< فهرست دروس

درس خارج اصول استاد علی‌اکبر سیفی‌مازندرانی

1401/11/04

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: علم به انتفاء متیقن بعد از زمان شک

 

دیروز بیان شد که گاهی علم حاصل می شود که مستصحب بعد از زمان شک معدوم می شود، آیا در چنین مواردی می توان استصحاب کرد؟

مثلا می دانیم که زید قطعا تا جمعه آینده بیشتر زنده نمی ماند، مرضی گرفته است که همه دکترها بالاتفاق قطع امید کرده اند و یقین حاصل شده است که تا جمعه آینده بیشتر زنده نمی ماند.

حالا در طول این مدت می توان استصحاب حیات او را کرد یا خیر؟

البته باید حیات او اثر شرعی داشته باشد، مثلا نذر کرده است که هر روز که او زنده باشد صدقه بدهد.

آیا تا قبل از روز جمعه، می تواند هر روز استصحاب حیات کند؟

پاسخ این است که تا روز پنجشنبه می توان استصحاب کرد و ثابت می شود که روز جمعه مبدأ فوت اوست.

او علم دارد که این فرد در یکی از روزهای هفته از دنیا می رود و بالاخره بیشتر از جمعه زنده نخواهد بود، یعنی مبدأ موت را نمی داند، لذا هر روز می تواند استصحاب حیات کند، ولی در روز جمعه یقین به مرگ پیدا می شود و دیگر نمی توان استصحاب حیات کرد. اینکه تا روز پنجشنبه استصحاب حیات کرده است، لازمه عقلی اش این است که پس روز جمعه از دنیا رفته است.

اشکالی که شده است این است که گفته اند اصل مثبت است.

 

سؤال: آیا این استصحاب را می توان پس از مرگ فرد انجام داد؟ به این شکل که بدانیم زید در یکی از روزهای هفته گذشته از دنیا رفته است، و قطعا در روز جمعه زنده نبوده است، اما نمی دانیم در چه روزی از دنیا رفته است، آیا می توانیم استصحاب حیات او را در روزهای هفته کنیم و ثابت بشود که روز جمعه از دنیا رفته است؟

جواب: این فرضی که مطرح کردیم مربوط به آینده بود، فرضی که شما می گویید فرض دیگری است.

به هر حال این لازمه عقلی را برخی گفته اند اصل مثبت است.

 

شیخ و دیگران جواب داده اند که این از لوازم خفیه است، یعنی عقل و عرف اصلا در اینجا دوئیتی بین استصحاب و وقوع آن نمی بینند و اصلا جزو لوازم نمی دانند. به تعبیری می توان گفت که جزو لوازم عقلی قهری است که منفک از آن استصحاب نیست.

نص کلام شیخ انصاری این است:

«لا فرق‌ في‌ المستصحب‌ بين‌ أن‌ يكون‌ مشكوك‌ الارتفاع في الزمان اللاحق رأسا و بين أن يكون مشكوك الارتفاع في جزء من الزمان اللاحق مع القطع بارتفاعه بعد ذلك الجزء فإذا شك في بقاء حياة زيد في جزء من الزمان اللاحق فلا يؤثر في جريان استصحاب حياته علمنا بموته بعد ذلك الجزء من الزمان و عدمه و هذا هو الذي يعبر عنه بأصالة تأخر الحادث يريدون به أنه إذا علم بوجود حادث في زمان و شك في وجوده قبل ذلك الزمان فيحكم باستصحاب عدمه قبل ذلك و يلزمه عقلا تأخر حدوث ذلك الحادث فإذا شك في مبدأ موت زيد مع القطع بكونه يوم الجمعة ميتا فحياته قبل الجمعة الثابتة بالاستصحاب مستلزمة عقلا لكون مبدأ موته يوم الجمعة.»[1]

کلام ایشان همین است که مثلا می دانیم که زید در این ایام قطعا از دنیا خواهد رفت، اما نمی دانیم در چه روزی این اتفاق خواهد افتاد، ولی می دانیم که قطعا از روز جمعه به بعد نخواهد بود، یعنی یا در روزهای هفته از دنیا می رود و یا اگر قرار باشد زنده بماند جمعه از دنیا خواهد رفت و قطعا بیش از جمعه زنده نخواهد بود.

 

سؤال: ظاهر کلام ایشان این است که هفته گذشته از دنیا رفته ولی معلوم نیست که در چه روزی از دنیا رفته است.

اصطلاح اصالت تاخر حادث هم مربوط به گذشته است و این تعبیر را برای آینده نمی گویند.

جواب: شاید بر روی این فرض هم قابل تطبیق باشد ولی به هر حال اظهر این است که کلام شیخ مربوط به آینده است.

 

به هر حال شیخ می فرماید اشکالی که اینجا مطرح می شود اصل مثبت است.

ما گفتیم که درست است که این لازمه عقلی است، ولکن از لوازمی است که عقل انفکاکی بین استصحاب و بین این لازمه نمی بیند. یعنی وقتی که علم دارد که تا بیش از جمعه زنده نمی ماند، و از طرفی هم در روزهای قبل از جمعه استصحاب حیات کرده است، نتیجه این می شود که مرگ او در روز جمعه ثابت می شود.

بنابراین، این از آن لوازمی که از قبیل اصل مثبت باشد نیست.

 

سؤال: اصالت تاخر حادث در اینجا به چه معناست؟

جواب: این مرگ یک حادث است که در یکی از روزها تا روز جمعه اتفاق افتاده است، و قطعا بعد از جمعه دیگر زنده نیست، استصحاب حیات او در طول هفته ثابت می کند که این حادث یعنی مرگ تاخیر داشته و در روزهای قبل صورت نگرفته، بنابراین در روز جمعه اتفاق افتاده است.

 

این مثال، با جاهایی که دو حادثه مجهولی التاریخ داشته باشیم متفاوت است. در جایی که مجهولی التاریخ داشته باشیم دو استصحاب با هم تعارض می کنند.

ولی در بحث فعلی، ما دو استصحاب نداریم، و هیچ دورانی بین تقدم و تاخر نیست. مساله این است که نمی دانیم که مرگ در کدامیک از این روزها اتفاق افتاده است، ولی یقین داریم که مثلا بعد از جمعه نخواهد بود. در چنین جایی هر روز استصحاب حیات می شود و نتیجه این می شود که مرگ برای روز جمعه اثبات می شود.

اما اگر یک روز خاص را در نظر بگیریم و ندانیم که مثلا این حادث قبل از آن روز واقع شده یا بعد از آن، در اینجا اگر بخواهیم عدم تقدم را استصحاب کنیم، عدم تاخر هم با آن معارضه می کند و تساقط می کنند.

ولی در بحث فعلی ما اینطور نیست. یعنی اینطور نیست که یک چیز داشته باشیم که در تقدیم یا تاخیرش شک کنیم، تا دو استصحاب عدم تقدم و عدم تاخر با هم تعارض و تساقط کنند.

 

سؤال: اصالت تاخر حادث که در اینجا فرموده اید چه اصلی است؟ آیا استصحاب است؟

جواب: حادث یک جریان وقوعی دارد، و اصل عدمِ آن است. اگر نسبت به مثلا روز جمعه در نظر بگیریم، چون قطعا متاخر از جمعه نیست، بنابراین استصحاب تاخر نسبت به روزهای دیگر ثابت می کند که مرگ در روز جمعه اتفاق افتاده است.

 

در اینجا استصحاب عدم تقدم یا همان استصحاب تاخر، معارضه با ضدش ندارد.

ولی اگر یک ساعت یا یک روز را در نظر بگیریم و یک حادث را شک داشته باشیم که قبل از آن است یا بعد از آن، که در اینجا اصل عدم تاخر با اصل عدم تقدم تعارض می کنند.

استصحاب در امور اعتقادی

یکی از شروط استصحاب این است که در احکام عملیه باشد و در امور اعتقادی نباشد.

این را اینگونه استدلال کرده اند که اولا امور اعتقادی شک بردار نیست، که این حرف درست است ولی دلیل اخص از مدعاست.

این استدلال در آن امور اعتقادی تام است که عقلی باشند، که عقلیات شک بردار نیستند. اما امور توقیفی که عقل به آنها راه ندارد، ممکن است محل شک باشند. مثلا یک روایتی دلالت بر مطلبی اعتقادی از جنس توقیفیات دارد، ولی سندش یا دلالتش ضعیف است، بنابراین می تواند محل شک واقع بشود.

پس این استدلال اول اخص از مدعاست.

استدلال دوم این است که اخبار استصحاب ظهور در امور عملی فرعی شرعی دارد، و از امور اعتقادی منصرف است. همه نصوص استصحاب مربوط به طهارت و نجاست و تکالیف شرعی است و ربطی به مسائل اعتقادی ندارد.

حتی یک روایت هم در بین نصوص استصحاب نداریم که مربوط به امور اعتقادی باشد.

این استدلال، حرف بی راهی نیست و حرف درست و متینی است.

علاوه بر این سیره عقلاء هم در این جاری نیست و عقلاء امور اعتقادی خودشان را استصحاب نمی کنند.

به خلاف اماره که حجیتش قطعی است و طریق الی الواقع است.

عقاید توقیفیه که با امارات ثابت می شوند دو خصوصیت دارند، یکی اینکه حجیت اماره قطعی است و دیگری اینکه واقع را نشان می دهد.

استصحاب ممکن است که حجیتش قطعی باشد ولی طریق الی الواقع نیست.

فلذا در باب عقاید توقیفیه، اماره حجت است ولی استصحاب حجت نیست.

عقاید امور ظاهری نیستند، بلکه امور تکوینی واقعی هستند. به همین دلیل با استصحاب قابل اثبات نیستند. ولی با اماره اثبات می شوند.

 

سؤال: اگر انسان به یک امر توقیفی اعتقاد داشت، مثلا یقین داشت که سحر تاثیر دارد، یا مثلا اعتقاد به وجود جن داشت و بعد حرفهایی شنید که آن یقین او متزلزل شد، در چنین جایی چرا نتواند همان یقین سابق را استصحاب کند؟

جواب: اگر آن دلیلی که این امر یقینی را اثبات کرده است از ضروریات باشد شک بردار نیست، اگر هم اماره باشد باز هم تا در دلیل شک نکند، شک در امر اعتقادی بی مورد خواهد بود. ولی اگر در خود اماره شک کند، در این صورت بالکل از حجیت ساقط می شود.

 

به مجرد اینکه شک کند که آیا این اماره معتبر است یا نه، از حجیت ساقط خواهد شد. و قابلیت استصحاب هم نخواهد داشت.

و التزام به چنین اماره ای جایز نیست و مصداق افتراء است. چون برای عقد القلب باید حجیت قطعی وجود داشته باشد و چیزی که مشکوک باشد نمی تواند اعتقاد بیاورد.

 

سؤال: حیات امام معصوم علیه السلام که از امور اعتقادی است آیا قابلیت استصحاب ندارد؟

جواب: اگر امر خارجی است، فرقی بین امام و زید و عمر و بکر در استصحاب نیست. اما اگر در کلیات باشد بحث عقایدی می شود و قابلیت استصحاب ندارد.

 

متیقن سابق از سنخ لاحق باشد

در استصحاب شرط شده است که متیقن سابق از سنخ لاحق باشد.

این حرف، حرف روشن و درستی است.

مثلا نماز که واجب است، اجزایش وجوب غیری دارند، حالا اگر اتیان نماز کامل معسور شده باشد، در اینجا نسبت به اجزائی که می تواند انجام بدهد قاعده میسور جاری می شود. «المیسور لا یسقط بالمعسور» میسور، نماز ناقص است، و معسور نماز تامه است.

در اینجا برای وجوب این اجزای باقیمانده راه حل دیگری ذکر شده است. چون ممکن است کسی بگوید این اجزای باقیمانده صدق صلاة نمی کند تا اطلاقات صلاة اینجا را بگیرد، به همین جهت به یک راه حل دیگر رو آورده اند و آن استصحابِ وجوب اجزاست، به این نحو که بگویند مثلا این جزء نماز، قبلا در ضمن نماز کامل، واجب بود، و الان که نماز معسور شده است شک در وجوب آن می کنیم و آن وجوب را استصحاب می کنیم.

اینجا را گفته اند که جای استصحاب نیست، چون سنخ وجوبی که قبلا ثابت بود، با سنخ وجوبی که الان ثابت است متفاوت است، وجوبی که قبلا بود وجوبِ غیری بود، و وجوبی که الان هست وجوبِ نفسی است، بنابراین سنخشان متفاوت است و قابل استصحاب نیست.

اینکه این جزء قبلا وجوب غیری داشت، به این دلیل است که قبلا نماز تامه واجب بود و هر جزئی وجوب غیری نسبت به کل دارد، ولی الان دیگر نماز تامه واجب نیست، چون معسور شده است، بنابراین الان دیگر وجوب غیری ندارد.

 


BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo