< فهرست دروس

درس قواعد فقهیه استاد علی اکبر سیفی مازندرانی

98/09/27

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع:کل انسان یجب علیه الزکاة

تکلیف کفار به پرداخت زکات

آیا کفار مکلف به پرداخت زکات هستند؟ صاحب جواهر ادعای اتفاق اصحاب کرده بود، عرض ما این است که این اجماع و اتفاق مدرکی است که معلل به وجوهی از نصوص کتاب و سنت است که در کلمات اصحاب ذکر شده است لذا این اجماع تعبدی نیست تا حجت باشد.

مضافا به اینکه تکلیف کردن در حال کفر هم معقول نیست همانطور که نصوصی که این معنا را متضمن است ارشاد به همین جهت عقلی است.

نصوص

ادله ای که بر این قاعده اشتراک که همان «الکفار مکلفون بالفروع کما مکلفون بالاصول» است. اولین دلیل همان نصوص کتاب و سنت دال بر قاعده اشتراک است و همینطور قاعده «جب» زیرا «الاسلام یجب ماقبله» فرع بر این است که قبل از اسلام باید تکلیفی داشته باشد تا تبعاتش را قاعده جب جبران کند و الا معنا ندارد.

عمده استدلال قائلین همین عمومات و مطلقات آیات است. من جمله از مطلقات:

آیه ﴿يَا أَيُّهَا النَّاسُ اعْبُدُوا رَبَّكُمُ الَّذِي خَلَقَكُمْ وَالَّذِينَ مِنْ قَبْلِكُمْ لَعَلَّكُمْ تَتَّقُونَ﴾[1]

عبادت، عمل به فروع و احکام است و این که امر به «ناس» شده است اقتضا می کند که کفار مثل مومنین،( تحت عنوان «ناس») امر به عبادت شده باشند.

جواب: این استدلال فرع بر این است که عبادت (فروع) شامل کفار با قطع نظر از ایمان می شود در حالی که قرینه عقلیه برخلاف آن است زیرا طبق ﴿يَا أَيُّهَا النَّاسُ اعْبُدُوا﴾ عقل حکم به عبادت و طاعت خدا می کند، این را باید عقل اذعان کند و شخص بپذیرد، کسی که هنوز اذعان نکرده را شامل نمی شود. زیرا این آیه ارشاد به حکم عقل است و می گوید که به عقلت رجوع کن، اذعان کن و ایمان بیاور و با تفکر و عقل کسب اعتقاد کن که خدای و خالقی هست و مستحق عبودت است لذا با این فرض عبادت کن، بعد تکالیف بر او واجب می شود مثل صوم و حج و زکات و .... را عقل کلی به او حکم کرده تا انجام بدهد.

این آیه ارشاد به حکم عقل است زیرا بیان شد که عقل با سه وجه، مستقلا حکم به اطاعت و عبادت خدا می کند، لذا این آیه اثبات نمی کند بدون اذعان عقلی، آحاد تکالیف بر شخص واجب است لذا این آیه نظر به آن جهت ندارد.

نفسِ اینکه عقل به عبادت خالق حکم می کند ایمان است یا اینکه در رتبه سابق، فرع بر این است که ایمان بیاورد و همان ارشاد به حکم عقل است.

آیه ﴿يَا أَيُّهَا النَّاسُ اتَّقُوا رَبَّكُمُ الَّذِي خَلَقَكُمْ...﴾[2] گفته اند که تقوا به معنای پرهیز از محرمات است که باید بر او حرام باشد تا دستور به ترک آن آمده باشد. بیان برای آیه قبل، اینجا هم می آید.

آیه ﴿وَمَا أَرْسَلْنَاكَ إِلَّا كَافَّةً لِلنَّاسِ بَشِيرًا وَنَذِيرًا وَلَٰكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لَا يَعْلَمُونَ﴾[3] «ما تو را برای همه فرستادیم».

اینکه پیامبر برای همه فرستاده شده است، جای شک نیست، اما آیا اثبات می کند همه انسانها، قبل از ایمان آوردن به خدا و پیامبر، مکلف به فروع هستند؟ یا نه، آیه می خواهد بگوید مخاطبین پیامبر، همه هستند که دعوت به ایمان شوند، این مقدار آیه دلالت دارد اما نمی توان به آن استدلال کرد که این آیه نظر دارد که کسانی که ایمان نیاورده اند و دعوت رسول را نپذیرفتند، به آحاد تکالیف و فروع، ملزم هستند!!

«ارسلناک» قطعا برای دعوت به ایمان به خدا است و باید مردم اجابت کنند و این امر، اقتضا می کند که ایمان آوردن مردم هم واجب باشد، مثل امر به تعلیم است که به قرینه عقلی، مستلزم وجوب تعلم است و الا امر به تعلیم معنا ندارد.

*آیاتی که احکام را روی طبیعی موضوع برده است.

مثلا آیه شریفه ﴿وَيْلٌ لِلْمُطَفِّفِينَ﴾[4] ؛ (وای بر کم‌فروشان)، چه مومن و چه کافر؛ پس کافر هم مکلف به عدم کم فروشی است .

آیه ﴿وَيْلٌ لِكُلِّ هُمَزَةٍ لُمَزَةٍ﴾[5] ؛ تعییب و مسخره کردن و ایذاء و اذیت از جانب خدا حرام شده است پس هر هماز و لماز را شامل می شود چه کافر و چه مومن.

آیه ﴿وَمَنْ يَقْتُلْ مُؤْمِنًا مُتَعَمِّدًا فَجَزَاؤُهُ جَهَنَّمُ خَالِدًا فِيهَا...﴾[6] قاتل چه مومن باشد و چه کافر. اما مقتول مومن باید باشد.

یا آیات ارث : ﴿لِلرِّجَالِ نَصِيبٌ مِمَّا تَرَكَ الْوَالِدَانِ وَالْأَقْرَبُونَ وَلِلنِّسَاءِ نَصِيبٌ مِمَّا تَرَكَ الْوَالِدَانِ وَالْأَقْرَبُونَ مِمَّا قَلَّ مِنْهُ أَوْ كَثُرَ ۚ نَصِيبًا مَفْرُوضًا﴾ [7] یا ﴿لِلذَّكَرِ مِثْلُ حَظِّ الْأُنْثَيَيْنِ﴾ [8] عناوین والد و اقربون و رجال و نسب و ... اختصاص به مومنین ندارد زیرا هر شخصی پدر و مادر و ... دارد و به اطلاق شامل کفار هم می شود.

*در بین آیات، این آیه یک استدلال قوی دارد زیرا که حکم رفته روی ذات عناوینی که ذاتا مشترک بین مومن کافر است.

اشکال به این استدلال:

قرینه عقلیه داریم کافر در حین کفر، امکان انبعاث ندارد و انبعاث محال است و نمی تواند مخاطب این آیات باشد، لذا یا مخاطب آیات، مومنین هستند یا اگر کفار هستند به این معناست که مکلف هستند که مقدمه اختیاری انبعاث ( ایمان) را ایجاد کنند تا اینکه اوامر الهی را امتثال کنند و اگر این کار را نکنند معاقب هستند زیرا «الامتناع بالاختیار لاینافی الاختیار». البته متیقن از این آیات مومنین هستند.

کفار به قرینه عقلیه اینگونه معاقب هستند وای بر شما اگر فلان گناه و .... را انجام بدهی و بر شما فلان اعمال واجب است، یعنی خدا تکلیف می کند در خودتان امکان انبعاث ( ایمان آوردن) را ایجاد کنید تا این تکلیفها را انجام دهید، و بر ترک این اعمال، معاقب می شوند زیرا خودشان مانع (کفر) ایجاد کردند و این اعمال را انجام ندادند.

روز قیامت به اینها گفته می شود که چرا نماز نخواندی؟ می گویند ایمان نداشتم! خطاب می آید که عقل داشتی و باید تفکر می کردی ﴿أُفٍّ لَكُمْ وَلِمَا تَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ ۖ أَفَلَا تَعْقِلُونَ﴾[9] . اگر تفکر می‌کردی و روی دنده لجاجت نمی افتادی، عقل برای شما کافی بود تا اینکه شما را به سوی امتثال هدایت کند و این عذر شما قابل قبول نیست. مثل همان جهل، که فردای قیامت می گویند چرا نماز نخواندی، می گوید جاهل بودم، خطاب می آید:«هلاتعلمت»، می توانستی یاد بگیری!

قرینه عقلیه عدم امکان انبعاث، همانطور هم در مکلف جاهل است که مقدمه آن اختیاری است و می توانست یاد بگیرد: ﴿فَاسْأَلُوا أَهْلَ الذِّكْرِ إِنْ كُنْتُمْ لَا تَعْلَمُونَ﴾[10] .

سئوال: بعضی از آیاتی که شما مثال زدید قبح عمل آن عقلی است و چون کافران عقل دارند چه اشکالی دارد که تکلیف شامل آنها بشود؟! مثلا قتل عمدی، کم‌فروشی، مسخره کردن و ...

استاد: این کلام متینی است، که بعضی از افعال که مصداق ظلم است نیاز به ایمان ندارد(که بوسیله عقل: بِكَ أُثِيبُ وَ بِكَ أُعَاقِبُ)، چون عقل حکم به قبح ظلم دارد فلذا از مصب قاعده ما خارج است.

لکن مقصود از کسانی که گفته اند «الکفار مکلفون بالفروع»، واجبات عقلی نیست، بلکه در فروع تعبدی است که از جانب خدای تعالی امر شده و کفار با مومنین مساوی هستند.

اما آیه ﴿وَمَنْ يَقْتُلْ مُؤْمِنًا مُتَعَمِّدًا فَجَزَاؤُهُ جَهَنَّمُ خَالِدًا فِيهَا...﴾[11] به اینگونه باید جواب داد درست است که متوجه کفار می شود لکن خارج از مقصود باحثین از این قاعده«الکفار مکلفون بالفروع» است.

مفاد قاعده «الکفار مکلفون بالفروع»

*در واقع قاعده «الکفار مکلفون بالفروع»: می خواهد بگوید «الکفار مکلفون بالفروع المتعبد بها کما هم مکلفون بالاصول الذی یحکم العقل بها»، چطور اصول به حکم عقل واجب است، حالا که به حکم عقل وجود خدا و شأن و طاعت او را پذیرفته شد، در این صورت باید در وادی تعبد، قضاءاً لحق العبودیة و المولویة، عمل کنند، نه اینکه این قاعده بگوید : مطلقا کفار مکلف به فروع هستند چه اینکه ایمان آوردند و اذعان به ربوبیت کردند یا نکردند!

لذا تمام واجبات توقیفیه (مثلا نماز ظهر چهار رکعت است، نماز مغرب سه رکعت و نماز صبح دو رکعت است) ریشه در حکم عقل دارد، وقتی کسی با عقل و برهان وجود خدا و وجوب طاعت خالق هستی را استدلال کرد ، همان عقل می گوید این واجبات توقیفیه، مصادیق طاعة هستند، زیرا با برهان اثبات شد او علم مطلق، حکمت مطلق، خالق هستی و واجب الطاعة در جمیع موارد است؛ مگر در جایی که عقل آن طاعت را قبیح بداند، مثلا در یک روایتی بیاید که (العیاذ بالله)، خدا امر به فلان ظلم کرده است فلذا گفتند اگر روایتی برخلاف حکم عقل بدیهی باشد، حکم عقل بدیهی مقدم است و هیچ روایتی در مقابل حکم عقل بدیهی حجیت ندارد.

اما عقل بدیهی هیچ حکم مستقلی در مقابل عبادات توقیفی ندارد. عقل چگونه می تواند حکم دهد که مثلا نماز چهاررکعتی قبیح است یا مثلا سه بار بشورید یا دوبار بشورید قبیح است؟! وقتی حکم بدیهی ندارد و بداندکه از جانب خدا باشد می گوید این طاعت واجب است.

یکی از آیاتی که استدلال شده: ﴿وَلِلَّهِ عَلَى النَّاسِ حِجُّ الْبَيْتِ مَنِ اسْتَطَاعَ إِلَيْهِ سَبِيلًا﴾[12] که اینجا مراد واجبات تعبدی است که همان اشکال، اینجا هم وارد است.

و ﴿قَالُواْ لَمْ نَكُ مِنَ الْمُصَلِّينَ﴾[13] ﴿وَلَمْ نَكُ نُطْعِمُ الْمِسْكِينَ﴾[14] اگر ما عدم اطعام مسکین را از قبیل ظلم بدانیم، البته می گویند «ترک الاحسان» ظلم نیست و اساءه ظلم است، مگر جایی که اضطرار باشد و ترک اطعام، مصداق اهلاک شخص و ظلم باشد.

*این آیاتی که در مورد واجبات تعبدی آمده است و وعده عذاب داده شده است به همان توجیه می آید و باقی آیات هم همین طور است.

کلام مرحوم صاحب حدائق

این آیات حمل بر مؤمنین می شود : «و ورود یا ایها الناس فی بعض هو الاقل یحمل علی المؤمنین حمل المطلق علی المقید»

ایشان این طوری جمع کرده است که در بعضی آیات «الناس» آمده است و در بعضی از آیات، مؤمنین آمده است، الناس مطلق است و بر مومنین (مقید) حمل می شود و می خواهد بگوید الناس که شامل کافر و مومن باشد مخاطب نیستند.

*این استدلال درست نیست، چون هر دو مثبتین هستند.ثانیا در همه آیات در همه فروع که ﴿یا ایها الذین آمنوا﴾ نیامده است و حکم روی طبیعی عنوان رفته است و خصوص مؤمنین نیست.

*بعضی ها هم اصلا کفار را داخل الناس نیاورده اند، زیرا خدای متعال در قرآن فرموده است ﴿اولئک کالانعام بل هم اضل﴾که کفار از حیوان هم پست تر اند پس کأنّ اینها را حساب نیاورده است.

*این حرف نادرست است، چون بدون شک مثل «یا ایها الناس اعبدوا»، همه را مورد خطاب قرار داده است، یا آن عناوینی که مربوط به ارث و هماز و لماز و کذا وکذا است، در اینجا روی طبیعی خود عنوان رفته است و این اشکال وارد نیست.

*بله؛ اگر خطاب «عباد» بود ممکن بود کسی بگوید کفار را در حکم عباد نیاورده است مثل:

« محمد بن علي بن الحسين بن بابويه بإسناده عن سليمان بن خالد قال: قلت لأبي عبد الله عليه السلام أخبرني عن الفرائض التي افترض الله على العباد ما هي؟

فقال: شهادة أن لا إله إلا الله، وأن محمدا رسول الله، وإقام الصلاة الخمس، وإيتاء الزكاة، وحج البيت، وصيام شهر رمضان، والولاية، فمن أقامهن وسدد وقارب و اجتنب كل مسكر دخل الجنة.»[15]

اگر بگوییم مقصود از این « مَن » عباد است و کفار داخل در این عباد به عنوان عباد نمی شوند زیرا عباد بر کافر صدق نمی کند، اینجا صحیح است.

سوال: در قرآن هم عباد دارد: ﴿یا عبادی الذین اسرفوا علی انفسهم﴾[16] این هم کافر را شامل می شود.

جواب: کافر که اهل توبه نیست و خدا را اصلا قبول ندارد تا توبه بکند. پس این خودش قرینه است که مقصود از این عباد، مؤمنین معصیت کار هستند.

روایاتِ نافی قاعده اشتراک

بعضی از روایات هستند که قاعده اشتراک (قاعده الکفار مکلفون بالفروع کما هم مکلفون بالاصول) را بالصراحة نفی می کند. مثلا صحیحه زراره «قال قلت لابی جعفر ع اخبرنی عن معرفة الامام منکم واجبة علی جمیع الخلق فقال إنّ الله عز وجل بعث محمداً ص الی الناس اجمعین رسولا و حجة لله علی جمیع خلقه فی ارضه. فمن آمن بالله و بمحمدٍ رسول الله ص و تبعه و صدّقه فإنّ معرفة الامام منّا واجبة علیه » (هر کسی که به خدا و رسول ص ایمان آورد، تصدیق امامت و ولایت بر او واجب می شود.

*مساله امامت و ولایت از اعظم فرائض الهی است.) «و من لم یؤمن بالله و رسوله و لم یتّبعه و لم یصدّقه و یعرف حقهما فکیف یجب علیه معرفة الامام و هو لا یؤمن بالله و رسوله و یعرف حقهما»[17]

معنا ندارد که کسی که ایمان به خدا ندارد، به امامت تکلیف شود، این کیف، یعنی قابلیت انبعاث ندارد و قرینه عقلی است و در تمام واجبات توقیفی می آید.

*صاحب حدائق بعداز اینکه این روایت را آورده دارد: «و هو کما تری صریح الدلالة علی خلاف ما ذکروه فإنه متی لم تجب معرفة الامام قبل الایمان بالله و رسوله فبطریق الاولی معرفة سایر الفروع التی که هي متلقاة من الإمام. و الحديث صحيح السند باصطلاحهم، صريح الدلالة، فلا وجه لردّه و طرحه.»[18]

روایت احتجاج هم دارد : «فكان أوّل‌ ما قيّدهم‌ به (اولین چیزی که خدا همه مردم را به آن امر کرد و مقید کرد که باید روی این خط الهی باشند)‌ الإقرار بالوحدانيّة و الربوبيّة، و شهادة بأن لا إله إلاّ اللَّه، فلمّا أقرّوا بذلك تلاه بالإقرار لنبيّه صلى اللَّه عليه و آله و سلم بالنبوّة و الشهادة بالرسالة، فلمّا انقادوا لذلك (یعنی به الله و رسول الله ایمان آوردند سپس) فرض عليهم الصلاة، ثمّ الصوم، ثمّ الحجّ».

*روایت بعدی علی بن ابراهیم فی تفسیره : «ویل للمشرکین الذین لا یؤتون الزکاة» (در خصوص مساله زکات است که الان موضوع بحث ماست ویل للمشرکین الذین لا یؤتون الزکاة را استدلال کرده بودند برای اینکه بر مشرکین فی نفسه زکات واجب است حتی در حال کفرشان)

روایت می گوید: «عن الصادق ع قال أتری أن الله تعالی عزوجل طلب من المشرکین زکات اموالهم و هم یشرکون به» (این روایت صریح است، آیا گمان می کنید که خدا از مشرکین در حال شرکشان، زکات بخواهد؟ این اصلا معقول نیست و استفهام انکاری است زیرا در حال شرک، قابلیت انبعاث ندارند.) ... و انما دع الله العبادة للایمان به فاذا آمنوا بالله و رسوله افترض علیهم الفرائض»[19]

روایت صحیحه برید بن معاویه:

«علي بن إبراهيم ، عن أبيه ، عن ابن أبي عمير ، عن عمر بن أذينة ، عن بريد بن معاوية قال تلا أبو جعفر عليه‌السلام : «أَطِيعُوا اللهَ وَأَطِيعُوا الرَّسُولَ وَأُولِي الْأَمْرِ مِنْكُمْ »فإن خفتم تنازعا في الأمر فأرجعوه إلى الله وإلى الرسول وإلى أولي الأمر منكم ثم قال كيف يأمر بطاعتهم ويرخص في منازعتهم إنما قال ذلك للمأمورين الذين قيل لهم: «أَطِيعُوا اللهَ وَأَطِيعُوا الرَّسُولَ»[20]

(یعنی برای مؤمنین و مامورین، یعنی کسانی که این امر متوجه اینها می شود نه هر کسی؛ یعنی مشرک و کافر داخل در این اطیعوا الله و اطیعوا الرسول نمی شود چون این اطیعوا فرع بر ایمان است.)

اگر کسی فحص بکند این گونه روایات زیاد پیدا می کند که قرینه است بر اینکه حرف مشهور را اگر مقصودشان باشدکما هو الظاهر المعروف که یعنی مکلفون بالفروع حال کفرهم کما هم مکلفون بالاصول حال کفرهم. این نمی شود و باید در طول آن باشد.


BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo