< فهرست دروس

درس خارج اصول استاد علی‌اکبر سیفی‌مازندرانی

1402/07/03

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: اصول المبادئ

ادامه بحث (ریشه فکر اصولی)

دیروز بیان شد که این فکر اصولی، یعنی استدلال به قواعد برای فتوا به احکام فرعی، از خود ائمه علیهم السلام ناشی شده است، و برای این امر دو وجه و دو طایفه روایات بیان کردیم.

طایفه اول نصوص در مورد رد فرع بر اصل بود که حضرات معصومین علیهم السلام فرموده بودند: «علینا القاء الاصول و علیکم التفریع»

طایفه دوم نصوصی بود که حضرات معصومین علیهم السلام به نصوص کتاب و سنت استدلال کرده و از قواعد اصولی استفاده کرده بودند، که نمونه هایی از این نصوص را در بحث دیروز مطرح کردیم.

وجه سومی که برای اثبات مدعای ما وجود دارد و ثابت می کند که ریشه علم اصول به عامه بر نمی گردد، بلکه به خود حضرات بر می گردد، این است که در بین اصحاب اهل بیت علیهم السلام رساله های بسیار زیادی در مورد قواعد اصولی تدوین شده است، که در بحث های رجالی ذکر شده است و کسی که فحص کند می تواند موارد بسیاری را پیدا کند، مثلا در مورد مباحث الفاظ، هشام رساله ای دارد، و دیگران نیز در این موضوع صاحب رساله هستند، و همچنین در مورد تعارض که فضل بن شاذان رساله ای نوشته، و سایر موضوعات اصولی که اصحاب رساله هایی را نوشته اند.

برخی گفته اند که اولین رساله اصولی را اهل عامه تدوین کرده اند، ولی این ادعا صحیح نیست، و به نظر ما می توان هشام را اولین مصنف در علم اصول دانست که رساله ای در الفاظ نوشته است.

هشام با ابوحنیفه همزمان بود و هر دو شاگرد امام صادق علیه السلام بودند.

اهل عامه قائل هستند که اولین رساله های اصولی را ابویوسف قاضی و شیبانی که معاصر و ملازم هارون الرشید بوده اند نوشته اند، و این دو شاگردان ابوحنیفه بودند.

ما گفتیم که ابوحنیفه و هشام با یکدیگر معاصر بودند، بنابراین ابویوسف قاضی و شیبانی در رتبه شاگرد هشام هستند، و هشام از نظر زمانی بر آنها مقدم است، بنابراین معلوم می شود که اولین رساله را این دو ننوشته اند، بلکه هشام است که اولین رساله را تدوین کرده است.

وجه چهارمی که برای اثبات مدعای ما وجود دارد این است که اصلا آنچه که عامه به عنوان اصول مطرح کرده اند با آنچه امامیه مطرح می کنند کاملا متفاوت است، بنابراین نمی توانیم بگوییم که امامیه علم اصول را از عامه گرفته اند!

عامه به وجوه ظنی تمسک می کنند و قائل به قیاس و استحسان و مصالح مرسله و سد ذرایع و مقاصد الشریعه هستند، که شیعیان هیچکدام از اینها را قبول ندارند!

در کدام کتاب اصولی از زمان شیخ طوسی و سید مرتضی تا زمان خودمان از چنین مواردی بحث شده است؟ اگر هم در برخی کتب مثل معارج محقق ذکر شده است، برای رد اهل عامه بوده است.

اهل عامه در این مواردی که استدلال می کنند، فقط به صرف ظنون عمل می کنند و کاری به ظواهر الفاظ ندارند، ولی امامیه قائل هستند که اگر کسی می خواهد مدلولی را از نصوص برداشت کند، باید داخل در ظهور باشد، یعنی متفاهم عرفی عام، این مطلب را از آن آیه یا روایت بفهمند، وگرنه حجیت نخواهد داشت.

حتی تنقیح ملاک قطعی هم در نظر اصولیون آن چیزی است که منتهی به ظاهر لفظ بشود.

بنابراین آنچه که عامه به عنوان اصول مطرح می کنند، اصلا اصول نیست، تا کسی بخواهد بگوید که ریشه اصول امامیه، همان اصول عامه است!

حتی در بین شیعه هم اگر کسی وجود داشته باشد که متمایل به قیاس و امثال آن باشد، فقهاء به آرای او اعتناء نمی کنند، و از همین باب است که به آرای کسی مثل ابن جنید که از علمای شیعه است ولی گاهی چیزهایی شبیه قیاس دارد اعتناء نمی کنند.

در حقیقت می توان گفت که اصول شیعه، تمام فروعات را از ظواهر کتاب و سنت برداشت می کند، و متصل به وحی است.

اصول کارش این است که قواعدی را بیاورد که به استظهار کردن از قرآن و سنت کمک کند.

بنابراین همه فتاوای علماء برداشت شده از قرآن وسنت و متصل به وحی است، و به همین جهت است که خداوند سبحان فرمود:

﴿الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ وَ أَتْمَمْتُ عَلَيْكُمْ نِعْمَتِي وَ رَضِيتُ لَكُمُ الْإِسْلاَمَ دِيناً﴾[1]

و این تفاوتِ بین اصول عامه و اصول امامیه است، که فتاوای امامیه چون برداشت شده از ظواهر است بنابراین مستند به قرآن و سنت است، ولی عامه کاری به ظواهر ندارند، و دستشان از روایات معصومین علیهم السلام خالی است، و فقط روایات نبوی که از طریق خودشان نقل شده است و همچنین آیات قرآن برای آنها باقی می ماند، و اینها را هم آنقدر توسعه می دهند که اکثر فتاوایشان وابسته به ظواهر نیست و ریشه در ظنون عقلی دارد.

سؤال: در حجیت ظواهر، فقط لفظ ظاهر دارد، یا ظاهر حال هم حجت است؟

جواب: فعل گاهی به قرینه خاصه ممکن است ظهور داشته باشد، ولی اینطور نیست که فعل، مثلا ظهور در عموم یا اطلاق یا مفهوم داشته باشد، بنابراین بحث ظواهر غالبا مربوط به الفاظ است.

گاهی ممکن است ظاهر حال و فعل طوری باشد که برای حکم شرعی هم استفاده بشود، و اماره درست کند، مثلا تصرف مالکانه که ظاهر حال است، دلالت بر ملکیت می کند، و ظهور می دهد که یدش ید مالکی است.

این هم به نوعی مربوط به بحث ظواهر است و در اصول راجع به آن بحث می شود.

ما قاعده ید را که در قواعد فقهیه مطرح کردیم گفتیم که جزو قواعد اصولی است، چون منتهی به حجیت ید می شود، و ربطی به لفظ ندارد و از ظاهر حال استفاده می شود، و به همین دلیل است که می گوییم که بعضی از امارات، امارات غیر لفظی است.

ما علم اصول را به سه بخش تقسیم کرده ایم، یکی امارات محاوریه عقلائیه که همان مباحث الفاظ هستند، یکی هم غیر محاوریه از سیره عقلائیه که جزو قواعد لفظی نیستند، و یکی هم امارات شرعیه، که خود این امارات شرعیه هم منتهی به ظواهر می شوند، مثل حجیت کتاب و خبر واحد، که حجیت اینها بالاخره به ظواهر بر می گردد.

بنابراین همه قواعد اصولی که در غیر الفاظ داشته باشیم باز هم ریشه در مباحث الفاظ پیدا می کند.

سؤال: آیا مباحث عقلیه محل بحث نیست؟

جواب: اگر عقلیه محضه باشد و عقل مستقل باشد و بخواهد حکم فقهی درست کند بسیار کم است و به عدد انگشت های یک دست هم نمی رسد.

البته عقل جزو ادله علم اصول است، ولی عقل مستقلی که صغرایش را از شرع نگرفته باشد، مواردش بسیار کم است؛ ولی عقل غیر مستقل که صغرایش را از شرع می گیرد زیاد است.

 

تاریخ علم اصول

مرحوم سید صدر در تأسیس الشیعه فرموده است که اولین فرد از علمای امامیه که تصنیف در مورد علم اصول به او نسبت داده شده است هشام بن حکم است.

به نظر ما کلام ایشان صحیح است، چون نجاشی و شیخ در مورد هشام بن حکم فرموده اند که او دارای رساله الفاظ بوده است.

برخی گفته اند که مباحث الفاظ، مباحث لغوی بوده است؛ ولی این حرف صحیح نیست، چون مقصود از مباحثِ الفاظ، بعنوانها، همان قواعد محاوری است؛ و اراده غیر مباحث اصولی و غیر قواعد لفظیه از این تعبیر متداول نیست، و اگر بنا بود این ابحاث در مورد لغت باشد باید تعبیری همچون: المباحث اللغویة برای آن استفاده میشد.

پس از هشام بن حکم، کسی از امامیه که تصنیف اصولی دارد، یونس بن عبدالرحمن است.

و اما اولین افرادی که از علمای عامه تصنیف اصولی داشته اند همانطور که جناب شهابی خراسانی در مقدمه فوائد الاصول مرحوم نائینی فرموده است، ابو یوسف یعقوب بن ابراهیم و محمد بن حسن شیبانی بوده اند که این دو، شاگردان ابوحنیفه و از ملازمان هارون الرشید بودند.

این دو نفر شاگردانِ ابوحنیفه هستند، و ابوحنیفه با هشام هر دو شاگردان امام صادق علیه السلام بودند، بنابراین این دو نفر در رتبه و طبقه شاگردان هشام قرار می گیرند.

هشام از شاگردان امام صادق علیه السلام و امام کاظم علیه السلام است.

در مورد سال وفات هشام اختلاف شده است، کشی می گوید که در سال 179 از دنیا رفته، نجاشی می گوید سال 199 از دنیا رفته، و شیخ هم سه قول در مورد سال وفات او دارد که عبارتند از 183 و 186 و 189.

به نظر ما قول کشی مقدم است، و دلیلی نداریم که نجاشی اضبط از او باشد، البته در مقایسه بین نجاشی و شیخ گفته شده است که نجاشی مقدم است، ولی در مقایسه با نجاشی و کشی دلیلی نداریم که نجاشی را مقدم کنیم؛ کشی از نظر زمانی بر شیخ مفید و شیخ طوسی و نجاشی مقدم است.

هشام از شاگردان امام صادق علیه السلام است، در حالی که ابویوسف و شیبانی اصلا امام صادق علیه السلام را درک نکرده اند؛ بنابراین شکی نیست که هشام مقدم بر آنهاست و آنها در رتبه شاگردان هشام هستند.

برخی اشکال کرده اند و گفته اند سال شهادت امام کاظم علیه السلام بعد از تاریخی است که کشی برای وفات هشام بیان کرده است، بنابراین این حرف کشی نمی تواند درست باشد.

ما عرض می کنیم که این اشکال بی مورد است، چون منافاتی ندارد که هشام از شاگردان امام کاظم علیه السلام باشد ولی قبل از شهادت آنحضرت از دنیا رفته باشد.

کشی ماجرای وفات هشام را اینگونه بیان کرده است که هارون الرشید مناظره ای بین متکلمین عامه و هشام تدارک دید، تا معلوم شود که هشام شاگرد امام کاظم علیه السلام است یا خیر، و هشام بر همه غالب شد و معلوم شد که او پیرو مکتب اهل بیت است، و پس از این ماجرا تخم کینه او را در دل پروراندند، و امام کاظم علیه السلام را زندانی کردند و هشام نیز به سمت کوفه گریخت و در همانجا قبل از شهادت امام کاظم علیه السلام از دنیا رفت.

خلاصه اینکه هشام مقدم بر ابویوسف و شیبانی است، بنابراین اولین تصنیف اصولی مربوط به شیعه است نه عامه.

البته برخی از افاغنه از اهل عامه گفته اند که ابوحنیفه رساله اصولی داشت، که نامش «کتاب الرأی» بود، ولی هیچکس دیگری به این مطلب اشاره نکرده است و چنین کتابی را به او نسبت نداده است، ولی حتی اگر وجود چنین کتابی ثابت بشود، باز هم نهایت چیزی که ثابت می شود این است که هشام و ابوحنیفه که همعصر بوده اند، تالیف اصولی داشته اند، بنابراین باز هم تقدم عامه بر امامیه ثابت نمی شود.

سؤال: آیا این بحث ثمره ای هم دارد؟

جواب: این مطلب خیلی معروف است و گوش فلک را پر کرده است که عامه اصول را تدوین کرده اند و علمای امامیه ادامه دهنده راه آنها هستند و اصول را از آنان گرفته اند؛ ما می خواهیم عرض کنیم که این حرف درست نیست.

دیروز بیان کردیم که فکر اجتهادی اصولی از زمان ائمه علیهم السلام وجود داشته و خود حضرات معصومین علیهم السلام این فکر را بین اصحابشان ترویج می دادند و روش استنباط از آیات و روایات را به آنان می آموختند.

علاوه بر این در بین علما و اصحاب نیز اولین کسانی که تالیف اصولی داشته اند علمای امامیه بوده اند.

 

اولین تالیفات اصولی در بین علمای امامیه

اولین عالم شیعی که تالیف مستقل اصولی دارد و این کتاب به ما نیز رسیده است مرحوم شیخ مفید است که کتاب ایشان «تذکره» نام دارد؛ پس از ایشان، سید مرتضی کتاب «ذریعه» را نوشته است، و پس از ایشان نیز شیخ طوسی کتاب «عُده» را تدوین فرموده است، پس از ایشان نیز محقق حلی «معارج» را نگاشته و پس از او نیز علامه حلی چند کتاب اصولی نوشته است که یکی از آنها «نهایة الوصول» است.

 

اولین مجتهدین شیعه

اولین علمای شیعه که راه اجتهاد را طی کرده اند ابوعقیل و پس از او ابن جنید است، که استادِ شیخ مفید بوده است.

 

وجه حاجت به علم اصول

اخباریون منکر حاجت به علم اصول هستند، و علاوه بر آنها عده کمی از مجتهدین هم منکر فایده علم اصول هستند.

سخن اخباریون این است که اصحاب اهل بیت علیهم السلام در زمان ائمه علیهم السلام مگر اصول می دانستند؟ آنها اخبار را می شنیدند و بر اساس همان نصوص فتوا می دادند، هر فقیهی نیز باید همین کار را بکند، بنابراین دیگر ما نیازی به اصول نداریم.

البته آنها طبق آنچه که شیخ حر عاملی در «الفوائد الطوسیة» ذکر کرده است منکرِ ظواهرِ واضح نیستند، یعنی هرچه که جزو ظواهر واضح باشد را می پذیرند، ولی موارد اختلافی را کنار می گذارند و فتوا نداده و توقف می کنند؛ و در ظواهر واضح کاری به سند ندارند، یعنی اگر روایت ضعیف باشد ولی دلالتش واضح باشد همان را هم می پذیرند.

دلیل اصلی آنها همین است که این اجتهاد متداولی که امروزه وجود دارد، در زمان معصومین علیهم السلام نبوده است، و چیزی است که اصولیون از خودشان درست کرده اند.

دلیل دیگر آنها هم این است که می گویند: «علم اصول را عامه اختراع کرده اند، و شیعه نباید دنباله رو آنان باشد، بنابراین ما نیازی به علم اصول نداریم و باید آنرا کنار بگذاریم.»

ما این حرف را قبول نداریم و عرض کردیم که اجتهاد در زمان ائمه علیهم السلام بود، چون روایات محدود بودند و سوالاتی که از فقهای روات پرسیده میشد بسیار بیشتر از این روایات بود، بنابراین اصحاب بر اساس این روایات اجتهاد می کردند و پاسخ می دادند، و این پاسخ دادن و فتوا دادن مبتنی بر این بود که به لغت و ادبیات و ظواهر عرفی الفاظ تسلط داشته باشند و بتوانند فروعات فقهی را از اصول برداشت کنند، که این خودش همان اجتهاد است.

روایاتی داریم که حضرات معصومین علیهم السلام به برخی می فرمودند که فتوا بدهید و اصلا لفظ فتوا را استفاده می فرمودند.


BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo