< فهرست دروس

درس خارج اصول استاد علی اکبر سیفی مازندرانی

1400/06/30

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع:الحجج الشرعیه/حجیة الکتاب/_

 

آیات شریف قرآن ، به صریح و ظاهر تقسیم می شود وظاهر هم به سه قسم؛ این تقسیم از جهت صناعت علم اصول است زیرا در علم اصول موضوع حجت صریح و ظاهر است، فلذا این گونه تقسیم شده است.

محکم و متشابه چه تناسبی با تقسیم بندی ما پیدا می کند؟ اگر بگونه ای از وضوح دلالت برمعنای مقصود داشته باشد که «لایتحمّل الریب»؛ ظهور یعنی واضح، ظَهَرَ، شَهَرَ، وَضَحَ، اینها از یک قبیل هستند، هر ظاهری واضح است، کما این که شهرت و مشهور هم همینطور است، لفظ شهر هم به معنای وضوح است، وقتی به حدی وضوح و ظهور پیدا کرد که معنای مقصود، احتمال خلاف را پس می زند و بگونه ای این معنای ظاهر در ذهن او با قوت منسبق می شود. انسباق و استقرار بعد الانسباق، چون ممکن است چندتا معنا به ذهن منسبق شود ولی آن که مستقر می ماند، به تعبیر بعضی از بزرگواران مثل مرحوم آقای بروجردی، ظهور یعنی ینسبق فیستقر، این استقرار ، احتمال خلاف ظاهر را پس می زند این محکم می شود و همین کافی است.

فلذا در قسم سوم معلوم شد اگر آیه ای را فقیهی ظاهر ببیند در نزد او محکم است، چون او به ضرس قاطع می گوید «هذا هو الظاهر و لاغیر» یعنی من این را محکم می بینم، این منافات ندارد فقیه دیگری واضح نبیند، اشکالی ندارد، این بیان با قطع نظر از روایت مفسره است.

همینطور هر عامی با قطع نظر از خاص ظهور دارد، محکم است و به وضع دلالت کرده است و احتمال خلاف را هم تحمل نمی کند، مگر این که خود متکلم قرینه ای نصب کند که اهل عرف دیگر اینجا به مجرد این که اطلاع از خاص پیدا کردند دیگر عام را دلیل مستقر نمی بینند و خود به خود آن ظهور زائل می شود و از محکم بودن می افتد، اما تا زمانی که ظهور دارد و اطلاعی بر خاص پیدا نشد این محکم می شود.

این محکم و غیر محکم نسبی است، کما این که ظاهر و غیر ظاهر هم امر نسبی است، تا الان ظاهر بود، الان که خاص آمد قرینه شد و این ذو القرینه، از ظهور می افتد، مانعی ندارد.

نسبت مجمل با متشابه

متشابه یک عنوان و اصطلاح در علم تفسیر است در مقابل محکم، متشابه این است که از ابتدا که القا می شود مردد بین چند معنای محتمل است و از نظر وضع چند معنا را تحمل دارد، همه هم یکسان هستند و هیچ قرینه‌ای در داخل کلام نیست. پس متشابه از اول ظهور ندارد، ولی مجمل ممکن است آیه ای باشد که خودش ظهور دارد و حتی صریح در یک معنایی باشد ، اما بالنسبة به یک معنای دیگری مجمل می شود زیرا به آن نظر ندارد.

آن متشابه را از نظر اصولی می توان مجمل گفت، ولی در تفسیر آن چیزی که از ابتدا مردد است متشابه گفته می شود و آن خصوصیتی را که در علم تفسیر برای متشابه می گوییم در این مجمل نیست.

س: بعضی مجمل ها هم در اصول اینطور هستند که از اول معنای آن اجمال دارد، مثل مشترک بین دو ضدین باشد، در اصول هم به این مجمل می گویند.

ج: درست است ولی همین را از جهت علم تفسیر به آن متشابه گفته می شود.

متشابه در تفسیر با مجمل در اصول، باهم مرز دارند، به یک لحاظ می توان گفت هر متشابهی مجمل است و ولی هر مجملی متشابه نیست، چه مجملهایی که متشابه نیست ولی به یک جهت دیگر می توانیم بگوییم متشابه غیر از مجمل است، چون در متشابه اخذ شده است که از ابتدا مردد باشد و هیچ ظهوری در هیچ معنایی نداشته باشد، ولی در مجمل این تردد اخذ نشده است.

پس به این جهت می توانیم بگوییم هر متشابهی غیر از مجمل است، اینها الفاظ اصطلاحی است.

ظواهر قرآن

شما می دانید که هشتاد تا نود درصد آیات شریفه قرآن ظهور دارند، اگر این آیات از حجیت ساقط شوند با بیان بودن و تبیان بودن قرآن منافات دارد.

اخباریین مخالف حجیت ظواهر قرآن «لولا القرینة الخارجیه» شدند، ما می گوییم حجت است. دلیل اول ﴿هذا بَيانٌ لِلنَّاسِ﴾[1] بود و اشکال دور در آن را هم بیان کردیم.

دلیل دوم: سیره عقلایی

عقلاء عالم کتب آسمانی دارند و فرقی نمی گذارند بین کتاب آسمانی و غیر آن، همه جا ظواهر را اخذ می کنند و ظواهر را حجت می دانند و همینطور در مکالمات روزمره خودشان. فرقی بین عبارتی غیر از عبارت نمی گذارند، مگر این که مصنف از اول گفته باشد من با رمز صحبت می کنم، و الا یک کتابی که خودش نگوید با رمز است، معلوم است که حجت است.

کلام این است که ظواهر قرآن هم مثل بقیه ظواهر، حجت است، ردعی هم در جانب شارع در باب ظواهر قرآن نرسیده است که شما حق ندارید ظاهر را اخذ کنید، بلکه قرینه بر خلاف داریم که اخذ ظواهر را تأیید می کند.

دلیل سوم: سیره قطعیه

این دلیل سوم از همه دلائل قوی تر است، در آیه شریفه آمده است: « ﴿و انزلنا الیک الذکر لتبین للناس ما نزل الیهم و لعلهم یتفکرون﴾ [2] ، و همینطور بیان حضرت رسول با بیان دیگران، از نظر اسلوب و منهج بیان فرقی نداشته است، لذا اگر اگر یک آیه ای برای همه ظاهر بود، درباره مراد آیه سئوال نمی کردند و همان ظاهر را اخذ می کردند.

دین خدا، بیان مراد آیات، تشریع احکام الهی و مطلق شئون دیگر از عقائد و اخلاق و ... را حضرات معصومین برای مردم بیان می کردند، اگر منهجی غیر از منهج عقلاء اتخاذ می کردند، بایستی به ما می رسید، چنین چیزی نرسیده است.

منتهای مراتب اینکه حضرت منع می کنند از تفسیر بعضی آیات بدون روایت، آن آیاتی را می گویند که نیاز به تفسیر دارد، و الا آیاتی که ظهور واضح داشته باشد مقصود آنها نیست، یا این که کسی آیه را برخلاف ظاهر آیه بدون روایت، تفسیر کند، که مورد منع قرار گرفته است.

س: روایات مفسره در بحث قرآن زیاد داریم.

ج: بله، بسیاری از این روایات از باب بیان مصادیق است و منعی ندارد، قاعده جری می گوید در عین حال که روایات بیان مصادیق یا أعلی المصادیق می کند هیچگاه تصادم و مزاحمتی با ظهور آیه ندارد.

س: بسیاری از روایات مفسره آیات برخلاف ظاهر آیات است.

ج: بسیار را قبول نداریم بلکه بعضی موارد است، تعبد می کنیم، مثل ﴿وَإِذَا ضَرَبْتُمْ فِي الْأَرْضِ فَلَيْسَ عَلَيْكُمْ جُنَاحٌ أَنْ تَقْصُرُوا مِنَ الصَّلَاةِ﴾[3] که ظهور اولی آیه این است که قصر نماز جائز است و لو این که از نظر اصولیین اسم این را می گذارند جواز بالمعنی الاعم که گفتند «جواز بالمعنی الاعم یُلائم کلّ من الوجوب و الاستحباب» که با هر دو می سازد. این مورد یک خصوصیتی دارد زیرا در همان زمان عده ای پخش کرده بودند که نماز در سفر با حضر فرقی ندارد، کما این که مبنای اهل عامه همین است و باید تمام خواند، آیه شریفه این توهم را دفع می کند، می گوید فکر نکنید که در سفر رفتید نماز تمام است بلکه چنانچه شکسته بخوانید مانعی ندارد، لاجناح در واقع برای دفع توهم وجوب تمام است که با ظهور آن زمان در وجوب هم سازگاری داشته است، لذا حضرت به آن مستشکل اهل عامه یا غیر اهل عامه می گوید چطور شما در آن «﴿لَا جُنَاحَ عَلَيْكُمْ إِنْ طَلَّقْتُمُ النِّسَاءَ مَا لَمْ تَمَسُّوهُنَ﴾[4] می گویید لاجناح دال بر وجوب است ما هم می گوییم در اینجا مقصود وجوب است، یعنی کأنّ آنها می گفتند در آنجا قبول داریم و در اینجا قبول نداریم، حضرت هم به مثال معروف که «بائک تجر و بایی لا تجر » اشاره می کند. آیه می خواسته توهم حرمت قصر را بردارد، حالا که حرام نشد اعم از وجوب و استحباب است و چون صلاة فریضه مندوبه نمی شود پس این قصر واجب می شود.

س: جواز حظر نتیجه آن تخییر می شود.

ج: بله می تواند نتیجه تخییر باشد. در هر حال این که آیه در جواز به معنای اخص ظهور داشته باشد ، اینطور نیست، این در مقام نفی آن حظر قصر است، می خواهد حظر قصر را بردارد، «یلائم کل من الوجوب و الجواز» ملائم است، خلاف ظاهر نیست.

س: با توجه به این لاجناح و آیاتی مثل« فاقطعوا أیدیهم» با اینکه ظهور در کل دست دارد ولی حضرت می فرماید چهارانگشت، باید برای فهم ظواهر تمامی آیات دنبال روایات باشیم؟

ج: نه، در بعضی از موارد است که تفسیر اهل بیت علیهم السلام در آن وارد شده است و الا اگر بخواهد همه موارد را تسریه بدهیم این نیاز به یک قاعده کلی و یک خبر دارد، مواردی که حضرات در زمان خودشان با مردم صحبت می کردند و به ظواهر اکتفا می کردند قابل احصا نبوده است، در میان این اقیانوس آیات و روایات و مکالمات حضرات با مردم، چند موردی را حضرات خودشان بیان کردند که مراد ما این است، این دلیل نمی شود که از بقیه کل ظواهر اینها دست بکشیم، اصلا بنای تفهیم و تفهم نبی و ائمه با مردم بر اساس همین ظواهر بوده است.

س: خب اهل بیت در مواردی اصحاب خودشان را بخاطر عمل نکردن به ظواهر سرزنش کردند، مثل همان روایتی که در مورد «وامسحوا برووسکم» آمده است.

ج: بله، ما با قطع نظر از روایت خاصه می خواهیم بگوییم سیره پیامبر و سیره اهل بیت اینگونه مستقر بوده است.

س: وقتی خود حضرت استدلال کرده است ما با این قرینه قطعی می فهمیم که مراد او هم همین بوده است، وقتی خود حضرت اجازه داده است در یک موارد خاصی ما به این ظواهر استدلال کنیم نشان می دهد در بقیه موارد هم نیاز به روایت و اجازه است!

ج: نه اجازه نداده است استدلال کنیم، اینطور نیست، این بر اساس ارتکاز است، نه این که فقط در این آیه است و می توان به ظاهر آن استدلال کرد، اینطور نیست، بلکه تقریر آن ارتکازی است که آن راوی به حسب ارتکاز عرفی خودش به این آیه استدلال کرده است، گفته است این آن را تقیید می زند، این ظهور در این دارد، این امر است یا اطلاق دارد. می خواهیم بگوییم موارد این سیره لایحصی بوده است.

عرف عقلاء هم همینطور است، برای خودشان بر اساس ظواهر صحبت می کنند، گاهی یک قرینه ای نصب می کند که مقصود من از این کلام این است، مگر بعضی مواقع عرف در میان خودشان خلاف ظاهر ندارند ؟ مگر قرینه نصب نمی کنند؟ آیا این دلیل می شود که سیره آنها اخذ به ظواهر نیست؟ خیر، سیره آنها بر اساس اخذ ظواهر است.

س: عقلاء کتاب قانون دارند، می گویند کتاب قانون را باید مفسّر قانون توضیح بدهد نه عموم عقلاء آن را توضیح بدهند.

ج: نه اینطور نیست، این قوانینی که می نویسند برای عموم مردم حجت است، مگر مواضع اختلافی که آن مواضع اختلاف را مقنّن توضیح بدهد، مگر همه آنها مجمل و متشابه است؟ خیر، ظواهر دارد و قانون را همه می توانند اخذ کنند و الا برای مردم حجت نمی شود، مگر موارد اختلافی، یا این که خود این شخص مقنن یک تبصره ای بزند که مقصود این است یا یک بیانی کند که مقصود ما از این لفظ این است.

ائمه هم مثل بقیه عقلاء، در بعضی موارد مراد خودشان را بیان کردند، علت این هم همین است که در روایات آمده است که در بعضی موارد فکر نکنند هرچه هست خودشان از ظاهر بفهمند بلکه حضرات این ولایت را داشتند که در بعضی از موارد مراد خاص پروردگار را از این لفظ ظاهر بیان کنند تا این که تکلیف آنهایی که می بایست در نزد «راسخون فی العلم» زانو بزنند معلوم شود که آیا اینها تعبد دارند یا نه؟ لذا کسانی که می گویند این موارد هم مثل بقیه ظواهر قرآن است و فرقی ندارد و نسبت به حرف ائمه تعبد نمی کنند، لذا در امتحان مردود می شوند، این گلوگاه ها نشان می دهد که چه کسی متعبد به ولایت ائمه است که منصوب رسول خدا و اولی الامر هستند و چه کسی متعبد نیست.

نصوص خاصه

نصوصی هم هست که حضرات خودشان به همین ظواهر، استدلال کردند، حتی راوی استدلال کرده است حضرت تقریر فرموده است.

صحیحه زراره که در استناد امام صادق علیه السلام به «﴿و امسحوا برئوسکم﴾[5] » آمده است، در روایت دارد «قلت لأبی جعفر علیه السلام ألا تخبرني من أين (از کجا این را گرفتید؟«علمتَ و قلتَ» از کجا دانستی و گفتی)علمت وقلت: أن المسح ببعض الرأس وبعض الرجلين؟ فضحك فقال: يا زرارة قاله رسول الله صلى الله عليه وآله، ونزل به الكتاب من الله عز وجل، لان الله عز وجل قال فاغسلوا وجوهكم، فعرفنا أن الوجه كله ينبغي أن يغسل (صورت را بشورید، ظهور این در این است که کل صورت را بشورید، قرینه ای بر تبعیض نداریم، وجوه را بدون باء مفعول قرار داده است)ثم قال: " و أيديكم إلى المرافق " فوصل اليدين إلى المرفقين بالوجه فعرفنا أنه ينبغي لهما أن يغسلا إلى المرفقين (این إلی منتهای غایت است)، ثم فصل بين الكلام فقال " وامسحوا برؤوسكم " فعرفنا حين قال: " برؤوسكم " أن المسح ببعض الرأس لمكان الباء (این باء در نظر اهل عرف ظهور در تبعیض دارد. در اوامر ملامحسن خواندید اولین معنای باء تبعیض است.)، ثم وصل الرجلين بالرأس كما وصل اليدين بالوجه فقال " و (این واو در قوه تکریر عامل است، «بأرجکم إلی الکعبین» لذا حتی روی پا را هم بخواهند مسح کنند همه آن واجب نیست، همان بعضی از آن را هم مسح کنند تا کعبَین کافی است، چون در قوه تکریر عامل است)أرجلكم إلى الكعبين " فعرفنا حين وصلهما بالرأس أن المسح على بعضهما (بعضها خ)، ثم فسر ذلك رسول الله صلى الله عليه وآله للناس فضيعوه الحديث [6]

س: اولین معنا وغالب در باء، الصاق است و از «من» بیشتر بعض فهمیده می شود

ج: در کلامشان الصاق را اول آوردند، ولی در تبادر و قوت تبادر از باء همان بعض باشد، در ترتیب لفظی اینها با قوت تبادر خارجی مطابق نیست. این باء که در برئوسکم است یا در موارد دیگر، در وضع ثابت است که برای تبعیض است،

س: همین آیه را مغنی اللبیب آورده است می گوید بعضی ها می گویند برای تبعیض است ولی این برای الصاق است.

ج: آنها چون بالاخره اهل عامه هستند و در جاهای دیگر هم همینطور مخالفت خودشان را کردند مثل همان «من کنت مولا فهذا علی مولاه» و امثال ذلک را اینها به آن معنایی که به جهت ولایت است نفی می کنند، اینها دلیل نمی شود، حرف لغویون زمانی حجت است که سیاست در لغت آنها دخالت نکند.

این روایت صحیحه است، اگر هم ابن هشام بگوید خلاف این بگوید، حرف ابن هشام ضرب بر جدار است چون روایت صحیحه به ما خبر می دهد که در زمان امام، ارتکاز لفظ باء برای تبعیض بود، ممکن است اینها در کتاب های ادبی خودشان بعداً و بعداً این را گفتند یک ادیب، دو تا سه تا ادیب بالاخره مخالف ولایت پیدا شده است و این را به آن برگردانده است، بعد همینطور بعدها و بعدها این ارتکاز درست شده باشد لذا این دلیل نمی شود. وقتی نص صریح به ما اخبار می دهد که حضرت فرمود این «لمکان الباء» یعنی واضح است که این برای تبعیض است، علی أی حال حضرت به ظهور و ارتکاز عموم اکتفا می کند.

س: این آیه که آمده است إلی المرافق، إلی که تبادر می کند مثلا که از پایین به سمت مرافق شسته شود همانطور که إلی الکعبین می گوید، إلی الکعبین ظاهر آن با نظر اهل سنت یکی است ولی در مرافق اینگونه نیست.

ج: «و امسحوا برئوسکم و أرجلکم إلی الکعبین» این که روشن است، آنوقت «فاغسلوا أیدیکم إلی المرافق» بشورید تا مرافق، یعنی این کلی می گوید که از اینجا به بالا تجاوز نکنید، نه این که از اینجا شروع کنید. غرض این است که این برای خود نفس این شستن است، یعنی غایت این شستن تا اینجاست، بیش از این نیست، زیرا نگفته است «من الزند إلی الکعبین»، اگر بگوید «سرت من البصرة إلی الکوفه» این معلوم است نظر دارد به ابتدای غایت، وقتی «من» را نگوید از کجا معلوم تو از کجا سیر کردی به تهران رسیدی، «سرت من البصرة إلی الکوفه» اما وقتی می گوید«سرت من البصرة»، جایی را تعیین نمی کند.

غرض این است که اینجا به ابتدای غایت نظر ندارد، فقط می خواهد بگوید منتهای إلی، منتهای غسل است، مقدار شستن را می خواهد تعیین کند.

و الحمدلله رب العالمین و صلی الله علی محمد و آله الطاهرین.


[1] آل عمران، 138.
[2] نحل: 44.
[3] نساء، 101.
[4] بقره، 236.
[5] مائده، 6.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo