< فهرست دروس

درس خارج اصول استاد علی اکبر سیفی مازندرانی

98/08/20

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع:مجمل و مبین

اجمال تاره در لفظ و قول، و اخری در فعل است.

اجمال در قول:

مجمل: به لفظی گفته می شود که دلالت آن واضح و روشن نباشد. «واضح نباشد» به این معنا است که با شنیدن مجمل، معنای غالبی‌ای که در ذهن مخاطب مستقر بشود، وجود نداشته باشد. فلذا در تعریف مجمل گفته اند: «مالم تتضح دلالته» دلالت آن واضح نباشد به این معنا که از شنیدن کلام یک معنای غالبی در ذهن مخاطب مستقر نگردد. حتی ممکن است معنا به ذهن مخاطب منسبق شود اما مستقر نگردد که باز این هم مجمل می شود، باید معنا علاوه بر انسباق در ذهن، مستقر هم بشود، کما اینکه بعضی از مقررین اصول مرحوم بروجردی این تعریف را آورده اند که تعریف خوب و مناسبی است.

یعنی آنها مدلول کلام را دو قسم کرده اند: تاره معنی به ذهن منسبق می شود اما در ذهن قرار نمی گیرد و ذهن مخاطب اذعان «بأنه هو المقصود» نمی کند، بنابرین در این صورت معنی به ذهن منسبق می شود ولی عبور می کند و اخری بعد از اینکه معنی به ذهن منسبق شد نفس آرام می گیرد، و این معنی در صقع نفس قرار می گیرد و ذهن مخاطب اذعان «بأنه هو المراد و المقصود » می کند که این قسم دوم «ظاهر» است.

علی أی حال، اگر کلام چنین خصوصیتی نداشته باشد دلالت واضح ندارد و کلام مجمل می شود همه ی اینها تحت همین عنوان است که دلالت واضح نباشد.

برخی هم در تعریف مجمل این گونه گفته اند: «کلام ظهور نداشته باشد» و ظهور هم همان تعریفی است که عرض کردیم یعنی معنایی منسبق شود و در ذهن قرار بگیرد و نفس اذعان کند که أنه هو المراد و ظهور همیشه همان معنای مراد است.مگر اینکه قرینه ای برخلاف ظهور وجود داشته باشد

سوال: فرق مجمل و متشابه چیست؟

گاهی اجمال بخاطر اشتراک لفظ مستعمل– مشترک لفظی - در کلام است، که متکلم قرینه ای بر تعین معنای مراد نصب نکرده است این متشابه است که قسمی از اقسام مجمل می شود.

گاهی چنین لفظ متشابهی در کلام نیست بلکه کلام متکلم نسبت به آن جهت از معنا که ما قصد استظهار از آن را داریم نظر ندارد. مانند: «أحل الله البیع» یا «کتب علیکم الصیام کما کتب علی الذین من قبلکم» یا «أقیموا الصلاه» اگر فردی بخواهد به این اطلاقات برای اثبات اجزاء و شرائط تمسک کند، فقهاء گفته اند: این خطابات از حیث اجزاء و شرائط مجمل است یعنی اجمال دارد برخی مثل مرحوم نائینی می فرمایند: مجمل و برخی هم گفته اند: مهمل یعنی اصلا نظر ندارد، علی أی حال مراد این است که گفته شده چون خطاب متعرض آن جهت نشده و دلالت لفظی ندارد و ذکری از اجزاء و شرایط نشده است نسبت به جهت اجمال دارد.

اجمال در فعل

عنوان مجمل گاهی بر أعم از قول و فعل هم اطلاق می شود، مرحوم شیخ طوسی برای فعل مجمل ضابطه ای دارد و حاصل آن این است که ایشان می فرماید: اگر فعلی از شخصی صادر شده باشد و ما جهت آن را ندانیم من الوجوب أو الندب أو الاباحة - بالاخره هر جهتی و معنایی را که شما می خواهید از این فعل استظهار کنید - ، اگر در این فعل هیچ قرینه ای حالیه یا مقامیه نباشد که با مشاهده ذهن به جهت آن منتقل شود، آن فعل مجمل است.

به عبارت دیگر: فعل نسبت به آن جهتی که فقیه میخواهد استظهار کند، ساکت باشد، و فعل هیچ گونه دلالتی نداشته باشد، ایشان برای هر یک از مجمل و مبین مثالی بیان کرده اند : (روی عن النبی صلی الله علیه و آله و سلم أنه صلی بأذان و إقامه) این فعل از این جهت که صلاه فریضه است، مبین است ؛ چرا که غیر فریضه از مستحبات اذان و اقامه ندارد فعلم منه أنه للفریضه بخاطر اینکه اذان و اقامه دارد و برای مجمل فرموده است: (روی أن النبی صلی الله علیه و آله و سلم توضا و مسح علی رأسه) اگر فقیه بخواهد از این نقل فعل نبی مکرم اسلام چنین استظهار و استنباط کند که نبی با بقیه رطوبت وضوء مسح سر کرده است و برای مسح سر از آب مستقل خارجی دیگری استفاده نکرده است ، چنین استظهار و استنباطی از این فعل منقول صحیح نیست ؛ چرا که این فعل نسبت به آن مجمل است یعنی وقتی اهل عرف نقل این فعل را می شنوند از اینکه این مسح، از بقیه رطوبت ماء الوضوء بوده است چنین برداشتی نمی کنند و این فعل دلالتی بر این جهت ندارد و ساکت از آن است و فعل أعم است.

اصل در اقوال و افعال

مرحوم محقق عبارتی در مورد افعال دارد که همه افعال اساسا مجمل هستند، هیچ کس نمی تواند بگوید که اصل در فعل برای این است که برای جهتی صادر شده و مبین است، بلکه برای خروج فعل از اجمال قرینه ای باید اثبات گردد تا فعل مبین شود.

اصل در الفاظ مبین است ؛ چرا که عقلاء عالم برای تفهیم و تفهم، تکلم می کنند. اساس تفهیم و تفهم که سیره محاوری عقلاء عالم از بدو پیدایش بشر تا به حال بوده است غالبا با کلام و لفظ بوده است. پس بنای عقلای عالم در همه ی اقطار و ازمان بر این است که با الفاظ افاده مقاصد و بیان مراد کنند، و اگر این الفاظ ظهور نداشته باشد هرگز این غرض عقلائی که برای آن تلفظ و تکلم می کنند حاصل نخواهد شد. و بنابرین اصل در اقوال مبین بودن است.

وجه اجمال گویی در نگاه سیره عقلائی محاوریه

عقلاء غالبا از کلام مبین استفاده می کنند اما گاهی ممکن است بخاطر مصلحتی مجمل بگویند ، شیخ طوسی فرموده: وجه اینکه عقلاء مجمل می گویند این است که مثلا مولای عرفی می خواهد عبد را دستوری دهد در ابتداء می داند که این دستور بر عبد سنگین است و ممکن است که او نتواند از سنگینی تکلیف برآید و خلاصه عبد از وادی اطاعت به وادی طغیان برود، اول به صورت مجمل و سربسته امر را بیان می کند مثلا مولی به عبد می گوید: من همین روزها یک فرمانی به شما خواهم داد، الان این خطاب مجمل است ؛ چرا که معلوم نیست فرمان چیست، و بعد چند روز صبر می کند و به عبد می گوید: (فرمانی که قرار بود بیان کنم چنین و چنان است)، این فرمایش شیخ طوسی متین است ؛ چرا که شارع هم مثل بقیه عقلاء عالم همین گونه است.

بنابرین یکی از دواعی و اغراض عقلائی در مجمل گویی همین است که شارع برای آمادگی مخاطب - که علی وجه احسن و انفذ این امر شارع و مقنن را اتیان کند – کلام خود را مجمل بیان می کند تا برای مخاطب استعداد و آمادگی پیدا شود، تمهیدا و توطئة لاستعداد طرف مقابل.

سوال: شما فرمودید اصل در الفاظ مبین بودن است، اما وقتی لفظی بیان می شود بواسطه قرائن و افعال متکلم ، تمام مراد او فهمیده می شود.

جواب: غالب عقلاء که بواسطه الفاظ با هم دیگر تکلم می کنند ، غالب این الفاظ ظهور دارد و الفاظ آنها مفهم است و همانگونه که ید اماره بر ملکیت است چون غالب اشخاص که ید دارند مالک ما فی الید هستند و لذا غلبه در وجود موجب اماریت ید می شود. و اساسا از اول اینکه بشر بخواهد تفهیم کند الفاظی را اختراع کرده تا کم کم الفاظ مفهِم بشود همانگونه که در همین کتاب اصول فقه مرحوم مظفر به این مطلب اشاره شده است که تمدن های بشری و اقوام و قبایل و طوایف با هم دیگر تداخل کرده اند و الفاظ و لغت آنها جمع گردید و کم کم الفاظی دال بر معنا تشکیل شده است.

از ابتدا که متکلم این الفاظ را گفته است اگر مخاطب از آن چیزی استظهار نمی کرد، این بیانش لغو بود؛ چرا که هدفی که او داشته تفهیم بوده است پس اصل بر ظهورالفاظ است. و اینکه کلام متوقف بر قرینه و افعال متکلم باشد قد یتفق است و غالبی نیست، و غالب این است که مخاطب می فهمد و تفهیم و تفهم در مکالمات عقلاء همیشه حاصل می شود و الا تلفظ الفاظ خلاف غرض عقلاء می شود.

انواع خطاب مبین

خطاب میبین یا نص صریح است که ما در مبادی تصوریه در علم اصول صریح را تعریف کردیم و صریح آن است که احتمال خلاف در آن نباشد. البته ممکن است به عنوان خیال و تداعی معنایی به ذهن برسد اما یک احتمال معتنی به نباشد و قابلیت محتمل بودن درمراد متکلم را نداشته باشد.

یا ظاهر است که احتمال خلاف را متحمل است اما نفس مخاطب اذعان به احتمال خلاف مراد متکلم ندارد و نفس به آن مدلولی که اول به ذهن آمد قرار پیدا می کند و آن را مراد متکلم می داند، و در حالی که احتمال یک معنای مخالف را می دهند عقلای عالم به این احتمال مخالف اعتنا نمی کنند.

مثال صریح: لایظلم ربک احدا، صریح در این است که خدای تعالی به کسی ظلم نمی کند، احتمال دیگری در معنای «لایظلم» نیست، یا «احل الله البیع و حرم الربا»، غیر از مفهوم بیع، احتمال دیگری بین عقلا داده نمی شود، ربا هم همینطور، غیر از معنای ربا احتمال دیگری به ذهن نمی آید و احتمال اینکه کسی بگوید مقصود از ربا، رشد است (ربا در اصل به معنای رشد است)، این احتمال اصلا به ذهن خطور نمی کند و «انما حرم علیکم المیتة والدم و لحم الخنزیر و ...» و همینطور انواع الفاظی که صریح در مدلول هستند و احتمال خلاف در آن نمی رود.

مثال ظاهر: اوامر و نواهی ؛ صیغه «افعل» ظاهر در وجوب است و در مقابلش احتمال استحباب هست و همینطور صیغه نهی که ظاهر در حرمت است و در مقابل آن احتمال کراهت است، و لکن لولا القرینه بر احتمال خلاف، نفس آرام می گیرد و اذعان دارد که آن معنایی که به ذهن منسبق شد مراد متکلم است، زیرا قرینه ای بر معنای مخالف نیست.

کلام مبین گاهی نیاز به بیان دارد، مثلا کلامی را فی نفسه لحاظ کنید مبین نیست و مراد از آن مشخص نیست، اما شارع یا متکلم عرفی، قبلا یک کلام و یک قرینه نصب کرده است که این کلام فعلی را تبیین می کند.

گاهی کلام مبین از اول، مبین است مثل مثالهایی که گذشت، کلام فی نفسه قصوری در دلالت ندارد و نیاز به قرینه ندارد.

مرحوم محقق چهار منشأ برای اجمال بیان کرده است:[1]

«وهو على أقسام :الاول : ما وضع في اللغة لمعنى واحد،موجود في أشخاص متعدده فانه بالنظر إليها أو إلى بعضها المعين ، مجمل (لفظی که برای یک معنایی است که در عده ای از افراد و اشخاص وجود دارد)، كقوله تعالى:﴿وآتوا حقه يوم حصاده﴾[2] (این ضمیر حقه، به عده ای از اشخاص برمی‌گردد، مثلا بر اقرباء، ابن سبیل، مساکین و ... می تواند منطبق باشد و این کلام نمی تواند تعیین کند خصوص مسکینی است که بر سر خرمن حاضر شود همانطور که مقصود در این آیه است، لذا این آیه مجمل است زیرا ممکن است مراد مساکینی باشند که سر خرمن حاضر نباشند( یوم حصاد، یعنی روزی که درو می کنند و خرمن می کوبند) و شما وظیفه دارید حق مطلق مساکین را از این خرمن بدهید! بله، روایات آمده اند مراد را بیان کرده اند و اجمال را رفع کرده اند.)

الثاني: ما وضع لمعان مختلفة متعددة ـ وهو المشترك (لفظی است و مراد مشترک معنوی نیست زیرا چند معنا ندارد) فهو مجمل أيضا على ما مر بيانه ، كقوله تعالى : « ثلاثة قروء » (قرء هم برای طهر و هم برای حیض وضع شده است که مشترک لفظی است چون در اشتراک لفظی تارة معانی از اضداد هستند و اخری از اضداد نیستند.)

الثالث : ما استعمل في بعض موضوعه لمخصص مجمل ( اگر یک خطابی عام یا مطلق باشد و یک خطاب دیگر که مجمل است و خاص یا مقید است، این اجمال به این عام تسری پیدا می کند و آن را مجمل می کند. مثلا در یک خطاب مقید یا خاص، بعضی از علما را اراده کرده و این اجمال باعث مجمل شدن مراد از علما می شود.) ، كقوله تعالى : ﴿احلت لكم بهيمة الانعام الا ما يتلى عليكم﴾[3] (ما یتلی علیکم اطلاق دارد و می تواند بر عده ای از افراد بهیمة الانعام صادق باشد ولی مراد در این آیه معلوم نشده است و باید در آیه بعدی آن را مبین کند. یا اینکه خود همین إلّا ما یتلی علیکم که دارد بعضی از افراد بهیمه را خارج می کند، این خودش مجمل است. بعد از إلا که در این کلام است، مجمل است ولی خود این کلام به لحاظ این استثناء غیرمعین، مجمل می شود و این اجمال منافات ندارد که با دلیل و آیه دیگر مبین می شود و اجمالش رفع شود.

الرابع : ما استعمل في غير موضوعه (در غیر موضوع له استعمال بشود) وهو ضربان : أحدهما : الاسماء الشرعية ، منقولة كانت كقوله تعالى : ﴿أقيموا الصلاة﴾ (ماوضع له و معنای لغوی لفظ صلاة، این صلاة مخترعه نیست و معنای آن نقل شده است) أو مختصة كقوله تعالى : ﴿ثم اتموا الصيام إلى الليل﴾ (اتمام صیام به لیل تخصیص خورده است و مقصود الی اللیل کدامیک است، آیا قید و غایت داخل در صیام است یا مراد و غایت، ذهاب حمره ی مشرقیه است. از این حیث اجمال دارد.) و الثاني : ما استعمل في مجازه ، وتساوت المجازات بالنسبة إليه ، فهو مجمل فيها.

چون لفظ در معنای غیرماوضع له و مجازی استعمال شده و چند معنای مجازی دارد و قرینه برای تعیین نیست اجمال پیش می آید.

هم لفظ صلاة و هم صیام مخترعه و منقوله است چون معنای لغوی قبل از اسلام آن با معنای بعد از اسلام آن تفاوت دارد و صوم، یک امساک خاصی است.

نکته مرحوم عراقی

اجمال تارة ناشی از ذات است که یک لفظ برای چند معنا وضع شده است، مثل اشتراک در وضع، و اخری خود لفظ به حسب وضع، اجمال ندارد و برای چند معنا وضع نشده است، اما قرائن موجود در کلام برای فهم معنای مراد تمام نیست و ایشان این ها را داخل در اجمال عرضی کرده است.

اشکال بر محقق عراقی

قسم دوم (اجمال عرضی) که ایشان بیان کرده، فقط بخشی از اقسام اجمال غیر ذاتی هست و آنچه در کلام محقق ( اقسام چهارگانه به همراه مناشئ آن) ذکر شده کامل است.

مدرک قاعده

مدرک این قاعده، سیره ی محاوری عقلایی است که عقلای عالم در سیره محاوریشان، هم مجمل و هم مبین دارند، شارع هم همین طور، البته مراد از مدرک، همان مشروعیت چنین منهجی از بیان است یعنی این سیره، ریشه در سیره محاوری عقلایی دارد مانند بقیه قواعد لفظی، که غرض و حکمتی دارد که بیان حکمت آن گذشت.

موارد اجمال مورد اختلاف

مرحوم محقق مواردی که در اجمال یا عدم اجمال آن اختلاف شده است را ذکر کرده است:

1. مثل ﴿السارق و السارقه فاقطعوا ایدیهما﴾[4] ، از حیث اطلاق قطع، اجمال دارد که آیا بر ابانه و جدایی محض است که کلاً جدا بشود دلالت دارد یا اینکه یک ضربه بر قسمتی از عضو زده شود و آن را پاره و شق بکندو مقداری از گوشت بازو قطع بشود، اما جدا نمیشود.

همینطور از حیث ید مجمل است، انگشتان، یا کف دست یا بالاتر ، ید است؟

2. گفته اند که ﴿حرمت علیکم المیتة و الدم﴾[5] مجمل است، ممکن است اجمال از حیث بیع و شراء باشد زیرا متیقن حُرّمت، اکل و شرب است. بعضی ها ممکن است گویند به اکل و شرب نظر ندارد و مراد سایر استعمالات است و ممکن است فی نفسه اعم باشد.

البته این اجمال را ما قبول نکردیم، زیرا آنچه که از متفاهم عرفی و قرینه سیاق مناسبت حکم و موضوع در ذهن می آید همان اکل و شرب است.

3. آیه ﴿احلت لکم بهیمة الانعام﴾[6] را هم گفته اند اجمال دارد. ممکن است این اجمال از جهت خرید و فروش و بیع و شراء و تجارت و سایر استعمالات غیر از اکل و شرب باشد.

اما آیا این احتمالات در حدی هست که بتواند ظهور خطاب را نسبت به اکل و شرب از بین ببرد؟ این هم محل خدشه است و ما اجمال این مورد را هم قبول نداریم.

4. در اجمال آیه ﴿وَامْسَحُواْ بِرُؤُوسِكُمْ﴾[7] هم اختلاف شده است، ممکن است که رؤوسکم از بالا تا پایین را شامل شود و هر کجایش را که مسح کنی، «امسحوا» شود و اینکه امسحوا فقط شامل مقدّم الرأس و ناصیه باشد، واقعا مجمل است. اگر هم کسی بگوید که باء تبعیضیه است، و ممکن است کسی بگوید که باء تعدیه است و مردد است. این جا نص صحیح دلالت دارد که تعیین کرده که باء تبعیضیه است. لذا اهل عامه که این نص را قبول ندارند طور دیگری مسح می کنند.

5. جمله ی نافیه ای که مصدّره به لای نفی جنس باشد مثل لا غیبة للفاسق و لا رهبانیة فی الاسلام و لا شهادة للقاذف. اینها معانی مختلفی دارند مثل نفی کمال، نفی وجود، نفی حلیت یا در لا غیبة، نفی حرمت است زیرا برای غیبت در شرع، حرمت وضع شده است یا بگویید نفی حکم شده است که اعم از اینکه حکم حلیت باشد یا حرمت.

در مقابل، اگر سایر احتمالات هم قوی باشد و خطاب ظهوری در این نفی حکم نداشته باشد، این مجمل می شود. مثل همین لا صلاة لجار المسجد الا فی المسجد. ممکن است که کسی مردد باشد بین نفی صحت و نفی کمال، لذا این خطاب مجمل می شود.

جواب ما به این نکته: در مثل این موارد، استعمال غالب و قرینه ی مناسبت حکم و موضوع را بایددر نظر گرفت که این چنین سیاق هایی هر کدام ظهور در معنای خودش را دارد. وقتی مخاطبین می دانند که که شارع غیبت را حرام کرده است (لا یغتب بعضکم بعضاً)، پس مراد از لا غیبة، برداشتن حرمت است.

مثلا در «لا صلوة لجار المسجد» با قرینه ی ضرورت شرع، که می دانیم نمازش باطل نیست، بگوید در اینجا مراد نفی کمال است.


[3] سوره مائده، سوره1.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo