< فهرست دروس

درس خارج فقه استاد علی اکبر سیفی مازندرانی

98/02/07

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: کیفیة الشهادة

مسئله ی ما در این بود که کسی که مشهور به فسق است و فسقش ثابت شد، این شخص شهادتش قبول نیست مگر اینکه توبه کند.

در متن تحریر آمده که توبه اش مشروط به اینست که او خودش را اصلاح کند، ولی اینکه خودش را اصلاح کند، این مستند به نصّی نیست و در کلمات اصحاب هم تکیه بر این نشده است؛ و فقط بر این تکیه شده که توبه ی او باید حقیقی باشد یعنی در آن ندم باشد و لذا اگر به داعی قبول شهادت بود، چون حقیقت توبه که ندم هست، حاصل نشده لذا توبه‌ی او قبول نیست.

لعل اینکه در متن تحریر آمده از باب اخذ به آثار باشد یعنی: اینکه اگر بعد از توبه او استمرار بر ترک معصیت کند و نفسش را اصلاح کند و از او صلاح بر طاعت ظاهر شود، این یک اماره ای است و یک نشانه ای است از اینکه توبه ی او از روی ندم بوده است، یعنی از باب اخذ به آثار است و این اماره ای بر تحقق حقیقت توبه است.

کلام اینست که ما میخواهیم به مقتضای قاعده در اینجا بحث کنیم، چه دلیلی بر این مطلب داریم؟ آیا نص خاصّی در اینجا وارد شده دال بر اینکه این توبه اگر به داعی شهادت باشد، شهادتش قبول نیست؟

خیر، هیچ نصّ خاصّی وارد نشده است لکن مقتضای قاعده است، زیرا آن اطلاقات و عمومات از کتاب و سنت که دلالت دارد بر قبول شهادت عدل امامی مثل : واستشهدوا شهیدین من رجالکم، مخصوصاً در آن نصوصی که شهادت شاهد من العدالة و الایمان و الاسلام و ترک المعاصی آمده، عرض ما اینست که آن نصوص فقط متکفّل این مطلب است: حجیّة شهادة الاعدل الامامی، این نصوص نمی‌تواند متکفّل اثبات این باشد که این شاهد هو عدلٌ امامیٌّ، مثل همه ی خطابات شرع که حکمی است که برای موضوعی بیان شده است، حکم در اینجا حکم وضعی حجیّت شهادت است که برای شهادت عدل امامی جعل شده است، پس موضوعش عدل امامی است ولی این خطاب خودش نمی‌تواند این موضوع را در خارج اثبات کند پس این نصوص قابلیّت استشهاد و استناد را در مسئله‌ی ما ندارد.

باقی می‌ماند آن نصوصی که شرائط را بیان کردند مثل: ان تعرفوه بالستر و العفاف، بله این نصوص قابل استدلال هستند البته در صورتی که به مخالطه و معاشره ی شخص حاکم با این شخص شاهد، عدالتش ثابت شده باشد(برای حاکم) که او معاصی را ترک می‌کند و اهل طاعت است، که آن نصوص آن موقع دلیل می‌شود پس این منوط به معاشره و مخالطه ی خارجی است.

لکن یک طائفه ی دیگر باقی می‌ماند که همان طائفه ی اول است که گفتیم صورت استشهاد ندارد، آن روایات صلاحیت اشتشهاد و استناد ندارند برای اینکه ما بخواهیم خودِ آن عدالت شاهد را اثبات کنیم، یعنی بخواهیم بگوییم که آن نصوص که دلالت کرده بر اینکه شهادت عدل امامی حجت است، همان را بخواهیم دلیل قرار دهیم بر اینکه این شخصی که عدالتش معلوم نیست، عدالتش را اثبات کنیم، لکن اگر شاهد دیگری آمد و شهادت داد بر عدالت این شخص شاهد، آیا باز هم این نصوص قابل استدلال نیستند؟ قابل استدلال هستند.

این قضیه بسیار مهم است که آن ادله برای اثبات عدالت خودِ این شاهد صلاحیت ندارد لکن صلاحیت برای استدلال دارند در صورتی که شاهد دیگری که فرض اینست که عادل است، بخواهد شهادت دهد بر عدالت این شخص شاهد.

پس ما در اینجا به 2 دلیل می‌توانیم استدلال کنیم برای اثبات عدالت این شاهد:

یکی: همان دلیل اول منتها در صورتی که شاهد دیگری که عدالتش ثابت شده است بر عدالت این شاهد شهادت دهد.

دوم: طائفه ی دوم آن نصوصی است که گفته: «ان تعرفوه بالستر و العفاف و اجتناب المعاصی»، لکن این دسته از روایات مربوط به معاشره و مخالطه ی شخص حاکم با آن شاهد است، علم حاکم ملاک است که باید این شاهد را عادل بداند، پس یا باید خودِ حاکم آن شخص را عادل بداند و برایش ثابت شده باشد یا شاهد دیگری که عادل است بر عدالتش شهادت دهد، پس خود حاکم هم بخواهد می‌تواند شاهد را بشناسد که: «ان تعرفوه بالستر و العفاف و اجتناب المعاصی» لکن باید با او معاشره و مخالطه داشته باشد، سرّش را هم قبلاً گفتیم که زیرا در «تعرفوه»، این معرفت عادتاً حاصل نمی‌شود مگر به مخالطةٌ مّا و معاشرةٌ مّایی.

سوال: اگر مدعی علیه هم اعتراف کند که این شاهد عادل است، باز هم پذیرفته نیست؟

جواب: قبلاً عرض کردیم که شهادت مدعی علیه نمی‌تواند حجت باشد و ما دلیلی بر آن نداریم، زیرا خودش یا باید عادل باشد، یک جهت دیگری هم گفتیم که احتمال تبانی هم فی نفسه به یک نحوی از انحاء منتفی نیست، نصّی هم بر این دلالت نکرده است، البته بعضی از فقهاء قائل بودند که ما قبلاً ادله‌ی آنها را آوردیم و بیان کردیم که اقوی اینست که این قول دلیلی ندارد.

تا به حال کلام در جای بود که فسق شخص از قبل ثابت نشده بود اما مسئله ی ما الان در اینست که فسقش ثابت شده است، خب در اینجا اگر بخواهد عدالت این شخص ثابت شود فقط یک راه دارد و آن یک راه توبه است، خودِ شخص باید توبه کند.

حال این توبه یکبار به اظهار است که من توبه کردم و یکبار هم ممکن است اصلاً لفظ توبه را هم نگوید لکن حاکم با آن مخالطه و معاشره ای که با او دارد علم وجدانی پیدا کند که این شخص توبه کرده است، لفظ او حجیت ندارد(ملاک نیست)، بله همین که حاکم با این شخص بعد از اینکه فسقش ثابت شده بود، یک معاشره ای داشته یا یک قرینه ی عرفی به هر نحوی وجود داشت که برای این حاکم علم حاصل شد که این شخص توبه کرده است، که این حجت است.

شارع این توبه را سبب قرار داده برای رجوع عدالت، در بعضی از این نصوص هم آمده بود که وقتی که توبه کرد، شهادتش قبول است، این نصوص را خواهیم خواند.

حقیقت توبه در نصوص بیان شده و آن اینست: ندم و عزم بر ترک معصیت.

خب این کسی که قبلاً فاسق بود و ما می‌دانیم که الان به خاطر اینکه شهادتش قبول شود، دارد توبه می‌کند، در اینصورت مشهور بین فقهاء اینست که شهادتش قبول نیست، عبارت جواهر را هم که قبلاً خواندیم همین را می‌گوید و بعد در وجهش ایشان مطرح می‌کند که چون حقیقت توبه در اینجا محقق نیست یعنی شهادت او که الان بعد از توبه است به داعی اینست که آن عار تهمتی که در اثر رد شهادت قبلی برایش ایجاد شده بود را دفع کند، حاکم بداند که داعی اش اینست، بعضی گفتند به خاطر اینکه داعی این توبه این هست لذا شهادتش قبول نیست.

داعی بعدی برای توبه اش اینست که تهمت کذب را از خودش دفع کند، بگوید برای اینکه اثبات کنم آن شهادتی که قبلاً دادم دروغ نبوده، توبه می‌کنم.

بعضی از فقهاء گفتند که اگر به یکی از این 2 داعی باشد، شهادتش قبول نمی‌شود.

صاحب جواهر این قول را ردّ کرده و گفته ردّ شهادت او به خاطر این نیست بلکه برای اینست که اصلاً حقیقت توبه در این شخص محقق نمی‌شود چون وقتی که به این داعی شده، دیگر آن ندم در آن ایجاد نشده است ولی اگر بعداً صلاح و عفاف و استمرار بر طاعتش مشهود شود، این علامتی است که کشف می‌کند که داعی اش ندم بوده است و حقیقت ندم در او محقق شده است، ولی مادامی که آن ظاهر نشود، توبه اش قبول نمی‌شود.

در کلام صاحب جواهر یک نکته ای است و آن اینکه اگر بعداً صلاح و عفافش ظاهر نشود، البته نه اینکه با او معاشرت داشت و ظاهر نشد زیرا این دلیل بر عدمش است، بلکه ما مجرّد بی اطلاعی را عرض می‌کنیم، کلام اینست که به هر دلیلی اگر علم حاصل شود که توبه ی او از روی ندم بوده است، در اینجا کلام صادق است یعنی معلوم می‌شود که سبب این توبه محقق شده و عدالتش هم برگشته است و حاکم هم می‌تواند به شهادت او حکم کند ولو اینکه اصلاً با او حشر و نشر نداشتند و مثلاً برای یک آبادی دیگر بود و شهادت داد و رفت، این نکته ای بود که در کلام صاحب جواهر وجود داشت.

سوال: اگر کسی به داعی اینکه شهادتش قبول شود این دلیل نمی‌شود که توبه اش واقعی نباشد.

جواب: این سخن درستی است که واقعاً و وجداناً هر کس به داعی اینکه شهادتش قبول شود عقلاً ملازمه دارد یا عادتاً ملازمه دارد که توبه اش واقعی نیست؟

جوابش اینست که غالباً اینطور است زیرا آن شخص فاسق بود و فرض مسئله ی ما اینست که ما الان علم داریم که این شخص توبه کرده برای اینکه شهادت قبول شود اما اگر شک داریم که توبه ی او برای اینست که شهادتش قبول شود یا خیر، اینجا از محل کلام خارج است و اصل اینست که توبه‌اش حقیقی است ولی فرض مسئله اینست که ما می‌دانیم که توبه‌ی او فقط به داعی قبول شهادتش است، مسئله در اینجا است، لذا بر شیخ طوسی و یحیی بن سعید حلّی اشکال کردند که این 2 بزرگوار قائل شدند که: اذا قال الحاکم لشاهد الفاسق توب حتی أقبلَ شهادتَک، توبه کن تا من شهادت را قبول کنم، که گفتند اگر توبه کند شهادتش قبول می‌شود، شهید در مسالک به این عبارت اشکال کردند که وقتی حاکم به او می‌گوید: اذا قال الحاکم لشاهد الفاسق توب حتی أقبلَ شهادتَک، خود حاکم علم پیدا می‌کند که او برای قبول شهادتش دارد توبه می‌کند و توبه ی حقیقی در اینجا محقق نیست، کلام اینست که آنهایی هم که می‌گویند قبول نیست(مثل صاحب جواهر و صاحب مسالک)، مقصودشان در جایی است که حاکم علم پیدا کند که داعی بر توبه ی شاهد، قبول شهادتش است، اما اگر در جایی حاکم بگوید: اذا قال الحاکم لشاهد الفاسق توب حتی أقبلَ شهادتَک، و آن شاهد منقلب شود مثلاً اشک از چشمانش جاری شود، این قرینه ای است که این توبه حقیقی است و این بستگی به این دارد که برای حاکم به قرینه ای علم حاصل شود، حتی اگر حاکم شک هم داشته باشد که این شخص به داعی شهادت دارد توبه می‌کند یا واقعاً توبه می‌کند، این قسم هم از مراد آنها(صاحب جواهر و صاحب مسالک) خارج است.

سوال: در همین جا هم می‌شود گفت باید با معاشرت حاصل شود.

جواب: معاشرت باید بعد از زمان حکم باشد ولی الان حاکم می‌خواهد حکم کند و وقت معاشرت نیست.

سوال: نمی‌تواند و نباید حکم کند.

جواب: اینکه بخواهد معاشرت کند یک مطلب دیگری است.

سوال: و الا مشخص نمی‌شود که واقعاً توبه کرده یا خیر؟

جواب: فقهاء گفتند که مشخص می‌شود و تصریح کردند، شیخ طوسی و یحیی بن سعید حلی و جماعتی از فقهایی که از این 2 بزرگوار تبعیت کردند گفتند در اینجا شهادت او قبول است، آنها اشکال کردند و ما عرض می‌کنیم که اشکالشان وارد است.

سوال: فاسق می‌گوید من توبه کردم، این شخص فاسق است و نمی‌تواند شهادت دهد، بلکه باید احراز شود.

جواب: دلیل آنها اینست که توبه ی شاهد، همان توبه ی حقیقی است زیرا همین که حاکم به او بگوید توبه کن، مراد حاکم از توبه چیست؟ توبه ی حقیقی است، به او نمی‌گوید توبه ی مصنوعی بکن، این شاهد هم واقعاً امتثالاً لأمر الحاکم توبه می‌کند، در اینصورت چطور حاکم می‌تواند بگوید که توبه ی او حقیقی نیست؟ آنها(شیخ طوسی و ..) می‌گویند از کجا می‌دانید که او واقعاً توبه نکرده است؟ حاکم شما امر به توبه کردی و اگر توبه ی حقیقی ممکن نبود، پس چرا امر به چیزی کردی که ممکن نبود؟ پس توبه ی حقیقی ممکن بود که حاکم امر به آن می‌کند، حاکم چیزی را از او می‌خواهد که ممکن باشد و آن شاهد هم امتثال کرد و توبه کرد، سخن آنها اینست.

لکن اشکال صاحب مسالک هست که می‌گوید خیر وقتی که ما می‌دانیم که زمانی که حاکم به او گفت توبه کن، او به داعی اینکه الان مانع این شهادتش فسق قبلی است و اینکه مانع را رفع کند می‌خواهد توبه کند، این هم با قصد قربت ممکن است منافات نداشته باشد اما قصدِ اینکه او مقدّمتاً برای قبول شهادتش دارد توبه می‌کند نه به خاطر ندم از معصیت خودش هم هست، البته ممکن است به قصد نصرت برادر مومن یا حق برادر مومن، توبه کند، ولی این ملازمه ندارد که از معصیت خودش پشیمان شده باشد لذا حقیقت توبه در اینجا محقق نشده است بلکه توبه یک وسیله و یک مقدمه شده است.

سوال: به صرف داعی نمی‌توان گفت توبه اش حقیقی است یا خیر؟

جواب: اگر برای حاکم ثابت شود که داعی اش اینست که شهادت قبول شود، می‌توان گفت توبه اش حقیقی نیست، این هیچ ملازمه ای ندارد که از گناه خودش واقعاً توبه کرده باشد، بلکه ظهور دارد در اینکه این شخص به داعی غیر از توبه ی حقیقی توبه کرده است، مگر اینکه به یک قرینه ای برای حاکم واقعاً اطمینان حاصل شده باشد که این توبه واقعی است.

حقیقت توبه

روایات واقعاً حقیقت توبه چیست؟

در نصوص آمده که حقیقت توبه اینست که شخص نَدَم داشته باشد از آن معصیت و پشیمان شده باشد و عزم بر ترک داشته باشد.

در بعضی از نصوص هم امر به توبه ی نصوح شده است و در بعضی از نصوص هم گفته که توبه ای که خدای تعالی قبول می‌کند، توبه ی نصوح است و حقیقت توبه، توبه‌ی نصوح است، و در کلام امیر المومنین (ع) هم 6 شرط وارد شده است.

در حلّ بین این نصوص اجمال کلام اینست: که آن طائفه از نصوصی که توبه ی نصوح را تفسیر کرده است به ندم از معصیت و عزم بر ترک، همین را مُحَکَّم می‌کنیم زیرا این نصوص صحیحه اند، یعنی با این بیان حمل کلام امیر المومنین(ع) در نهج البلاغه این می‌شود که فرمود: سکلتک امّک، أ تدری ما الاستغفار؟ که برای توبه 6 شرط بیان کرده است.

«وَ قَالَ (عليه السلام) لِقَائِلٍ قَالَ بِحَضْرَتِهِ "أَسْتَغْفِرُ اللَّهَ": ثَكِلَتْكَ أُمُّكَ، أَ تَدْرِي مَا الِاسْتِغْفَارُ؟ الِاسْتِغْفَارُ دَرَجَةُ الْعِلِّيِّينَ وَ هُوَ اسْمٌ وَاقِعٌ عَلَى سِتَّةِ مَعَانٍ:

أَوَّلُهَا النَّدَمُ عَلَى مَا مَضَى، وَ الثَّانِي الْعَزْمُ عَلَى تَرْكِ الْعَوْدِ إِلَيْهِ أَبَداً، وَ الثَّالِثُ أَنْ تُؤَدِّيَ إِلَى الْمَخْلُوقِينَ حُقُوقَهُمْ حَتَّى تَلْقَى اللَّهَ أَمْلَسَ (املس یعنی آن سنگ صافی که رویش هیچ چیزی نباشد، صفوان هم گفته می شود، صفوان، به املس تفسیر شده است، یعنی هیچ چیز در صفحه نفسش نباشد با این حال ملاقات با گناه، و از گناه یعنی پاک شده باشد خالی از گناه باشد ) لَيْسَ عَلَيْكَ تَبِعَةٌ، وَ الرَّابِعُ أَنْ تَعْمِدَ إِلَى كُلِّ فَرِيضَةٍ عَلَيْكَ ضَيَّعْتَهَا فَتُؤَدِّيَ حَقَّهَا (در دل خودت قصد کنی که هر فریضه ای که تا حالا ضایع کردی را انجام بدی و حق آن را ادا کنی)، وَ الْخَامِسُ أَنْ تَعْمِدَ إِلَى اللَّحْمِ الَّذِي نَبَتَ عَلَى السُّحْتِ ( قصد و عزم و جزم کنی و به خدا بگویی که این گوشت ها و آنچه در بدن من از خوردن مال حرام و معصیت، روییده است را با گریه من باید ذوب بکنم تا پاک بشوم، یک عزمی داشته باشد و محزون باشد تا گناهانش پاک شود، بقول آن شهید مدافع حرم که به فرمانده اش گفت حالا می بینی که میرم و چگونه این خالکوبی را پاک و خاکش می کنم، بعد چند هفته رفت و شهید شد و جنازه اش را چند روز قبل تشییع کردند مثل اینکه فرمانده چیزی بهش گفته بود، وقتی خواسته بود برود عملیات، به فرمانده گفته بود که حالا می بینی من چطوری می روم این را خاکش می کنم و پاکش می کنم. ) فَتُذِيبَهُ بِالْأَحْزَانِ حَتَّى تُلْصِقَ الْجِلْدَ بِالْعَظْمِ وَ يَنْشَأَ بَيْنَهُمَا لَحْمٌ جَدِيدٌ، وَ السَّادِسُ أَنْ تُذِيقَ الْجِسْمَ أَلَمَ الطَّاعَةِ كَمَا أَذَقْتَهُ حَلَاوَةَ الْمَعْصِيَةِ؛ فَعِنْدَ ذَلِكَ تَقُولُ أَسْتَغْفِرُ اللَّهَ.»

علی ای حال غرض این است که حضرت این روایت در رابطه با علیین فرموده است که صدر این روایت هم قرینه هست. توبه درجاتی دارد و مقصود حضرت از توبه نصوح، همان توبه خالص است اما حقیقت توبه نصوح، همان دو مرتبه اول است و از آن گناه جداً پشیمان شده باشد و عزم داشته باشد که دیگر آن را ادامه ندهد، اما انجام طاعات دیگر و گوشت آب کردن و مراحل دیگر از درجات علیین و حد تقوا است.

سوال: مراحل سه و چهار ، پرداخت حق الناس و ادای قضای واجبات الهی، جزء حقیقت توبه هست!

استاد : بله اینها داخل در اولی می شود چون که معصیتی که کرده بود مال دیگران را غصب کرده باید آن را بازگرداند، البته شاید نباشد، مثلا گناه حق الناس نباشد.

سوال : چهار مرحله اول لازم بوده اند و مرحله پنج و شش از مقامات علیین باشد!

استاد : فی الجمله حقیقت توبه در موارد غیر ضمان مالی- در بقیه گناهانی که فی ما بینه و بین الله گناه هست و شنیع هم هست- نَدَم و عزم بر ترک هست.

نصوص

صحیحه ی معاویة بن وهب

قال: سمعت أبا عبد الله عليه السلام يقول: إذا تاب العبد توبة نصوحا أجله الله فستر عليه في الدنيا والآخرة، قلت: وكيف يستر عليه؟ (چطور خدای متعال این گناهان را می پوشاند در حالی که ملائکه و ماموران الهی خبر دارند؟« قُلِ اعْمَلُوا فَسَیَرَى اللَّهُ عَمَلَکُمْ وَ رَسُولُهُ وَ الْمُؤْمِنُونَ»، رسول خدا و ائمه می بینند و خبر دارند، « تَشْهَدُ أَرْجُلُهُمْ بِمَا كَانُوا يَكْسِبُونَ »، ارجل و السنه و اعضا و جوارح شهادت می دهند، شخص به جوارج اعتراض می کند: « قالوا انطقنا الله الذی انطق کل شی ء »، آنها می گویند امروز دیگر روزی نیست که عنان سخن به دست و زبان خودت باشد، خدا ما را به سخن می آورد فلذا برای این راوی واقعا مسئله بود که چه طوری در دنیا و حتی آخرت، این گناهان مستور می شود؟) قال: ينسى ملكيه ما كتبا عليه من الذنوب (دو تا ملک رقیب و عتیب، « ما یَلْفِظُ مِن قَوْلٍ إِلاّ لَدَیْهِ رَقِیبٌ عَتِیدٌ» که امام صادق علیه السلام فرمود هر کس این آیه را انکار بکند «فقد کفر» ، خدا را کفر ورزیده، چون ضروری دین است و صریح قرآن است. حضرت فرمود خدا این گناه را از یاد این دو ملک می برد، این خیلی مهم هست و واقعا عجیب است و پاک می شود) ويوحي إلى جوارحه اكتمي عليه ذنوبه ( خدا به جوارحش هم امر می کند که فراموش کنند، امر خداوند تعالی مثل امر ما که نیست و امر خدا «کن فیکون» می کند، یعنی جوارح توان اینکه بخواهند که گناه را ابراز بکنند ندارند) ويوحي إلى بقاع الأرض اكتمي ( بقاع ارض همینجور، به اینها امر تکوینی می کند، امر تشریعی نیست لذا کن فیکون می شوند ) ما كان يعمل عليك من الذنوب فيلقى الله حين يلقاه وليس شئ يشهد عليه بشئ من الذنوب

آقایان بخدا قسم، فردای قیامت هیچ سختی و عذابی بالاتر از این نیست که انسان در میان دوستان، مخصوصا اگر عالم و روحانی باشد، به او کرنش می کردند، پشت سرش نماز می خواندند، فردای قیامت مفتضح بشود. بین خانواده اش، اهل و عیال و بستگانش، خدا او را رسوا بکند، هیچ شکنجه‌ای بالاتر از این نیست!!! خدای تعالی چقدر به ما لطف دارد، چقدر رحیم هست که می گوید وقتی که توبه نصوح بکنی من کاری می کنم که هیچ کسی در عالم وجود، در ذهنش نباشد، همه‌ی شواهد را پاک می کنم، بدترین گناهان را توبه به این گونه که گذشت پاک می کند. چقدر انسان باید قدر ناشناس باشد، سست عنصر باشد، بی اراده باشد که از گناهان توبه نصوح نکند.

روایت

محمد بن علي بن الحسين في (معاني الأخبار) عن أبيه، عن محمد بن يحيى عن محمد بن أحمد بن هلال قال: سألت أبا الحسن الأخير عليه السلام عن التوبة النصوح ما هي؟ فكتب عليه السلام أن يكون الباطن كالظاهر وأفضل من ذلك. نه اینکه در ظاهر، گناه را از ترس مردم دوباره دیگر انجام ندهد بلکه در ضمیر جان خودش هم اینجوری باشد، اگر به مخیله‌اش هم میاد با استغفار و اذکار آن را دفع بکند و در خلوت و جلوت یکی باشد.

صحیحه ی کنانی

وعن عدة من أصحابنا، عن أحمد بن محمد بن خالد، عن محمد بن علي، عن محمد بن الفضيل، عن أبي الصباح الكناني قال: سألت أبا عبد الله عليه السلام عن قول الله عز وجل: " يا أيها الذين آمنوا توبوا إلى الله توبة نصوحا "فقال: يتوب من الذنب ثم لا يعود فيه، وأحب العباد إلى الله المفتنون التوابون.

المفتنون یعنی مبتلون؛ یعنی کسانی که مبتلا و آزمایش شدند و در آزمایش قبول نشدند و بعدا توبه کردند، خود این احب است و اینگونه است که آن الم و رنج آن توبه و آن حالتی و ذلتی که در مقابل الله تعالی پیدا می کند، این خودش مقامی بالاتر است از کسانی که به این مبتلا نشده و توبه نکرده است،و شاید مِن احب عباد باشد یعنی مثل آن کسی که هیچ گناهی نکرده است.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo