرت هست؟ يا قم هستي؟ يا فردا هستي؟ اين ميخواهد دروغ بگويد حالا چون بر خلاف واقع دارد ميگويد و خلاف قرائني كه معمولاً هست و اينها، اين معلوم ميشود كه اين ... حتي از اثر حالات رواني اين دورغسنج هم داريم ديگر. اين پليسها و اينها دروغسنج هم دارند مثل اين كه. كه ميفهمند. حالا فكيف به توريه كه خلاف طبع هم هست و مشت شخص باز ميشود كه اين دارد بيخود ميگويد. اين هم يك وجه ديگري كه معمولاً اثر و مشت اشخاص باز ميشود و در اثر اين كه مشتشان باز ميشود ضرر به ايشان متوجه ميشود.
اين نكته در كلام امام بيشتر به آن توجه شده و آقاي حكيم دارند منتها آقاي حكيم يكجوري عبارت ايشان هست كه آن وجه اول هم كه عرض كرديم كه قليل التحقق است يك حرف اين است اصلاً قليل التحقق است يعني كسي بلد نيست معمولاً توريه بكند.
دو اين هست كه كار به قليل التحققي آن ندارد ميگويد ولو فرض كنيد كه قليل التحقق هم نباشد اما ما بها التفصّي معمولاً نيست كه «من أنّ عدم التنبيه علي التورية لأجل ندرة امكان التخلّص بها» تخلّص به آن ندرت دارد «من غير احتمال الوقوع في الضرر المتوعّد به في موارد هجمة العُشّار و الظالم فإنّها غير سهلةٍ علي نوع المكلّفين فلو اُلزموا بها لوقعوا نوعاً في الضرر» چون ميفهمد كه اِ داري قسم دروغ ميخوري؟ ميگويي مال ندارم؟ عُشّار وقتي ميخواهند عُشر بگيرند و ماليات بگيرند خب ميگويد قسم بخور كه ندارم، همراه تو مالي نيست. يا از همين روايات اينجا روشن ميشود كه اگر كسي رقيق همراهش بود، يعني عبد و إماء و اينها داشت ماليات بايد بدهد. اينها قسم ميخوردند كه نه اينها احرار هستند اينها دوستان ما هستند از امام آمده سؤال كرده كه من عبد و اينها همراه من بود به اينها كه رسيدم گفتم نه اينها همه آزاد هستند ما با اينها دوست هستيم مثلاً رفيق هستيم داريم ميآييم اينها بندهي من نيستند براي اين كه ماليات ندهيم. عبد، إماء ماليات داشته، وقتي وارد شهري ميشدند يا كشوري ميشدند ماليات بايد ميدادند.
س: ؟؟؟ وقتي كه يك ظالمي دارد جرح ميكند تو اصلاً توريه هم بكن، او كار خودش را ميكند پس تفصي از ؟؟؟ تفصي به غير توريه، من يك خدم و حشمي داشتم ميتوانستم دفع ضرر متوعّد عليه بكنم بدون فروش، اينجا ميگويد اگر تو توريه هم بكني آخر اين ظالم كار خودش را ميكند ؟؟؟
ج: نه، ... بله یعنی اگر شارع بيايد به اين الزام بكند فايدهاي ندارد چون لو ميروند.
س: نميگويد لو ميروند؟
ج: چرا. نه او قسم كه خورد ميرود ديگر. وقتي قسم خورد آزاد ميشود ميگويد بيا برو. عشّار قسم كه خورد ميگويد برو.
س: ؟؟؟
ج: نه، نميگويد كار خودش را ميكند يعني ميفهمد كه دروغ داري ميگويي، ايقاع ضرر ميكند براي تو، آن ضرر متوعّدبه را بار ميكند.
س: ؟؟؟
ج: نيست ديگر، فرض اين هست كه اين نيست آن كه ميرود، آن را كه آقايان دارند ميگويند اين هست.
س: آقا مثلاً توي مثال بيع خود ما اگر طرف الزام ميكند من ميخواهم تخلُص بكنم با توريه ؟؟؟
ج: بله بگويد بعتُ.
س: توريه هم اصلاً من كردم. اما گفتم ؟؟؟
ج: خب معلوم ميشود اينها حرفشان اين هست بله. ميگويد فلان فلان شده بيخود داري ميگوييد بعتُ. قصد نكردي.
س: آخر اين كه خيلي خلاف فرض است كي گفته توريه وقتي بكني اگر بگوييم دفع با آن صادق است كي گفته كه ميفهمد؟ از كجا ميفهمد كه قليل الفائده است؟ آنها اينقدر نفوس زكيه هستند خودشان بزرگان، فكر ميكنند خودشان دروغ نگفتند فكر ميكنند كه مردم هم بلد نيستند بگويد مردم راحت ميگويند ؟؟؟
ج: دروغ بله. دروغ عين توريه است.
س: آخر ميگويد فكيف بالتوريه؟
ج: بله.
س: دروغ را كه زياد ميگويند توريه هم بلد باشند اينقدر ميگويند ؟؟؟
ج: شما نهج الفقاهه داريد آقاي چيز؟ اگر آن را بياوريد عين عبارت آقاي حكيم قدس سره، اين هست مقصود اين آقايان كه اينها چون توريه كاري است يك هنري ميخواند يك تسلّطي ميخواهد يك وارد بودني ميخواهد اگر شارع الزام بكند بگويد توريه بكنيد معمولاً مشتها باز ميشود.
س: امثال بيع آنها اصلاً قصد براي آن منكر مهم نيست در امثال بيع آنها كه محل بحث ماست اين كه آن شخص مكرَه قصد بكند براي ؟؟؟ مهم نيست ميگويد ولو اين كه قصد هم نكرده مهم نيست براي او، مهم اين هست كه اين را بگويد كه در واقع آن ؟؟؟ آن كه حكم شرعي برايش مهم نيست كه؟
ج: چرا مهم است.
س: اگر آن مهم باشد كه در هر صورت آن ؟؟؟
ج: نه آن ميگويد بفروش و الا كذا خواهم كرد.
س: خب اگر بتوانم اينجا را توريه بكنم او برايش مهم نيست ؟؟؟
ج: نه توريه بكند ... چرا، ميگويد آقا پس نميفروشي؟ نه آن واقعاً ...
س: ؟؟؟
ج: نه يا ميگويد قسم بخور براي اين كه زوجهات مطلّقه است يا قسم بخورد كه بندگانت آزاد هستند اين ميخواهد كه آنها مطلّقه باشند برود خودش با آنها ازدواج بكند.
س: نه اگر شرعي براي او مهم باشد كه
ج: نه چرا آخر حد دارد. ببينيد كسي درست است ولي ميخواهد بگويد مال من باشد به مردم بگويد اين را خريدم، نه اين كه دزديدم، نه اين كه غصب كردم.
س: باز هم ندارد باز هم قليل الفائده است بخاطر چي؟ بخاطر اين كه طرف ميآيد حجت ميآورد ميگويد آقا اين آقا خودش طلاق داده ظاهر هم حجت است طرف ميآيد ميگويد آقا من ارادهي ديگري داشتم، ميگويند ولي در ظاهر در محضر آمدي قسم خوردي، قسم كه خوردي پس زنت مطلّقهي تو شده من رفتم گرفتم او را، فلذا ميگويد شرط هم بكني قليل الفائده است فائدهي تفصي نكردي از دفع ضرر.
ج: نه،
س: ؟؟؟
ج: نه اين تفصي نكردي، نه اين كه اين جهت، يعني در حقيقت براي خاطر اين هست كه قليل الفائده است از اين جهت كه اين در حقيقت لايُتفصّي بها،
س: ؟؟؟
ج: نه، چرا؟
س: كار خودش را ميكند.
ج: نه، از چه جهت؟ جهتش را بگوييد. از چه جهت كار خودش را ميكند؟ چون ميفهمد كه بيخود داري ميگويي.
س: اصلاً اين خلف فرض است.
ج: نه.
س: فرض بكنيد ما يك جامعهاي هستيم كه همه بلد هستيم كه توريه بكنيم. فرض اين هست. تفصي بالتوريه ؟؟؟
ج: بله بلد هم باشيم اينهايي كه قليل الوجود ... نه بلد هستيد ولي اين يك امر بلدي است كه آن فايدهاي كه ميخواهيد از آن ببريد كه آن فايده عبارت است از اين كه با او تحرّز بكنيد و تخلّص بجوييد از ضرر متوعّدٌ عليه، اين معمولاً بر اين مترتب نميشود.
س: ؟؟؟ الان خودتان فرموديد ظاهر ؟؟؟ براي مكره حكم شرع مهم است يا ظاهر مهم است؟ يكي از اين دو تا هست ديگر.
ج: نه آن واقع امر ؟؟؟
س: اگر حكم شرع مهم است شرع كه اينها را القاء كرده. اگر ظاهر مهم است خب اين كه قصد بكند يا قصد نكند ظاهر را گفته ديگر؟
ج: نه آن يك چيز ديگري است ببينيد آن يك امر آخري است كه گفته ميشود كه ...
س: براي او ظاهر مهم است ؟؟؟ بدانم توريه دارد ميكند براي او مهم است در حضور ديگران اين كلمه را بگويد كه اين حجتي بشود ؟؟؟
ج: نه اصلاً كسي ديگري نيست.
س: ؟؟؟
ج: نه ميگويد بفروش به من.
س: نه، يعني ظاهر براي او مهم است يا حكم شرع؟
ج: بله ميگويد بفروش.
س: نه ظاهر مهم است يا حكم شرع؟
ج: گاهي هم ممكن است كه يك مصلحتي باشد. مثلاً فرض كنيد شهرداري ميگويد بايد اين زمين را بفروشي.
س: خب همين ظاهر مهم است يا حكم شرع؟ اگر حكم شرع مهم است كه در هر صورت ملغي است، اگر هم ظاهر مهم است كه چه قصد بكند و چه قصد نكند ظاهر وجود دارد ظاهرش كه ؟؟؟
ج: نه به مقام اثبات ديگري كاري نداريم ببينيد ...
س: ؟؟؟
ج: نه حرف بر سر اين هست كه شما ميخواهيد بگوييد در جاهايي كه توريه ممكن است تخلّص ميشود كرد و با توريه ميشود تخلّص پيدا كرد آنجا صدق اكراه نميكند. و اين روايات هم امام اشاره نفرمودند ائمه عليهم السلام در اين روايات اشاره نفرمودند جوابي كه آقايان ميدهند اين هست كه علت اشاره نكردن آنها چیست؟ علت آن اين هست كه توريه براي تخلّص نافع نيست چرا نافع نيست؟ براي اين كه آنها ميفهمند. و يقهي او را ميگيرند و آن متوعّدٌ عليه را بر ؟؟؟ او ايقاع ميكنند از اين جهت است و الا اگر نفهمند كه خب گفت بعتُ.
س: نه من ميگويم بفهمد هم برايشان مهم نيست چون مكرِه دنبال قصد واقعي نيست دنبال ؟؟؟
ج: چرا چرا نه، آن حرف آخري است.
بله فرموده است كه «إذ فيه و كذا ما في كلامه قدس سره من أنّ العجز عن التوريه لو كان معتبراً لاُشير اليه في الاخبار المجوّزة للحلف كاذباً عند الخوف و الاكراه انتهي. إذ فيه أنّ التفصّي بالتورية شيءٌ نادرٌ جداً خصوصاً في موارد الخطر العظيم لأنّ استعمال اللفظ في غير معناه علي نحو التوريه غيرُ مألوفٍ للمتكلّم يحتاج الي عناياتٍ لاتخفي علي السامع الا إذا كان المتكلّم من اهل الملكات في ذلك الناشئه من كثرة المزاوله و الممارسة و لذا تري كثيراً من الناس يُعرف كذبُه بمجرّد النطق لقلّة المزاوله مع أنّ الكذب أخفّ مؤونةً من التوريه»
س: ؟؟؟
ج: بله اين عبارت تا فرض اول است. تا اينجا. ما گفتيم قليل الوجود است قليل التحقق است چرا؟ براي اين كه يك هنرمندي و توانايي ميخواهد كه معمولاً ندارند افراد.
دو: «و لعلّ ترك التنبيه علي التوريه لأنّا غالباً لايحصل بها التفصي بل الوقوع في الخطر» به اين توريه، نه اين كه نيست كم هست، بلد هستند اما به توريه تفصي معمولاً حاصل نميشود چون مچ آنها باز ميشود. اين هم دوم.
سوم: سوم اين هست كه لعلّ امام كه نفرموده، اشارهاي به اين نفرموده است براي احتياط باشد كه اين آدمها در معرض اين واقع نشوند كه لو بروند. احتياطاً نفرموده توريه بكنيد احتياطاً اين را نفرموده، كه اين تعبير احتياطاً للاحتياط، اين در عبارت محقق حكيم است ولي واقع آن در كلام امام واژهي احتياط را نفرموده در كلام امام و در كلام محقق اصفهاني هم هست.
ميفرمايند كه «قول أنّ البناء عليها» يعني علي التوريه «علي خلاف الاحتياط في لزوم دفع الضرر المتوعّد به إذ لايأمن من ظهور الحال بنحو يوجب الوقوع في الضرر»
س: يعني توي مرحلهي اقتضاء منظور ايشان هست؟
ج: نه ظهور حال پيدا ميكند.
س: نه توي مرحلهي اقتضاء اين احتياط وجود دارد؟
ج: از طرف شارع، يعني حكمت اين كه ...
س: ؟؟؟
ج: بله، حكمت اين كه شارع ديده اين خلاف احتياط است از اين جهت اين كار را اشاره نفرموده و آن را اعتبار نكرده. و معناي آن اين نيست كه در صدق اكراه، با اين كه اكراه نيست اما ...
مرحوم امام قدس سره اينجا دارند كه اين آسان نيست و ممكن است در ضرر متوعّدٌ به واقع بشود. يا مرحوم محقق اصفهاني دارند در جلد دوم صفحهي 46 «أنّ الوجه لعدم الاشاره الي التوريه في الاخبار لعلّه من أجل أنّ طبع المتكلّم في ابراز مقاصده بذكر اللفظ الظاهر في معناه، المرتكز في ذهنه و اذهان المحاورین و لا يمكنه التوريه علي خلاف طبعه الا بالترويه» يك خرده بايد فكر بكند ببيند چهجوري بگويم و اينها «و هو في مقام اكراه الظالم علي الحلف و السبّ و الترويه اثرٌ جداً فالشارع من باب المنة علي المكلّفين لم يُلزمه بالتوريه لمكان العسر عموماً» كه حالا اين يك مقداري تفاوت ميكند يعني آن احتياط ميگويد كه براي اين كه يك وقت اينها واقع نشوند ايشان ميفرمايند براي اين كه اين كار مشكلي هست، منت گذاشته ميگويد كه من اين كار را لازم نميدانم. پس اين هم ميشود ما يك وجه مثلاً چهارمي قرار بدهيم.
پس تا حالا اين چهار وجه را آقايان بيان كردند چرا لم يُشر؟ «إمّا لكونها قليل التحقق، يا لكونها قليل الفائده»، چون مشتها باز ميشود سه: «لكونه خلاف الاحتياط» براي اينها، چون اينها در معرض اين قرار ميگيرند كه ... چهار: اين كه عسر است و مشكل است بر افراد منت گذاشته شارع، و گفته اين را نميخواهم. اين چهار تا وجه جواب كداميك از تقريبها ميتواند باشد؟ تقريب اول اين بود كه از اين كشف بكني كه در لغت نيست نه اين كشف نميكند كه در لغت نيست در لغت هم هست ولي امام اگر نفرمودند اشاره نفرمودند بخاطر يكي از اين امور است.
س: ؟؟؟
ج: كار به لغت ندارد.
تقريب دوم چه بود؟ تقريب دوم اين بود كه بله در لغت امام نميخواهد بفرمايد اما ميخواهد از باب حكومت بفرمايد اينجاها اكراه هست. و تطبيق فرموده و يا اين كه حكم آن اينجا اين هست حالا و آن اكراه را در معناي اعم استعمال فرمودند.
س: ؟؟؟
ج: و حكومت نيست ولي كاشف است از اين كه در معناي اعم استعمال فرموده اكراه را. اين بيانات خب ميتواند جواب اين باشد كه با اين استدلال چه منافاتي دارد اينها؟ خب اينها ميتوانند سرّ مسئله باشند كه حضرت نفرموده. اما اگر يك جايي اكراه را ... به عبارةٍ اُخري آن رواياتي كه ما ميبينيم امام تطبيق فرموده مثل آن روايت دوازدهم كه اصلاً وقتي كه امام فرمودند كه روايت «رُفع ما استکرهوا عليه» را خواندند تطبيق فرموده خب اين تطبيق اگر در لغت آنجوري باشد و ميدانيم كه امام اينجوري دارند تطبيق ميفرمايند خب اينها ميتواند وجه چه باشد؟ ميتواند وجه اين باشد كه امام منةً اينجا را تطبيق ميفرمايند، اينها فلسفهي تطبيق امام تعبّداً هست و ادراج اين مورد را در اكراه هست تعبّداً و اين حكومت ادراج حكومي اين است در آن. كه يا چون قليل التحقق است خب آن موردها را هم الحاق فرموده. يا قليل الفائده است الحاق فرموده. يا چون خلاف احتياط است الحاق فرموده يا چون عسر است الحاق فرموده.
س: حكمت آن هست.
ج: حكمت اين الحاق ميشود كه اين كار را فرموده و باز اشكال به شيخ نيست؟ يعني به اين معنا كه به اينها استدلال فرموده است كه ميفهميم كه عجز از توريه لازم نيست. چون عاجز از .... اين مواردي كه توريه هم عاجز نيستي از آن، امام الحاق حكمي فرموده به موارد استكراه، خب چه اشكالي به شيخ است؟ چون تطبيق كرده ديگر.
اما جواب از اين كه كسي قياس بخواهد بكند بله آن جواب قياس بگويد آنجا اينجوري هست اينجا هم اينجوري هست پس اين درست است بگويد آقا اينجا با آنجا فرق ميكند قياس مع الفارق است. براي تقريب قياس خوب است ميگويد آقا اين قياس مع الفارق است ممكن است بگويد آقا قياس مع الفارق است. شما چرا ميآييد بحث بيع و انشاء و اينها را بر آن قياس ميكنيد؟ اين يك نحوه جوابي است كه در كلمات بزرگان وجود دارد.
جواب ديگري كه وجود دارد در كلمات، اين هست كه همان جوابي كه در دليل سوم گفته ميشد
س: به اين چهار مورد برميگرديم؟
ج: بنا نداشتيم برگرديم.
س: يعني منظور اين است كه آن نادر را اگر جدايش بكنند ؟؟؟
ج: نه ببينيد نادر به آن معنا كه يعني كالمعدوم باشد كه نيست.
س: نه كاري به آن ندارم ميخواهم ببينم اين حيثيت نادر را اگر از آن فرمايش عسر امام جدا بكنيم چيزي كه نادر باشد خب اگر كه مردم انجام نميدهند و واقعاً مورد دستور شارع باشد بايد دستور به آن بدهد اين دليل نميشود يعني اگر واقعاً آنها نادر هستند نادر اتفاق ميافتند ولي مورد اهتمام شارع هستند و عسري هم در آن وجود ندارد يعني از وضع چهارم جدايش بكنيم خب بايد امام به او دستور بدهد مردم توجه ندارند امام متنبّه ميكند او را كه اين كار بدهيد وظيفهي آنها اين هست كه آن كار را انجام بدهند ديگر.
ج: حالا جواب اين هم خواهد آمد.
جواب دوم همان جوابي است كه در حديث رفع داده ميشد. در حديث رفع كه شيخ فرمود عموم حديث رفع را بخواهيم حمل بكنيم بر جايي كه عجز از توريه است حمل مطلق بر فرد نادر لازم ميآيد. جواب چي داده شد؟ گفتم اين حمل مطلق بر فرد نادر نيست بلكه خود آن چیست؟ ضيّق فم الرکیه است. همان جواب را در اينجا دادند. گفتند اين روايات چه گفته؟ يا خود سائل آمده گفته آقا مكرَه بودم يا امام فرموده كه در مورد اكراه ميتواني قسم دروغ بخوري، پس خود این موضوعش جايي است كه يعني توريه هم نميتواني بكني. اگر مفروض ما اين هست خب در اشاره نكردن، اشاره نميخواهد، توي خود معناي اكراه افتاده، امام براي چه ديگر بيايند اشاره بكنند؟ كه اين هم يك جواب حسابي است كي به او اشاره بكند؟ خب واژهي اكراه را كه دارد يا سائل به كار ميبرد يا امام به كار ميبرند توي آن افتاده كه يعني عاجز از توريه هم هستي. اين هم جوابي است كه شيخ الاستاد در ارشاد الطالب دادند گفتند اين با آن فرقي نميكند شايد از كلام محقق خوئي هم استفاده بشود اين مطلب. اين هم يك جواب متيني است.
جواب سوم: جواب سوم اين هست كه اينجا اشارهي بر امام لازم نيست چرا؟ چون يا اينها غافل هستند شخص در مقام اكراه، در مقامي كه سلطاني، جابري، جائري و بالاخره شخصي، ظالمي ميآيد اكراه ميكند يا اين مكرَه غافل از اين هست يا غافل نيست اگر غافل هست خب واقعاً اكراه صادق است ديگر، چون مجرد قدرت كه موجب صدق عدم اكراه نميشود بلكه بايد غفلت از آن هم نداشته باشد. همين كه ممكن است كه از او سر بزند كفايت نميكند بايد قدرت بر آن و توجه به آن هم داشته باشد. پس اگر اينها متوجه نيستند خب در صورتي كه متوجه نيستند وظيفهي توريه ندارند و صدق اكراه هم ميكند چون غافل است. از اين كه ميتواند يك مخلصي دارد مثلاً مثال بزنم هم در آن غير توريه اگر كسي اعوان و انصاري پشت سر او نشستند اما اين غافل است از اين كه اينها نشستند و با اينها ميتواند دفع ظلم ظالم بكند اصلاً توجه ندارد كه الان مثلاً اعوان و انصارش اينجا هستند. غفلت كرده، اينجا صدق اكراه ميكند يا نميكند؟ وجود آنها بدون اين كه اين توجه داشته باشد كه باعث نميشود كه صدق اكراه نكند. وجود آنها مع توجه به اين كه آنها هستند باعث ميشود كه صدق اكراه نكند. امكان توريه مع الغفلة از اين كه من ميتوانم توريه بكنم كه موجب عدم صدق اكراه نميشود كه.
پس اين كه اشاره نكردند ائمه عليهم السلام از دو حال خارج نيست يا اينها توجه دارند يا ندارند. اگر توجه ندارند كه آقايان هم فرمودند معمولاً افراد توجه ندارند. خب واقعاً حكم آنها مرفوع هست ديگر، چون اكراه صادق است. لازم نيست كه امام بيايد تبديل موضوع بكند كه، خب واقعاً توجه ندارند اكراه صادق است. خب حكمشان ؟؟؟ اگر توجه دارند كه خودشان ميدانند كه اكراه نيست به فرض اين كه در لغت و عرف داريم ميگوييم مأخوذ است ديگر. پس لازم نيست امام اشاره بكند. چون يا غافل هستند يا غافل نيستند اگر غافل نيستند كه خب صدق نميكند خودشان هم ميدانند اگر غافل هستند خب واقعاً اكراه صادق است و حكم آنها مرفوع است براي چه امام بيايد توجه به آنها بدهد؟ لزومي ندارد بلكه اشاره كردن غير مستحسن است. چرا؟ براي اين كه در معرض خطر هستند با توريه يك خرده وام ميگيرد از آن حرف قبلي. براي اين كه وقتي توريه ميكني، مشتت يكدفعه باز ميشود در معرض خطر است. از اين جهت بهتر اين هست كه نگويند به ايشان. پس اين هم يك بياني است. بيان خوبي هم هست كه مرحوم محقق آقاي آسيد محمد سعيد حكيم دام ظلّه در مصباح المنهاج ايشان اين را فرموده است در مصباح المنهاج فرموده كه اين هم بيان متيني است كه وجهي براي اشارهي اينجا وجود ندارد بعد از اين كه ما تسليم شديم كه عرفاً و لغةً اگر تخلّص به توريه ممكن است صدق نميكند اگر اين را تسليم شديم ديگر اينجاها ...
س: ؟؟؟
ج: تنبيه آن لازم نيست.
س: تنبّه دادن لازم نيست چون موضوع است.
ج: چون موضوع است ديگر. و واقعاً رفع اكراه ... آخر چون رفع اكراه هم ظاهري نيست كه، واقعي هست. خب اگر مكره است خب واقعاً وظيفه ندارد. مثل كجا؟ مثل همان كه امام باقر سلامالله عليه در حمام غسل ميكردند كمرشان را يك كسي آب كه ميريختند يك جايي آب نگرفته بود شخصي آنجا بود گفت آقا كمرتان آب نگرفته، حضرت فرمودند ما عليك، لزومي نداشت كه تو حالا به من بگويي. البته ما قائل نيستيم به اين كه امام نميدانسته، ميخواستند مسئله به او ياد بدهند، حالا اگر ديد، يكي ديگر، امام كه به موضوعات هم عالم هستند اگر بخواهند إن شائوا علموا، حالا شايد هم بگوييم كه نميخواستند كه بدانند. طبق عادي ميخواستند كه عمل بكنند. يا حضرت امير سلامالله عليه دارد كه وقتي براي چي تشريف ميبردند آب ميپاشيدند به خودشان، نقل شده كه ميفرمودند كه لااُبالي أ بولٌ اصابني أم ماء؟ يعني يك كاري ميكنم كه شك كنم. قبلاً يك آبي ميپاشيدند كه شك كنند. خب اين بخاطر اين هست كه إن شائوا علموا، اصلاً نميخواهند بدانند در اينجا. و وقتي هم ندانند واقعاً حكم خدا همين است. مشكلي ندارد. پس بنابراين اين هم يك وجه حسني است كه در مقام فرموده و هنا اجوبةٌ اُخري كه ان شاءالله جلسهي بعد كه پس فردا هست فردا كه به خاطر شهادت حضرت تعطيل است.