< فهرست دروس

درس خارج اصول استاد علی‌اکبر سیفی‌مازندرانی

1401/12/16

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: جامعیت اسلام

 

یکی از چیزهایی که در باب مسائل مستحدثه باید به آن توجه داشت جامعیت و خاتمیت اسلام و خاتمیت پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله است.

قرآن کریم می فرماید:

﴿مٰا كٰانَ مُحَمَّدٌ أَبٰا أَحَدٍ مِنْ رِجٰالِكُمْ وَ لٰكِنْ رَسُولَ اللّٰهِ وَ خٰاتَمَ النَّبِيِّينَ﴾[1]

اشراف در زمان پیامبر خدا صلی الله علیه و آله افتخار می کردند که مثلا پسر فلانی هستند و از فلان قبیله اند، اما امتیاز رسول خدا به انتساب های فامیلی نبود، بلکه به این بود که ایشان پیامبر خدا و آخرین فرستاده الهی بودند، یعنی حکم ایشان، حکمِ خداست، و حکمِ ایشان حاکم بر تمام ادیان است، چون خاتم است و باید اکمل باشد، یعنی تا روز قیامت باید جوابگو باشد، چون دین دیگری نخواهد آمد.

و همچنین خداوند متعال فرموده است:

﴿الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ وَ أَتْمَمْتُ عَلَيْكُمْ نِعْمَتِي وَ رَضِيتُ لَكُمُ الْإِسْلٰامَ دِيناً﴾[2]

دین اسلام، با امامت و ولایت و با روایات اهل بیت علیهم السلام کامل شده است و این کمال، اقتضاء می کند که نقصی در آن نباشد.

اگر بگوییم که الان در عصر غیبت قضایایی داریم که شارع در آنها حکمی ندارد، این موجب نقص دین می شود.

دوره غیبت بسیار طولانی تر از دوره حضور اهل بیت علیهم السلام است، بنابراین شارع باید برای این دوره نیز احکام را بیان کرده باشد.

البته ممکن است دست بشر کوتاه شده باشد و به خاطر عواملی که در اختیار بشر است به برخی احکام دسترسی پیدا نکند، و روایات مثلا از بین رفته باشند، که در این صورت دیگر نقص از دین نیست، بلکه از خود بشر است.

همان طور که در دوران غیبت، دست بشر از دامان امام کوتاه است ولی این نقصِ امامت نیست، بلکه نقص از خود بشر است که سبب شده امام در غیبت باشند.

به هر حال اسلام باید تمام ما یحتاج بشر تا روز قیامت را بیان کرده باشد، وگرنه دین کامل نخواهد بود.

فلذا اطلاقات و عمومات به نحو قضیه حقیقیه جعل شده است و چیزی نیست که اختصاص به زمان شارع داشته باشد.

جامعیت اسلام، در روایات نیز بیان شده است که نمونه هایی از آنها را ذکر می کنیم.

امام صادق علیه السلام فرمودند: «وَ اللَّهِ مَا تَرَكَ اللَّهُ شَيْئاً يَحْتَاجُ إِلَيْهِ الْعِبَادُ حَتَّى لَا يَسْتَطِيعَ عَبْدٌ يَقُولُ لَوْ كَانَ هَذَا أُنْزِلَ فِي الْقُرْآنِ- إِلَّا وَ قَدْ أَنْزَلَهُ اللَّهُ فِيهِ.»[3]

خداوند متعال راه هر نوع عذری را بسته است، چون همه احکام مرتبط با همه نیازهای بشر را جعل فرموده است.

در همین روزگار ما هرکسی در هر جای کره زمین که می خواهد حکم الهی را در هر مساله ای بداند، اگر بیاید و به علمای شیعه رجوع کند پاسخ را دریافت خواهد کرد.

هیچ واقعه ای در این عالم نیست مگر اینکه فقه غنی شیعه در مورد آن، حکم دارد.

بنابراین دین اسلام به عنوان دین کامل و اسلامی که اهل بیتی است و تشیع است، کامل است و نقصانی ندارد و رای اشخاص هم نیست، یعنی این فتاوی مستند به قیاس نیست و به حکم الهی بر می گردد نه اینکه رای اشخاص باشد.

روایات حضرات معصومین علیهم السلام چیزی جز حکم الهی نیست، و کلام آنها کلام خداوند متعال است.

بنابراین هیچ کس در هیچ جای دنیا نمی تواند ادعا کند که احکام الهی را نمی داند و راهی برای رسیدن به حکم الهی وجود ندارد. اگر چنین فردی به علمای شیعه رجوع کند حکم الهی را در هر مساله ای اعم از اعتقادی و احکام می تواند جویا شود.

حتی در موردی که انسان متحیر شود و نداند که حکم شرع در یک مساله خاص چیست، در همان جا هم اسلام حکم دارد و نوبت به حکم ظاهری می رسد.

پس اسلام دین جامع و کامل است.

امام صادق علیه السلام در حدیث دیگری فرمودند:

«مَا خَلَقَ اللَّهُ حَلَالًا وَ لَا حَرَاماً إِلَّا وَ لَهُ حَدٌّ كَحَدِّ الدَّارِ فَمَا كَانَ مِنَ الطَّرِيقِ فَهُوَ مِنَ الطَّرِيقِ وَ مَا كَانَ مِنَ الدَّارِ فَهُوَ مِنَ الدَّارِ حَتَّى أَرْشُ الْخَدْشِ فَمَا سِوَاهُ»[4]

احکام الهی محدوده مشخصی دارند و تعیین شده اند، مانند محدوده اطراف خانه و حریم خانه، که مشخص است تا کجا جزو خانه است و از کجا به بعد جزو راه حساب می شود.

حتی خدش هم احکام خودش را دارد، و دیه اش معلوم است. در مورد خدش گفته اند که قطع یا جرح یا کسر نیست، بلکه خط و خش انداختن است، به حدی که حتی خون هم نیاید، که چنین چیزی هم در اسلام حکم مخصوص به خودش را دارد، و ارش یعنی دیه دارد.

هیچ ظلمی در اسلام بدون جواب و جزا نیست و قصاص یا دیه اش مشخص شده است.

از امام باقر علیه السلام نیز چنین نقل شده است:

«إِنَّ اللَّهَ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى لَمْ يَدَعْ شَيْئاً يَحْتَاجُ إِلَيْهِ الْأُمَّةُ إِلَّا أَنْزَلَهُ فِي كِتَابِهِ وَ بَيَّنَهُ لِرَسُولِهِ صلی الله علیه و آله وَ جَعَلَ لِكُلِّ شَيْ‌ءٍ حَدّاً وَ جَعَلَ عَلَيْهِ دَلِيلًا يَدُلُّ عَلَيْهِ وَ جَعَلَ عَلَى مَنْ تَعَدَّى ذَلِكَ الْحَدَّ حَدّاً.»[5]

امیرالمومنین علیه السلام فرمودند:

«الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي لَمْ يُخْرِجْنِي مِنَ الدُّنْيَا حَتَّى بَيَّنْتُ لِلْأُمَّةِ جَمِيعَ مَا تَحْتَاجُ إِلَيْهِ»[6]

پیامبر خدا صلی الله علیه و آله نیز در حجة الوداع خطبه خوانده و فرمودند:

«يَا أَيُّهَا النَّاسُ وَ اللَّهِ مَا مِنْ شَيْ‌ءٍ يُقَرِّبُكُمْ مِنَ الْجَنَّةِ وَ يُبَاعِدُكُمْ مِنَ النَّارِ إِلَّا وَ قَدْ أَمَرْتُكُمْ بِهِ وَ مَا مِنْ شَيْ‌ءٍ يُقَرِّبُكُمْ مِنَ النَّارِ وَ يُبَاعِدُكُمْ مِنَ الْجَنَّةِ إِلَّا وَ قَدْ نَهَيْتُكُمْ عَنْهُ»[7]

قرآن کریم نیز تبیان هر چیزی است، و معنایش همان اعطای حجیت به رای راسخین در علم است، که تعبیر راسخون در علم در قرآن کریم آمده است، و همچنین قرآن کریم اطاعت از خدا و رسول و اولی الامر را مطرح کرده است. تعبیر راسخون و اولوالامر، اشاره به کامل شدنِ دین است.

آن زمانی که پیامبر خدا صلی الله علیه و آله دست امیرالمومنین علیه السلام را در غدیر خم بالا گرفتند دین را کامل کردند، یعنی تمام آراء امیرالمومنین علیه السلام حکم خدا شد. و ائمه طاهرین علیهم السلام هم همین طور.

با این بیان این شبهه پاسخ داده می شود که چطور قرآن کریم خودش فرموده که تبیان است، و بعد رسول خدا صلی الله علیه و آله فرموده که همه چیز را بیان کردم، و بعد هم امام علی علیه السلام نظیر همین حرف را زده اند، آیا این کلمات با هم تنافی و تعارض ندارند؟ اگر قرآن خودش کامل بود دیگر چرا پیامبر چنین فرمودند و اگر زمان پیامبر کامل بود چرا حضرت امیر چنین فرمودند؟

پاسخ این شبهه از بیانی که داشتیم روشن می شود.

چون کامل بودنِ دین در بیانِ قرآن، اشاره به همان راسخون در علم و اولوالامر است، و این اولوالامر کسی جز حضرات معصومین علیهم السلام نیست، چون خداوند متعال نمی تواند به صورت مطلق امر به اطاعت از کسی کند که جایز الخطا باشد!

رسول خدا صلی الله علیه و آله نیز در حدیث ثقلین و غیر آن، جایگاه اهل بیت و روایات معصومین را بیان فرموده است.

از آنچه گفتیم معلوم می شود که اسلام ناب که همان مذهب شیعه است، پاسخگوی تمام نیاز بشریت تا روز قیامت است، و هیچ فعل و هیچ واقعه ای خالی از حکم الهی نیست.

 

سؤال: با این حساب آیا فقهاء هم می توانند چنین ادعایی کنند و بگویند که ما همه چیز را بیان کرده ایم؟

جواب: بله، فقیه واقعی که جامع تمام معارف الهی اعم از فقه و عقاید و تفسیر و اخلاق باشد می تواند چنین ادعایی کند.

 

سؤال: در جایی که فقیه فحص کند و به نظر شارع دسترسی پیدا نکند چه حکمی دارد؟

جواب: حتی در چنین صورتی هم اسلام حکم دارد و مساله برائت پیش می آید که حکم ظاهری الهی است.

 

اصول عملیه نیز حکم شرع هستند و ادله قرآنی و روایی و یا عقل و سیره دارند.

البته شارع باید احکام واقعیه را بیان کرده باشد، و بیان هم کرده است، ولی در صورتی که دست بشر خالی شده باشد و مثلا برخی از روایات نرسیده باشد، در این صورت حکم ظاهری وجود دارد.

قاعده جری هم که در تفسیر گفته می شود همین است، و چیز جدا و تازه ای نیست.

جری، همان جریان عمومات و اطلاقات قرآن و ملاکات قطعی در تمام مصادیقش تا روز قیامت است.

در روایت آمده است:

«وَ لَكِنَّ الْقُرْآنَ يَجْرِي أَوَّلُهُ عَلَى آخِرِهِ مَا دَامَتِ السَّمَاوَاتُ وَ الْأَرْضُ»[8]

این روایت را دو جور می توان معنا کرد، یکی اینکه اولین مخاطب قرآن در زمان نزول و آخرین کسی که از قرآن استفاده می کند تا روز قیامت، اینها مثل هم هستند.

یک معنای دیگر این است که اولِ قرآن و آخرش یکی است و همدیگر را تفسیر می کنند و با هم تنافی ندارند.

آن معنای اول اظهر است و با قاعده جری که معنا کردیم سازگارتر است.

در روایت دیگر آمده است:

«انّ القرآن تاویله یجری کما یجری اللیل و النهار، و کما تجری الشمس و القمر»

تاویل یعنی مصادیق، بنابراین معنای «تاویله یجری» این است که مصادیق قرآن جاری است و شامل مصادیق جدید در طول تاریخ نیز می شود.

در روایت دیگر هست که «ظهره تنزیله و بطنه تاویله، منه ما مضی و منه ما لم یکن بعدُ، یجری کما یجری الشمس و القمر، کل ما جاء منه شیء وقع»

مراد از «بطنه تاویله» ممکن است این باشد که ظاهر آیات قرآن همان تنزیل است که مصادیقی است که در هنگام نزول وجود داشته، ولی باطن آیات مصادیق جدیدی هستند که در زمان نزول نبودند، و بعدها به وجود آمده اند.

و همچنین ممکن است معنای دومی داشته باشد و آن اینکه بطن قرآن آن معانی و مفاهیمی است که در قالب لفظ نمی گنجد، که آن را فقط حضرات معصومین علیهم السلام می دانند و در برخی احادیث به ما خبر داده اند.

قواعد مورد استفاده در استنباط

فقیه که می خواهد احکام را استنباط کند، فرقی ندارد که مسائل مستحدثه باشد، یا مسائل قدیمی و غیر مستحدثه باشد، در هر صورت به دو نوع از قواعد نیاز دارد، یکی قواعد اصولی و دیگری قواعد فقهی است.

قواعد اصولی مثل اصالة العموم و اصالة الاطلاق و اصالة الظهور هستند که اختصاص به زمان شارع ندارند و در هر زمانی قابل اتخاذ هستند و مصادیق جدید را نیز شامل می شوند.

مثلا اگر کسی می خواهد حکم بیمه را استنباط کند، به عمومات و اطلاقات بیع یا هبه معوضه یا اجاره رجوع می کند، چون اینها اطلاق دارند و اختصاص به مصادیق زمان شارع ندارند و مصادیق جدید را هم شامل می شوند.

و همین طور تنقیح ملاک قطعی که این هم جزو همین قواعد است.

حضرت امام در مورد ربا می فرماید که ملاک قطعی برای حرمت ربا همان ظلم است، فلذا در جنس ربوی، مثل برنج، اگر تفاوت کمّی داشته باشند که همه ربا می دانند، مثل دو کیلو برنج و یک کیلو برنج که مبادله اینها رباست، ولی امام راحل علاوه بر این، تفاوت کیفی را هم موجب ربا می داند، یعنی یک کیلو برنج اعلی و یک کیلو برنج ارزان قیمت را هم ایشان ربا می داند، چون ملاک ربا که ظلم است در اینجا هم می آید.

البته حرف ایشان خلاف مشهور است و فعلا کاری نداریم که استنباط ایشان درست است یا خیر، غرض این است که اگر چیزی به عنوان ملاک قطعی تشخیص داده بشود، مصادیق جدید را نیز شامل خواهد شد.

اینها قواعد اصولیه بودند.

قسم دوم قواعد، قواعد فقهیه مثل نفی سبیل و نفی ضرر و ... هستند که حضرات معصومین علیهم السلام این قواعد را بیان فرموده اند. البته برخی نیز به حکم قرآن یا عقل یا سیره عقلاء ثابت شده است.

این قواعد، تا روز قیامت مصادیق دارند و قابل تطبیق هستند.

البته خود این قواعد مبتنی بر قواعد اصولی هستند، و در طول قواعد اصولی هستند، ولی این قواعد فقهیه کبرای کلیه ای هستند که بعینه منطبق بر ما یحتاج بشر هستند، و حکم مسائل مستحدثه را بیان می کنند.

به هر حال فقیه بر اساس این قواعد اصولی و فقهی می آید و حکم می کند، و در این حکم کردن، سلیقه شخصی و خانوادگی و سیاسی را دخیل نمی داند، وگرنه از عدالت خارج شده و دیگر فقیه نخواهد بود.

فلذا این شبهه ای که برخی مطرح کرده اند و فقاهت را و یا ولایت فقیه را به معنای دیکتاتوری دانسته اند، رد می شود، چون فقیه سلیقه و ذوق شخصی و سیاسی خودش را حق ندارد که در فتوا دخالت بدهد.

تقلید در موضوعات

احکام، تابع موضوعات است و موضوعات باید تنقیح بشوند.

تقلید در برخی از موضوعات جایز است، و نه تنها جایز بلکه واجب است، مثل موضوعات مخترعه و تاسیسیه، چون فقط باید از نصوص گرفته شود، ولی بسیاری از موضوعات هم هستند که فقیه و عامی نسبت به آن یکسان هستند، که در اینها دیگر تقلید معنا ندارد، مثل موضوعات عرفیه محضه.

مگر اینکه مجتهد خودش در این عناوین عرفیه محضه تخصص داشته باشد، که در این صورت مثل یکی از اهل خبره در آن موضوع می شود، و مقلدش باید از او تقلید کند.

چون با اینکه این موضوع عرفی است، ولی عرفی عام نیست، بلکه یک علم تخصصی می خواهد.

مثلا در موضوعات طبی، مهندسی و ... موضوعاتی هستند که عرفی اند، یعنی مخترعه یا مستنبطه نیستند، ولی به هر حال علم تخصصی می خواهند.

در چنین جاهایی باز هم تقلید راه دارد.

اما عرف عام مثل اکل و شرب و نوم و ... اینها دیگر تخصص خاصی نمی خواهند.

در موضوعات مستنبطه هم تقلید راه دارد.

برخی از فقهاء به صورت کلی فرموده اند که تقلید در عرفیه و مستنبطه جایز نیست.

دیگران اشکال کرده اند و فرموده اند که چرا در مستنبطه جایز نیست؟

همانطور که گفتیم تقلید در عرفیه و در مستنبطه نیز در برخی موارد جایز است، و این عدمِ جواز تقلید، اختصاص به مخترعه ندارد.

 


BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo