< فهرست دروس

درس خارج فقه استاد محمدمهدی شب‌زنده‌دار

98/06/30

بسم الله الرحمن الرحیم

 

 

موضوع: بررسی ادله ی شرطیت عقل /شروط المتعاقدین /معاملات

خلاصه مباحث گذشته:

استاد در جلسه ی گذشته به بیان أدله ی پنجگانه ی شرطیت عقل در صحت معامله پرداختند که عبارت بودند از: آیه ی شریفه ی ﴿لاتأکلوا أموالکم بینکم بالباطل﴾[1] و ادله ی دال بر بطلان بیع سفیه و روایات رفع قلم و سیره ی عقلاء و اجماع و ضرورت؛ در این جلسه به بیان ادامه ی ادله ی شرطیت عقل می پردازند.

1بررسی أدله ی شرطیت عقل در صحت معامله

بحث در أدله ی شرطیت عقل در صحت معامله بود. أدله ی داله بر اشتراط آن بیان شد و به آخرین دلیل که تمسک به اصل فساد در معاملات بود اشاره شد. لکن قبل از توضیح این اصل در مسئله، به بیان روایات دیگری که دال بر شرطیت عقل در صحت معامله هستند پرداخته می شود.

1.1استدلال به روایات

در جلسه ی گذشته به آیه ی شریفه ی ﴿لاتأکلوا أموالکم بینکم بالباطل﴾[2] و ادله ی دال بر بطلان بیع سفیه و روایات رفع قلم و سیره ی عقلاء و اجماع و ضرورت اشاره شد. در مقام بعضی از روایات مبارکات وجود دارد که می توان آنها را مورد بررسی قرار داد:

1.1.1روایت اول

1. صاحب وسائل رحمه الله در باب بطلان عتق سکران و همچنین در کتاب الحجر وارد شده است:

« وَ عَنْ عِدَّةٍ مِنْ أَصْحَابِنَا عَنْ سَهْلِ بْنِ زِيَادٍ عَنِ ابْنِ أَبِي نَصْرٍ عَنْ عَبْدِ الْكَرِيمِ عَنِ الْحَلَبِيِّ قَالَ: سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع عَنْ طَلَاقِ الْمَعْتُوهِ الذَّاهِبِ الْعَقْلِ أَ يَجُوزُ طَلَاقُهُ قَالَ لَا وَ عَنِ الْمَرْأَةِ إِذَا كَانَتْ كَذَلِكَ أَ يَجُوزُ بَيْعُهَا وَ صَدَقَتُهَا قَالَ لَا»[3] .

حلبی از امام صادق علیه السلام در مورد زنی که معتوه است (که به معنای ناقص العقل من غیر جنون است، می باشد). سوال می پرسد، لکن از آنجایی که در این روایت موصوف به صفت الذاهبۀ العقل شده است معنای بی عقل از آن استفاده می شود. سوال این است که آیا بیع چنین شخصی و صدقه ی او (و به نقل صاحب وسائل هبه ی او) نافذ است یا خیر؟! امام علیه السلام جوابشان منفی است. بنابراین عدم نفوذ در این فرض کاشف است و به دلالت التزامی دال بر شرطیت عقل در صحت بیع است.

1.1.1.1بررسی مناقشات بر استدلال به روایت اول

این استدلال از چند جهت دارای مناقشه دانسته شده است:

 

1.1.1.1.11. مناقشه دلالی

مناقشه اول این است که ممکن است معنای الذاهبۀ العقل، مجنون نباشد بلکه مقصود از آن عدم تعقل باشد. موید این مسئله نیز این است که در کتاب شریف استبصار بعد از این روایت، روایت دیگری را شیخ طوسی نقل می کنند که در آنجا امام از سائل معنای معتوّه را سوال کرده اند که مراد از آن چیست:

« رَوَاهُ حَمَّادٌ عَنْ شُعَيْبٍ عَنْ أَبِي بَصِيرٍ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع أَنَّهُ سُئِلَ عَنِ الْمَعْتُوهِ يَجُوزُ طَلَاقُهُ فَقَالَ مَا هُوَ فَقُلْتُ الْأَحْمَقُ الذَّاهِبُ الْعَقْلِ فَقَالَ نَعَمْ»[4] .

اینکه حضرت سوال کردند به معنای عدم دانستن امام نیست، بلکه برای این است که موضوع خوب مبین شود تا سائل و دیگران به اشتباه نیفتند. سائل در این روایت معتوّه را به معنای احمق می گیرد. احمق کسی است که دستگاه قوه ی عاقله را دارد لکن درست تفکر نمی کند؛ یعنی علی ما ینبغی تعقل ندارد.

این اشکال ممکن است اینگونه جواب داده شود:

أولا: خود مرحوم شیخ رحمه الله فرموده است:

« فَالْوَجْهُ فِي هَذَا الْخَبَرِ أَحَدُ شَيْئَيْنِ أَحَدُهُمَا أَنْ يَكُونَ مَحْمُولًا عَلَى نَاقِصِ الْعَقْلِ لَا فَاقِدِهِ بِالْكُلِّيَّةِ فَإِنَّ مَنْ ذَلِكَ صِفَتُهُ وَ يَكُونُ مِمَّنْ يَفْرُقُ بَيْنَ الْأُمُورِ كَثِيراً فَإِنَّ طَلَاقَهُ وَاقِعٌ وَ إِنَّمَا لَا يَقَعُ طَلَاقُ مَنْ لَا يَعْرِفُ شَيْئاً أَصْلًا لِفَقْدِ عَقْلِهِ وَ الْوَجْهُ الثَّانِي أَنْ نَحْمِلَهُ عَلَى أَنَّهُ يَجُوزُ ذَلِكَ إِذَا تَوَلَّى عَنْهُ وَلِيُّهُ دُونَ أَنْ يَتَوَلَّاهُ هُوَ بِنَفْسِهِ يَدُلُّ عَلَى ذَلِك‌»[5]

ایشان فرموده است روایت دوم که کلمه ی احمق دارد حمل بر ناقص العقل می شود، لکن روایت اول تصریح می کند که عقلش زائل شده است، لذا مراد روایت اول با دوم یکی نیست. ظاهر اصالۀ الحقیقۀ این است که در روایت أول همان معنای حقیقی اش مراد باشد که به معنای کسی است که عقل ندارد.

ثانیا: علاوه بر اینکه اگر هم اشکال پذیرفته شود، می توان به مفهوم اولویت عدم صحت بیع مجنون را استفاده کرد. یعنی وقتی که بیع کسی که یک مقداری عقل دارد و لکن قوه ی ادراکی اش را نمی تواند خوب استفاده کند، باطل است، به طریق اولی بیع ذاهب العقل نیز صحیح نخواهد بود.

1.1.1.1.22.مناقشه سندی

اشکال دوم، اشکال سندی به روایت مذکور است؛ چرا که نقل کافی مشتمل بر سهل بن زیاد است:

« عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا عَنْ سَهْلِ بْنِ زِيَادٍ عَنِ ابْنِ أَبِي نَصْرٍ عَنْ عَبْدِ الْكَرِيمِ عَنِ الْحَلَبِيِّ قَالَ: سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع عَنْ طَلَاقِ الْمَعْتُوهِ الذَّاهِبِ الْعَقْلِ أَ يَجُوزُ طَلَاقُهُ قَالَ لَا وَ عَنِ الْمَرْأَةِ إِذَا كَانَتْ كَذَلِكَ أَ يَجُوزُ بَيْعُهَا أَوْ صَدَقَتُهَا قَالَ لَا»[6]

أمر سهل بن زیاد همانطور که بارها گفته شده است مشکل است؛ او در عین اینکه مورد تضعیف بسیاری از علمای رجال واقع شده است[7] ، از ویژگی کثرت روایت أجلاء برخوردار می باشد. این دو دلیل با هم تعارض می کنند و در نهایت می گوییم حال او نزد ما مجهول است. این روایت در استبصار نیز نقل شده است که در آنجا به جای عبدالکریم عن الحلبی، عبدالملک بن عمر نقل شده است:

« عَبْدُ الْمَلِكِ بْنُ عُمَرَ عَنِ الْحَلَبِيِّ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع قَال‌…..»[8]

این نقل ظاهرا اشتباه است؛ زیرا روایت تهذیب روشنگر این مسئله است، در تهذیب عبدالکریم بن عمر است که مرحوم نجاشی در مورد او دو بار توثیق کرده است علاوه بر اینکه مروی عنه بزنطی نیز می باشد.

1.1.1.1.3عدم تمامیت مناقشه سندی

بنابراین روایت از جهت سهل بن زیاد ضعیف است لکن بنابر مبنای ما آنچه در کافی نقل شده باشد بنابر شهادت کلینی مورد اعتماد و معتبر می باشد[9] و شهادت ایشان نیز محتمل الحسّ و الحدس است. ایشان شهادت داده ست که همه ی این روایات صادر شده است، حال اگر برای کسی در یک جا ثابت شد که روایتی نقل نشده است خصوص آن مورد برای او حجت نخواهد بود ولی این دلیل نمی شود که از اصل کلام ایشان که حاوی بر شهادت است دست برداشت. علاوه بر اینکه کلینی رحمه الله مشمول روایت ذیل می باشد:

« مُحَمَّدُ بْنُ عُمَرَ بْنِ عَبْدِ الْعَزِيزِ الْكَشِّيُّ فِي كِتَابِ الرِّجَالِ عَنْ عَلِيِّ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ قُتَيْبَةَ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ إِبْرَاهِيمَ الْمَرَاغِيِّ قَالَ وَرَدَ تَوْقِيعٌ عَلَى الْقَاسِمِ بْنِ الْعَلَاءِ وَ ذَكَرَ تَوْقِيعاً شَرِيفاً يَقُولُ فِيهِ فَإِنَّهُ لَا عُذْرَ لِأَحَدٍ مِنْ مَوَالِينَا فِي التَّشْكِيكِ فِيمَا يُؤَدِّيهِ عَنَّا ثِقَاتُنَا...»[10]

این روایت در مورد کلینی قطعا صادق است و حق تشکیک در روایات نقل شده از طریق ایشان نیست. حاصل اینکه طبق شهادت ایشان تمام روایات مذکور در کافی برای ما حجت می‌باشند الا روایاتی که علم به عدم حجیت آنها داشته باشیم لذا این روایت می تواند مستمسک خوبی برای اثبات اشتراط عقل در بیع باشد.

روایت دیگری که در تأیید روایت أول می توان ذکر کرد روایتی است که من لا یحضر الفقیه نقل کرده است:

« رَوَى عَبْدُ الْكَرِيمِ بْنُ عَمْرٍو عَنِ الْحَلَبِيِّ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ: سَأَلْتُهُ عَنْ طَلَاقِ الْمَعْتُوهِ الزَّائِلِ الْعَقْلِ أَ يَجُوزُ فَقَالَ لَا وَ عَنِ الْمَرْأَةِ إِذَا كَانَتْ كَذَلِكَ يَجُوزُ بَيْعُهَا وَ صَدَقَتُهَا فَقَالَ لَا»[11]

1.1.2روایت دوم

2. روایت دیگری که می توان بدان استدلال کرد روایتی است که صاحب وسائل در باب 45 از کتاب الوصایا حدیث پنجم نقل کرده است:

«وَ بِإِسْنَادِهِ عَنِ ابْنِ أَبِي عُمَيْرٍ عَنْ مُثَنَّى بْنِ رَاشِدٍ عَنْ أَبِي بَصِيرٍ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ: سَأَلْتُهُ عَنْ يَتِيمٍ قَدْ قَرَأَ الْقُرْآنَ وَ لَيْسَ بِعَقْلِهِ بَأْسٌ وَ لَهُ مَالٌ عَلَى يَدِ رَجُلٍ فَأَرَادَ الَّذِي عِنْدَهُ الْمَالُ أَنْ يَعْمَلَ بِهِ (مُضَارَبَةً فَأَذِنَ لَهُ الْغُلَامُ فَقَالَ لَا يَصْلُحُ لَهُ أَنْ يُعْمَلَ بِهِ) حَتَّى يَحْتَلِمَ وَ يُدْفَعَ إِلَيْهِ مَالُهُ قَالَ وَ إِنِ احْتَلَمَ وَ لَمْ يَكُنْ لَهُ عَقْلٌ لَمْ يُدْفَعْ إِلَيْهِ شَيْ‌ءٌ أَبَداً»[12] .

حضرت در جواب سائل می فرمایند این یتیم نمی تواند معامله انجام دهد تا اینکه بالغ شود. سپس در ادامه می فرمایند اگر هم بالغ شد و عقل نداشت، مالی به او داده نمی شود.

1.1.2.1دو تقریب در استدلال به روایت

بدین روایت مبارکه نیز به دو تقریب می توان استدلال کرد:

1. تقریب اول، استدلال به صدر روایت است که راوی می گوید لیس بعقله بأس، گویا در ذهن او مرتکز بوده است که اگر عقلش دارای مشکل باشد در معاملات او اشکال وجود دارد، لذا این قید را می آورد. امام علیه السلام این مرتکز در ذهن سائل را ردع نفرمودند، لذا از این باب می فهمیم که اگر شخص عاقل نباشد معاملات و توکیل او نفوذ ندارد.

2. به ذیل روایت نیز بدین بیان می توان استدلال کرد که حضرت در آخر جمله فرمودند: «وَ إِنِ احْتَلَمَ وَ لَمْ يَكُنْ لَهُ عَقْلٌ لَمْ يُدْفَعْ إِلَيْهِ شَيْ‌ءٌ أَبَداً».

ظاهر فهم عرفی از این جمله این است که اگر شخص عقل نداشت، اموال او در اختیارش گذاشته نمی شود؛ زیرا صلاحیت برای تصرف ندارد و تصرفات او نافذ نیست. گفته نشود که شخص صلاحیت دارد و امام صرفا در مقام بیان حکم تکلیفی است، چرا که این برداشت خلاف ظاهر است.

سپس صاحب وسائل می فرماید:

«وَ رَوَاهُ الْكُلَيْنِيُّ عَنْ حُمَيْدِ بْنِ زِيَادٍ عَنِ الْحَسَنِ بْنِ مُحَمَّدِ بْن‌ سَمَاعَةَ عَنْ بَعْضِ أَصْحَابِهِ عَنْ مُثَنَّى بْنِ رَاشِدٍ وَ رَوَاهُ الشَّيْخُ بِإِسْنَادِهِ عَنِ الْحَسَنِ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ سَمَاعَةَ عَنْ جَعْفَرِ بْنِ سَمَاعَةَ عَنْ دَاوُدَ بْنِ سِرْحَانَ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع وَ رَوَاهُ الْكُلَيْنِيُّ عَنْ حُمَيْدٍ عَنِ الْحَسَنِ عَنْ جَعْفَرِ بْنِ سَمَاعَةَ مِثْلَهُ»[13] .

این روایت سند مختلف دارد و راوی مباشر از امام دو نفر هستند: أبوبصیر و داود بن سرحان.

1.1.2.2مناقشه ی دلالی

اشکالی که به استدلال به این روایت شده است، از جهت فهم از جمله ی «لیس له عقل» است که محدثین به معنای رشد گرفته اند. لذا آن ها این روایت را در باب رشد ذکر کرده اند. علاوه بر اینکه برخی از فقهاء تصریح بدین مطلب کرده اند، از جمله محقق تستری در مقابس می فرماید:

« و مقتضاه عدم الاعتبار باذنه في التّصرّف في ماله و عدمه صحّة توكيله في المعاملة فلا يصحّ على وجه المباشرة أيضا و ان كان مميزا عاقلا بل و إن كان رشيدا كما يقتضيه اطلاق الخبر بل ظهوره في استعمال العقل في الرشد سؤالا و جوابا و لذلك جعل جواز الدّفع و منعه بعد الاحتلام موقوفا على وجوده و عدمه و أطلق لجواز الدفع اوّلا اكتفاء بظاهر السّؤال»[14]

رشد با عقل تفاوت دارد؛ معنای رشد این است که کلاه بر سر شخص نمی رود. در روایتی نیز وارد شده است که امام صادق علیه السلام در معنای ضعیف که در مقابل رشید است فرمودند: َ «وَ الضَّعِيفُ الَّذِي يَأْخُذُ وَاحِداً بِاثْنَيْنِ»[15] .

مرحوم امام رحمه الله در جلد دوم از کتاب البیع می فرمایند:

« و الظاهر أنّ المراد بالعقل الرشد، لا مقابل الجنون، و بهذا المضمون روايات»[16]

به نظر می رسد صدر روایت که «لیس بعقله بأس» آمده است، ظاهر فهم عرفی این است که به عقل او بأسی نیست، از این جمله عدم جنون نیز برداشت می شود. جنون و سفاهت و عدم رشد هر کدام موجب بأس به عقل هستند. لذا از لیس بعقله بأس عدم تمام این سه خصوصیت برداشت می شود. الا اینکه گفته شود سائل عقل را مفروض گرفته و فقط سخن از نقصان آن کرده است. بنابراین سوال سائل که لیس بعقله بأس را گفته است یعنی مفروض گرفته است که عقل وجود دارد لکن اینگونه نیست که ناقص باشد و کارایی درست نداشته باشد. خلاصه اینکه بعید نیست که حق درجمله ی اول با مرحوم امام و صاحب مقابس و دیگر فقهاء قائل بدین مطلب باشد. یعنی در این روایت سالبه ی به نفی موضوع نیست بلکه سالبه ی به نفی محمول است؛ یعنی عقل وجود دارد و فقط از باب عدم رشد مشکل ایجاد می شود.

بررسی اشکالات دیگر بر این روایت و ذکر روایات دیگر به جلسه ی بعدی موکول می شود انشالله.

 


[7] . برای نمونه در رجال ابن غضائری ص67 آمده است: « كان ضعيفا جدّا، فاسد الرواية و الدين و كان أحمد بن محمّد بن عيسى الأشعريّ أخرجه من قم، و أظهر البراءة منه، و نهى الناس عن السماع منه و الرواية عنه. و يروي المراسيل، و يعتمد المجاهيل».‌ همچنین نجاشی در ص186 در مورد او می نویسد: « كان ضعيفا في الحديث، غير معتمد فيه. و كان أحمد بن محمد بن عيسى يشهد عليه بالغلو و الكذب و أخرجه من قم إلى الري و كان يسكنها».
[9] الکافی، محمد بن یعقوب کلینی، ج1، ص10..« إنّك تحبّ أن يكون عندك كتاب كاف يجمع [فيه‌] من جميع فنون علم الدين، ما يكتفي به المتعلّم، و يرجع إليه المسترشد، و يأخذ منه من يريد علم الدين و العمل به بالآثار الصحيحة عن الصادقين عليهم السّلام و السنن القائمة الّتي عليها العمل، و بها يؤدّي فرض اللّه عزّ و جلّ و سنّة نبيّه صلّى اللّه عليه و آله، و قلت: لو كان ذلك رجوت أن يكون ذلك سببا يتدارك اللّه [تعالى‌] بمعونته و توفيقه إخواننا و أهل ملّتنا و يقبل بهم إلى مراشدهم»

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo