< فهرست دروس

درس خارج اصول استاد علی‌اکبر سیفی‌مازندرانی

1402/03/02

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: دور و نقش رأی اهل خبره

 

شاید مهمترین بحثی که به استنباط مربوط می شود و جزو مقدمات استنباط است همین حجیت رأی اهل خبره باشد.

در اهمیت این بحث همین قدر بس است که فقهاء برای جواز تقلید از مجتهد به همین سیره عقلائیه رجوع جاهل به عالم و رجوع به اهل خبره، تمسک می کنند، و مجتهد را از قبیل خبره می دانند، و از جانب شارع هم ردعی به این سیره نرسیده است، بلکه نصوص امضائیه هم داریم، که در حقیقت این نصوص را ارشاد به این سیره عقلائیه گرفته اند.

در اصول هم اصولیون بعد از بحث از حجیت خبر واحد و اجماع، به حجیت قول لغوی پرداخته اند و این بحث را در آنجا مطرح کرده اند.

در اول اجتهاد و تقلید هم که ادله جواز تقلید را بحث می کنند این مطالب را آورده اند.

ما هم در جاهای مختلف این بحث را مطرح کرده ایم و در اینجا هم اجمال بحث را ارائه می دهیم.

اولین مطلب این است که سیره عقلاء بر حجیت رأی اهل خبره جاری است، و این قابل انکار نیست که عقلای عالم در آنچه از علوم و فنون گوناگون که قابلیت رأی و نظر دارد، به اهل خبره رجوع می کنند.

سرّش هم این است که این به حکم عقل است، یعنی می بینند که آحاد بشر توان و قدرت اینکه بخواهند در همه علوم صاحب نظر بشوند را ندارند، وگرنه همه باید زندگی شان را تعطیل کنند، فلذا عقلشان حکم می کند که باید به متخصص رجوع کنند.

یعنی این محدودیت و عجز بشر از اینکه خودش همه علوم را فرا بگیرد و این شدت حاجت بشریت به اقسام علوم و فنون سبب می شود که عقل حکم کند و این حکم عقل سبب تکوّن و منشأ این سیره در بین عقلاء شده است.

کسی که بگوید در حجیت قول اهل خبره، وثوق و اطمینان شخصی معتبر است، چنین حرفی صحیح نیست.

آنچه که در سیره عقلاء در مورد رجوع به اهل خبره معتبر است همان وثوق نوعی است، و وثوق شخصی را لازم نمی دانند. مگر در امور خطیره، و همچنین در جایی که بین اهل خبره اختلاف باشد که در این موارد احتیاط می کنند و قول اکثر یا اعلم را می پذیرند.

مثلا در مریضی های عادی، عقلاء به دکتر مراجعه می کنند و فحص از مخالف هم نمی کنند، ولی اگر مریضی لاعلاج باشد و پای جان در میان باشد احتیاط می کنند و به چند نفر رجوع می کنند.

در رجوع به اهل خبره در باب شرع هم همین طور است که اگر فقیه احساس کند که اهل خبره همچون لغویون در مساله ای اختلاف دارند، و خود این فقیه هم اهل لغت نباشد، در اینجا باید احتیاط کند و نظر همه را ببیند.

 

سؤال: اگر علم به خلاف وجود داشته باشد چگونه است؟

جواب: بحث ما در جایی است که علم وجدانی به خلاف نداشته باشد، وگرنه اگر علم به خلاف دارد جای شک نیست که باید بر اساس همان علم عمل کند، چون هیچ چیزی نمی تواند در مقابل علم وجدانی باشد.

اینها همه امارات هستند و در جایی حجت اند که علم وجدانی وجود نداشته باشد.

 

حجیت قول لغوی

حالا بحث در این است که حجیت قول لغوی از باب اهل خبره است یا از باب اخبار است؟

یک وجه این است که اهل خبره باشد، برای اینکه یک لغوی، به مجردِ دیدن معنای یک لغت در کتاب های قبل از خود، یا با شنیدن از اهل محاوره زمان خودش، یا با شنیدن از علمای لغت زمان خودش، صرف سماع و صرف رؤیت و صرف نقل، فقط استعمال را ثابت می کند، و وضع را ثابت نمی کند.

باید قرینه ای در کلام لغوی باشد تا بفهمیم که مقصود او صرف استعمال نیست، بلکه بیان معنای حقیقی است.

لغوی اگر بخواهد معنای حقیقی را بیان کند، باید بداند که فلان لفظ بدون قرینه در آن معنا استعمال می شود، پس باید خودش خبره باشد و بتواند این را تشخیص بدهد که بدون قرینه استعمال شده یا با قرینه، و باید به قرینه های معنای مجازی احاطه داشته باشد، و انصراف یا تبادر عند الاطلاق را هم باید احاطه داشته باشد.

بنابراین خود لغوی باید احاطه داشته باشد و بعد هم که معنا را در کتاب لغت می نویسد باید قرینه ای بیاورد که ما بفهمیم او معنای حقیقی را بیان کرده است.

ما عرض می کنیم که چنین قرینه ای موجود است، و برخی از علمای لغت دأبشان بر این است که معنای حقیقی را ابتدا ذکر می کنند و بقیه معانی و موارد استعمال را در ادامه می آورند، بنابراین همان معنای اولی که برای لغت نوشته اند معنای حقیقی است.

برخی دیگر از علمای لغت هم ریشه و اصل را بیان می کنند، و می گویند که معنای اصلی فلان ماده این است، که این هم همان معنای حقیقی است.

غرض اینکه غالبا در کلمات اهل لغت قرینه ای هست که معنای حقیقی را بیان می کند.

البته اگر تردید کنیم و قرینه ای نداشته باشیم نمی توانیم به قول لغوی اتکا کنیم.

نکته ای که باقی مانده است این است که سیره عقلائیه مراجعه به اهل لغت را ثابت کردیم، ولی آیا معاصرت این سیره با زمان شارع هم ثابت است؟ چون سیره عقلاء باید اتصال داشته باشد تا بتواند مورد امضاء و ردع واقع شود.

ممکن است ادعا بشود که رجوع به اهل لغت اصلا در زمان معصومین علیهم السلام نبوده و بعدها ایجاد شده است.

جواب این است که این سیره در زمان ائمه علیهم السلام هم بوده است، شاهدش هم این است که کتاب های زیادی در لغت در همان زمان معصومین علیهم السلام نوشته شده است، همچون کتاب العین و کتب دیگر.

نوشته شدن این کتاب ها اماره است و حاکی از این است که مردم به این کتاب ها مراجعه می کردند.

ارباب علوم و فنون برای تالیف کتاب به زبان عربی به کتب اهل لغت مراجعه می کردند و این امری متعارف بود، و در بین اصحاب ما نیز همین طور بود، مثلا شیخ طوسی در تفسیر، بارها به گفته های اهل لغت استناد فرموده و کلامشان را نقل کرده است، و بارها اشعار عرب را ذکر کرده و به آنها استناد کرده است، یعنی این کتاب ها و این روش ها مورد استفاده بود.

برخی می گویند که این کتاب های لغت فقط برای عرضه به دربار و صله گرفتن بود، ولی چنین چیزی صحیح نیست، و معلوم است که به خاطر نیازی که به چنین کتاب هایی وجود داشت این کتاب ها نوشته میشد.

بنابراین شکی نیست که سیره عملی عقلاء در رجوع به اهل لغت در زمان معصومین علیهم السلام هم وجود داشت و مشکلی از جهت معاصرت وجود ندارد.

این سیره معاصر بوده و شارع هم ردع نکرده و بلکه با تتبع در روایات می توان مواردی را که صلاحیت امضای این سیره را دارند پیدا کرد، و لااقل ردع نکرده اند.

این حرف هایی که تا اینجا زدیم بنا بر این بود که قول لغوی از باب اهل خبره باشد، اما اگر به خاطر اخبار حسی باشد به این معناست که یا این لغوی از کتب لغتی که در زمان خودش بود استفاده کرده و دیده است، و یا خودش از اهل محاوره شنیده است، بنابراین حس است.

ولی با حرف هایی که زدیم معلوم شد که نمی توانیم کلام لغوی را صرفا اخبار حسی بدانیم، بلکه او از باب خبره بودن خبر می دهد، چون آنچه که در کتب دیده می شود یا از اهل لغت شنیده می شود صرف استعمال است، اما اینکه این استعمال حقیقی است یا خیر نیاز به تشخیص دارد، بنابراین او باید اهل خبره باشد تا معنای حقیقی کلمه را بتواند تشخیص بدهد و بیان کند.

 

سؤال: اگر قول لغوی صرف اخبار باشد آیا تعدد شرط است؟

جواب: خیر، حتی اگر از باب اخبار حسی باشد باز هم یک نفر کافی است و تعدد لازم نیست، مگر در جایی که موضوع شاهدین باشد. در مواردی که از قبیل بینه و شاهدین نیست، اخبار یک ثقه کفایت می کند.

 

سؤال: آیا خبرویّت در علوم تجربی با علوم دیگر که مثل فقه مطالعاتی هستند تفاوت دارد؟

جواب: خیر، تفاوت ندارند و مهم همان خبرویت است که اگر صادق باشد این سیره رجوع به خبره در آن جاری می شود، و عقلای عالم بین علوم تجربی و غیر آن فرقی نمی گذارند.

 

حجیت قول رجالی

در مورد حجیت قول رجالی سه قول عمده وجود دارد، یکی اینکه از باب اخبار از حس است، دیگری اینکه از باب رأی اهل خبره است، و سومی اینکه از باب شهادت است.

اگر از باب اخبار از حس باشد، معنایش این است که از باب اخبار از موضوعات است، که از مشهودات و حسیات است.

اشکال کرده اند و گفته اند که قول علمای رجال نمی تواند از باب حس باشد، چون این علما هم عصر با روات نبوده اند و با آنها فاصله داشتند.

جواب داده شده که برخی از اصحاب جرح و تعدیل که از اصحاب ائمه علیهم السلام بودند و اخبارشان حسی است، مانند حسن بن علی بن فضال و امثال او، و همچنین اقدمین از علمای رجال به قرائن حسیه و قرائن قریب به حس احاطه داشتند، به خصوص در مورد رواتی که مربوط به ائمه متاخر علیهم السلام بودند فاصله کمی داشتند، بنابراین اقوال این علمای رجال در مورد روات، یا حسی و یا قریب به حس است و از این جهت اشکالی به مطلب وارد نیست، چون امکان جریان اصالة الحس در مورد قدماء و اقدمین وجود دارد.

به همین دلیل است که بین قدماء و اقدمین و متاخرین از علمای رجال تفاوت قائل هستیم و قول متاخرین را حجت نمی دانیم، چون احاطه به قرائن حسیه و قریب به حس ندارند.

علاوه بر این، اصول و مصنفاتی در باب رجال بود که به آنها دسترسی داشتند و مراجعه می کردند، و حتی نجاشی در مقدمه کتابش گفته است که کتاب های رجالی قبلی که نوشته شده بود هرکدام از جهتی نقص داشتند و به همین دلیل من خواستم کتابی بنویسم که جامع باشد و آن نقایص را نداشته باشد.

کتاب هایی بود که در زمان حضرات معصومین علیهم السلام نوشته شده بودند و علمای رجال هم همین کتاب ها را در اختیار داشتند و قرائن هم در اختیارشان بود.

این مطالب بنا بر این بود که قول رجالی از باب اخبار باشد.

اما از باب خبره بودن، در جایی است که ثقه یا ضعیف بودنِ فرد محل اختلاف باشد.

در مبانی وثاقت و ضعف نیز اختلاف وجود دارد، مثلا اینکه آیا غلو سبب ضعف فرد و سلب وثاقت از او می شود یا خیر، خب این مساله ای تخصصی است و نیاز به نظر تخصصی دارد.

قول رجالی در چنین مواردی قطعا از باب اهل خبره است، اما صرف اخبار از وثاقت در جاهایی که اختلاف بردار نیست، این به همان حس بر می گردد، چون آن کتاب هایی که عرض کردیم به دست اینها رسیده است و اینها از آن خبر می دهند.

در مجموع به این نتیجه می رسیم که اقدمین از علمای رجالی از قرائن حسیه اطلاع داشتند و به همین دلیل آنچه که اخبار داده اند از باب اخبار حسی بوده و در جاهایی که اختلاف بین علمای رجال نباشد همین اخبارشان حجت است، اگر قدمایی که این مطالب را نقل کرده اند خودشان مخالف بودند باید مخالفت شان را اظهار می کردند، وقتی مخالفت نکرده اند معلوم است که قبول داشتند.

البته در موارد اختلافی قولشان حجت نیست و فقیه باید به نظر خودش عمل کند.

بنابراین آنچه به نقل و حس اثبات می شود، قدما دسترسی داشتند و قولشان حجت است، ولی قول متاخرین حجت نیست چون این قرائن را ندارند و مطالب را از قدما گرفته اند، مثل علامه حلی و ابن داود که به قول قدمایی مانند نجاشی و کشی و شیخ استناد می کنند.

فلذا در مورد قدماء اصالة الحس جاری می شود و قولشان از باب اخبار حجت است.

برخی اشکال کرده اند که علم رجال اصلا فایده ای ندارد، چون علمای رجال دسترسی به اصحاب ائمه علیهم السلام نداشتند، بنابراین نمی توانند خبر از حال روات بدهند.

با این بیانی که کردیم این اشکالات برطرف می شود.

تقلید از علمای رجال

بحث دیگری که در اینجا پیش می آید این است که اگر حجیت قول رجالی از باب خبرویت باشد، آیا فقیهی که می خواهد فتوا بدهد می تواند در رجال مقلدِ یک رجالی باشد؟

پاسخ این است که چنین چیزی صحیح نیست، چون فقیه نمی تواند تقلید کند و باید خودش اهل خبره باشد.

مجتهد کسی است که در همه مقدمات اجتهاد، صاحب نظر باشد، یعنی باید توان و قدرت نظر و تحلیل و رد و ایراد داشته باشد، مثلا در ادبیات، لغت، رجال، اصول و همین طور سایر مقدمات باید قدرت تحلیل داشته باشد و بتواند نظر بدهد.

فقیهی که در این مقدمات صاحب نظر نباشد و خودش مقلّد باشد اصلا تقلید از او جایز نیست، چون خود او هنوز مقلد است، هرچند که فقط در بخشی از این مقدمات، مقلد باشد، به هر حال نتیجه تابع اخس مقدمات است.

 

سؤال: کسی که در فقه خودش را اعلم بداند ولی مثلا در رجال دیگری را از خودش اعلم بداند، آیا باید در رجال از او تقلید کند؟

جواب: اگر در رجال اصلا خودش را مجتهد هم نداند، چنین کسی در فقه هم مجتهد نیست، چه برسد به اینکه اعلم باشد، ولی اگر در فقه اعلم باشد و در رجال مجتهد باشد ولی اعلم نباشد، ایرادی ندارد، چون ملاک اعلمیت، فقه است، یعنی کسی که در فقه اعلم باشد و در سایر مقدمات مثل رجال اجتهاد داشته باشد، همین کافی است.

 

سؤال: بعضی از مقدمات اجتهاد اصلا به هم ربط ندارند، مثلا اجتهاد در ادبیات و رجال چه ربطی به اجتهاد در اصول دارد؟

جواب: علی ای حال آن مقدماتی که اجتهادبردار است، فقیه نمی تواند از باب اهل خبره به غیر خودش رجوع کرده و تقلید کند، بلکه باید به نظر اجتهادی خودش عمل کند.

 

سؤال: مثلا اگر فقیه می خواهد در یک مساله طبی فتوا بدهد، آیا باید خودش مجتهد در طب بشود یا باید به متخصص رجوع کند؟

جواب: این بحث مربوط به موضوع شناسی است که از مبادی اجتهاد و استنباط نیست، و فقیه نیاز نیست که ورود کند، بلکه می تواند بگوید که شما موضوع را مشخص کنید و من فتوا می دهم. چون فقیه مکلف نیست که موضوع را بشناسد.

مبادی استنباط آن قواعدی است که استنباط بر آن متقوم است، که موضوع شناسی از آنها نیست و اصلا ربطی به اجتهاد ندارد و عامی هم می تواند انجام بدهد.

 

سؤال: اگر موضوع شناسی در چنین مواردی به عهده فقیه نباشد ممکن است کارشناس ها موضوع را به نحوی برای او تحدید کنند که نتیجه فتوایش خلاف مصالح مسلمین باشد.

جواب: بعضی از اینها که مربوط به سیاست می شود و شأن فقیه است که باید بداند، و تقلید از فقیهی که آگاه به زمان نیست اصلا جایز نیست، این بحث دیگری است.

 

ما از توقیع شریف اسحاق بن یعقوب استفاده کرده ایم که احاطه به کل مقتضیات زمان شرط است و ادله دیگری هم می شود اقامه کرد که حکمت اقتضاء می کند که شارع زعامت امر مسلمان ها را به عهده کسی که خبره در تشخیص مصالح و مفاسد جامعه اسلامی نیست قرار نمی دهد.

این بحث، مطلب دیگری است و ربطی به بحث فعلی ما ندارد.

بحث در این است که عمده قریب به اتفاق مسائل رجالی که اختلاف بردار نیستند، از باب اخبار حسی هستند، چون علمای رجال یا خودشان قرائن حسیه داشتند یا قریب به حس بودند، و علاوه بر این آثار و تالیفات رجالی که از زمان معصومین علیهم السلام بجا مانده بود در اختیار آنها بود و از این طریق هم احاطه به مطالب داشتند و این هم حسی بود، و آن کتاب ها ثابت بودند و جای تشکیک نداشتند.

لذاست که مرحوم وحید بهبهانی می فرماید:

«و غير خفيّ أنّ ما صدر منهم و ظهر من كتبهم إنّما هو من علم الرجال؛ لأنّ المتقدّمين مثل العيّاشي و الكشّي، و من تقدم عليهما و من تأخّر عنهما إلى زمن النجاشي، لمّا أرادوا معرفة حال رواتهم و لم تكن القرائن الحاليّة أو المقاليّة موجودة لهم مع قرب عهدهم أو حضورهم من دون أن يتتبعوا و يتفحّصوا عمّا يمكن به المعرفة، فبذلوا جهدهم في تحصيله و الإحاطة بكلّه، فحصلوا ما قدروا عليه من الأخبار و الآثار و مرجحات الاعتبار و الجرح و التعديل و التقوية و التضعيف الصادرة عن الذين اعتمدوا عليهم.

ثم إنّهم ربّما وجدوا التعارض بينها فتوجّهوا إلى علاجه فألّفوا جميع تلك‌ الامور، فسمي ذلك علم الرجال.»[1]

کلام ایشان اشاره به این است که کسانی مثل شیخ و نجاشی کتب اسلاف خود را دیده اند و برای تنقیح آنها دست به تالیف کتاب جدید زده اند و این کتاب ها نیز با اتکاء به همان قرائن حسی و قریب به حس بوده است.

امثال صدوق و ابن ولید و عیاشی و مفید و ... کسانی بودند که قریب به عصر روات بودند و قرائن حسیه نزد آنان بود، به خصوص در مورد رواتی که مربوط به اواخر عهد ائمه علیهم السلام بودند.

امثال شیخ طوسی هم قرائن قریب به حس را داشتند و علاوه بر این کتاب ها هم که حسی بود در اختیارشان بود.

پس حجیت اقوال رجالیون از باب اخبار حسی است، مگر در مواردی که اختلاف بردار است و خودشان اختلاف خودشان را اعلان کرده اند، در چنین جایی کلامشان اخبار حدسی خواهد بود.


BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo