< فهرست دروس

درس خارج اصول استاد علی‌اکبر سیفی‌مازندرانی

1401/08/10

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: البرائة/ الادلة/

 

ادله قرآنی برائت

آیه سوم

﴿وَ ما كانَ اللَّهُ لِيُضِلَّ قَوْماً بَعْدَ إِذْ هَداهُمْ حَتَّى يُبَيِّنَ لَهُمْ﴾[1]

این آیه را دیروز بیان کردیم و گفتیم که شیخ به استدلال به این آیه اشکال نکرده است، ولی پس از مراجعه دیدیم که ایشان در استدلال به این آیه نیز مناقشه کرده و فرموده اند: هم اشکالی که بر آیات قبل مطرح بود در اینجا می آید و هم یک اشکال اختصاصی هم مربوط به خود این آیه وجود دارد.

اشکال به آیات سابق را ما گفتیم و جواب دادیم، همان جواب در اینجا هم می آید و نیاز به تکرار نیست.

اما اشکال اختصاصی این آیه را ایشان اینگونه فرموده است:

توقف خذلان و ضلالت بر بیان، هیچ ملازمه ای با انتفاء تکلیف و عذاب در صورت عدم بیان ندارد.

ما می گوییم که اتفاقا این ملازمه خیلی هم واضح است و تعجب است که چرا ایشان اصلا این اشکال را مطرح کرده است.

وقتی که عذابِ خذلان (که عذاب دنیوی است) متوقف بر بیان باشد، و چنین عذابی بدونِ بیان قبیح باشد، عذاب آخرت هم به طریق اولی همین طور خواهد بود.

 

سؤال: آیا هدایت الهی که در این آیه بیان شده است شامل حکم عقل هم می شود یا فقط تعبدیات است؟

جواب: در آیات قبل نیز بیان کردیم که مراد از بیان در این آیات، بیان تعبدیات شرعی است، و مستقلات عقلیه خارج از محل کلام است.

 

سؤال: اگر کسی بر خلاف حکم عقل رفتار کند، آیا همین برای او بیان نیست؟ و آیا عذاب نمی شود؟

جواب: در چند مساله محدودی که عقل در آنها حکم بدیهی مستقل دارد، نیاز به بیان نیست، چه بیان باشد و چه نباشد عقاب می آید. و اگر هم بیانی از جانب شرع وجود داشته باشد ارشاد به حکم عقل خواهد بود.

 

بحث برائت در مسائل دینی و تعبدی و توقیفی است که عقل به آن راه ندارد و فقط از طریق وحی است، و به همین دلیل است که خداوند متعال پیامبران را فرستاده است، اگر عقل کافی بود که خداوند انبیاء را نمی فرستاد.

ادله روایی برائت

الناس فی سعةٍ ما لم یعلموا

(در بیان عربی روز گذشته بحث کوتاهی پیرامون این روایت بیان شد.)

روایت نهج البلاغه

«مُحَمَّدُ بْنُ الْحُسَيْنِ الرَّضِيُّ الْمُوسَوِيُّ فِي نَهْجِ الْبَلَاغَةِ عَنْ أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ علیه السلام أَنَّهُ قَالَ: إِنَّ اللهَ فَرَضَ عَلَيْكُمْ فَرَائِضَ فَلَا تُضَيِّعُوهَا وَ حَدَّ لَكُمْ حُدُوداً فَلَا تَعْتَدُوهَا وَ نَهَاكُمْ عَنْ أَشْيَاءَ فَلَا تَنْتَهِكُوهَا وَ سَكَتَ لَكُمْ عَنْ أَشْيَاءَ وَ لَمْ يَدَعْهَا نِسْيَاناً فَلَا تَتَكَلَّفُوهَا.»[2]

نظیر این عبارت از پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله نیز به صورت مرسل نقل شده است و آن این است:

«اسكتوا عمّا سكت الله عنه»‌[3]

سکوت در این دو روایت را دو نوع می توان معنا کرد: اولی عدم التشریع و دومی عدم البیان.

اگر سکوت در این دو روایت به معنای عدم جعل و تشریع باشد ارتباطی با برائت نخواهد داشت، ولی اگر به معنای عدم بیان و عدم وصول باشد دلیل برای برائت خواهد بود.

تقریبی که سکوت را به معنای عدم تشریع می داند اینگونه است که فقراتی که در ابتدای این روایت آمده است مربوط به تشریع است، یعنی خداوند متعال واجباتی را تشریع فرموده و محرماتی را نیز تشریع فرموده، و بر اساس وحدت سیاق باید بگوییم که برخی از امور هم هستند که خداوند متعال نسبت به آنها سکوت کرده و حکمی را تشریع و جعل نکرده است، که در چنین مواردی انسان نباید خود را به زحمت بیندازد و مثلا قائل به وجوب یا حرمت شود.

اشکالی که به این تقریب مطرح شده است این است که عدم تشریع اصلا معنا ندارد، چون هیچ چیزی نیست که خداوند متعال حکم واقعی یا ظاهری برای آن جعل و تشریع نفرموده باشد. بنابراین جعل شده است ولی به بندگان نرسیده است.

چون اگر بگوییم که هیچ حکمی جعل نشده است و سکوت به معنای عدم الجعل است، در این صورت لازمه اش نقصان دین است.

عبارات مربوط به این مطلب که هیچ واقعه ای خالی از حکم نیست را قبلا بیان کرده ایم، مانند جمله ای که از پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله در حجة الوداع نقل شده است که ایشان فرمودند:

«مَا مِنْ شَيْ‌ءٍ يُقَرِّبُكُمْ مِنَ الْجَنَّةِ وَ يُبَاعِدُكُمْ مِنَ النَّارِ إِلَّا وَ قَدْ أَمَرْتُكُمْ بِهِ وَ مَا مِنْ شَيْ‌ءٍ يُقَرِّبُكُمْ مِنَ النَّارِ وَ يُبَاعِدُكُمْ مِنَ الْجَنَّةِ إِلَّا وَ قَدْ نَهَيْتُكُمْ عَنْهُ»[4]

و تعبیری که از امام علی علیه السلام نقل شده است که حضرت فرمود:

«الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي لَمْ يُخْرِجْنِي مِنَ الدُّنْيَا حَتَّى بَيَّنْتُ لِلْأُمَّةِ جَمِيعَ مَا تَحْتَاجُ إِلَيْهِ»[5]

و آیات و روایات فراوانی بر این مطلب دلالت دارند که هیچ واقعه ای خالی از حکم نیست و خداوند متعال همه احکام مورد نیاز بشر را تشریع فرموده و به وسیله حضرات معصومین علیهم السلام بیان شده است.

و این جزو ضروریات دین ماست که دین اسلام دینِ کامل است، و هیچ فعلی نیست که دخیل در سعادت و شقاوت اخروی باشد مگر آنکه خداوند متعال آنرا تشریع و بیان فرموده است.

بنابراین نمی توانیم سکوت را اینگونه معنا کنیم و بگوییم که تشریع نشده است، بلکه تشریع شده ولی واصل نشده و به بندگان نرسیده است. که اگر اینگونه تقریب کنیم در این صورت دلیل برای برائت می شود، چون موضوع برائت همین است، یعنی فقیه فحص کرده ولی به نتیجه نرسیده است، که در چنین جایی نوبت به برائت می رسد.

ما عرض می کنیم که روایت اصلا نظر به عدم الوصول ندارد. سیاق این را نشان می دهد که مراد از سکوت در این روایت، سکوت از تشریع است.

فقرات ابتدای حدیث مربوط به تشریع هستند، یعنی فرائض تشریع شده اند، و محرمات هم تشریع شده اند، بنابراین ذیل روایت را هم باید همانطور معنا کنیم و بگوییم که برخی از امور هم هستند که تشریع نشده اند.

 

سؤال: همان فقرات ابتدای حدیث هم فقط مربوط به تشریع نیستند، بلکه تشریع و بیان با همدیگر هستند، چون اگر فریضه، فقط تشریع شود و بیان نشود، در این صورت معنا ندارد که بگوییم آنرا ضایع نکنید، پس معلوم است که صرف جعل و تشریع نیست.

جواب: فقرات ابتدای حدیث مربوط به جعل و تشریع هستند، ولی اینکه بیان هم باید شده باشند با قرینه عقلیه فهمیده می شود.

 

خودِ «فرض» یعنی تشریع ولی اینکه «لا تضیعوها» پس ازآن ذکر شده است، با قرینه عقلیه فهمیده می شود که بعد از اینکه امر را فهمیدید و بیان به شما رسید آنرا تضییع نکنید.

پس سیاق، سیاق تشریع است. بنابراین سکوت هم به معنای عدم تشریع خواهد بود، یعنی خداوند تشریع نکرده و واجب یا حرام نکرده است.

اما اینکه این سکوت را چگونه معنا کنیم، توضیحی دارد و آن اینکه مواردی که در شرع وارد شده است، عقل ظنی بشری بسیاری از این موارد را متوجه نمی شود و نمی تواند این را تحمل کند. مثلا در همین بحث دیروز فقه داشتیم که اگر عبد زنا کند 50 ضربه شلاق می خورد، ولی اگر قذف کند 80 ضربه شلاق می خورد، و حال آنکه قطعا زنا بسیار بدتر از قذف است و حد زنا هم سنگین تر از حد قذف است، ولی در اینجا حد زنای عبد نصف شده است، اما حد قذف او مساوی با حر است و نصف نشده است.

یا مثل ماجرای ابان که از امام صادق علیه السلام پرسید که اگر مردی سه انگشت زن را قطع کند دیه اش چقدر است؟ حضرت فرمودند 30 شتر، بعد پرسید که اگر چهار انگشت را قطع کند چقدر است؟ حضرت فرمودند 20 شتر، او بسیار تعجب کرد و گفت که من وقتی در عراق بودم و این خبر به من رسید گفتم که این خبر از شیطان است! حضرت فرمودند: «مهلا یا ابان»[6]

یا در مساله سعد بن معاذ که وقتی آیه قذف نازل شد حضرت فرمودند حتی اگر کسی به خانه برود و همسرش را در حال زنا با مردی اجنبی ببیند حق ندارد که قذف کند، مگر آنکه سه شاهد دیگر هم داشته باشد و بتواند زنا را با بینه ثابت کند.

زمانی که حضرت این حکم را می فرمودند سعد در آنجا حاضر نبود، اطرافیانی که این حکم را شنیدند آمدند و این حرف را به سعد منتقل کردند ولی نگفتند که این را پیغمبر فرموده است، بلکه پرسیدند که اگر چنین اتفاقی برای تو بیفتد چه می کنی؟

سعد بزرگ قبیله بود و یک انسان معمولی نبود، وقتی این سوال را از او پرسیدند گفت: اگر چنین اتفاقی بیفتد با همین شمشیر گردن هر دو را می زنم.

خبر به پیغمبر که رسید، طبق نقل مجمع البیان حضرت فرمودند که سعد غیور است و من از او غیورترم و خداوند از هردوی ما غیورتر است. و بعد فرمودند که ای سعد! این حکم خداست، آیا می خواهی مقابل حکم خدا حکم کنی؟ که او هم پذیرفت و تسلیم محض شد.

غرض اینکه بشر -به خصوص بشر امروز- در بسیاری از امور فکر می کند که فلان امر باید واجب باشد، یا فلان امر باید حرام باشد، ولی چنین نمی شود، و خداوند آن حرمت یا وجوب را جعل نفرموده است. یا فکر می کند که فلان چیز باید حجت باشد، مثلا وقتی با چشم خودش زنا را دیده است باید همین حجت باشد، ولی شارع آنرا حجت ندانسته است.

فلذا معنای روایت این است که خداوند نسبت به برخی از امور سکوت کرده و حکمی که بشر گمان می کند باید تشریع شود را تشریع نکرده، بلکه حکم دیگری را جعل کرده است.

بنابراین این روایت مربوط به تشریع است، ولی آن شبهه ای که مطرح شده بود که خلو وقایع از احکام بود بر این تقریب وارد نیست، چون در این تقریب نمی گوییم که خداوند برای آن واقعه هیچ حکمی جعل نکرده است، بلکه جعل کرده ولی این حکم بر اساس عقول ظنی بشر نیست. بنابراین خداوند متعال آن حکمی که به ذهن بشر می رسید را تشریع نکرده و حکم مخالف آنرا تشریع فرموده است.

و این هم جزاف نیست و نسیاناً نیست، بلکه حکمتی در کار بوده که عقل بشر آنرا درک نمی کند.

در بسیاری از موارد اینگونه است که عقل ظنی بشر چیزی را درک می کند ولی خداوند متعال خلاف آنرا حکم می کند.

در تعبیر قرآن اینگونه آمده است:

﴿عَسىٰ أَنْ تَكْرَهُوا شَيْئاً وَ هُوَ خَيْرٌ لَكُمْ وَ عَسىٰ أَنْ تُحِبُّوا شَيْئاً وَ هُوَ شَرٌّ لَكُمْ﴾[7]

نتیجه کلی اینکه به نظر ما این دو روایت مربوط به عدم تشریع هستند و ارتباطی با عدم بیان و عدم وصول ندارند، بنابراین نمی توانند به عنوان دلیل برای برائت استفاده شوند.

 


BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo