درس خارج فقه استاد محمدمهدی شبزندهدار
99/07/13
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: بیع
وارد دليل دوم شديم بر اثبات اين كه عدم امكان تفصّي در صدق اكراه مأخوذ است. گفتيم دليل دوم، جامع آن اين هست كه اين مطلب خاصّه و لازمهي بعضي از قيودي است كه به طور مسلّم مفروغ است كه در صدق اكراه مأخوذ است. اين قيد در عرض آن قيود خودش جداگانه مأخوذ نيست بلكه قيود ديگري مأخوذ است كه لازمهي آنها اين هست كه امكان تفصّي نباشد و براي تبيين اين مطلب، بيانات متعددهاي افاده شده.
بيان اول، بيان شيخ اعظم رضوانالله عليه بود به تقريبي كه ديروز گذشت. آن تقريب كه ديروز عرض كرديم خب داراي يك مناقشهاي بود كه واضح نشده كه از آن عنصري كه نام بردند كه حالا عرض ميكنيم چگونه اين مطلب را خواستند استخراج بكنند گفتيم مستدركٌ آن ... اما بياني كه، حالا تقريري امروز عرض ميكنيم به اين بيان هست كه شيخ رضوانالله عليه ميفرمايند كه در باب اكراه مأخوذ است عرفاً و فتواً مثلاً به اين كه بايد داعي مكرَه بر انجام آن فعل دفع ضرر باشد. داعي آن را ببینیم اگر داعي دفع ضرر نباشد داعي ديگري دارد مقارن با دفع ضرر هست ولي داعي آن اين نبود مثلاً قبل از اين كه اين شخص بيايد و بگويد بايد اين فرش را به من بفروشي قبل از اين، اين داعي داشته به يك نفر، ولو همين آقا بفروش، و ميخواسته كه بفروشد ولو به همين آقا. حالا اين آقا دارد ميگويد ميخواهم، باشد. ما كه بنا داشتيم به او بفروشيم حالا ميفروشيم. اين تقارن دارد فروش با دفع آن ضرر. ولي داعي آن نيست، داعي آن از قبل بوده. يا اگر از قبل داعي نداشته، الان او ميگويد بفروش و الا چكار خواهم كرد، اين هم ميبيند معاملهي خوبي هست خيلي خوب ميخرد ميگويد باشد ميفروشم. داعي آن باز دفع ضرر نيست اين پول خوبي گيرش ميآيد اينجا هم صدق اكراه نمیکند. صدق اكراه در جايي ميكند كه انگيزهي بر انجام آن فعل، دفع ضرر متوعّدٌ عليه باشد. كه اين عنصري است كه سابقاً هم پارسال بحث ديگر، آن عناصر مأخوذهي در اكراه يكي همين بود كه داعي و انگيزه اين باشد.
حالا فرموده شده كه مثلاً لازمهي اين عنصري كه مأخوذ است اين هست كه بايد امكان تفصّي نباشد. چرا؟ چون در مواردي كه امكان تفصّي وجود دارد، در اين موارد نميتوانيم بگوييم داعي دفع ضرر است، بايد بگوييم داعي يك چيز آخري است. چرا؟ چون وقتي امكان تفصّي بما لا يضُر، گفتيم آن امكان تفصّي بايد به چيزي باشد كه خودش لا يضرُّ و خودش محذور نداشته باشد. چون در موردي كه امكان تفصّي بما لا يضرّ وجود دارد پس نسبت اين داعي به فروش و بيع و به آن ما به التفصّي علي السواء هست؛ هم با اين ميشود دفع ضرر كرد و هم با آن ميشود دفع ضرر كرد. وقتي داعي نسبت آن به هر دو علي السواء هست چطور اين داعي بما هو هو، نه به ضميمهي امر آخر، نه به خاطر چيزي آخر، چطور ميشود اين امري كه نسبت آن با هر دو علي السواء هست موجب تحقق آن بشود دون هذا؟ پس بنابراين معلوم ميشود اينجا داعيِ دفع ضرر كه نسبت آن با هر دو علي السواء هست، اين منشأ نشده براي فروش و الا ترجيح بلامرحج يا ترجّح بلا مرجح است. نسبت آن علي السواء هست. با اين كه نسبت آن علي السواء هست چطور موجب پيدايش آن شد دون هذا؟ پس بايد چيز ديگري باعث اين فروش شده باشد و آن رضايت به آن هست. طيب نفس نسبت به آن هست. پس اكراهي در كار نيست. در اين موارد اكراهي نيست. به اين بيان اخذ آن مقدمه كه ما مأخوذ است در صدق اكراه، اين كه داعي بر انجام دفع آن ضرر متوعّدٌ عليه باشد. از آن اين مطلب به دست ميآيد كه پس در مواردي كه تفصّي ممكن است صدق اكراه نيست.
بياني كه ظاهر الصلاح است و مناقشهي حالا به آن شكلي كه در كلام مكاسب عرض كرديم وجود دارد در اين بياني كه امروز عرض كرديم آن اشكال وجود ندارد. و شايد مراد شيخ اعظم هم در واقع همين باشد منتها قصور در عبارت هست كه اين مطلب را افاده بكند كه ديروز بيان كرديم حالا مراجعه به مكاسب هم ميفرماييد. اين يك بيان.
اين بيان، اگر ما آن عنصر اول را بپذيريم كه بايد داعي اين باشد آيا ميتوانيم به اين اعتماد بكنيم و وجه قرار بدهيم براي اثبات مدعي أم لا؟ در اينجا ممكن است كه كسي بگويد كه بحسب برهان همينجور است اما گاهي واسطه خفيّ هست و آن عامل واقعي مؤثّر به حدي ظريف و دقيق و خفيّ هست در نزد عرف، كه عرف توجه ندارد به اين كه او منشأ هست بلكه إسناد ميدهد به همان اكراه. چرا فروختي؟ ميگويد براي اين كه دفع ضرر آن را بكنم. با اين كه راه ديگري هم داشته. برهاناً بايد گفت كه نه اين آن چيزي كه در سويداي قلب اين باعث شده آن داعي دفع الضرر بما هو هو نيست. چون از آن نميشود تراوش بكند چيزي كه نسبت آن داعي با آن و غير آن علي السواء هست. اما اسنادهاي عرفي هميشه دائر مدار آن دقايق فلسفي نيست و عقلي. بلكه در اثر خفاء واسطه ميگويند حالا مثل اصول مثبتهاي كه ميگوييم اگر اصل خفاء واسطه باشد اشكالي ندارد و حال اين كه در واقع اينچنين نيست مال واسطه هست. يك وقت واسطه جلّي هست يعني عرف هم ميفهمد ميگويد مال اين نيست مال آن واسطه است، يك وقت واسطه خفيّ هست يعني خفي هست يعني باعث ميشود كه اسناد به همان ذوالواسطه ميدهد نه واسطه. در اينجا هم بعيد نيست كه كسي بگويد كه بله اين بيان، بيان درستي است اما بيانٌ عقليٌ، فلسفيٌ كه از ذهن عرف دور است و واسطه خفيّ است فلذاست وقتي سؤال ميكني كه چرا اين را فروختي؟ ميگويد ميخواستم از شرّ آن در امان باشم. و حال اين كه برهان ميگويد كه اينجا اين نبوده ...
س: حاج آقا اين برهان مقدماتش كامل نيست حتي از باب برهان، بخاطر اين كه دفع ضرر عليّت آن عليّت غايي است نه عليت ؟؟؟
ج: علت غايي هم همينجور هست. علت غايياي كه متساوي هست نسبت آن علي السواء هست نميتواند.
س: حالا همين، حتي در حالت عدم امكان تفصّي، اصلاً حتي در حالت عدم امكان تفصّي تا من اراده نكنم بين چي؟ اراده نكنم تحمّل اين ضرري كه ميخواهد متوعّدٌ عليه هست من ممكن است كه اصلاً نخواهم بفروشم. نميخواهم بفروشم ميخواهم ضرر هم بكنم، كتك هم ميخواهم بخورم، اختيار من باز دخيل است بين خود ... حتي عدم امكان تفصّي ... بين اين كه بيايم بفروشم يا تحّمّل ضرر بكنم باز هم طيب نفس من به عنوان علت فاعلي منضمّ شد به دفع ضرر به عنوان علت غايي، ؟؟؟ اينطور نيست كه تمام العلّه من جميع ناحية العلل فقط دفع ضرر باشد تا ما بگوييم خب حالا دفع ضرر هست معلول اگر ميخواهد به وجود بيايد ترجيح بلامرجح است حتي در حالت عدم امكان تفصّي دفع ضرر علت غايي هست ارادهي من هست كه دفع تحمّل ضرر نميكنم و ميآيم بيع ميكنم.
ج: ببينيد علت غايي در سلسلهي تحقق اراده است يعني خود اراده كه همين جوري در نفس منقدح نميشود مبادي ميخواهد يكي از مبادي آن چیست؟ وصول به آن علت غايي است تا اراده ميكند اين فعلي را كه موصل به آن هست. آن وقت حرف همانجا هم پياده ميشود. كه وقتي اين علت غايي مساوي است با انجام اين فعل يا آن فعل، چطور اراده منقدح ميشود نسبت به اين فعل دون ذاك؟
س: بخاطر اين كه من اراده ميكنم تحمل ضرر نکنم؟؟
ج: پس يك امر آخري شد ...
س: در عدم امكان تفصي چه ميگوييد؟
ج: آنجا بله، آنجا دو تا فعل ندارم.
س: ؟؟؟ تحمل ضرر ندارم.
ج: بله بعد از اين كه بناء را گذاشتيم ...
س: بیع نمیکنم، من هنوز از اختیار خارج نشدم.
ج: بناء گذاشتيد تحمّل ضرر بكنيد.
س: بیع نمیکنم.
ج: خب نميفروشيد پس اراده ميكنيد تحمّل ضرر را، چرا؟
س: ؟؟؟
ج: نميفروشيد آنجا كه.
س: ميخواهم عرض كنم كه در حالت عدم امكان تفصّي هم دفع ضرر محتمل باعث نميشود كه بيع تعيّن پيدا بكند، چرا؟ چون ميتوانم نفروشم كتك بخورم، ميتوانم يا نميتوانم؟
ج: چه ربطي دارد؟
س: ؟؟؟ دفع ضرر حتي در حالت عدم امكان تفصّي منضماً بطيب نفس من به اين كه بيع بكنم ؟؟؟
ج: نه داعي كه باعث اين نميشود كه اختيار شما از بين برود.
س: این اختیار هست.
ج: بله هست. منتها صحبت بر سر اين هست كه وقتي اين امر، اين علت غايي وقتي علي السواء هست كه شما، در نفس شما، ارادهي بر اين فعل، يا ارادهي بر آن فعل؟ چه جوري باعث ميشود ارادهي بر اين فعل منقدح بشود دون ذاك؟ اين يك معضلهاي است فلذاست كه حل اين هم مشكل است.
س: فرق میکند. حاج آقا براي صدق اكراه همين هم كافي است.
ج: فلذا گفتند ببينيد ... حالا بعضيها هم زير آن زدند اصلاً گفتند اشكالي ندارد. عرض كردم مثل آن روز دو تا ليوان آب هست هيچ فرقي هم با هم نميكند شما هم تشنه هستيد داعي پيدا ميكنيد براي رفع تشنگي به آشاميدن اين آب، اين داعي كه رفع تشنگي باشد علي السواء هست نسبت به اين آب و آن آب؛ اين چه جور ميشود كه اين يكي را انتخاب ميكنيد؟ با اين كه نسبت آنها مساوي هست؟
س: برای این که این جا نمیگیرد،؟؟
ج: همان جاها گفته ميشود. همان جاها راه حل آن اين هست كه اين جاها يك امور مخفيهاي است كه آن اثر كرده كه شما اين را انتخاب ميكنيد و الا امر مساوي است. مثل براهيني كه داريم ديگر، ميگوييم كه ماهيت نسبت آن با وجود و عدم علي السواء هست چه جور شد كه موجود شد؟ بايد يك امر خارجي كه خداي متعال باشد اراده كرده باشد كه موجود بشود و الا علي السواء هست. چه جور موجود ميشود؟ ترجّح بلامرجّح، يك طرف بر ديگري ميچربد همينجوري ...
خب اين يك بيان. پس بيان اول اين هست كه ما از اين عنصر استفاده بكنيم عنصر چي؟ كه بايد داعي بر انجام آن عمل مكرهٌ عليه دفع الضرر باشد. از اين عنصر استفاده ميكنيم كه پس بايد امكان تفصّي نباشد براي اينكه چه جور از اين عنصر ميتوانيم استفاده بكنيم يك بيان، بياني بود كه شيخ اعظم فرمودند كه در ظاهر مكاسب هست كه آن مورد مناقشه واقع شد يكي اين بيان دوم هست كه به اين بيان عرض كنيم كه بخشي از اين بيان دوم همان طور كه ديروز ميگفتيم در يك كلام محقق اصفهاني در يك جاي ديگر از آن ميشود وام گرفت براي توضيح اين كه از اين عنصر چگونه استفاده بكنيم. كه اين هم ميشود بيان دوم.
بيان ديگري كه در بعضي از كلمات وجود دارد بياني است كه محقق همداني قدس سره، محقق همداني دو سه تا بيان دارند. بعضي از آن بيانات ممكن است مرجوع باشد يا راجع باشد به بعضي بيانات ديگر، فلذا حالا ديگر آنها را حذف ميكنيم آن بياني را كه راجع به بيانات ديگر نيست و خودش ممكن است مستقلاً مورد استدلال باشد آن را عرض ميكنيم.
ايشان فرموده است كه در صدق اكراه خب بايد شخص ظن به اين داشته باشد كه آن مكرِه ميتواند آن چيزي را كه ايعاد ميكند را انجام دهد. مثلاً اگر يك مكرهِي ميآيد ميگويد كه آقا اگر اين كار را نكني ميكشم تو را، ما ميدانيم قدرت چنين كاري را ندارد. آتش ميزنم، ميدانيم قدرت چنين كاري را ندارد آن وقت بياييم آن را انجام بدهيم ميگويد چرا انجام دادي؟ ميگويد من مكرَه بودم. معنا ندارد. پس در صدق اكراه لازم است كه ظنّ به اين داشته باشد حداقل، مكرَه كه اين ايعاد ميتواند واقع بشود. ظن به اين كه ميتواند واقع بشود مستلزم اين هست كه شخص تصديق كند كه مكرِه قادر است و قدرت دارد. بر انجام آن كه دارد ميگويد. و اين مطلب، اين عنصر كه مسلّم در صدق اكراه لازم است لازمهي آن اين هست كه امكان تفصِي نباشد. چون در مواردي كه امكان تفصّي وجود دارد در حقيقت مكرِه قدرت ندارد مثلاً ما به دشمن ميگوييم كه تو قدرت نداري كه ما را از بين ببري، چرا، ما قصد دفاع داريم ما سرباز داريم وقتي كه راه حل داريم میگوید تو قدرت نداري، بله آن وقتي قدرت دارد كه ما از راه حلهاي خودمان استفاده نكنيم. و الا اگر ما راه حل داريم آن نميتوانيم بگوييم قدرت دارد به طور اطلاق. وقتي ميتوانيم بگوييم آن قدرت دارد به طور اطلاق كه ما راه فرار نداشته باشيم و الا اگر ما راه فرار داريم ميگوييم قدرت داري اگر ما تنبلي كنيم و از امكانات آنها استفاده نكنيم، نه علي الاطلاق بگوييم تو قدرت داري. قدرت داشتن بدون تقييد، بدون قيد، اين در جايي است كه ما راه فرار نداشته باشيم. پس مأخوذ در معناي اكراه و صدق اكراه ظنّ به تحقق آن هست در صورتي كه انجام ندهد. ظن به تحقق لازمهي آن اين هست كه مظئن به قدرت داشتن مكرِه باشد. و مظئن به قدرت داشتن مكرِه لازمهي آن چه هست؟ اين عنصر در چه صورتي وجود دارد؟ كه من تفصّي برايم نباشد. و الا اگر تفصّي ممكن است خب ظن به قدرت داشتن آن پيدا نميكنم قدرت ندارد مگر الان اهل تعليق كه اگر من تنبلي كنم از آن تفصّي استفاده نكنم همينطور بايستم، خب بله. يكي به يكي ميگويد كه ميكشم تو را، ميگويد تو قدرت نداري، قدرت نداري، يعني چه كه قدرت نداري؟ يعني من همينطور بايستم خب نميتواني من را بكشي؟ چرا. قدرت نداري يعني من دفاع ميكنم من قبل از تو ميزنم تو را ميكشم.
اين هم فرمايش محقق همداني است كه ايشان ميفرمايد كه «من أنّ اللازم اشتراط الظنّ المكرَه بترتّب ذلك الامر المتوعّد عليه لو خالفه كما مرّ إعتبارُ إحراز قدرة المكرِه علي ايجاد ما وَعدهُ عليه لأنّه لو لم يكن قادراً لما يظنّ الضرر» چون اگر قادر نباشد كه انسان ظنّ به ضرر پيدا نميكند «و ليس فيما أمكن التفصّي له القدرة علي الاطلاق» آنجايي كه تفصّي ممكن است قدرت علي الاطلاق ندارد، قدرت علي الاطلاق يعني بدون قيد گفتن. بگوييم قدرت نداري يا قدرت داري. بله آنجا ميشود گفت قدرت داري اگر من تسليم بشوم. من از امكاناتي كه در اختيار دارم براي تفصّي و تخلّص استفاده نكنم. ولي نميشود همين جوري گفت كه قدرت نداري. «إذ في صورة التفصّي به لم يكن له قدرةٌ علي الايذاء و الاضرار» آن قدرت را كه ندارد كه.
پس از اين عامل اين لازمهي آن هست كه بايد ظن به ضرر داشته باشد. اين هم يك بيان از محقق همداني قدس سره، كه حالا فعلاً بيانٌ وجيهٌ. تا ببينيم.
يك بيان ديگري كه اين بيان سوم ميشود از محقق همداني قدس سره هست كه در كلمات محقق نائيني هم به يك تقرير ديگري تقريباً بيان شده يعني عَلمين، هم محقق همداني، هم محقق نائيني قدس سرهما بحسب آن چه كه در منية الطالب تقريرات بحث محقق نائيني هست وجود دارد. اين بيان در صفحهي 162- 163 حاشيهي مكاسب محقق همداني است. و آن اين هست كه صدق اكراه در جايي است كه مكرَه مستقل در اراده نباشد بلكه اين ارادهي او در زير سلطه و زورگويي مكرِه باشد. آنجا صدق اكراه ميكند. در عرف كسي كه خودش مستقل هست خودش تصميم گرفته كه گفتن آن مكرِه و زور آن مكرِه هيچ اثري در ارادهي او و تصميم او نداشته، اينجا صدق اكراه نميكند. پس اين امر كه اين از يك نظر قويتر از آن... اين عنصر، يك عنصري است كه در حقيقت شايد مادر عناصر قبل هم همين باشد يعني زيربناي عناصر قبل هم همين باشد. آن قبلي كه ميگفتي ظن داشته باشد مظنه داشته باشد چون اگر نداشته باشد ... وقتي است كه بخواهد استقلال نداشته باشد بايد چنين مظنهاي وجود داشته باشد.
پس اين مسلّم هست عرفاً كه اكراه در جايي صادق است كه مكرَه استقلال در اراده و تصميمش را از دست بدهد، و نشوء اراده و تصميمش در اثر چه باشد؟ در اثر زورگويي و سلطهي آن مسلِّط و آن مكرِه باشد. خب بعد از اين كه اين عنصر مأخوذ شد ديگر لازمهي اين عنصر چیست؟ اين هست كه بايد امكان تفصّي نباشد چون اگر امكان تفصّي وجود داشته باشد اين به أحد الامرين ميتواند تخلّص بجويد از زورگويي او، يكي به اين كه بفروشد كه او ميخواهد يكي اين كه آن كار ديگري انجام بدهد از اينجا فرار بكند، يا به دوستانش يا همراهانش بگويد جلوي اين را بگيريد يا نه، او را نصيحت بكند، و از آن چيز بياورد او را بيرون. پس حالا كه آن را وجود دارد در عين حال توجه به آن هم دارد، يك وقت غافل است از اين كه راههاي ديگر وجود دارد نه آنجا امكان تفصّي نيست يك وقت نه توجه دارد كه الان پيش من اين راه هم هست. آن وقت در عين حال ميآيد ميفروشد اينجا ارادهاش تام نيست؟ با اين كه آن راه وجود دارد؟ نقصي در ارادهي او وجود دارد ديگر؟ مستقل در اين نيست؟ چرا، تام است مستقل است آن راه بود ديگر، ميتوانستي از آن راه فرار بكني. ميتوانستي به دوستان خودت بگويي بيايند جلوي او را بگيرند. كه آن هم مؤؤنهاي براي تو نداشت.
پس بنابراين ميفرمايد كه «أنّ صدق الإكراه إنّما يكون فيما إذا لم يكن الفاعلُ مستقلاً في الفعل و هذا غيرُ متوفّرٍ في موارد إمكان التفصّي و ذلك لأنّ ضرر المكرِه يرتفعُ بإرتكاب أحد الامرين أعني إرتكاب الفعل أو ما به يتحقّق التفصّي فإرتكابه أحد الامرين إنّما هو بإختياره و ارادته فيكون مستقلاً حينئذٍ في الفعل» اين استقلال دارد چه آن را انجام بدهد و چه آن را انجام بدهد.
فلذا اگر فروخت ميگوييم اين بيع درست است ادلهي اكراه را نميگيرد. چون استقلال در انجام عمل داشته ميتوانسته. پس اين هم استفادهي از يك عنصر آخري شد. كه حالا اين عناصر را هم ممكن است كه بگوييم بعضي از آنها عنصر در عرض نيستند همان عنصرهايي كه قبلاً گفتيم. ممكن است اگر دقت بكنيم يك عنصر اصلي وجود داشته باشد آن عناصر ديگري كه گفته ميشود آنها لازمهي اين عنصر باشد. ديگر حالا اين محاسبات در كلمات نشده، هر بزرگي تفكري كرده و به يك عنصري ذهنش متوجه شده و بيان فرموده.
خب گفتيم كه اين آقاي نائيني هم قدس سره كلامي دارند كه ممكن است بگوييم كه به همين برميگردد كه ايشان فرموده.
يك بيان ديگري است كه محقق حكيم قدس سره در نهج الفقاههي خودشان بيان فرمودند. و آن اين هست كه ايشان فرموده اكراه در جايي صادق است كه لولا الاكراه، آن عمل مورد كراهت و عدم رضا بوده، و الا كاري كه انسان خودش مايل هست به آن، به آن راضي است، دلش ميخواهد كه انجام بدهد آن را، حالا بيايند بگويند اگر انجام ندهي كذا ميكنيم اين موجب اكراه نميشود. كرَهَ، أكرههُ، يعني أورده فيما يكرههُ، يعني او را وارد كرد در آن چيزي كه خودش آن را مكروه داشت نميپسنديد، نميخواست، اين باب إفعال، به معناي إدخال در آن ماده است ديگر، كَرِهَ، نپسنديد، دوست نداشت، ناراضي بود، مكروه است آن فعل مورد عدم رضايت و كراهت او هست. أكرهه، أي أوردهُ در همان كه نميخواست.
پس اكراه در جايي است كه آن عمل، خود آن عملي كه مورد اكراه واقع شده آن مورد رضايت شخص نيست او را نميپسندد، و آن وقت وقتي اكراه ميشود اين آقا بين دو مكروه و دو محذور گير ميكند يك؛ اين كه همين كاري كه او دارد ميگويد انجام بدهم كه مكروه من هست. يا نه، اين را انجام ندهم گرفتار آن متوعّدٌ عليه بشوم و آن ضررهايي كه او دارد توعيد ميكند گرفتار آن بشوم، پس هميشه در موارد صدق اكراه، مواردي است كه شخص يقعُ بين محذورين. آن وقت از باب أخفّ المحذورين يكي را انتخاب ميكند، آن را كه أخفّ محذورين هست را انتخاب ميكند.
پس مأخوذ است در صدق اكراه با همين بياناتي كه گفتيم اين كه جوري باشد كه يقعُ المكرَه بين المحذورين و از باب أخفّ المحذورين ميآيد ما اُكرهَ عليه را انجام ميدهد ميگويد فروختن اين متاع، اين فرش، ناپسند هست براي من، دوست ندارم، راضي به آن نيستم، اما كشته شدن، يا آتش زدن اموالم را هم راضي به آن نيستم. ولي خب اين كجا و آن كجا؟ اين را انتخاب ميكند. حالا ايشان ميفرمايد آيا اين عنصر، اين خصيصهاي كه در اكراه مأخوذ است در جايي كه تفصّي ممكن است وجود دارد؟ بين المحذورين است؟ خب راه حل داريم. آنجا امر دائر است بين اين كه بفروشي، يك مكروه، نفروشي و تخلّص نجوئي، ما يُتفصّي به را انجام ندهي يك محذور است و اين كه از ما يُتفصّي به استفاده بكني و هيچ محذوري نباشد. پس بين المحذورين نيست كه. صدق اكراه اين هست كه راه در رو نداري، يا اين محذور، يا اين محذور. جايي كه راه در رو داري كه ...
پس بنابراين صدق اكراه نميكند. اين هم بياني است كه محقق حكيم قدس سره فرموده كه بعضي از مقدمات فرمايش ايشان را حالا قبلاًهم بحث كرديم ان شاءالله در جلسهي بعد عرايضي ميكنيم.