< فهرست دروس

درس خارج فقه استاد محمدمهدی شب‌زنده‌دار

99/07/12

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: بیع

بحث در ادله‌اي بود كه به آن‌ها استدلال شده براي اثبات تقيّد صدق اكراه به عدم امكان اتفصّي به غير التوريه.

گفتيم كه به دو دليل مجموعاً كأنّ استدلال شده، دليل اول از راه علائم حقيقت و مجاز است كه ادعا اين بود كه متبادر از اين واژه‌ي اكراه و مشتقات آن اين هست كه راه ديگري غير از انجام متوعَّدٌ عليه، غير از انجام آن وجود ندارد براي تفصّي از آن و فرار از آن ايعادي كه مكرِه كرده. كه توضيحات آن گذشت. به اين استدلال دو اشكال شده.

اشكال اول اين بود كه از معتبره‌ي عبدالله بن سنان استفاده مي‌شود كه عدم امكان تفصّي لازم نيست در صدق اكراه. كه بحث شد تفصيلاً از آن روايت مباركه و نتيجه اين شد كه ولو سنداً بپذيريم اما دلالتاً نمي‌توانيم بپذيريم دلالت آن روايت را، حالا بعضي از وجوه آن را كه فرموده بودند مورد قبول واقع نشد ولي بعضي از آن‌ها مورد قبول واقع شد.

اشكال دوم، فرمايش محقق آخوند قدس سره هست كه ايشان مي‌فرمايند بعيد نيست «لايبعُد دعوي صدق وقوع الفعل كُرهاً إذا وقع بسبب الاكراه بحیث لولاه لما وقع و إن كانت تفصّي ممكناً و لكن لايتفصّي مكرَه لعدم داعٍ عقلائيٍ اليه كالتورية أو لوجود داعٍ كذلك الي عدمه» كذلك يعني عقلاء. فرموده است كه خب شما به علامت حقيقت و مجاز تمسّك كرديد، ما مي‌گوييم كه اكراه صحت حمل دارد، در كجا؟ در جايي كه راه تفصّي وجود دارد ولي اين شخص مكرَه به حساب داعي‌اي بر انجام آن ندارد يا نه، داعي عقلائي بر عدم انجام آن دارد. فرض كنيد مكرِهي گفته است اين متاع خودت را به من بفروش و الا ماشينت را مثلاً آتش مي‌زنم يا فلان ضرر را به تو وارد مي‌كنم. اين هم مي‌تواند به دوستان خودش بگويد كه جلوي اين را بگيريد يا آن‌ها را بفرستد كه آن‌ها نصيحتش بكنند او را منصرف بكنند و امثال اين‌ها. اما داعي بر اين كار ندارد كه حالا از آن‌ها بخواهد. با اين كه از آن‌ها خواستن هم براي او ضرري ندارد ولي مي‌گويد ما تا حالا عمر كرديم رو به كسي نزديم حالا، ولو اين كه مشكلي هم ندارد ولي داعي ندارد يا داعي بر عليه آن دارد، كه حالا ما به اين‌ها بگوييم فردا هم شايد بعداً يك وقتي ممكن است اين‌ها يك چيزي از ما بخواهند. داعي ندارد اين‌جا صادق است كه مي‌گويند اين كار را مكرَه بود انجام داد آن متاع را اگر بفروشد به مكرِه، مي‌گويند بله از روي كُره اين كار را انجام داد و الا خودش ... چون با اين كه راه تفصّي داشت ولي چون آن راه تفصّي يك راهي بود كه يا داعي بر انجام آن نداشت؛ داعي عقلائي، يا داعي بر عدم آن داشت ايشان فرموده كه اين‌جا صادق است. بعيد نيست كه بگوييم صادق است. پس صحّت حمل دارد كه بگوييم هذا اكراه، مي‌شود گفت. البته بعد مي‌فرمايد اگر از اين هم قبول نكرديد ما مي‌گوييم اين معامله باطل است و وجه آخري حالا، نه از راه اكراه، به وجه آخري كه حالا بعد آن‌ها را صحبت مي‌كنيم.

بنابراين فرمايش ايشان هم اين است كه پس اين تبادر اين كه همه‌جا بايد تفصّي ممكن نباشد تفصّي به غير توريه كه حالا مورد بحث هست. اين مطلب درست نيست نه ما مي‌بينيم صادق است اكراه صادق است.

خب اين‌ها مسائل برهاني كه نيست، اين‌ها مسائل وجداني و استظهاري هست ديگر. انصاف مطلب اين هست كه در اين موارد به ذهن مي‌آيد كه اكراه صادق نيست. يك وقت هست كه داعي بر عدم دارد در اثر اين كه يك محذور مهم و ضرري كه حالا ولو كمتر از ضرر آن هست، بر اين مترتّب آن‌جا كه آقايان هم گفتند نه، اما شما يك‌جايي تصور بكنيد كه ضرري نيست يعني بر آن فعل متفصّي به، ضرري مترتّب نيست نه ضرر مالي، نه جاني، نه عرضي، هيچ ضرري مترتّب نيست. فقط اين داعي بر اين ندارد حالا ممكن است كه گاهي داعي نداشتن بر آن كار تنبلي باشد. اين بايد بلند شود برود آن‌جا بگويد او تنبلي‌اش می‌آید. يا داعي بر عدم دارد اين استراحتگاه که اين‌جا هست ترجيح مي‌دهد مي‌گويد خب ما مي‌فروشيم. ترجيح مي‌دهد داعي بر عدم رفتن دارد. اين‌جاها نمي‌گويند تو مكرَه بودي.

س: ظاهر معناي لغوي اين هست كه كار را با كراهت انجام بدهي يعني از ميل خودش نباشد لذا حرف آخوند فرمايش متيني هست. ادعاي آن اين هست كه كار را بايد از مبادي اراده‌ي خودم انجام ندهم يك مبدأ ارادي ديگري بيايد من را ... يعني در واقع با بي‌ميلي انجام بدهم ميل من را بيايد در آن تأثير بگذارد لذا فرمايش متيني هست مخصوصاً آن‌جايي كه داعي عقلائي بر خلاف آن باشد. ما بياييم بگوييم نه حتماً بايد بيايي رو بزني، ولو ضرر هم ندارد ولي حتماً رو بزني، اگر رو نزني، ديگر مكرَه نيستي و معامله‌ات هم درست است.

ج: بله چون اين طيب نفسي كه اين جا مي‌گوييم معناي آن اين نيست همان‌طور كه قبلاً گفتيم. اين اكراه معناي آن همين است كه، و الا شما در مورد اضطرار هم همين‌جور است.

س: ؟؟؟

ج:‌ مي‌دانم اكراه كه مي‌گويند يك نحوه كأنّ اجبار و اين كه ... فلذا توعيد گفته شده، توعيد به يك ضرر،‌ و الا شما بگو كه جايي كه اگر با يك كسي رو در بايستي دارد آن‌جا هم بايد بگويي اكراه است.

س:‌ ؟؟؟

ج: نه فرقي نمي‌كند اين‌ها با هم‌ديگر. ما مي‌بينيم جايي كه مي‌تواند تخلّص بجويد و تخلّص جستن آن هم مشكلي براي آن ايجاد نمي‌كند، محذوري براي او ايجاد نمي‌كند تخلّص مي‌تواند بكند بدون اين كه محذوري براي او ايجاد بشود. اين‌جا نمي‌گويند اين‌جا از روي اكراه من اين كار را كردم، عذر مي‌خواهم، پس چه اكرهي داشته؟ پس صدق اكراه در اين موارد ... عرض مي‌كنم ديگر حالا اين‌ها امور وجداني است كه انسان بين خودش و ارتكازات عقلائي و لغوي آن ببيند كه صدق مي‌كند يا نه.

از كلام بعضي از بزرگان، مثل محقق اصفهاني قدس سره يك برهاني استفاده مي‌شود كه با آن مي‌توان، اگر آن برهان را بپذيريم جواب فرمايش محقق خراساني را داد، غير از اين جوابي كه حالا عرض كرديم. اين جواب، جواب وجداني بود به حسب ارتكاز لغوي و وجداني، جواب دوم، جواب برهاني هست از فرمايش محقق خراساني، و آن اين هست كه اكراه حامل و باعث و وادارنده‌ي مكره هست كه آن كاري را كه مكرِه از او خواسته مثلاً در بحث ما بيع، كه از او خواسته، آن را انجام بدهد، چرا؟ چون آن كار را چه مي‌بيند؟ دافع آن ضرر مي‌بيند. مكرِه مي‌گويد بفروش، اگر نفروختي فلان ضرر بزرگ را به تو وارد خواهم كرد. اين اكراه او باعث مي‌شود كه اين انتخاب بكند فروش را، دفعاً لضرره. چون مي‌بيند با اين كار مي‌تواند آن ضرري را كه او توعيد بر آن كرده است دفع كند و جلوي آن را بگيرد. خب در مواردي كه اين مكرَه جلوي پاي خودش يك راه‌هاي ديگري را هم مي‌بيند كه آن‌ها هم ضرري براي او ندارد. در اين‌جا كه هم مي‌تواند با آن فروختن، دفع ضرر آن را بكند و هم با آن راه‌هاي ديگري كه به دوستانش بگويد يا نصيحت بكند يا چكار بكند، كارهاي متعددي كه گفتيم. مي‌بيند با آن‌ها هم همين دفع ضرر مي‌شود كرد.

پس دفع الضرر يك امر مشترك بين آن فعلي است كه مكرِه خواسته انجام آن را، و انجام اموري كه يُتفصّي به، امر مشترك بين اين‌ها. اين دفع ضرر به همه‌ي اين‌ها مي‌شود. وقتي دفع الضرر به هر دوي اين‌ها شد، هم به آن، هم به اين، و حالا اين مي‌آيد انتخاب مي‌كند فروش را،‌ اين حتماً نمي‌شود به آن حيث اشتراكي باشد كه دفع الضرر باشد. چون امر مشترك كه هم در آن پيدا مي‌شود و هم در اين پيدا مي‌شود او اگر بخواهد علت انتخاب بيع باشد در مثال ما، ترجّح بلامرجح است. چون اين امر هم در آن هست و هم در اين هست. پس علت نمي‌تواند چه باشد؟ دفع الضرر باشد. بلكه يك امري است كه در خصوص آن بوده است. پس وقتي يك امري است كه خصوص آن بيع بوده كه آن را انتخاب كرده، پس سبب اكراه نمي‌شود. بنابراين ايشان مي‌فرمايند اين كه اكراه بخواهد سبب باشد چرا اكراه سبب مي‌شود؟ براي اين كه مكرَه مي‌بيند كه دفع آن ما اوعد عليه، اين راه آن چه هست؟ راه آن عبارت است از انجام آن فعلي كه مكرِه آن را درخواست كرده و خواسته. چون آن اكراه باعث مي‌شود كه اين در چنين محاسبه‌اي بيفتد و انتخاب بكند اكراه سببيت پيدا مي‌كند. اگر شما اين حيثيت نباشد اكراه سببيت ندارد كه. سببيت اكراه براي اين كه آن كار را انجام بدهد اين هست كه آن اكراه موجب مي‌شود ضرري را ببيند و مي‌بيند اين ضرر دفع آن به چیست؟ به اين است كه آن فعلي را كه او درخواست كرده انجام بده، اين است. حالا اگر تفصّي وجود داشته باشد راه فرار و تخلّص وجود داشته باشد پس بنابراين هم مي‌تواند به انجام آن كاري كه او درخواست كرده دفع ضرر بكند از خودش و هم به آن ما يُتفصّي به، پس اين دفع الضرر ديگر در اين‌جا مي‌شود يك عامل مشترك، عامل مشترك نمي‌تواند انسان را دعوت بكند به يكي از اطراف. چون ترجيح بلامرجّح است. پس اگر يكي از اطراف را انتخاب مي‌كند، دافع آن و حامل آن، آن امر مشترك نيست يك چيز ديگري است. وقتي چيز ديگري شد پس بنابراين اكراه باعث نشده انجام بدهد. امر آخري باعث شده.

پس اين كه آقاي آخوند مي‌فرمايند با وجود ما به التفصّي اكراه مي‌تواند سبب باشد برهاناً نمي‌شود. با وجود ما به التفصّي در كنار انجام آن فعلي كه خواسته‌ي مكره است اين ... و خود اين بيان ايشان در حقيقت مي‌توانيم يك دليل قرار بدهيم، دليل مستقل قرار بدهيم براي اين كه بگوييم عدم امكان تفصّي لازم داريم تا اكراه سبب باشد.، تا اكراه صادق باشد البته ايشان اين مطلب را در اين مقام نفرمودند در يك كلامي به مناسبت ديگر، ما از آن‌جا استفاده كرديم كه اگر حرف ايشان درست باشد جواب اين مقاله‌ي آقاي آخوند داده مي‌شود چون آقاي آخوند چه فرمود؟ فرمود كه «إذا وقع بسبب الاكراه بحيث لولا لما وقع» اين كه مي‌گويد اين بسبب الاكراه با اين كه تفصّي وجود دارد اين بسبب الاكراه انجام شده اين با آن برهان سازگار نيست. برهان ايشان اين هست «اكراه الغير إنّما يكون حاملاً للمكرَه علي البيع» حاملاً يعني سبباً. «اكراه الغير إنّما يكون حاملاً للمكره علي البيع لكونه دافعاً للضرر المتوعّد عليه» اين براي اين هست كه آن بيع دافع آن ضرري است كه آن مورد ايعاد واقع شده «و هذا العنوان موجودٌ في التفصّي المفروض إمكانهُ» اين امكان دفع ضرر در آن تفصّي‌اي كه مفروض اين است كه ممكن است و وجود دارد، آن‌جا هم هست. «و اختيار البيع بخصوصه» از بين اين دو تا «لا محالة لخصوصيةٍ اُخري غيرُ الجهة المشترك بينه و بين التفصّي لاستحالة أن تكون الجهةُ المشتركة مخصّصه» آن نمي‌تواند مخصصه باشد بايد يك جهت ديگري باشد. حالا اين در باب جاهاي ديگري هم گفته مي‌شود دو تا نان اين‌جا هست دو تا ظرف آب هست و من هم تشنه هستم. هم اين مي‌دانم تشنگي را برطرف مي‌كند هم آن. هم اين نان گرسنگي را برطرف مي‌كند و هم آن. پس من چرا اين را برمي‌دارم مي‌خورم؟ اگر رفع تشنگي است خب هر دو است، چرا به اين صرف مي‌شود؟ بايد يك جهت ديگري باشد كه باعث مي‌شود كه من اين را انتخاب مي‌كنم كه در آن نيست.

«لإستحالة أن تكون الجهةُ المشتركة مخصصه فيستند البيع بالاخره الي غير الاكراه» پس اين بيعي را كه انتخاب كرده مستند به غير اكراه بايد باشد. «فتدبّر» اين فرمايش ايشان است كه با برهان در حقيقت جواب آقاي آخوند را با اين بخواهيم بدهيم.

بعد فرموده فتدبّر. ممكن است فتدبّر اشاره‌ي به اين باشد كه اين بيان شما با فرمايش آقاي آخوند تنافي ندارد. چون يك وقت هست كه اين آقا اين‌جور نيست كه داعي بر عدم داشته باشد خب آن‌جايي كه داعي بر عدم دارد بر عدم آن، همان امري كه باعث شده كه آن را انتخاب نكند راه او را بسته، مي‌شود خصيصه‌اي كه اين را انجام مي‌دهد يا داعي ندارد كه آن ما به التفصّي را انجام بدهد،‌چون يا داعي بر عدم آن را دارد يا داعي بر آن ندارد فلذاست كه آن اكراه عامل مي‌شود.

پس بنابراين ... و آقاي آخوند هم در اين‌جا دارد مي‌فرمايد اما اگر يك‌جايي، داعي بر عدم اين‌جور نيست كه داعي بر عدم آن ما يُتفصّي به داشته باشد بلكه نه حتي نسبت به‌ آن ما يُتفصّي هم موافق آن هست و داعي بر انجام آن را دارد ولي در عين حال مي‌آيد مي‌فروشد. اين‌جا را كه آقاي آخوند نمي‌فرمايند. اين‌جا حتماً به اكراه ربطي ندارد. اما آن‌جايي كه اين‌چنين نباشد كه يا آن قيد را داشته باشد يا آن قيد را داشته باشد اين‌جا چرا،‌ مي‌شود گفت اگر آن حرف اول را رفع يد از آن بكنيم،‌ يعني آن را كه گفتيم عرفاً صادق نيست به حسب موضوع‌ٌ له عرفي صادق نيست.

س: ؟؟؟

ج:‌ نه تأثير تنها فايد‌ه‌اي ندارد براي اين كه صدق اكراه بكند. بله اگر آن نگفته بود اين اصلاً نمي‌فروخت درست است اما اين‌جور نيست كه حالا هم بگويند مكرهاً فروختي.

س: اگر كسي لغت را اين‌جور معنا بكند كه اكراه يعني ديگري در اراده‌ي شما ... آن استعاره‌ و اين‌ها را بيرون مي‌كند ... ديگري در اراده‌ي شما به نحوي دخالت بكند كه شما آن چيزي را كه ميل نداريد را ...

ج:‌ خب اين معناي اكراه نيست شما داريد دستكاري مي‌كنيد معناي لغوي را. فلذاست كه تفرّد به الآخوند قدس سره و معمولاً قبل از ايشان و بعد از ايشان هم اين مطلب را نپذيرفتند، براي اين كه خلاف مرتكزات عرفي و لغوي انسان است فلذا خودش هم فرموده كه لايبعُد، بعد هم فرموده «و إن ابيت» باز اين حرف را بپذيري، خودش هم به ضرس قاطع آن‌جوري نفرموده، بعيد نيست كه بگوييم اين‌جوري هست. بعد هم گفته كه اگر حالا اباء داري، حالا راه ديگري ما مي‌رويم.

س:‌ ؟؟؟ قيد سببيت منحصره و عليّت تامه است ايشان مي‌گويد كه انگار كه لولاه ؟؟؟ لولاه بوجهٍ ؟؟؟ همين ايشان در مقام اكراه مي‌گويد اكراه مي‌آيد باعث مي‌شود باز من اختيار مي‌كنم من كه قيد اختيار خودم را از دست ندادم، ؟؟؟ من اختيار مي‌كنم من ترجيح مي‌دهم كه اين كار را انجام بدهم اين كه همه‌ي قوم قبول دارند. اين يعني سببيت ناقصه، و سببيت ناقصه در بين ما يتفصّي به و بين امري كه در آن اكراه شدم، در بين هر دو اين سببيت‌ آمد اكراه را ايجاد كرد اين ما يتفصّي به كه بود، براي دفع ضرر، اين هم آمد او به من گفت، گفت مي‌خواهي ضرر به تو نخورد بيا اين كار را بكن، حالا خودم مي‌آيم آن‌طرف را انتخاب مي‌كنم كار مكره را انتخاب مي‌كنم.

ج: آن وقت اين‌جا اكراه سبب شده؟

س: بله. به همين معنايي كه خودتان التفاط داديد وقتي كه من بيايم دو تا ظرف آب، يا دويست تا ظرف آب جلوي من مي‌گذارند مي‌گويند چه چيزي باعث شد كه تو الان آب را بخوري،‌ يكي را انتخاب بكني؟ اين‌جا مي‌گويند تشنگي نبوده؟ چرا، مي‌گويند تشنگي باعث شده، عرفاً هم مي‌گويند تشنگي باعث و دافع شده براي انجام خوردن. خب يكي اشكال كند خب اگر اين شده تشنگي كه براي همه رافعيت داشته تو چرا اين را انتخاب كردي؟‌ پس يك چيز ديگر بوده. اين‌طوري نمي‌بينند. مي‌گويند اين كه مي‌گوييم تشنگي باعث شده عليت ناقصه داشته سبب ناقص بوده به انضمام اختيار من كه يكي از اين‌ها را مي‌توانم علي حدّ سواء انجام بدهم آمدم انجام دادم و عليّت تامه شده. يعني نكته‌ي لولاه لما وقع، نگفتيم لولاه بمعناي عليت تامه‌ي منحصره. عليت تامه نيست عليت علي البدل هم ممكن است كه باشد انحصاري نباشد به تفصّي ممكن است كه عليّت پيدا بكند همين مقدار براي صدق اكراه كافي هست. لولاه لما وقع ؟؟؟ و شاهد بر اين كه حاج آقا حرف آقاي آخوند را ما مي‌گوييم عرفي هست اين هست اگر يك طرفي يك كسي آن‌طرفي بخواهند مكرِه را بيايند ببينند اين‌جا مكرِه وجود داشته يا نه؟‌ من بيايم يك كسي را اكراه كنم اين با اين كه تفصّي داشته آمد انجام داد بيع را، به من نمي‌گويند انصافاً مكره؟ ولو مكرَه ... شما مي‌آييد ؟؟؟ نمي‌گويند مكرِه؟

ج: نه.

س: من مي‌آيم يادش مي‌كنم حكم نمي‌گويد تو مكرِه بودي؟

ج: يعني خواسته اكراه بكند مثل اين كه آن زد شيشه را بشكند، شيشه نشكست، مي‌گويند شكننده‌ي شيشه است.

س: حاج آقاي كي نكته‌اي را عرض كنم اخافه صدق مي‌كند، يعني إخافه و ايجاد خوف در قلب او رعب و وحشت ايجاد شده اخافه هست خدايي وقتي اخافه در قلب كسي ايجاد شد ؟؟؟

ج: ولي اكراه موجب نشد.

س: انصافاً نمي‌گويند اكراه؟ آقا اين هم به نحو عليت تامه عرض كردم كه نيست انصافاً من مي‌آيم مي‌ترسانم او را، طرف را يك لحظه يك بشكن مي‌زنم آقا مي‌ترسد طرف را هم فرض كنيد كه ترسو هست مي‌تواند تفصّي بكند انصافاً ... رعب هم ايجاد شد اخافه به معناي اين كه رعب ايجاد بشود نه اين كه من اخافه بكنم نترسد خوف ايجاد شد انصافاً به اين مي‌گويند ؟؟؟ مي‌گويند كجا مي‌گويند عرف حتماً بايد تفصّي به هيچ ؟؟؟ نه اين‌جوري نيست واقعاً حرف آقاي آخوند عرفي هست ما نمي‌فهميم، چطور مي‌فرماييد عرفي نيست اكراه به معناي اين كه إخافه صدق بكند همين كه من ترسيدم تحت تأثير قرار گرفتم كار ديگري بكنم اين كار را كردم، اكراه هست ديگر. به اين هم مي‌گويند مكرِه.

ج: اگر گفت كه اين فرش را به من بفروش و الا كذا خواهم كرد، شما فوراً مي‌توانستيد در را ببنديد و او هيچ كاري نمي‌تواند بكند خب الان مي‌توانستي اين كار را بكني،‌ مي‌گويد آقا مكرَه بودم فروختم. همه مي‌خندند تكذيب مي‌كنند خب در را مي‌بستي. يا مي‌رفتي آن طرف. آن هم از روي تنبلي حاضر نبود حوصله‌ي بلند شدن نداشتم، مي‌گويند آقا مكرَه بودي؟

س: بله مي‌گويد اخافه شدم. چرا نگويد؟‌

ج: ببينيد حالا اين‌جا كه بيع هست شما ببينيد در مواردي ديگر، در موارد محرّمات،

س: ؟؟؟

ج: نه از نظر لغت فرقي نمي‌كند صدق لغت كه، واضع لغت نيامده كه وضعيات آن‌ها را ببيند ما مي‌خواهيم ببينيم اكراه.

س: ؟؟؟

ج: آن‌جا مي‌گويند آقا مكرَه نبودي. چه مكرَهي بودي؟

س:‌ مي‌گويند مجبور نبودي، نمي‌گويند مكره نبودي.

ج: نه نكره هم مي‌گويند نبودي. نه اگر راه دارد مي‌گويد مكره نبودي،

س: اين حاج آقا صدق مجبور بودن بله نمي‌شود. اين اكراه فارسي زبان‌ها،‌ فارسي زبان‌ها بله اكراه ... كما اين كه مي‌گويند لااكراه في الدين، توي بحث حجاب اجباري، مي‌گويند لااكراه را به معناي اجبار مي‌گيرند اكراه فارسي زبان با عرب ... عربي اكراه به معناي اخافه، اگر باشد ما كه نيستيم اگر تبادر آن ؟؟؟

ج: شما اصل‌تان عرب هست وليكن قبول نداريد ؟؟؟

س: حاج آقا توي محرمات دليل آن اين نيست توي محرمات دليل آن اين هست كه آن‌ها وقتي مي‌بينند كه حرام است مي‌گويند اين اكراه هست ولي چون حرام را ؟؟؟

ج:‌ نه اصلاً اكراه صادق نيست نه تخصيص خورده آن‌جا، رفع مااضطروا اليه تخصيص خورده باشد.

س: نه آن‌جا را مي‌گويند اصلاً، واقعاً مي‌گويند براي آن‌جايي كه اكراه به نحو اين باشد كه من چيزي را كه اراده نداشتم داعي عقلائي دارم آن‌جا را مي‌گويند اكراه هست ولي مي‌گويند واضح است كه محرم را نمي‌شود با چنين اكراهي ؟؟؟ آن در نظر متشرع واضح است كه حرام الهي را بخاطر تنبلي نمي‌شود كنار گذاشت آن يك بحث ديگري است اين كه ما بياييم بگوييم اكراه صادق است ولي واضح باشد عند المتشرعه كه به واسطه‌ي اكراه اين‌چنيني ضعيف كه بخاطر تنبلي و اين‌ امور باشد حرام الهي را نمي‌شود تعطيل كرد، لذا آن دليل لااكراه اين‌جا را در بر نمي‌گيرد آن مشكلي ندارد مي‌توانيم اين‌طور بگوييم.

ج: نه صدق.

س: چرا مي‌كند. ولي آن دليل ... ولي نسبت به محرّمات مي‌آِييم مي‌گوييم

ج: يعني تخصيص خورده يا انصراف دارد. ولي صدق نمي‌كند.

س: بله در نظر متشرعه انصراف دارد كه اين اكراه ضعيف بيايد جلوي محرمات بگيرد.

ج: حالا عرض كردم ديگر برهان كه اين‌جا نمي‌شود اقامه كرد ولي ما تصديق نمي‌كنيم كه در مواردي كه مي‌تواند تخلّص بجويد و آن تخلّص هم خودش محذوري بر آن مترتّب نيست مثل اضرار ديگر و اين‌ها محذوري براي آن مترتّب نيست حتي يك وقت مشقّت فراوان دارد حتي، و امثال اين‌ها درست است. اما هيچ محذوري هم بر آن مترتّب نيست در اين موارد بخواهيم بگوييم كه عرف مي‌گويد اين‌جا اكراه هست، حداقل آن اين هست كه ثابت نيست. اگر نگوييم ثابت العدم است اما صدق اكراه در اين موارد صادق نيست. احراز نمي‌كنيم.

س: حاج آقا اگر مولا بگويد اكرموا اولادكم علي الصلاة،

ج: خب فرموده ﴿وَ لا تُكْرِهُوا فَتَياتِكُمْ عَلَى الْبِغاءِ إِنْ أَرَدْنَ تَحَصُّناً﴾[1]

س: اگر اين‌طور فرض كنيد مولا به ما گفت اكرموا اولادكم علي الصلاة. من مي‌خواهم اين واجب را امتثال بكنم همين كه بيايم بترسانم او را و بگويم بابايي اگر اين كار را نكني، فلان كار را مي‌كنم كه بدت مي‌آيد گوش تو را مي‌پيچانم، اين بچه‌ي من هم مي‌توانسته راه‌هاي ديگر تفصّي را نمي‌آيم از او ببندم راه‌هاي ديگر تفصي را نمي‌توانم ببندم، در را نمي‌بندم به روي او كه فرار بكند در را هم باز مي‌گذارم باشد ولي يك توعيد مي‌كنم او را. راه را نمي‌بندم. مي‌گويم عدم تفصي را هم بايد ؟؟؟

ج: بله يك وقت شرايط جوري هست كه او اصلاً آن موقع به ذهنش نمي‌آيد راه فرار دارد باباي او هست آن‌جا مي‌گويد گوش تو را فلان مي‌كنم او هم مي‌گويد من چه‌جور مي‌توانم از باباي خودم فرار بكنم؟

س: بالاخره كه بايد برگردد.

ج: بله، ببينيد آن‌ها يا لااقل در آن حالت توجه به راه تفصّي ندارد يا ... يكي از اقوام ما، خدا رحمتش كند، مي‌گفتند كه خيلي زرنگ بوده در بچگي‌اش، مي‌گفتند كه پدربزرگ ما وقتي گاهي كارهايي انجام مي‌داده مي‌خواسته كه او را تنبيه بكند او تا مي‌ديده كه مي‌خواهد تنبيه بشود آيه‌ي سجده مي‌خوانده، تا آيه‌ي سجده مي‌خوانده ايشان مي‌افتاده به سجده و او فرار مي‌كرده. او توجه داشته، اما حالا كدام بچه‌اي توجه دارد كه آيه‌ي سجده بخواند كه آن بيفتد به سجده و فرار بكند البته بعد گفتند كه ايشان مي‌فرموده كه آن اهم است، من سجده را بعداً انجام مي‌دهم.

خب اين هم راه فرمايش آقاي آخوند و ما يرتبط به. حالا إما به آن جور جواب و إما اين جواب. اين دليل اول.

دليل دوم را عرض كرديم عبارت است از بيانات مختلفي كه جامع آن‌ها استفاده‌ي از بعضي از عناصري است كه اخذ آن‌ها در مفهوم اكراه مفروغٌ‌ عنه گرفته شده. و مي‌گويند لازمه‌ي آن عناصر مأخوذه‌ي مسلّمه اين هست كه اگر تفصّي ممكن است پس آن عنصر وجود ندارد و قهراً پس عنوان اكراه صادق نخواهد آمد.

هفت هشت تا شايد روي هم رفته ما در اين باب بيان داريم از بزرگان.

بيان اول از شيخ اعظم قدس سره هست ايشان فرموده است كه همان‌طور كه در سابق گفته شد و شيخ هم فرمودند صدق اكراه در جايي است كه داعي بر انجام آن عمل؛ خوف ترتّب ضرر باشد آن ضرري كه مكرِه ايعاد به آن كرده. خوف ترتّب آن ضرر اگر موجب شد كه من آن كار مكرهٌ عليه را انجام بدهم آن‌جا صدق اكراه مي‌كند از خوف الضرر. خوف ترتّب ضرر در صورت ترك آن فعل. اين مأخوذ است. ايشان مي‌فرمايند كه حالا اگر شما قدرت بر تفصّي داشتيد آيا خوف ضرر مترتّب فقط بر ترك آن هست؟ يا نه بر ترك آن و عدم انجام ما يُتفصّي به است؟ اگر من نه متاع را بفروشم به او و نه فرار بكنم و نه بروم به دوستان بروم بگويم كه شكايت بكنند و نه فلان كار را نكنم، فلان كار را نكنم، اگر همه‌ي اين‌ها را ترك بكنم ضرر به من متوجه خواهد شد و الا تنها نفروشم به او، ولي آن كارها را انجام بدهم خب ضرر مترتّب نمي‌شود ترتّب ضرر ترك هر دو امر است. وقتي ترك هر دو امر شد پس نتيجه مي‌گيريم كه هم با انجام آن فعل مكرهٌ عليه مي‌تواند دفع ضرر بكند هم با انجام آن ما يتفصّي به. با هر دو مي‌تواند دفع ضرر بكند. وقتي با هر دوي آن‌ها مي‌تواند دفع ضرر بكند، پس انتخاب آن فعلي كه مكرهٌ عليه است به اختيار خودش هست و اكراه نيست به اختيار خودش هست. و اين‌جا سلب مي‌شود عنوان اكراه، لا يقال اين‌جا شبيه جايي است كه مكره بيايد بگويد يا اين فرش را بفروش و يا ماشين خودت را به من بفروش، خب آن‌جا مختار مي‌شود ديگر، چون يا اين را بفروشد دفع ضرر مي‌شود ماشين را بفروشد به او دفع ضرر مي‌شود. آيا اين‌جا شما نمي‌گوييد اكراه صادق است؟ چه فرش را بفروشد چه ماشين را بفروشد؟ خب اين‌جا هم مثل آن‌جاست.

جواب اين است كه آن‌جا هر دوي اين‌ها دو فرد مكرهٌ عليه است؛ اما اين‌جا هر دوي آن‌ها مكرهٌ عليه كه نيست دو فرد مكرهٌ عليه نيست بله جايي كه شخصي اكراه مي‌كند به امور متعدده، كه يا اين را انجام بده يا اين را انجام بده يا اين را انجام بده، اين‌جا هر كدام را كه شما انتخاب بكني، مكرَهٌ عليه هستي و اكراه صادق است اما اين‌جا امر دائر است بين بيعي كه مكرهٌ عليه است و ما يفصّي بهي كه مكرهٌ عليه نيست. پس بنابراين در مواردي كه تفصّي وجود دارد در حقيقت در آن موارد خوف ضرري كه مأخوذ است و از عناصر مأخوذه‌ي در صدق اكراه است اين خوف ضرر در آن موارد در حقيقت وجود ندارد نسبت به آن ... آن خوف ضرر در آن‌جاها در حقيقت عامليت ندارد آن خوف ضرر در آن‌جاها كه ما يتفصّي به باشد عامليت ندارد چرا؟‌ براي اين كه آن خوف ضرر فقط مرتّب بر اين نيست بر دو چيز است پس آن ضرر هم به آن فعلي كه او اكراه كرده و هم به فعل ديگري كه او اكراه بر آن نكرده قابل دفع است وقتي كه چنين شد پس اين شخص بالوجدان اختيار دارد و از روي اكراه ديگر انجام نمي‌دهد به اختيار خودش دارد آن را انتخاب مي‌كند. پس صدق اكراه نمي‌كند. اين را شيخ از كجا درآوردند؟ اين را از خوف ضرر درآوردند.

خب اين فرمايش شيخ اعظم است.

من يك نكته فقط اين‌جا عرض بكنم. حالا تتمه‌ي كلام. ببينيد ما مي‌گوييم كه، عرض مي‌كنيم كه اين فرمايش شيخ اعظم دخالت دادن آن عنصر در اين بيان مستدركٌ، نيازي نيست. شما از اول بيا اين‌جوري بگو، بگو آقا در اين مواردي كه راه ديگري غير از انجام آن وجود دارد بنابراين مختار است اختيار دارد و وقتي اختيار دارد خب صدق اكراه نمي‌كند چه نيازي داريم كه خوف ضرر را بياوريم از خوف ضرر با يك چيزهايي بخواهيم بچسبانيم به اين؟ خب وجداني هست به آن هم توجهي نكنيم، اين يك بيان كه شيخ اعظم قدس سره فرموده است. تا حالا بيانات ديگر ان شاء‌الله فردا.


BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo