< فهرست دروس

درس خارج اصول استاد علی‌اکبر سیفی‌مازندرانی

1401/07/18

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: الاصول العملیة/ معانی الاصل/

 

تبیین کلام شهید

بحث سر معانی کلمه اصل بود که ما در کلام شهید به آن می پردازیم، فاضل تونی هم در کتاب الوافیه، این معانی را برشمرده است که بیش از 18مورد است و مواردی را که شهید آورده ایشان هم متذکر شده اند.

البته معنای اصل در کلمات قدما و متأخرین، بیشتر از این موارد است و فضلا می توانند در این باره تحقیق کنند و موارد آن را احصا کنند و یک رساله کامل می شود و ثمراتی هم دارد که کسانی که می خواهند به کلام فقها مراجعه کند نیاز به این معانی دارد.

8مورد را در جلسه گذشته بیان کردیم و امروز نیز بحث را ادامه می دهیم.

مورد نهم: «الأصل السلامة من العلة»[1]

علت یعنی مریضی و عیب؛ اگر دو تا موضوع باشد که شک داریم کدام محقق است که یکی عنوان ناشی از مرض و عیب است و دیگری ناشی از سلامت انسان است، مثل دم؛ دمی از مرأه خارج شده است و مردد بین دم حیض و دم قرح و جرح یا مریضی خاصی باشد.

اینجا گفتند طبع زن سالم این است که در زمان معین حیض شود، اگر چنانچه صفات حیض را دارد و امکان حیض باشد مثل اینکه کمتر از سه روز یا بیشتر از 10 روز نباشد، فقط تردد از ناحیه اینکه حیض است یا قرح باشد، اینجا «اصالة السلامة من العلة» جاری می شود یعنی اصل این است که مریض نباشد و خون حیض باشد زیرا صفات را دارد و امکان حیض هم هست. خون غیرحیض را هم خون فاسد و مرض می گویند که ممکن است ناشی از یک مریضی یا قرحی باشد.

 

سوال: ممکن است که خون مستحاضه باشد!

استاد: بله، به هرحال خون حیض نیست.

 

سوال: اگر در یک جامعه ای افراد بالای هفتاد سال همه یک بیماری مثل دیابت دارند و با خوردن یک چیزی حساسیت ایجاد، و مرضی شکل می گیرد این أصالة السلامة چطور می شود؟!

استاد: اگر غلبه وجودی یک بیماری در یک قبیله یا جمعیتی باشد غلبه با آن بیماری است و أصالة السلامة جاری نمی شود و این غلبه خودش اصل را می سازد.

 

اصل دهم: الاصل فی اللفظ الحمل علی الحقیقة

این همان اصالة الحقیقة است و فرقش با اصل قبلی این است که در اصل قبلی حقیقتاً شک وجود دارد و شک در موضوع آن شک اخذ شده ولی بیان شد که در اصول لفظیه شک اخذ نشده ولی موضوع آن احتمال خلاف اخذ شده که در حد شک نیست، عقلا به مجرد اینکه لفظی را از متکلمی شنیدند و معانی مختلف از ذهن به سرعت عبور می کند تا اینکه یکی از معانی در ذهنی مستقر می شود که همان معنای حقیقی و تبادر است که ظاهر خطاب را تشکیل می دهد و معانی دیگری که مجازی است در ذهن مستقر نمی شود و این اختیاری نیست که شخص بخواهد بعضی از معانی را دفع کند و این سایر معانی در حد شک نیست و فقط احتمال خلاف وجود دارد و این مثل شک در اصول عملیه نیست لذا این اصالة الحقیقة از امارات هستند و به اصالة الظهور بر می گردد.

اصل یازدهم: الاصل یقتضی قصر الحکم علی مدلول اللفظ و لایسری الی غیر مدلوله

این اصل به همان اصالة الظهور بر می گردد زیرا هر لفظی یک ظهوری دارد و نمی تواند وراء ظاهر لفظ را شامل شود و گفته میشود که خطاب از شمول و همینطور از نفی وراء ظاهر، قاصر است. مثلا یک مربع را رسم کنید، این خطاب قاصر از رسم دایره است اما مفهوم هم ندارد که دایره نکش و مفهوم ندارد و این خطاب تعرضی به غیرظاهرش ندارد.

اصل دوازدهم: الاصل عدم تحمل الانسان عن غیره ما لم یأذن له

اصل این است که مکلف هر فعلی را که به عنوان امتثال شرعی انجام می دهد از جانب غیر نباشد بلکه از جانب خودش باشد و تکلیفی را که به شخص خودش بار شده است اصل این است که باید تکلیف را خودش انجام بدهد و این صحیح است و نمی تواند و نمی باید از جانب غیر، عملی را انجام دهد زیرا نه صحیح است و نه باید دارد.

خطابات دو قسم هستند: یا خطاب معاملی یا خطاب عبادی

خطاب «احل الله البیع» به نحو انحلال جمیع مکلفین را شامل می شود و هر مکلفی را که در نظر بگیرید می گوید: «احل الله بیعک» و ...، و این خطاب ظهور دارد که بیع در مال خودت باشد و تصرف در مال غیر، عقلائیاً و شرعاً جایز نیست، پس این قرائن عدیده دارد که خطاب معاملی منصرف از بیع و تصرف مال دیگری است هرچند که از جانب مالک این بیع انجام شود مگر اینکه مالک اذن و نیابت بدهد. پس این اصل به خاطر اطلاق ظهور صیغه و قرینه عقلائیه است و همینطور عقل تصرف در مال غیر را قبیح می داند و شرعا هم حرام است لذا خطاب نسبت به شخصی در مورد مال خودش است.

در عبادات: ظهور اطلاق صیغه امر، اقتضای «العینینة» دارد و شارع فقط شخص مخاطب را مکلف کرده است که عبادات انجام دهد چه اینکه کسی از جانب مکلف انجام بدهد یا ندهد، مگر اینکه شارعی که تکلیف کرده است اجازه بدهد در بعضی از فروض، دیگران بتوانند انجام بدهند مثل بعضی از زیارات مستحبه، یا حج در فرض خاصی که شخصی مریض است و دیگری به نیابت از او انجام بدهد؛ که همه این موارد از جانب شرع اجازه داده شده است، و اگر نصی نبود همین حج ساقط می شود «لایکلف الله نفسا الاوسعها».

 

سوال: آیا این اصل شبیه قسم دوم نیست که «الاصل ان نیة فعل مکلف و ...»؟!

استاد: آن قسم قصد است و هر خطابی موضوعی را که امر می کند باید از عناوین قصدیه باشد و تحت اختیار شخص مکلف و قصد او باشد، چیزی که از قصد و نیت یک مکلف خارج است شارع این را تکلیف نمی کند زیرا اگر نیت کند یا نکند از او واقع می شود لذا اصل این است که شارع مقدس وقتی عباد را تکلیف می کند این تکالیف از عناوین قصدیه هستند «انما الاعمال بالنیات»، و مکلف باید این را از اختیار و نیتش قصد کند و انجام بدهد چون شارع او را تکلیف کرده او باید قصد کند و قصد دیگری برای او فایده ندارد، البته به این قسم هم بر می گردد ولی تعبیر دیگری است.

 

سوال: اگر شخصی بدون اذن بیع کند و بعدا مالک اجازه بدهد چطور؟!

استاد: در آنجا نص خاص وارد شده است و همینطور اختلاف است که بیع فضولی جایز است یا نه، و نص دلالت بر جواز دارد.

 

     اگر در مشروعیت نیابت شک شود که این فعل از افعالی است که نیابت بردار است یا خیر! مرجع محکم در اینجا ظهور اطلاق صیغه است: «الاصالة العینیة» که توقیفی است و در غیرمواردی که شارع اذن دهد جایز نیست و در معاملات هم باید خود مالک اجازه بدهد و توقیفی نیست.

اماره (ظهور اطلاق صیغه) بر اصل(فرض شک) ورود دارد و از باب حکومت نیست. اماره نظر به وقوع شک ندارد بلکه نظر به واقع دارد، وقتی جاری شد موضوع اصل (شک) را معدوم می کند و این شک در جواز نیابت را از بین می برد.

اصل سیزدهم: «ان کل واحد لایملک اجبار غیره»

هیچ انسانی حق الزام و اجبار انسان دیگر را ندارد و این به اصل عقلی «عدم ولایة بشر علی بشر» بر می گردد؛ هیچ انسانی بر انسان دیگر، ولایتی ندارد زیرا عقل حکم مستقل می کند به وجوب طاعت الله؛ یا به ملاک وجوب شکر منعم به نعمتهای اصلی (عقل، اصل حیات، حواس خمسه) که هیچ مخلوق و انسانی نمی تواند این نعمتها را اعطا کند جز خدای متعال؛ یا به ملاک دفع عقاب خالد، آن عذاب دائمی که همه انبیا از آن خبر داده اند که هیچ بشری نمی تواند از انسان دفع کند و یا ثواب دائم هم همینطور، که همه انبیاء از آن خبر داده اند، عقل اینجا علم دارد که خدای متعال چنین خبری را به ما داده است و این ثواب و عقاب وجود دارد، عقل حکم می کند مطیع کسی باش که عقاب دائم را دفع و ثواب دائم را جذب کند، که این دنیا در برابر آن عقاب و ثواب خالد هیچ است، در صحیفه سجادیه آمده است که همه نعمتها و سختیهای دنیا در مقابل سختیها و ثوابهای آخرت، همچون چرت و خواب کوتاهی می ماند؛ یا به ملاک خالق حقیقی، که خدای متعال خالق حقیقی انسان است که این ملاک سوم برای وجوب طاعت خداست.

عقل فی نفسه می گوید هیچ بشری بر بشر دیگر ولایت ندارد حتی رسول و نبی و امام؛ مگر اینکه عقل از جانب خود خالق سبحان علم پیدا کند که دستور رسیده است از نبی یا امام اطاعت کند، در این فرض موضوع حکم عقل به طاعت، توسعه پیدا می کند: که طاعة النبی و الامام ، همان طاعة الله است. لذا در نص آیات شریفه قرآن مجید که امر به اطاعت پیامبر و اولی الامر شده است است: ﴿اطیعوا الله و اطیعوا الرسول و اولی الامر منکم ...﴾ و حتی طاعت اولی الامر مثل طاعة الله است زیرا به امر خداست.

وقتی امر شارع وارد شد عقل می گوید انجام این دستور طاعت خداست! وقتی خدای سبحان در قرآن مجید می گوید چادر سر کن ﴿يَا أَيُّهَا النَّبِيُّ قُلْ لِأَزْوَاجِكَ وَبَنَاتِكَ وَنِسَاءِ الْمُؤْمِنِينَ يُدْنِينَ عَلَيْهِنَّ مِنْ جَلَابِيبِهِنَّ ذَلِكَ أَدْنَى أَنْ يُعْرَفْنَ فَلَا يُؤْذَيْنَ وَكَانَ اللَّهُ غَفُورًا رَحِيمًا﴾[2] ! این طاعت الله است وقتی گوش نمی دهی با خدا می جنگی... وقتی بعضی شعار می دهد که تن من آزاد است و حجاب نمی خواهم!

تن تو باید تحت فرمان عقل تو باشد وگرنه از حیوان پست تری! عقل حکم می کند که مطیع خدا باشی! پوشش زن دستور صریح قرآن مجید و دستور خداست، تو در ملا عام وقتی پوشش نداشته باشی جنگ با خدا در ملا عام می کنی و با حکم خالق خودت و عقل خودت مخالفت می کنی.

اما اگر هوا و هوس در مقابل عقل باشد، می گوید هرکاری دوسداری انجام بده ولو گناه! ولی عقل برای انسان حجت است که بخاطر آن عقوبت می شود. ارزش انسان به عقل اوست!

اگر بگوید که علم به خالقیت خدا ندارم دروغه، زیرا فرض این است که به تواتر از نبی مکرم اسلام و بقیه پیامبران رسیده است و شیعه و سنی از زمان پیامبر، یک عالم مخالفت با حجاب نکرده اند و آن را حکم خدا می دانند. کسی ادعای اسلام دارد نمی تواند منکر شود مگر اینکه بگوید اسلام را قبول ندارم. در عالم تشیع هم فقیه مامور است که فقط حکم خدا را بگوید و اولین حکمی که از جانب خودش باشد از عدالت و رهبری خلع است.

«قل» فعل امر است یعنی بر تو ای پیامبر واجب است که اعلام کنی همانطور که در اصول گفتیم که امر به امر، دلالت بر وجوب مأمور به ثانی می کند. «یدنین» در مقام امر است و همینطور لیضربن در ﴿وَلْيَضْرِبْنَ بِخُمُرِهِنَّ عَلَى جُيُوبِهِنَّ﴾[3]

اینجا امر پروردگار به وجوب والزام است، پس انجام آن واجب می شود، اگر کسی ترک کند مرتکب منکر شده است و نهی از منکر را هم شارع، در سه مرتبه آن، واجب کرده است و هیچ حکمی را حاکم نمی تواند اجبار کند مگر اینکه از جانب خدا باشد، همانطور که این اصل می گوید مگر اینکه جواز اجبار، از جانب خالق برسد و موضوع حکم عقل توسعه پیدا می کند زیرا امر از جانب خداست.

اصل چهاردهم: «عدم تداخل الاسباب»

در اصول بیان شد که چنانچه دو خطاب شرطیه مستقل داشته باشیم مثل «اذا خفی الاذان فقصر» و «اذا خفی الجدران فقصر»، اینجا وجوب قصر منوط به خفاء اذان و جدران است، هر یکی از این اسباب کافی است تا موجب قصر نماز شود ولو اینکه دیگر محقق نشود.

کسی نمی تواند بگوید که شارع هر دو شرط را هم زمان شرط کرده است و یکی از شروط کافی نیست، زیرا این ظهور خطابات و اصل عقلائی است زیرا اگر دو شرط داشته باشیم و هر کدام دلالت بر شرط و جزای مجزا باشد اصل این است که استقلال در شرطیت و سببیت دارد.

 

اصل پانزدهم: « الاصل فی البیع اللزوم»

این اصل هم بر می گردد به ظهور آیه شریفه ﴿يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا أَوْفُوا بِالْعُقُودِ﴾[4] ، این صیغه امر دلالت بر وجوب وفای به عقد دارد که همان لزوم است که از امارات است.


BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo