< فهرست دروس

درس خارج اصول استاد علی‌اکبر سیفی‌مازندرانی

1402/06/27

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: دوره جدید علم اصول

به حول و قوه الهی دوره چهارم علم اصول را آغاز می کنیم.

برنامه درسی ما به این شکل است که هر سال در سه مرحله رساله اصولیه از فضلا خواهیم خواست، و کسی که بتواند رساله های خوبی بنویسد و امتیاز بالایی در رساله ها کسب کند، و این کار در طول این دوره چهارم استمرار داشته باشد، این خودش حائز شرط علمی اجتهاد اصولی می شود.

تقریر نوشتن هم خوب است، منتهی تفاوت رساله با تقریر این است که رساله ها توسط اساتید تصحیح می شود، و کسی که چند بار امتیاز عالی در رساله ها گرفته است اگر تقریر بنویسد مطلوب خواهد بود.

کسی که چند رساله اصولی خوب نوشته است، می تواند در کنار آن رساله فقهی نیز بنویسد و علاوه بر این رساله ها، با شرکت در جلسات تخصصی فقه دوره ای و مستحدثه به صورت شفاهی نیز مهارت خود را نشان می دهد و از رساله های خود دفاع می کند و پاسخگوی شبهات و سوالات و ابهامات خواهد بود، و اینها هم اموری است که باید طی بشود، ولی شرط اصلی برای احراز علمیت افراد، همین رساله هایی است که نوشته می شود.

اهمیت علم اصول

اهمیت علم اصول واضح است، چون استنباط احکام فقهی مبتنی بر قواعد اصولی است. و اساسا اجتهاد بدون تسلط بر قواعد اصولی نه برای خود شخص مدعیِ اجتهاد مجوز می شود که به نظر خودش عمل کند و نه مجوز برای دیگران است که از او تقلید کنند. چون اجتهادی جزافی و بی ضابطه و بر خلاف استنباطی است که بیان حضرات معصومین علیهم السلام بر آن مبتنی بوده است، که همان قواعد محاوری اصولی است.

اجتهاد اصولی یعنی صاحب نظر شدن بر قواعد محاوری که سیره عقلای عالم در تکلم و بیان و احتجاجات بر آن مبتنی است. و بدون شک تبلیغ دین از جانب پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله و ائمه معصومین علیهم السلام نیز بر همین قواعد مبتنی بوده است.

بنابراین علم اصول بر علم فقه تقدم رتبی دارد. چون علم فقه متکفلِ استنباط احکام فرعیه از ادله تفصیلیه است. و این استنباط مبتنی بر آن قواعد محاوریه عقلائیه است. چون چیزی جز استظهار از نصوص کتاب و سنت نیست و این استظهار باید مبتنی بر استظهارات و فهم عقلایی باشد، که اساس تبلیغ دین از جانب معصومین علیهم السلام بوده است. و این استظهار متقوم بر اعمال قواعد اصولی، مخصوصا قواعد اصولی باب الفاظ و محاورات است، و بدون صاحب نظر شدن در مبانی این استظهار و استنباط، ادعای اجتهاد در فقه اساس صحیحی ندارد.

 

دلیل اعتبار علم اصول

علم اصول، قواعدی است، که باید دلیل این قواعد را ملاحظه کرد که آیا عقل است، یا سیره عقلاست، یا نصوص کتاب و سنت است؟

پاسخ این است که دلیل اصلی اعتبار علم اصول سیره عقلائیه ممضاة است که پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله و ائمه علیهم السلام نیز همان را اختیار فرمودند.

هنگامی که آیات قرآن نازل میشد، پیامبر خدا صلی الله علیه و آله آیات را بر اساس همان مکالماتی که مردم داشتند، برای مردم بیان می فرمودند، و طبعا اکثر موارد که آیات، ظهور واضح داشتند، اصحاب هم می فهمیدند و برایشان روشن بود، و در مواردی که ظهور واضح داشت سوال نمی کردند که مراد شما چیست؟ و اگر احیانا ظهور واضحی نداشت سوال می کردند.

بنابراین تکلم حضرات معصومین علیهم السلام بر اساس همان سیره و فهم عقلایی بود، و اگر بنا بود که حضرات راهی را غیر از سیره عقلاء اتخاد کنند، لازم بود که آنرا به مخاطب تذکر بدهند. مثلا اگر همه عقلاء صیغه امر را ظاهر در وجوب، و صیغه نهی را ظاهر در تحریم می بینند، حالا اگر حضرات معصومین علیهم السلام بخواهند بر خلاف ظواهر عقلایی مبنایی را اتخاذ کنند و مثلا امر را ظاهر در وجوب ندانند یا نهی را ظاهر در حرمت ندانند، طبیعی است که باید روش خود را به مردم توضیح بدهند، وگرنه اگر بر خلاف ظواهر صحبت کنند و توضیحی هم بیان نکنند اغراء به جهل و اضلال ناس خواهد بود، چون عقلاء بر اساس قواعد خودشان از این کلام چیزی را می فهمند که متکلم آنرا اراده نکرده و توضیحی هم ارائه نداده است.

این سیره عقلائیه قبل از اسلام هم در بین عقلاء وجود داشت و عقلاء بر همان اساس با هم صحبت می کردند و حرف یکدیگر را متوجه می شدند و احتجاج می کردند، و طبعا همین سیره در زمان اسلام هم ادامه پیدا کرد و بر اساس آن عمل شد، و حضرات معصومین علیهم السلام هم بر همین اساس صحبت می فرمودند، و اگر بنا بود روش دیگری اتخاذ کنند قطعا آشکار میشد و نوشته میشد و نقل می گردید، چون اگر کسی بر خلاف کیفیت متعارف بین عقلاء صحبت کند، دواعی بر ضبط و نشر روش او زیاد خواهد بود، و حال آنکه هیچ اثر و خبری نرسیده که حضرات معصومین علیهم السلام روشی غیر از روش عقلاء اتخاذ کرده باشند.

بنابراین جای شک و شبهه ای نیست که حضرات معصومین علیهم السلام بر اساس سیره عقلاء و قواعد محاوریه سخن گفته اند.

البته گاهی اوقات پیش می آمد که در آیات قرآن کریم یا روایات حضرات معصومین تعبیری بکار می رفت که معنایش برای مخاطب واضح نبود، مثل آیه شریفه: ﴿وَ فَاكِهَةً وَ أَبّاً﴾[1] که تعبیر «أبّ» واضح نبوده و در روایات سوال کرده اند که مراد از آن چیست؟ یا احیانا پیش می آمد که مخاطب ها می پرسیدند که معنای فلان کلام چیست؟ اینها به خاطر این بود که آن کلام، ظهور نداشت، یعنی مثلا لفظ مشترکی بود که معلوم نبود کدام اراده شده است.

گاهی نیز پیش می آمد که شارع مقدس چیزی را بر خلاف ظواهر اراده می فرمود، که همین ها هم مواردش مشخص شده و بیان گردیده و همراه با قرینه است، مثل تعبیر نفی جناح در مورد نماز شکسته، که ظاهرش جواز است نه وجوب، ولی حضرات فرموده اند که شکستنِ نماز برای مسافر، واجب است، یعنی در اینجا خلاف ظاهر اراده شده است.

خداوند متعال فرموده است: ﴿وَ إِذَا ضَرَبْتُمْ فِي الْأَرْضِ فَلَيْسَ عَلَيْكُمْ جُنَاحٌ أَنْ تَقْصُرُوا مِنَ الصَّلاَةِ﴾[2]

و نظیر این نیز در مورد تعبیر «لا جناح» در مورد سعی صفا و مروه است، که اهل سنت در اینجا این معنا را پذیرفته اند ولی در نماز مسافر مخالفت کرده اند.

تعبیر آیه شریفه در مورد صفا و مروه این است: ﴿إِنَّ الصَّفَا وَ الْمَرْوَةَ مِنْ شَعَائِرِ اللَّهِ فَمَنْ حَجَّ الْبَيْتَ أَوِ اعْتَمَرَ فَلاَ جُنَاحَ عَلَيْهِ أَنْ يَطَّوَّفَ بِهِمَا﴾[3]

به هر حال مواردی جزئی وجود دارد که خلاف ظاهر اراده شده است، منتهی این موارد سبب نمی شود که دست از آن مبنای کلی برداریم، چون این موارد بسیار کم است، و توضیح هم داده شده است، بنابراین اصل این است که همیشه کلام معصومین علیهم السلام بر اساس ظهورات عرفی محاوری است، و فقط موارد خاصی که دلیل خاص بر خلاف آن وارد شده است متفاوت خواهد بود.

به هر حال، این سیره عقلائیه بسیار مهم است، و در بین تمام سیره هایی که دلیل بر حکم شرعی هستند، هیچ سیره ای محکم تر از این سیره نیست، چون روش تبلیغ پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله و حضرات معصومین علیهم السلام مبتنی بر این سیره بود، و بر اساس همان قواعد محاوری عقلایی با قوم خودشان تکلم می کردند.

علاوه بر این سیره، در آیه شریفه نیز ذکر شده که خداوند متعال فرمود:

﴿وَ مَا أَرْسَلْنَا مِنْ رَسُولٍ إِلّا بِلِسَانِ قَوْمِهِ لِيُبَيِّنَ لَهُمْ﴾[4]

«لام» در «لیبیّن لهم» برای تعلیل است، یعنی فرستادن رسولان و ارتباط گرفتن آنها با قومشان به لسان قوم، برای این بود که تبیین حاصل بشود، و معنا و مفهوم این آیه چنین می شود که هر چیزی که تبیین کردن متوقف بر آن باشد، بر رسول واجب است که به همان شیوه و همان نحوه عمل کند و در تبلیغ رسالاتش آن امور را رعایت کند.

یکی از چیزهایی که تبیین متوقف بر آن است، اتحاد در زبان است، یعنی پیامبر در هر قومی باید همزبان با آن قوم باشد تا قومش کلام او را بفهمند و تبیین محقق شود.

یکی دیگر از چیزهایی که تبیین متوقف بر آن است رعایت قواعد محاوری عقلایی است، چون همه عقلای عالم بر اساس همان ارتکازات عقلایی با هم سخن می گویند، بنابراین پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله هم برای محقق شدن تبیین باید همین منهج را اتخاذ می فرمود، که همین کار را هم کرده است.

استدلال ما به این آیه فقط از باب قیاس مساوات و تنقیح ملاک نیست، که بگوییم همانطور که همزبان بودن لازم است و تبیین متوقف بر آن است، رعایت قواعد محاوری هم لازم است و تبیین متوقف بر آن است، بلکه علاوه بر این، فحوای قطعی نیز وجود دارد.

این آیه به فحوای قطعی دلالت دارد، چون اگر پیامبر همزبان با قومش نباشد می تواند مترجمی وجود داشته باشد که کلام او را ترجمه کند، همانطور که الان شخصیت های مهم در سطح دنیا وقتی با هم صحبت می کنند مترجم دارند، و با وجود مترجم، تبیین حاصل می شود. ولی در قواعد محاوریه اصلا ترجمه معنا ندارد. اینها قواعدی است که در ارتکاز عقلاء وجود دارد و بر اساس آن تفهیم و تفهّم می کنند و اصلا ترجمه بردار نیست. این قواعد باید رعایت بشود وگرنه اصلا تبیین حاصل نمی شود.

فلذا این آیه شریفه نه تنها به تنقیح ملاک قطعی، بلکه به طریق اولویت ثابت می کند که اداء رسالت و تبلیغ دین مبتنی بر مراعات قواعد محاوریه عقلائیه است.

از همین جا جواب برخی از مخالفان علم اصول روشن می شود که می گویند چه دلیلی بر اعتبار علم اصول داریم؟ و چه آیه ای دلالت بر حجیت علم اصول دارد؟

پاسخ این است که سیره عقلاء از مهمترین ادله است که عقلاء به قواعد محاوریه عقلائیه عمل می کنند، و علاوه بر آن، یکی از آیاتی که برای حجیت و اعتبار علم اصول می توان به آن تمسک کرد همین آیه شریفه است، که سنت الهی را اینگونه معرفی می کند که خداوند متعال پیامبران را به زبان قوم می فرستاد تا تبیین کنند، و این به فحوای قطعی دلالت دارد بر آنکه پیامبران قواعد محاوریه عقلائیه را هنگام صحبت کردن با قوم خود رعایت می کردند تا تبیین محقق شود.

یکی از اهم وظایف پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله و ائمه معصومین علیهم السلام تبلیغ دین و تبیین احکام بود، و نشر دین هم مبتنی بر بیان است، فلذا اگر حضرات روشی را غیر از روش عقلاء اتخاذ می فرمودند قطعا خبرش می رسید، کما اینکه مثلا در چند مورد معدودی که در آیات قرآن کریم خلاف ظاهر اراده شده است خبر وارد شده و به ما هم رسیده است، که یکی از آنها تعبیر «لا جناح» در مورد نماز مسافر است، اگر در سایر موارد هم همین طور بود حتما خبرش به ما می رسید. ولی اثری از چنین چیزی نیست و این موارد معدود هستند و زیاد نیستند.

همین موارد معدود هم فلسفه ای دارند که چرا اینگونه بیان شده اند که در روایات ذکر شده، و وجهش این بوده که خداوند متعال می خواسته با این بیان بندگان را امتحان کند، که آیا حرف ائمه اطهار علیهم السلام را می گیرند یا نمی گیرند! چون باید قرآن را از زبان اینها بشنوند، حتی اگر در مواردی خلاف ظاهر باشد.

بر اساس همین قواعد محاوری است که می گوییم مخصصات و مقیدات وارد شده است، چون این سیره عقلای عالم است که وقتی صحبت می کنند گاهی به صورت عموم حرف می زنند و بعد موارد تخصیصش را بیان می کنند.

مثلا این بحث اصولی که آیا می توان با خبر واحد، عام قرآنی را تخصیص زد یا خیر؟ که مقتضای تحقیق جواز این کار است، و همین طور تقیید مطلقات قرآن، و در روایات وارد شده که حضرات فرموده اند در روایات ما هم مثل آیات قرآن عموم و خصوص، و مطلق و مقید هست. و همین طور محکمات و متشابهات.

غرض اینکه اجمال گویی و بیان این اجمال، و همین طور عام و خاص، و مطلق و مقید، همه اینها در کلام عقلاء نیز جاری است که یک چیزی را مثلا مطلق می گویند و بعد قیدهایش را بیان می کنند.

یکی از چیزهایی که از این کلام ما روشن شد این است که تفسیر قرآن مجید مبتنی بر قواعد اصولی است، چون تفسیر قرآن چیزی جز بیان مراد الله نیست، و کسی که می خواهد مدلول آیه ای را بیان کند باید بر اساس قواعد اصولی استظهار کرده باشد تا بتواند مدلول را بیان کند.

و همچنین اگر روایتی در تفسیر آیه ای وارد شده باشد، خود همان روایت هم بر اساس قواعد محاوری اصولی فهمیده می شود.

ما در تفسیر قرآن دنبال اصطلاحات فلسفی نیستیم، بلکه دنبال ارتکازات عقلایی هستیم، و همانطور که بر اساس قواعد محاوری از روایات استظهار می کنیم، از آیات قرآن نیز استظهار می کنیم.

آیاتی که صریح و نص باشند که روشن است و بحثی ندارد، ظواهر واضح هم بر اساس ارتکازات عقلایی است، و آیات متشابه هم به وسیله روایات معصومین علیهم السلام تبیین می شود و معنایش روشن می شود، ولی خود این روایات باز هم بر اساس ارتکازات عقلایی هستند.

این منهج، یعنی منهج محاوری عقلایی، که سیره عقلاست و جلد اول کفایه را تشکیل می دهد، و همین طور مباحثِ تعادل و ترجیح، و حکومت و ورود و ... اینها مباحثی هستند که اساس تفهیم و تفهّم بین نبی صلی الله علیه و آله و مخاطبین ایشان، و بین ائمه علیهم السلام و مخاطبینشان تشکیل داده است. و اصول هم چیزی نمی گوید جز تنقیح این قواعد.

این قواعد در ارتکازات عقلاء بوده است، منتهی این ارتکازات را عده ای می آیند و تجمیع می کنند و به صورت قاعده قاعده ذکر کرده و به صورت علم در می آورند، و حدود و ثغور هر کدام را معین می کنند. چون این ارتکازات همه شان به یک شکل و در یک باب نیستند، برخی مربوط به مفاهیم، برخی مربوط به اوامر، برخی مربوط به نواهی و ... هستند.

همه مباحثی که در جلد اول کفایه ذکر شده و همین طور بحث تعادل و ترجیح و بحث حکومت و ورود، همه اینها مربوط به همین قواعد محاوری و ارتکازات عقلایی است.

این ارتکازات در طول تاریخ توسط اصولیون تبیین و تنقیح شده، و در کتب مختلف اصولی آمده است، از عده شیخ طوسی گرفته تا معارج محقق، و تا زمان ما که این ارتکازات به شکل قواعد مطرح شده اند.

بنابراین در تفسیر آیات نیز همین سیره و همین قواعد محاوری عقلایی وجود دارد و به آنها اخذ می شود، مگر در مواردی که ظاهر لفظی وضعی آیه ای با عقل قطعی در تناقض باشد، که در این صورت آن ظاهر را کنار می گذاریم. مثل آیه شریفه که می فرماید:

﴿وَ قَالَتِ الْيَهُودُ يَدُ اللَّهِ مَغْلُولَةٌ غُلَّتْ أَيْدِيهِمْ وَ لُعِنُوا بِمَا قَالُوا بَلْ يَدَاهُ مَبْسُوطَتَانِ﴾[5]

ظاهر «ید» همین عضو از بدن است، مثلا اگر در عبارتی وارد شود «یدُ زیدٍ» ظاهرش همین دست است، ولی در آیه شریفه قرینه قطعیه عقلیه داریم که نمی توانیم قائل به تجسم بشویم، بنابراین این «ید» را قدرت معنا می کنیم. کما اینکه عقلای عالم نیز در بسیاری از موارد، به خاطر وجود قرینه، خلاف معنای موضوع له را اراده می کنند. حالا در اینجا قرینه عقلیه داریم، در سایر موارد هم اگر قرینه عرفیه و حالیه و مقامیه داشته باشیم بر اساس آن قرائن عمل می کنیم.

در همین موارد هم که بر اساس قرینه، خلاف ظاهر را بیان می کنیم، باز هم از قواعد محاوریه خارج نشده ایم، چون خود همین هم در سیره عقلاء موجود است که آنها هم به چنین قرائتی اتکا می کنند.

گاهی گفته می شود که اصول چه ربطی به قرآن مجید دارد؟

اصول چیزهایی است که ساخته دست بشر است و تحلیلات عقلایی است، ولی قرآن کلام خداوند متعال است. بنابراین تفسیر قرآن نیز باید با اتقان و دلیل قطعی باشد.

اصلا کجای قرآن سخن از اصول آمده است؟

پاسخ ما این است که اولا همان آیه ای که خواندیم دلیل بر اعتبار قواعد محاوریه عقلائیه و دلیل بر اعتبار اصول است. و ثانیا ما اصلا نیاز به استدلال به آیات نداریم، و لازم نیست که دلیل اعتبار اصول و این قواعد محاوری در آیات قرآن آمده باشد.

مگر تکلم خود نبی مکرم اسلام صلی الله علیه و آله با مردم و تبیین قرآن، مبتنی بر سیره عقلاء نبود؟ چه دلیلی می تواند از این بالاتر باشد؟

سیره خود پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله این بود که در تبلیغ دین و تبیین آیات و احکام بر اساس همین قواعد مشی می فرمود.

بنابراین برای اعتبار علم اصول اصلا نیازی به آیه قرآن نداریم، هرچند آیه شریفه ای که بیان کردیم هم می تواند دلیل بر اعتبار علم اصول باشد.

علاوه بر این، در بسیاری از مسائل اصولی، به آیات شریفه استدلال شده است، مثلا در بحث ماده امر به این آیه تمسک شده است: ﴿فَلْيَحْذَرِ الَّذِينَ يُخَالِفُونَ عَنْ أَمْرِهِ﴾[6]

و همین طور در مورد صیغه امر به آیه: ﴿أَطِيعُوا اللَّهَ وَ أَطِيعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِي الْأَمْرِ مِنْكُمْ﴾[7] تمسک کرده و گفته اند که صیغه امر عندالاطلاق دلالت بر وجوب دارد.

در روایات نیز مواردی را داریم که امام معصوم علیه السلام به ظاهر آیه و به صیغه امر تمسک فرموده و وجوب را استفاده کرده است. و یا اینکه به مفهوم شرط، یا تخصیص و یا تقیید در آیه شریفه استدلال فرموده است، که این روایات را در «المدخل» آورده ایم.

بنابراین حضرات معصومین علیهم السلام نیز به ظواهر کتاب استدلال می کردند و این هم بر اساس همین قواعد محاوریه عقلائیه بود.

از دیگر مباحث اصولی که به آیات قرآن استدلال شده است بحث حجیت خبر واحد است، که به آیه نبأ: ﴿إِنْ جَاءَكُمْ فَاسِقٌ بِنَبَإٍ فَتَبَيَّنُوا﴾[8] و آیات دیگر استدلال شده است، و همین طور آیاتی که برای جواز اجتهاد و تقلید به آنها استدلال شده است مثل آیه شریفه: ﴿فَاسْأَلُوا أَهْلَ الذِّكْرِ إِنْ كُنْتُمْ لاَ تَعْلَمُونَ﴾[9]

و آیاتی که برای حرمت اتّباع ظن به آنها استدلال کرده اند، همچون: ﴿إِنَّ الظَّنَّ لاَ يُغْنِي مِنَ الْحَقِّ شَيْئاً﴾[10] و ﴿وَ لاَ تَقْفُ مَا لَيْسَ لَكَ بِهِ عِلْمٌ﴾[11]

و همین طور بحث برائت نقلیه که به آیاتی از قرآن استدلال کرده اند. و نیز احتیاط شرعی که به آیات بسیاری استدلال کرده اند.

بنابراین در بسیاری از مسائل اصولی به آیات قرآن استدلال شده است و کمتر باب و قاعده ای در اصول پیدا می شود که به آیات استدلال نشده باشد.

 


BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo