< فهرست دروس

درس خارج اصول استاد علی‌اکبر سیفی‌مازندرانی

1402/07/24

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: اصول المبادئ

 

موضوع علم اصول

از بحث های گذشته روشن شد که به نظر ما موضوع علم اصول هر چیزی است که صلاحیت داشته باشد و بتواند حجت بر احکام کلی فرعی باشد.

مرادمان از اینکه صلاحیت داشته باشد این است که بالاخره در بین فقهاء بحث شده باشد که مثلا فلان مساله آیا حجت است یا خیر، بنابراین معلوم می شود که فلان موضوع فی نفسه قابلیت و صلاحیت این را دارد که در طریق استنباط واقع شود.

غرضِ علم اصول، تحصیل حجت است، و موضوعِ علم اصول خودِ حجت است، منتهی خودِ این حجت را دو نوع می توان لحاظ کرد، یکی نگاه به ذاتِ این حجت، قبل از اثبات حجیت است، و دیگری هم پس از اثبات حجیت، و با وصفِ حجیت است.

تمام مواردی که حجیت آنها در اصول اثبات می شوند، تا قبل از اثبات حجیت، جزو مسائل اصولی هستند که پیرامون آنها بحث می شود و در ضمنِ آن بحث ها حجیت برای آن اثبات می شود، مثلا در مورد ظواهر قرآن، یا اصلِ حجیت ظواهر، در اصول بحث می شود و به سیره عقلاء تمسک می شود و حجیت برای ظهور اثبات می شود. یا مثلا در مورد حجیت خبر واحد، ابتدا ذاتِ خودِ این موضوع بیان می شود و پیرامون آن بحث می شود تا حجیتش اثبات شود. و همینطور اجماع و سایر عناوین اصولی که پیرامون حجیت آنها بحث می شود.

از همین جا معلوم می شود که مراد از مای موصول در «ما یبحث عن عوارضه الذاتیة» همان ذات است، چون اگر با وصف حجیت باشد لغو می شود، چون فرض شده است که حجت است و بعد قرار است دوباره حجیت برایش اثبات بشود.

اگر چیزی را به وصف حجیت نگاه کنیم دیگر واسطه در ثبوت نمی پذیرد، چون حجیت برای هر چیزی که به وصف حجیت به آن نگاه می شود ذاتی خواهد بود، و برای ذاتی علت آورده نمی شود.

بنابراین معلوم است که در این تعریف نظر به ذات موضوع دوخته شده است.

موضوعِ علم اصول، دلیل و حجت است، منتهی همین موضوع گاهی بذاته لحاظ می شود، و سپس در مورد حجت بودن یا حجت نبودنِ آن بحث می شود، و همین است که مراد از مای موصوله در تعریف است.

حالا اینجاست که سوال می شود که آیا موضوعِ علم اصول همان ذات است؟

جواب این است که خیر، خودِ آن ذات نیست، بلکه به لحاظ حجیتش هست، چون در علم اصول دنبال اثبات حجیتش هستیم، بنابراین موضوعِ واقعی همان قیدِ حجیت را هم دارد، ولی وقتی در مقام تعریف هستیم از مای موصوله اراده ذات موضوع را می کنیم.

 

سؤال: آیا می توانیم بگوییم که موضوعِ علم اصول، خودِ حجت به لحاظ ذات است، ولی موضوعِ مسائل، همان موضوع با وصفِ حجیت است؟

جواب: خیر، این حرف صحیح نیست، چون موضوع اصول، همان موضوعات مسائل است، منتهی عنوانی جامع بین تمام مسائل است، مثلا در مساله خبر واحد، و ظواهر و اجماع که هر کدام از اینها مسائل علم اصول هستند، عنوانِ جامع انتزاعی بین همه اینها موضوعِ علم اصول است، که همان دلیل و حجت است، منتهی در مقام تعریف، صفتِ حجیت برایش لحاظ نشده است، چون قبل از اثبات حجیت است.

 

اما اگر از ما سوال کنند که موضوع علم اصول، خودِ این عناوین بذاته است، یا با وصف حجیت است؟ خواهیم گفت که با وصف حجیت است، چون اگر وصف حجیتش نبود که اصلا نمی رفتند بحث کنند تا حجیتش را اثبات کنند!

در مباحث الفاظ هم وقتی که مثلا گفته می شود که صیغه امر ظاهر در وجوب است، اثبات ظهور برای این موضوع است، و خودِ این ظهور، موضوع کبرای حجیت ظواهر است، بنابراین در نهایت خودِ همین هم اثبات حجیت برای این موارد است، و نتیجه این می شود که صیغه امر حجت برای اثبات وجوب است، پس حتی در مباحث الفاظ هم حجیت اثبات می شود، منتهی به صورت مستقیم نیست، بلکه تنقیح صغراست.

 

تعریف علم اصول

بیان شد که به نظر ما بهترین تعریف برای علم اصول این است:

«إنّه العلم الباحث عن قواعد ممهّدة لتحصیل الحجة علی الحکم الشرعي الکلي أو لتنقیح صغراها التي تکون نتیجتها من غیر سنخ الحکم»

و توضیحات کامل پیرامون این تعریف را هم قبلا بیان کردیم و الان اعاده نمی کنیم.

 

سؤال: قید «لتنقیح صغراها» را برای چه در این تعریف آورده اید؟ آیا خودِ تحصیلِ حجت، شامل این تنقیح صغری نیز نمی شود؟

جواب: ما تصریح به این قید کردیم تا توجه به این مطلب هم وجود داشته باشد که در مورد برخی از مسائل اصولی مثل مباحث الفاظ، بعد از تنقیح صغراست که حجت بر این موضوعات صدق می کند، چون خودِ مباحث الفاظ با اینکه قواعد هستند ولی متکفل اثبات حجیت نیستند، و فقط تنقیح موضوع می کنند، لکن به اثبات حجیت منتهی می شوند.

پس باید تصریح به این قید هم بشود، یا لااقل می توان گفت که عبارتِ قبلی اجمال دارد و این قید آنرا تکمیل کرده و توضیح می دهد.

 

به هر حال این تعریفی بود که از علم اصول ارائه کردیم، منتهی علامه حلی تعریف دیگری برای علم اصول بیان فرموده است.

 

تعریف اصول در کلام علامه حلی

ایشان علم اصول را اینگونه تعریف کرده اند:

«العلم بالقواعد الّتي هي مجموع طرق الفقه على سبيل الإجمال، و كيفيّة الاستدلال بها و كيفيّة حال المستدلّ بها، فالمجموع احتراز عن الباب الواحد منه، فإنّه و إن كان من أصول الفقه، لكنّه ليس هو هو، لوجوب المغايرة بين الشي‌ء و جزئه، و يشتمل الطّرق و الأدلّة و الأمارات.

و المراد بالإجمال: بيان كون تلك الأدلّة أدلّة، كما يستدلّ على أنّ الخبر دليل، أمّا على وجوده في مسألة مسألة، فذلك لا يذكر في أصول الفقه.

و أردنا بكيفيّة الاستدلال بها، شرائط تلك الطّرق.

و أردنا بكيفيّة حال المستدلّ، اجتهاد العالم و تقليد العامي.»[1]

بسیاری از اشکالاتی که به تعاریف قبلی وارد بود به تعریف ایشان هم وارد است، منتهی غرض ما از ذکر کلام ایشان این بود که ایشان با آوردنِ قیدِ «اجمال» در تعریف، اشاره به این مطلب کرده اند که بدون در نظر گرفتن حجیت به مسائل اصولی نگاه می شود و پیرامون حجیت آنها بحث می شود، و پس از آنکه حجیتش اثبات شد در فقه به آنها استدلال می شود.

 

تعریف علم فقه

صاحب معالم علم فقه را اینگونه تعریف کرده است:

«الفقه في اللغة الفهم و في الاصطلاح هو العلم بالأحكام الشرعية الفرعية عن أدلتها التفصيلية»[2]

فقه، احکام فتوایی که مجتهد می دهد را با توجه به ادله اثبات می کند، بنابراین با صرفِ احکام و رساله های عملیه متفاوت است. کتاب فقهی، صرفِ نقل فتوا نیست، بلکه استدلال برای اثبات فتواست.

 

غایت علم اصول و فقه

علامه حلی در مورد غایت علم اصول و علم فقه چنین فرموده است:

«و لمّا كان الغرض من الفقه نيل السعادة الاخرويّة، و الخلاص من العقاب بسبب امتثال أوامره تعالى و اجتناب نواهيه، كان ذلك غاية في علم الفقه.

و لمّا توقّف علم الفقه على هذا العلم، كان علم الفقه غاية لهذا العلم، فعلم الفقه أدخل في الغاية الذاتيّة من هذا.»[3]

ایشان غایت علم اصول را همان علم فقه دانسته، و غایت علم فقه را رسیدن به سعادت اخروی و نجات از عذاب بیان کرده است.

به نظر ما کلام ایشان صحیح نیست، چون غایت علم فقه، استنباط احکام فرعیه است. البته قبول داریم که غایت نهایی با واسطه همان سعادت اخروی است، منتهی غرضِ خودِ فقه نیست.

غرضِ علم اصول، تحصیلِ حجت است، و هنگامی که این حجت در فقه بکار گرفته می شود احکام شرعی ثابت می شود که این استنباطِ احکام شرعی، همان غرضِ علم فقه است، و بعد از اینکه احکام ثابت شدند، انسان به آنها عمل می کند و در نتیجه سعادتمند می شود.

اصول، مقدمه فقه است، چون مقدمه استنباط است.

 

مقدم بودنِ علم کلام

علامه حلی فرموده است که علم کلام بر اصول و فقه مقدم است، چون اصل حجیت کتاب و حجیت قول نبی صلی الله علیه و آله و اثبات رسالت و امامت در کلام انجام می شود و تا اینها ثابت نشود نمی توان در اصول به کتاب و سنت استدلال کرد.

فلذا رتبه کلام بر اصول مقدم است و رتبه اصول هم بر فقه مقدم است؛ یعنی کلام مقدمه اصول است، و اصول هم مقدمه فقه است.

البته از جهتی هم اهمیت فقه بالاتر از اهمیت اصول است، همانطور که اگر بپرسند که آیا مقدمه مهمتر است یا ذی المقدمه؟ معلوم است که ذی المقدمه مهمتر است، بنابراین از جهت شأن و منزلت، فقه از اصول مهمتر است.

خلاصه کلام اینکه از جهت غایت، فقه از اصول مهمتر است؛ ولی از جهت مقدمیت، اصول بر فقه مقدم است.

 

سؤال: اگر بحث مقدمیت را در نظر بگیریم باید بگوییم که اصول بر کلام هم مقدم است، چون در اصول است که حجیت ظواهر کتاب و سنت اثبات می شود، بنابراین در کلام هم که به ظواهر استناد داده می شود فرعِ بحث از حجیتِ آنها در اصول است.

جواب: در علمِ کلام به جنبه عقلی مسائل اعتقادی پرداخته می شود و این موضوعات با ادله عقلی اثبات می شوند، بنابراین در علم کلام نیازی به اصول نیست؛ ولی تا کلام نباشد و اصلِ نبوت و رسالت و کتب الهی و امامت و عصمت و ... ثابت نشود نوبت به استدلال به اینها هم نمی رسد، بنابراین، علم کلام، مقدمه علم اصول است، و علم اصول مقدمه علم کلام نیست.

 

فلذا در علم اصول فقط از حجیت کتاب بحث می شود ولی از خودِ کتاب و نزول آیات بحث نمی شود، چون این مباحث مربوط به کلام است.

اصلِ سنت هم همینطور است که در اصول بحث نمی شود، آنچه در اصول بحث می شود اثباتِ سنت است به این نحو که آیا مثلا این فعلی که نقل شده است اثبات سنت می کند یا خیر. منتهی اصل سنت در کلام بحث می شود.

 

فرق بین مسائل اصولی و فقهی

برای بیان فرق بین مسائل اصولی و فقهی اقوالی مطرح شده است که در ادامه بیان می کنیم.

 

فرق اول

این فرق را مرحوم آقای خویی از محقق نائینی نقل کرده است و آن این است که مساله اصولی مساله ای است که استنباط کردن با آن در شأن فقیه است و عامی نمی تواند به آن استدلال کند، ولی قواعد فقهیه قواعدی هستند که عامی هم می تواند به آنها استنباط نماید، مثل قاعده «ما یضمن بصحیحه یضمن بفاسده» که استدلال کردن و تطبیق دادنِ این قاعده بر موارد جزئی خارجی نیازی به فقیه ندارد و عامی هم می تواند این کار را انجام بدهد.

مرحوم آقای خویی اشکال کرده که درست است که بسیاری از قواعد فقهیه همینطور هستند که عامی هم می تواند تطبیق کند، منتهی برخی از قواعد را هم داریم که عامی نمی تواند آنها را تطبیق بدهد، مثل قاعده تسامح در ادله سنن که در بین علما اختلاف وجود دارد، که آیا مفاد اخبار من بلغ چه هستند؟ آیا سند را تصحیح می کنند؟ یا اثبات استحباب می کنند، یا ثواب را ثابت می کنند؟ اینها چیزهایی نیستند که پرداختن به آنها و تطبیقشان در توان عامی باشد.

بسیاری دیگر از قواعد فقهی هم همینطور هستند.

به نظر ما این نقضی که آقای خویی ذکر کرده است درست نیست، چون قاعده تسامح اصلا قاعده فقهیه نیست، بلکه قاعده اصولیه است، چون نتیجه اش تحصیلِ حجت است، حالا یا این حجت، برای اثبات سند است، یا اثبات استحباب، و یا اثبات ثواب، و در هر صورت تحصیل حجت به شمار می آید.

علاوه بر این، اصلا خودِ آقای خویی هم این قاعده را اصولی دانسته و در اصول بحث کرده است، بنابراین چنین نقضی صحیح نیست.

به نظر ما می توان چنین نقضی را مطرح کرد: قاعده بطلان شروطِ مخالف کتاب و سنت، که این قاعده را همه قبول دارند که قاعده فقهیه است، چون نتیجه اش بطلان است که از احکام وضعی است، و نتیجه اش تحصیل حجت نیست تا قاعده اصولی به شمار بیاید.

این قاعده از قواعد فقهیه است اما طوری نیست که عامی بتواند آنرا تطبیق بدهد، چون اگر بخواهد بگوید که فلان شرط مخالف کتاب و سنت است، فرع بر این است که احاطه به کتاب و سنت داشته باشد و بداند که کتاب و سنت در این موضوع چه گفته اند!

پس فرق اول بین مسائل اصولی و قواعد فقهی واضح الضعف است.

 

فرق دوم

مرحوم کاظمی در تقریرات مرحوم نائینی تفاوت بین مسائل اصولی و قواعد فقهیه را اینگونه بیان فرموده که قاعده اصولیه فقط صلاحیت برای استنباط حکم کلی دارد، ولی قاعده فقهیه صلاحیت برای استنباط حکم جزئی دارد.

مثلا در قاعده اصولیه گفته می شود که هر خبر ثقه ای حجت است، که این یک کلی است و قابل استدلال بر احکام جزئی خارجی نیست؛ ولی در قاعده فقهیه مثلا گفته می شود که «ما یضمن بصحیحه یضمن بفاسده» که قابلیت استدلال و تطبیق بر امور جزئی خارجی را دارد.

این فرق هم مانند فرق اول موارد نقض دارد و به صورت کامل نمی توان به آن ملتزم شد، مثلا استصحاب یک قاعده اصولی است ولی قابلیت تطبیق بر موارد جزئی خارجی هم دارد و عامی هم می تواند استدلال کند.

و موارد دیگری هم هست که قاعده اصولی است ولی قابلیت استدلال بر موارد جزئی هم دارد.

بنابراین فرق دوم هم فرق صحیحی نیست.


BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo