< فهرست دروس

درس خارج اصول استاد علی‌اکبر سیفی‌مازندرانی

1402/02/24

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: سیره مستحدثه

 

نکته ای در مورد سیره باقی ماند و آن اینکه معاصرت سیره با عصر معصومین علیهم السلام چگونه ثابت می شود؟

جواب این است که در سیره عقلائیه نفس ماهیت سیره عقلائیه اقتضاء معاصرت دارد، برای اینکه فرض این است که این سیره ناشی از عقلا بما هم عقلاست، و چنین چیزی اختصاص به یک عصر خاص و یک مکان خاص ندارد و در همه اماکن و ازمان جاری است، بنابراین معاصرتش با زمان معصومین علیهم السلام نیز ثابت است.

مگر اینکه کسی بگوید که این سیره مستحدثه اصلا داخل در آن سیره های زمان معصومین علیهم السلام نیست، که این را هم رد کردیم و گفتیم که همه سیره ها به همان سیره های زمان شارع بر می گردد.

سیره هایی که منشأ آنها حکم عقل یا طبع باشد را که گفتیم اصلا از محل بحث خارج است و اصلا مستحدثه بودن در مورد آنها امکان ندارد، سایر سیره های عقلائیه هم که مستحدثه دارد گفتیم که همه شان به سیره های گذشته بر می گردد، و نمی شود سیره جدید مستحدثه ای پیدا کرد که ریشه در سیره های گذشته نداشته باشد.

بنابراین هر سیره ای که امروزه وجود دارد داخل در مصب سیره های زمان شارع است، بنابراین اگر شارع آنها را ردع نکرده باشد این سیره هم تایید می شود، ولی اگر آنها را ردع کرده باشد این سیره هم کنار گذاشته می شود.

برخی از سیره های عقلایی در زمان شارع بودند که توسط شارع تخطئه شدند، مثل ربا، بنابراین اگر امروزه سیره ای وجود داشته باشد که ریشه اش به ربا برگردد باید کنار گذاشته شود.

 

سؤال: اگر منشأ سیره عقلاء عادت باشد، چون تدریجی است ظاهرا قابل تغییر است.

جواب: عادت جمیع عقلاء بما هم عقلاء چیزی نیست که اختصاص به یک زمان یا مکان خاص داشته باشد.

 

البته عادت ثقافی قومی فرق می کند ولی بحث ما در عادت جمیع عقلاء است.

خلاصه بحث اینکه بنائی که منشأ آن عادت باشد، از نظر ثبوتی امکان دارد که مستحدثه و اختصاص به یک زمان خاص داشته باشد، ولی از نظر اثباتی و وقوعی چنین چیزی را نداریم و قطعا به سیره های گذشته بر می گردد.

پس سیره عقلائیه معاصرتش به همین کافی است.

عمومیت مصب سیره عقلائیه بالنسبة به جمیع افراد بشر در جمیع ادوار، این عمومیت در ذات خود سیره عقلائیه اخذ شده است. فلذا وقتی که ثابت شد که این سیره عقلائیه است و ثقافیه و قومیه نیست، خود به خود معاصرتش با عصر شارع اثبات می شود. یعنی این یک مصداق جدید است، وگرنه سیره همان سیره است.

اما سیره متشرعه هیچ ریشه عقلائی ندارد، و بما هم متشرعه است، منشأ پیدایش سیره متشرعه هم اعم است از نصوص کتاب و سنت و از فتاوای فقهای عصر غیبت، فلذا مواردی که هیچ نشانه ای از آنها در کتاب و سنت نیافتیم و فقط منشأ آن منتهی به فتاوای فقهاء باشد در چنین جایی اثبات معاصرت شارع مشکل می شود. مگر اینکه اجماع قدمایی در بین باشد که خودش یک ملازمه دیگر خواهد شد، و حرف دیگری خواهد بود و اصلا کاری به سیره نخواهد داشت.

گاهی بین سیره و اجماع مطابقت هست، ولی ملازمه همیشگی نیست که هر جا اجماع باشد سیره هم باشد، بنابراین ارتباطی به هم نخواهند داشت.

مقتضای تحقیق در مورد سیره، چند نکته شد که در ادامه بیان می کنیم.

1- معاصرت شارع در سیره عقلائیه و متشرعه یک عنصر مشترک است و در حجیتِ هر دو نیاز هست که معاصرت ثابت بشود.

2- حجیت سیره های مستحدثه منوط است به یکی از این دو رکن: یا باید معاصرت معتبر نباشد، و یا اگر معاصرت شرط است باید این سیره های مستحدثه به سیره های زمان شارع برگردند و معاصرتش با شارع ثابت بشود. وگرنه اگر معاصرت شرط باشد و نتوان این سیره ها را به سیره های زمان شارع برگرداند، در این صورت این سیره های مستحدثه از حجیت ساقط خواهند شد.

3- تمام سیره های مستحدثه عقلائیه به نحوی ریشه در سیره های اصلی عقلائیه دارند. این سیره ها با اغراض معاملی، غریزی، عقلی، عادی، تجربی، طبع و ... به نحوی هستند که زندگی بشری بسته به اینهاست، مثلا قبول خبر ثقه یا حجیت ید، از چیزهایی هستند که اگر مورد قبول نباشند زندگی ها به هم می ریزد.

ولی این حرف در مورد سیره های متشرعه صدق نمی کند.

قاعدة لو کان لبان

گفتیم که این قاعده بر دو قضیه استوار است، یکی قضیه اصل و دیگری فرع است که اساس این قاعده را تشکیل می دهند.

و بیان شد که در آن قضیه اصل، ملازمه باید عادیه قطعیه باشد، چون عقلیه که وجود ندارد، چرا که اگر عقلی باشد دیگر نیازی به این قاعده نداریم، خودش ملازمه عقلی است و مستقل است و نیازی به این قاعده نخواهد بود.

ملازمه عادیه جزو یقینیات است، به گونه ای که مقتضای عادت بشر این است.

منشأ این ملازمه یکی از دو چیز است، یا شدت اهمیت این حکم است، مثل حکومت و قضاوت زنان، که نفیا و اثباتا یکی از مهمترین مسائل شرع مقدس اسلام است، بنابراین اگر بود در نصوص و فتاوا ظاهر میشد.

یا اینکه بر خلاف مذاق شارع هستند، مثلا شارع محدودیت هایی برای زن جعل کرده که برای مرد جعل نکرده است، مثل حجاب و اجتناب از مخالطه با اجنبی و مواردی از این قبیل که این با تصدی امور اجتماعی توسط زنان خوانایی ندارد، لذا در چنین مواردی قاعده لو کان لبان جاری می شود، یعنی اگر چنین چیزی جایز بود باید نص روشنی بر آن دلالت می کرد.

و همچنین اگر عادت عده ای از فقهاء باشد که فتوای آنها تاثیرگذار در اثبات حکم و حجیت دلیل است، مثل قدماء که روایت کسانی که از ضعفاء نقل می کردند را نمی پذیرفتند، و از او نقل روایت نمی کردند، و اصلا نقل روایت از مجاهیل را از مضعفات می دانستند و می گفتند فلانی ضعیف است چون از مجاهل نقل می کند، حالا اگر همین قدماء از یک راوی روایات زیادی را نقل کنند، معلوم می شود که او ضعفی ندارد، چون اگر او ضعفی داشت قدماء چنین کاری نمی کردند و از او اکثار روایت نمی کردند.

یک اشکالی در اینجا مطرح می شود و آن اینکه قدماء عمده تکیه شان بر توفر قرائن بر اعتبار روایت بوده و ملازمه ای با وثاقت راوی ندارد، بنابراین ممکن است این موارد نیز به خاطر قرائن باشد.

جواب این است که قدماء نسبت به قرائن اهتمام داشتند، اما در عین حال به وثاقت روات نیز اهتمام زیادی داشتند، به گونه ای که از قدیم عادت علما بر جرح و تعدیل روات بود.

شیخ طوسی فرموده است:

«و مما يدل أيضا على صحة ما ذهبنا إليه، أنا وجدنا الطائفة ميزت‌ الرّجال‌ الناقلة لهذه الأخبار، و وثقت الثقات منهم، و ضعفت الضعفاء، و فرقوا بين من يعتمد على حديثه و روايته، و من لا يعتمد على خبره، و مدحوا الممدوح منهم و ذموا المذموم، و قالوا فلان متهم في حديثه، و فلان كذاب، و فلان مخلط، و فلان مخالف في المذهب و الاعتقاد، و فلان واقفي، و فلان فطحي، و غير ذلك من الطعون التي ذكروها، و صنفوا في ذلك الكتب، و استثنوا الرّجال من جملة ما رووه من التصانيف في فهارسهم، حتى إن واحدا منهم إذا أنكر حديثا نظر في إسناده و ضعفه برواته.

هذه عادتهم على قديم الوقت و حديثه لا تنخرم، فلو لا أن العمل بما يسلم من الطعن و يرويه من هو موثوق به جائز، لما كان بينه و بين غيره فرق، و كان يكون خبره مطروحا مثل خبر غيره، فلا يكون فائدة لشروعهم فيما شرعوا فيه من التضعيف و التوثيق و ترجيح الأخبار بعضها على بعض، و في ثبوت ذلك دليل على صحة ما اخترنا.»[1]

مراد از «ما ذهبنا الیه» حجیتِ خبر ثقه است.

اشکال دیگر این است که بر فرض که قبول کنیم که قدماء وثاقت راوی را نیز مهم می دانستند، از کجا معلوم که در اینجا به خاطر وثاقت راوی باشد؟ شاید به خاطر قرائن است.

جواب این است که اگر موارد کم بود میشد که بگوییم به خاطر قرائن است، ولی موارد کثیر است و معنا ندارد که همه اینها به خاطر قرائن باشد، بنابراین وثاقت راوی ثابت می شود.

تازه حتی اگر قرائن هم باشد، ما همه قرائن را رد نمی کنیم و برخی از قرائن را قبول داریم، مثلا همین که کسی از مشاهیر باشد و قدحی در مورد او نرسد، یا کسی که دأبش طعن زدن باشد ولی یک راوی را طعن نزند و از او روایت نقل کند و امثال اینها که قرائنی هستند که ما قبول داریم.

شهید اول از کسانی است که به این قاعده تمسک کرده است. محقق مامقانی و وحید بهبهانی از شهید نقل کرده اند که او در مورد یکی از روات چنین فرموده است:

«إنّه لما كان كثير الرواية و لم يرد فيه طعن فأنا أعمل على روايته»[2]

ایشان اولین کسی هستند که این قاعده را مطرح کرده اند و بعد از ایشان دیگران این مطلب را دارند.

 

سؤال: آیا اگر کسی مثلا فرزند بلافصل امام معصوم علیه السلام باشد، مانند جناب موسی مبرقع، ولو کثرت روایت هم نداشته باشد، آیا همین برای مشهور بودن کافی است؟

جواب: در اینجا اختلاف هست، برخی در مورد فرزندان اهل بیت، اصل را بر عدالت می گذارند، مگر آنکه خلافش ثابت شود، ولی برخی هم اصل را بر عدم وثاقت می گذارند.

 

این مطلب را ظاهرا در بحث از سند کتاب اشعثیات مطرح کرده ایم که یکی از فرزندان امامان در سند ذکر شده است، در آنجا بحث کرده ایم و کلمات علما را نقل کرده ایم.

قدر متیقن این است که صاحب کتاب بودن، و کثرت روایت داشتن از چیزهایی است که شهرت را ثابت می کند و اگر قدحی در مورد چنین کسی وارد نشده باشد وثاقتش ثابت خواهد شد.

 

علاقات فقه با سایر علوم

رابطه و علاقه علم فقه با سایر علوم به سه گونه ممکن است باشد:

1- آلی و مقدماتی

برخی از علوم، از مقدمات علم فقه به شمار می آیند، مثل علم اصول و لغت و ادبیات و رجال و ... که اینها در علم فقه دخل دارند و مقدمه آن هستند.

مثلا در علم لغت، اینکه لفظ «هلال» برای چه چیزی وضع شده است، این مطلب در فقه تاثیرگذار است.

برخی از فقهاء گفته اند که با چشم مسلح می توان رؤیت هلال کرد، چون رؤیت صدق می کند، یعنی در صدق رؤیت فرقی ندارد که انسان با چشم خودش ببیند یا دستگاهی را مقابل چشمش بگذارد و دیدش تقویت بشود، باز هم رؤیت صدق می کند.

ما هم تا اینجا را قبول داریم که اگر کسی با دستگاه ببیند باز هم رؤیت صدق می کند، اما متعلق رؤیت در اینجا «هلال» است و کلمات اهل لغت شاهد است که تا وقتی که در مرآی عموم ناس نباشد اصلا هلال به آن اطلاق نمی شود.

یعنی باید مدت زیادی بگذرد و از آن محاق بیرون بیاید تا قابل رؤیت برای عموم مردم باشد که در این صورت به آن هلال می گویند و تا چنین حالتی نداشته باشد اصلا هلال نمی گویند.

مثال های دیگری هم مثل غنیمت و ... را آورده ایم که خودتان مطالعه کنید.

2- غایی

برخی از علوم از چیزهایی بحث می کنند که غایت و هدف نهایی علم فقه هستند، مثل علم کلام و علم اخلاق.

در تعابیر وارد شده است که هدف از بعثت پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله گسترش و تکمیل مکارم اخلاق بود. بنابراین علم اخلاق از این جهت نسبت به فقه، علم غایی محسوب می شود.

عقاید و کلام هم همین طور است، چون در کلام از مبدأ و معاد و تکلیف برای وصول به هدف خلقت بحث می شود.

دین اصلا تشریع شده که انسان به مدارج عالی کمال و قرب برسد.

آنچه در کلام مطرح می شود همین هدف خلقت است، و آنچه که در فقه مطرح می شود این است که چگونه عبادت کنیم.

بنابراین در کلام از چیزهایی بحث می شود که غایتِ فقه هستند.

3- مجرایی

برخی از علم ها از مجاری و مجالات فقه به شمار می آیند و فقه در مورد موضوعات و مسائل آنها اظهار نظر می کند اما در عین حال خودشان علم مستقلی هستند، مثل طب و اقتصاد و علم اخلاق نیز از جهتی می تواند در اینجا مطرح بشود.


BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo