< فهرست دروس

درس خارج فقه استاد علی اکبر سیفی مازندرانی

97/11/30

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: شرط العدالة

نتیجه بحث گذشته این شد: فعل منافی مروّت بعنوانه الاوّلی الذاتی مضر به عدالت نیست، مگر اینکه به عنوان ثانوی و بالعرض منافی باشد یعنی مثلاً عناوینی مثل اذلال نفس یا ایقاع النفس فی التهمة که موجب هتک عرضش می‌شود، بر آن طاری شود، زیرا اینکه مومن هتک عِرض خودش کند یا اضلال نفس خودش کند یا کاری کند که باعث شود دیگران هتک عِرضش کنند ولو متعه باشد یا نکاح مجدّد باشد، و بسیاری از مباحات دیگر، حرام است، بله در مستحبات اختلاف است، مثل تحت الحنک گذاشتن و نحو ذلک، که موجب اشتهار شود که جائز نیست، آیا این جائز است یا خیر؟ صاحب جواهر عقیده اش اینست که این جائز نیست، ولکن در مقابل بعضی از فقهاء می‌گویند این جائز است.آنهایی که می‌گویند جائز نیست دلیلشان اینست که: ادله ی نهی از لباس شهرت بر لباس سنّت غلبه دارد.و دلیل آنهایی که می‌گویند جائز است اینست که: اگر بخواهیم ترک کنیم این لازم می‌آید که سنت رسول خدا ترک شود.علی ایّ حالٍ در مستحبات اختلافی هست لکن در مباحات قطعاً این اختلاف نیست که اگر چنانچه شخص خودش را برای انجام فعل مباحی بین مردم شهره کند، حرام است، حتّی اگر مستحب هم باشد، عنوان اسقاط عِرض اگر بر آن مترتِّب شود، این هم حرام است، زیرا هیچ مستحب و حرامی باهم جمع نمی‌شوند مگر اینکه حرام بر مستحب غلبه پیدا می‌کند، این جای تردید نیست.فلذا این عناوین مثل وهن در دین یا وهن در روحانیّت(زیرا روحانیّت از اعظم شعائر دین است) عناوین ثانویه هستند و اگر عارض شوند، آن فعل حرام می‌شود.سوال: فعل مکروه هم همینطور است؟جواب: فعل مکروه هم جائز است مگر معروض یکی از این عناوین واقع شود یعنی اگر ترکش کنیم موجب عروض این عناوین شود، بعضی می‌گویند ترک مکروه مستحب است و اگر کسی مستحب بداند آن اختلافی که به آن اشاره کردیم در اینجا هم می‌آید.یکی از بزرگواران اصرار کرد که ما عدالت در مرجعیّت را هم اینجا مطرح کنید، این در اینجا مناسبتی ندارد زیرا ما در بحث ما یعتبر فی شهادة الشاهد هستیم، ولی چون ما متعرّض اصل عدالت شدیم و ما یعتبر فی العدالة، می‌شود برای عدالت در مرجعیت هم مناسبتی فرض کرد، که این عدالتی که تا الان گفتیم در مورد شاهد و امام جماعت بود مثلاً زیرا بعضی از روایات متعرّض عدالت شاهد شده بودند و بعضی هم عدالت امام جماعت و هیچکدام متعرّض مرجع تقلید نشده بودند، حال مرجع تقلید چگونه است؟عرض کنم که این نصوصی که تا حال خواندیم هیچکدام متعرّض مرجع تقلید نشدند و لکن چون در مقام تعریف عدالت است، بدون شکّ این تعریف به نحو قضیه ی حقیقیه است و هر کسی را که در او عدالت معتبر باشد را شامل می‌شود، پس بنابراین این نصوص به اطلاق شامل هرکسی که در منصبش عدالت معتبر باشد، می‌شود، حال چه قاضی باشد چه شاهد باشد چه امام جماعت باشد چه امام جمعه باشد و چه مرجع تقلید باشد، در اصل اعتبار عدالت هم در مرجع تقلید هیچ اختلافی بین فقهاء نیست پس جای بحث ندارد و واضح است که این نصوص بالفحوی القطعی شامل مرجع تقلید می‌شوند زیرا اهم مناسب شرعیه منصب مرجعیت است.حال علاوه بر عدالت آیا صفات دیگری معتبر است یا خیر؟بنده در بحث اجتهاد و تقلید در جلد اول ابواب الفقاهة مفصّل این را در ضمن شرائط مرجع تقلید بحث کردم که یکی از شرائطی که در مرجع تقلید معتبر است، عدالت است.این صفاتی که ذکر کردیم 4 مورد است، البته ممکن است کسی آنها را 3 مورد کند:1 - اینکه حریص در جمع مال ، و تجمُّل گرا نباشد و اشرافی زندگی نکند، حالت تجوّر یعنی آن حالتی که سلاطین و پادشاهان داشتند به خودش نگیرد، مثلا تجبر در یش، ذی، دکور و مبلمان؛ این به نظر بنده در مرجع تقلید، مسقِط شأن می‌شود، و لایجوز تقلید کسی که اینطوری زندگی کند، یا اینکه دأبش بر این باشد که در مجلسی شرکت کند که اشرافی ها دارند که در آن مجالس هیچگاه افراد مستضعف و محروم دعوت نمی‌شوند، و عادتش باشد که بر سر سفره ی افراد متوسّط الحال و فقراء ننشیند، این هم مسقط مرجعیت است.روایاتی که عدالت دارد فراوان است که یکی از روایات، این روایت معروف از حضرت امیر(ع) است:نهج البلاغه دشتی ج1 ص219:«إِنَّ اللهَ تَعَالى فَرَضَ عَلَى أَئِمَّةِ الْعَدْلِ (الحق) اَنْ يُقَدِّرُوا أَنْفُسَهُمْ بِضَعَفَةِ النَّاسِ، كَيْلاَ يَتَبَيَّغَ بِالْفَقِيرِ فَقْرُهُ»یا در نسخه ی ابن ابی الحدید دارد: « اَنْ يُقَدِّرُوا أَنْفُسَهُمْ بِالقوام»، (قوام به اشاره آیه قرآن دارد که معتدل الناس مراد است)پس باید مثل همه ی مردم زندگی کند نه اینکه مانند یک اشرافی زندگی کند، پس این با مرجعیت تقلید منافات دارد و سرّش هم اینست که: قدر متیقّن از « ائمة العدل» یکی از اعلی مصادیقش مرجع تقلید است، چون اموال مسلمین دست او است، او ائمه ی عدل است یعنی این اموال باید در دست او در جای خودش صرف شود، و دیگر اینکه مردم دینشان را از او می‌گیرند لذا این قطعاً مصداق ائمه ی عدل می‌شود، کسی گمان نکند که مقصود از ائمه ی عدل فقط حُکماء و اُمراء هستند، بلکه مقصود هر کسی است که مردم برای رتق و فتق امور به او مراجعه می‌کنند و هر کسی که اموال مردم در دست او قرار بگیرد که باید برای عامه ی رعیّت و مردم یا در آن جهتی که شارع مقدّس گفته این اموال را صرف کند، العدلُ جعل الشیء فی موضعه، در همان موضع ای که شارع فرمود به همان نحو صرف کند، و الا کسی که زندگی اشرافی داشته باشد، ممکن است که این اموال صرف اشرافی گری اش شود و یا اینکه حتی در مصرفش این دعب اشرافی گری نفوذ دارد، در روایت حضرت امیر (ع) هم لفظ «فرض» آمده است که یعنی «وجب» و صریح در وجوب است.سوال: اگر از اموال شخصی خودش باشد؟!جواب: حتی در اموال شخصیش باشد، زیرا این روایت ندارد که از اموال بیت المال، يُقَدِّرُوا أَنْفُسَهُمْ بِضَعَفَةِ النَّاسِ یعنی حتی در اموال شخص خودشان و زندگیشان نباید اشرافی گری وجود داشته باشد، فرقی نیست که از اموال شخصی خودشان بگیرند یا از بیت المال بگیرند، اگر از بیت المال بیش از و برای زندگی شخصی خودشان استفاده کنند، که اصلا مسقط عدالت است. ولی اگر اموال شخصی خودشان هم باشد، این منش اشرافی گری و تجمل در زندگی که با ضعفة الناس یا عموم رعیت سازگاری ندارد. آن ها چنین زندگی نمی توانند داشته باشند. لذا طبعاً این موجب فساد در دین و وهن شریعت می شود. مردم وقتی ببینند مرجع تقلیدشان مثلا این چنین است، نسبت به دین بدبین شده و موجب تنفر می شود.سؤال: مثلا موسسات علمی تشکیل می دهند چطور؟!جواب: نه آن ها ربطی به زندگی شخصی او ندارد. مقصود فقط زندگی شخصیش است. بله؛ زن و فرزندش هم مثل باقی مردم زندگی می کنند.سؤال: زن و فرزندش شاید بگویند ما می خواهیم به صورت اشرافی زندگی کنیم...جواب: خیر؛ او نباید اجازه بدهد. مثلا اگر همسرش بگوید من پول دارم و می خواهم محل زندگی خود را شبیه به کاخ بسازم، او نباید چنین حقی به او بدهد! مردم که این چیزها را نمی بینند. این روایت اطلاق دارد: أن یقدّروا انفسهم. چه به مال خودشان چه به مال غیر که همسرش و اطرافیانش باشند، و چه به بیت المال که اشدّ محذور است. اصلا طبیعی زندگی شخصی مرجع باید چنین باشد، چون امام عدل است.سؤال: انفسهم به ائمه بر می گردد نه به زن و فرزند!جواب: ما هم نگفتیم به زن و فرزند بر می گردد. گفتیم زندگی شخصی. انفسهم، یعنی اشخاصهم، خود اشخاص در زندگی شخصی. حالا این که در خانه خودش زندگی می کند، داخل در انفسهم می شود و زندگی شخصی خودش می شود. بله مؤسساتی هم اگر دارد و می خواهد خدمت به دین کند، در آن جا هم در توزیع بیت المال بر خلاف عدل عمل کند، محذور دیگری دارد. مثلا یک ساختمان عریض و طویل از بیت المال و سهمین درست کند در حالی که خروجیش با خرجش قابل مقایسه نباشد! یعنی واقعا از نظر انصاف و اهل خبره و کارشناس عدل، خروجیش قابل توجه و به اندازه صرف اموالی که کرده است، نباشد. مثلا طلبه ها عرض و آبرویشان در خطر است و بعضاً محتاج نان شب هستند، آن وقتی بیایند حجره های بلا استفاده درست کنند! سؤال: ضعفة الناس؛ واقعا کسانی که ضعیف ترند و قوی تر ....جواب: عرض کردیم. لذا ما عبارت بالقوام را قبول داریم. بنده خودم علم دارم که « بالقوام» أصح است. لذا همان بالقوام را اخذ می کنیم. یعنی عموم الناس، معتدل الناس.

مثلا در آن روایتی که داشتیم، عثمان بن حنیف چه کسی بود؟ امام امر و نماینده امیر المؤمنین (ع) بوده است. آن ها اشخاص بی سوادی نبودند. افراد فقیهی بودند. امام معصوم (ع) که زمام امر و فرماندهی یک منطقه را به شخص عامی نمی سپرد. آن زمان، امیر، خودش قاضی و مسأله دان هم بوده است. کسانی که امیر المؤمنین نصب می کردند، چنین بودند. لذا وقتی شنیدند او سر سفره اشخاص اشرافی نشسته است، به او نامه نوشتند. عبارتشان این است: « يَا ابْنَ حُنَيْفٍ فَقَدْ بَلَغَنِي أَنَّ رَجُلًا مِنْ فِتْيَةِ أَهْلِ الْبَصْرَةِ دَعَاكَ إِلَى مَأْدُبَةٍ فَأَسْرَعْتَ إِلَيْهَا، تُسْتَطَابُ لَكَ الْأَلْوَانُ وَ تُنْقَلُ إِلَيْكَ الْجِفَانُ؛ وَ مَا ظَنَنْتُ أَنَّكَ تُجِيبُ إِلَى طَعَامِ قَوْمٍ عَائِلُهُمْ مَجْفُوٌّ وَ غَنِيُّهُمْ مَدْعُوٌّ. فَانْظُرْ إِلَى مَا تَقْضَمُهُ مِنْ هَذَا الْمَقْضَمِ، فَمَا اشْتَبَهَ عَلَيْكَ عِلْمُهُ فَالْفِظْهُ، وَ مَا أَيْقَنْتَ بِطِيبِ [وَجْهِهِ] وُجُوهِهِ فَنَلْ مِنْهُ » ( نامه 45 نهج البلاغه)

که انواع غذاها و خورشت ها بر سر سفره بود و در ادامه فرمودند: « أَلَا وَ إِنَّ لِكُلِّ مَأْمُومٍ إِمَاماً یقْتَدِی بِهِ وَ یسْتَضِی‌ءُ بِنُورِ عِلْمِهِ أَلَا وَ إِنَّ إِمَامَكُمْ قَدِ اكْتَفَی مِنْ دُنْیاهُ بِطِمْرَیهِ وَ مِنْ طُعْمِهِ بِقُرْصَیهِ» ( همان) الی آخر. بعد می فرمایند که اشراف عرب به من طعنه می زنند و می گویند: اذا کان هذا قوت علی بن ابی طالب فقد قعد به الضعف عن قتال الأقران و منازلة الشجعان ألا و ان الشجرة البریة أصلب عوداً، و الرواتع الخضرة أرق جلوداً...» ( همان)

شجرة البریة در مقابل شجرة الأهلیه هست که شما به آن رسیدگی می کنید و با یک طوفان از بین می رود. ولی شجرة البریة را که در میان سنگ های کوهستان وجود دارد و با کمی آب هم مواجه هست، چقدر با کمی آب مقاومت می کند. خوب، انسان اگر بخواهد قوی بشود و مقاومت کند، فقط به این که دائماً غذا بخورد نیست. با این ها کار نداریم. فقط همین مقدار که امام (ع) تا این را شنیدند که کارگزارشان بر سفره اشرافی نشستند به او هشدار دادند که این کا را ترک کند لکل مأمون امام و تو باید تابع امام خودت باشی انظروا الی امامکم. خوب این هم مذمت سختی است برای عثمان بن حنیف. یا مثلا این که فرمودند: « مَنْ نَصَبَ نَفْسَهُ لِلنَّاسِ إِمَاماً فَلْیَبْدَأْ بِتَعْلِیمِ نَفْسِهِ...» ( حکمت 75 نهج البلاغه) از این روایات فراوان هست. مخصوصا در نهج البلاغه. مقصود این است که این نصوص، یک مطلب را می رسانند و آن این است که ذیّ امام امر و پیشوا و رهبر الهی، نباید به نحو اشرافی باشد. بلکه باید مثل عموم الناس زندگی کند. کسی هم که طرفدار این قضیه باشد، برای ما باعث تأسف است و اصلا ممکن است انسان خوبی هم نباشد. نه فقیه هست و نه عالم. بلکه شاید افرادی باشند که به آن صورت مبالاتی هم در مسائل دینی ندارد. و بالعکس کسانی که از فقها و علما و بندگان صالح باشند، به خاطر این که زیر عَلَم او سینه نمی زنند و نسبت به او تعصبی ندارند و با این که تمکنی هم دارند ولی مساعدت نکنند، و عُشر تکریمی که طرفداران او نسبت به او انجام می دهند، ایشان انجام ندهد و حتی بی اعتنایی هم کند. در روایت آمده است که این صفت برای شخص مرجع تقلید موجب منع جواز تقلیدش می شود و هم چنین این بده بستان های سیاسی و اجتماعی و اقتصادی، که برای این که منصب خودش را حفظ کند، یک بده بستان های سیاسی را داشته باشد که احیاناً گاهی اغماض کند از دفاع از دین یا احقاق حق یا امر به معروف و نهی از منکر، یا آن چه که جزء رسالات الهی او می باشد. یا از آن طرف مقابلی که مناشئ اقتصادی در دستش هست، جذب منابع و مناشئ اقتصادی کند تا دَم و دستگاهش رونق بگیرد. اسم همه این ها را حضرت امیر (ع) گذاشته اند: المسامحات و المداهنات.

حالا این روایت را خدمتتان می خوانیم. اما علم دارم به روایت زیادی بر خوردم که این مضمون را می رساند. این روایت در تفسیر امام حسن عسکری (ع) آمده است. این روایت هم در احتجاج طبرسی جلد 2 صفحه 263 آمده است، و هم در وسائل الشیعه آمده است. در کتب روایی و هم در کتب فتوایی آمده است. هم چنین آن چه که در متن تحریر الوسیله هم در همان صفحه اول که در شرایط مرجع تقلید است، آمده است: و اما من کان من الفقها... ، را این آقایان هم می گویند. منتها شیخ اعظم می فرمایند که این روایت : یلوح منه آثار الصدق؛ از مضمون و محتوایش از بعضی از فقهاء اهل عرفان نقل می کنند. ما سند روایت تفسیر امام حسن عسگری را معتبر می دانیم که در مقیاس الرواة آنرا آورده ایم. ( تفسير الإمام العسكري،جلد : 1 صفحه : 299)

قال (امام حسن عسگری ع): فقال رجل للصادق عليه السلام: فإذا كان هؤلاء ( در ضمن آیه ای است که خدا قوم یهود را مذمت کرده است که از علماء که اهل رشوه خواری و ربا بودند تقلید می کردند) العوام من اليهود لا يعرفون الكتاب إلا بما يسمعونه من علمائهم لا سبيل لهم إلى غيره (چگونه اینها مذمت شده اند در حالی که اینها هیچ راهی نداشتند و کتاب و دین را باید از علما می گرفتند، پس چرا این قوم مذمت شده اند؟ بلکه باید علماء مذهمت می شدند!) ، فكيف ذمهم بتقليدهم والقبول من علمائهم؟(چرا خدای متعال تقلید را مذمت کرده است، زیرا تقلید مثل این است که شخص بینائی دست یک آدم نابینایی را بگیرد و جایی ببرد؛ این سئوالی که شخصی از امام صادق می پرسد و ناقل هم امام حسن عسگری است) وهل عوام اليهود إلا كعوامنا يقلدون علماءهم(حکم عوام یهود غیر از حکم مقلدینی از شیعه است که علمائشان را تقلید می کنند؟! این روایت نشان می دهد که در زمان امام حسن عسگری ع و حتی امام صادق ع ، مسئله تقلید بوده است و مقلدی و مرجعی هم وجود داشته است؛ ما در بحث اجتهاد و تقلید نصوصی را برای اثبات آورده ایم که مهمترین آنها نصوص ارجاع است که متواتر هستند که حضرات افراد را به بعضی از فقهای رواة، ارجاع داده اند که همان تقلید می شود )؟ فإن لم يجز لأولئك القبول من علمائهم، لم يجز لهؤلاء القبول من علمائهم.

فقال عليه السلام: بين عوامنا وعلمائنا وبين عوام اليهود وعلمائهم فرق من جهة وتسوية من جهة، أما من حيث أنهم استووا، فان الله قد ذم عوامنا بتقليدهم علماءهم كما [قد] ذم عوامهم. ( جهت اشتراک، همانطور که عوام یهود مذهمت شده اند عوام ما هم مذمت شده اند که تقلید کنند، اجمالش را حضرت بیان کرده اند بعد توضیح می دهند؛

وأما من حيث أنهم افترقوا فلا ( این را حضرت واضح گرفته اند، ما در اینجا نوشتیم: آنها بعض از مجی نبی، باز از علمای خودشان در دین و احکام شریعت تقلید می کرده اند حتی با دیدن معجزاتی از پیامبر. پس اینها از این جهت مذموم هستند، زیرا اسلام دین قبلی را نسخ کرده است و لکن عوام ما که از علمای خودشان تقلید می کنند مذمت ندارند زیرا دین آنها اسلام است، پس از این جهت افتراق دارند) . قال: (برای راوی سئوال ایجاد شد که چرا فرق دارند و چرا اشتراک دارند) بين لي ذلك يا بن رسول الله صلى الله عليه وآله! قال عليه السلام(حضرت وجه اشتراک را توضیح می دهد): إن عوام اليهود كانوا قد عرفوا علماءهم بالكذب الصراح، وبأكل الحرام وبالرشاء، وبتغيير الاحكام عن واجبها بالشفاعات والعنايات والمصانعات.( یعنی اینها با مصانعات و مداهنات، از بیان احکام و بیان حق، صرف نظر می کردند و در زمان مورد نیاز، امر به معروف و نهی از منکر نمی کردند، و سکوت می کردند، امروز هم مبتلابه است ، یک مسئولی که مرتکب خطاهایی می شود، چه در معاهدات و اعمال اجرایی، بعد بیایند دیدار مرجعیت با جو رسانه ای، تا ایشان در مقابل این خطاها سکوت کند، اگر چنین چیزی اتفاق بیفتد مصداق همین بیان حضرت می شود. اگر یک فقیهی در فتوایش و کلامش، می گوید که این قرارداد سرنوشت اسلام و مسلمین را تخریب می کند و ضربه به اسلام می زند و کفار را مسلط بر مسلمین می کند، و از اعظم محرمات است، یا عدالت اجتماعی مورد خدشه است و از همین بیت المال، پایه حقوق را 24 و 17 میلیون قرار می دهند و مردم عوام، زندگی عادی خود را نمی توانند بگذرانند، و اکثر آنها حقوق زیر 2میلیون دارند، اگر بخاطر این رفت و آمدها و این دیدارها، شخص بخواهد سکوت کند، از مصادیق این بیان حضرت می شوند )

وعرفوهم بالتعصب الشديد الذي يفارقون به أديانهم، وأنهم إذا تعصبوا أزالوا حقوق من تعصبوا عليه، (کل عصبیة فی النار الا عصبیة الحمزه، از راه عصبیت درباره کسی درباره او خوشبین نیست، با این حال که آن شخص، اهل عبادت و تقوا و امربه معروف باشد، اما حقوق او را ضایع کند زیرا نسبت به او تعصب دارد، ) وأعطوا ما لا يستحقه من تعصبوا له من أموال غيرهم ( و حقوقی را بخاطر تعصب به کسی، مثلا از بیت المال و خمس، اعطا کنند که لولاتعصب، حقش نبود) وظلموهم من أجلهم ( بخاطر تعصب). وعرفوهم بأنهم يقارفون المحرمات (با اینکه اینها را می شناسند که ممکن است از اهل حرام باشند)، واضطروا بمعارف قلوبهم إلى أن من فعل (کسی که این کارها را انجام دهد فاسق است) ما يفعلونه فهو فاسق، لا يجوز أن يصدق على الله، ولا على الوسائط بين الخلق وبين الله (چنین اشخاصی صلاحیت ندارند که واسطه بین خدا و مردم باشند تا احکام خدا را بیان کنند) ، فلذلك ذمهم لما قلدوا من قد عرفوا، ومن قد علموا أنه لا يجوز قبول خبره، ولا تصديقه في حكايته، ولا العمل بما يؤديه إليهم عمن لم يشاهدوه، ووجب عليهم النظر بأنفسهم في أمر رسول الله صلى الله عليه وآله( واجب است بر عوام، به خودشان نظر کنند و نگویند که من چه کار دارم به مرجع تقلید!! اینها نباید کورکورانه تقلید کنند و به این مسائلی که بیان شده نظر نکنند !! اگر نظر نکنند و کورکورانه تقلید کنند در آخرت عذاب خواهند شد) إذ كانت دلائله أوضح من أن تخفى، وأشهر من أن لا تظهر لهم.

وكذلك عوام أمتنا إذا عرفوا من فقهائهم الفسق الظاهر، والعصبية الشديدة والتكالب على حطام الدنيا وحرامها، وإهلاك من يتعصبون عليه إن كان لاصلاح أمره مستحقا، وبالترفق بالبر والاحسان على من تعصبوا له ( ترفق به بر و احسان، نسبت به کسی که تعصب نسبت به او دارد در صورتی که فی نفسه این قابلیت را نداشته باشد) ، وإن كان للاذلال والإهانة مستحقا. فمن قلد من عوامنا مثل هؤلاء الفقهاء فهم مثل اليهود الذين ذمهم الله تعالى بالتقليد لفسقة فقهائهم.

فأما من كان من الفقهاء صائنا لنفسه، حافظا لدينه، مخالفا لهواه، مطيعا لامر مولاه فللعوام أن يقلدوه.

وذلك لا يكون إلا بعض فقهاء الشيعة لا جميعهم، (عجیب است که بعضی از فقهای شیعه را حضرت فرموده است، «لایکون الا» ظهور در این دارد که کسی که واجد این شرایط است در اقلیت است، و تاکید دارد که جمیع فقهای شیعه اینطور نیستند.)

این فراز روایت فوق حد کف برای شرط عدالت، اینگونه موارد هم معتبر است البته اگر دقت بفرمایید باز می گردد به عدالت، و البته اگر تشریح شود مشخص می شود که این موارد و شعبه های آن، فوق حد عدالت ، اینها معتبر است.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo