< فهرست دروس

درس خارج فقه استاد علی اکبر سیفی مازندرانی

97/10/16

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: کتاب الشهادات

تعریف شهادة

همانطور که دیروز عرض کردیم تعبیر شهادت به حضوریِ حسّی مسامحی است، و تعبیر بهتر اینست که بگوییم:

لفظ شهادت در لغت به معنای «حَضَرَ» است، کما اینکه آیه را خدمت شما عرض کردیم که در آن آیه « فَمَنْ شَهِدَ مِنْكُمُ الشَّهْرَ فَلْيَصُمْه» گفتند شهد یعنی حَضَرَ؛ این حضور در اینجا به معنای علم حسّی به چشم و سائر حواس است ، و لکن در قرآن یقیناً لفظ شَهِدَ به معنای علم حضوری به همان اصطلاح فلاسفه آمده است مثل آیه ی شریفه ی « انّ الله علی کلّ شیءٍ شهید»، بی تردید علم ذاتِ مقدّس حق به همه ی اشیاء به همان علم حضوری است که در منطق و فلسفه میگوییم، و همچنین « شَهِدَ اللَّهُ أَ نَّهُ لآ إِلَـهَ إِلاَّ هُوَ وَ المَلـآئکةُ وَ أُوْلُوا الْعِلْمِ...»، این شَهِدَ هم شهادتِ شهودِ ذات مقدس حق و ملائکه، با علم حضوری است و ، یعنی وجودات روحاینیین که در روایات به آنها تعبیر به روحانیین شده است، و مقصود از روحانیین وجودات ملکوتی مثل ملائکه و روح هستند، علم اینها هم، علم حضوری است چون حواس 5 گانه ی انسان را که دارا نیستند.

همینطور لفظ شَهِدَ و شهادت در قرآن مجید به همین معنای شهادت حسّی هم آمده است، پس این آیات به 2 معنا اطلاق شده اند، اگر کسی بخواهد بگوید مشترک لفظی است، درست نیست، بلکه مشترک معنوی است، یعنی علم مقسَم میشود و این علم تارةً به معنای حضوری و معنای خاص است که در منطق و فلسفه گفته میشود و اخری به معنای حضوریِ حسّی است، البته اعم است و حصولی و غیر حسّی را هم شامل میشود، و جامع است، ولی بین معنای حضوری و معنای حسی عینی، آیا میتوانیم یک قدر جامعی فرض کنیم؟ بعید نیست، و سخن درستی است که بخواهیم بگوییم: هردو حضوری اند و لکن آن حضوری به معنای خاص است و این به معنای حضوری بالحس است، بالاخره کسی که چیزی را میبیند و به حواس خمس حس میکند و در محضر اوست و به نحوی حضوری است پس بگوییم جامعش همان حضوری است، البته نه آن حضوری که مصطلح بین مناطقه و فلاسفه است، بلکه یعنی العلم بالحضور بکون المعلوم فی محضر العالم، به این معنا باشد، و قطعاً هم همینطور است، علوم حدسی اینطور نیست که آن معلوم بالمعاینه در محضرش باشد، بالمعاینه میگویند یعنی وجود عینی اش حاضر باشد، علی ایّ حالٍ اعم است.

اما در اصطلاح فقه، خصوص علم حسی است در مقابل حدسی.

سوال: مرحوم مصطفوی یک سخنی دارند و آن اینکه: شهودی که در فقه کارایی دارد، شهود به حواس و به مفکِّره است: بأن يكون المعلوم مشهودا عند الشاهد و حاضرا و منطبعا في نفسه بحيث لا يقبل الترديد و الخلاف

جواب: این متن دارای نقص است و لفظ مفکِّره اش درست نیست، و مفکّره خارج از قضیه ی حس است، و فقط باید حس باشد و دیروز عرض کردیم:

وقتی حس ظاهری باشد احتمال معتنی به خلاف در آن نیست، چون خطاء در حس بسیار نادر است، بلکه اگر بدیهی هم باشد که هیچکسی در آن اختلاف نداشته باشد، خارج از شهادت باب قضاء است یعنی به علم بدیهی هم اگر استدلال کند و عقل بدیهی هم اگر حکم کند، باز هم در باب شهادت، لفظ شهادت به آن اطلاق نمیشود، و ادله و نصوص شهادت هم از آن منصرف اند.

سوال: طبق سخن شما شاهد باید علم حضوری وصفی داشته باشد تا بتواند شهادت دهد؟

جواب: در هر حال علم وصفی هم نیازی نیست بگویید، نوعی از علم است که عبارت باشد از همان علم حسی.

سوال: اگر قرار شد علم حضوری باشد به همان معنایی که شما فرمودید، لازم می آید این شخص یقین بالمعنی الاخص داشته باشد بدون هیچ طریقی.

جواب: خیر، ما گفتیم علم حسّی، و علم حسی منفک از یقین وقطع نیست، نه اینکه یقین را اخذ کنیم، علم حسی یعنی علمی که ناشی از حواس 5 گانه باشد، این از یقین جدا نیست و لذا اطلاق کلمات اصحابی که گفتند در شهادت علم یقینی قطعی معتبر است، محمول به علم حاصل از حس است، و اطلاق کلام شیخ انصاری هم که اینجا دارد: « اعلم أنّ مقتضى الأصل المستفاد من الأدلّة الأربعة هو عدم جواز الشهادة إلّا مع العلم القطعي بالمشهود به، و المراد من الشهادة مع عدم العلم- التي أطبقت الأدلّة على منعها- هو الإخبار بصورة الجزم، و إلّا فالشهادة الحقيقية التي هي عبارة عن الإخبار عن جزم لا يعقل حصولها من دون العلم و الجزم، و هذا ممّا لا إشكال فيه و لا ريب يعتريه، و إنّما الإشكال، بل الخلاف في جواز الشهادة استنادا إلى أمور غير علميّة نصبها الشارع طرقا إلى الموضوعات بالنسبة إلى المكلّفين فيما يتعلّق بأنفسهم كالاستصحاب و سائر الأصول و الاستفاضة الغير العلمية و شهادة العدلين و يد المسلم و تصرّفه و الإقرار، و نحو ذلك. »

ایشان این را در مقابل ظنّیه قرار داد، میخواهیم بگوییم این تقابل درست نیست، زیرا اگر این تقابل باشد، هرچه که مفید علم قطعی باشد باید حجت باشد چون آن هم داخل در علم ظنّی نیست، علم بدیهی عقلی داخل در ظنّی نمیشود، شما وقتی توحید را اثبات میکنید، آیا ظنّ به آن دارید؟ قطعاً باید مفید قطع و یقین باشد، ولی باید حسّی باشد، مقصود ایشان هم همین است، و از ذیل کلام ایشان هم شاید بتوان همین را استفاده کرد، علی ایّ حالٍ کلماتی هم که در کلام اصحاب اطلاق دارند و گفتند علم یقینی قطعی، مقصودشان اینست که نباید ظنّی باشد، نه اینکه این علم قطعی یقینی مقصودشان مطلق و اعم از غیر حسّی باشد ، بلکه میخواهند بگویند:

علم غیر قطعی در باب شهادت حجیّت ندارد، نه اینکه علم قطعی یقینی مطلقا حجت باشد، و سخن شیخ هم حمل بر این معنا میشود.

سوال: علم غیر قطعی معنا ندارد.

جواب: در ظنون قوی، عقلای عالم در دادگاه ها و در شهادت ها به آن ها اتّکاء میکنند، ولی شرع میگوید فقط باید از حس باشد، و ظنّی را مطلقا حجت نمیداند و دلیل آن همان 2 روایت« حضر الشمس» و « لا تشهدنّ بشهادة..» و هم اتّفاق است، البته روایات دیگری هم هستند که در خلال بحث می آیند، و نص و فتوی متفقند.

سوال: در بحث « شَهِدَ شاهدٌ من بنی اسرائیل» که میگویند ایشان بچه بوده، آیا استثناء میشود؟

جواب: این در ادیان سابقه بوده و وقتی ما در شرع خودمان در مورد صبیّ نص داریم اینها مأخوذ میشوند.

سوال: وقتی نقلش میکنند یعنی تقریر و تأییدش میکنند.

جواب: وقتی نص بر خلاف داریم یعنی باید به نص استدلال و تمسک کنیم، هر کجا که از ادیان سالفه، آیه داشته باشیم، اگر چنانچه نص شرعی ما بر خلافش باشد، آن حمل بر همان ادیان سالفه میشود. {به عبارت دیگر نصوص مستفیضی که از شهادت صبی سلب حجیت کرده است به معنای عدم تایید چنین شهادتی و نفی اعتبار آن در اسلام است.}

البته آنجا شهادت مصطلح هم نبوده است.

با این بیان معلوم شد که:

دوران شهادت به علم حسی است، نه مطلق علم یقینی قطعی، کما اینکه این علم حسی به بعضی از آلات هم حاصل میشود، علم حسی گاهی به حواس 5گانه است، و اخری به طریق و موونه ی آلات است، و وقتی به موونه ی آلات باشد منافات با حسّی ندارد، به موونه ی آلات به 2 قسم قابل تقسیم است:

    1. مستند به حس شخص نمیشود: مثل دستگاه های آزمایشگاهی که از طریق آزمایش در آزمایشگاه ها ممکن است برای طبیب علم حاصل شود، برای قاضی که علم حاصل شود که علمش موضوعیت دارد، اما اگر برای شاهد علم حاصل شود، برای شهادت کفایت نمیکند.

    2. آنجایی که مستند به حس شود: مثل عینک یا دوربین و حتی تلسکوپی که عرفاً بگویند این شخص با این آلت دیده است یعنی با چشم میبیند ولی با تلسکوپ بزرگ تر و بهتر میبیند، با این آلات که در انتها مستند به چشم که یکی از حواس است میشود، ببیند کافی است، این را قیاس نکنید با مسئله ی رویت با عین مسلّحه، در آنجا ما دلیل دیگری آوردیم و گفتیم: آنجا در خودِ هلال اخذ شده است که باید به چشم عادی عموم مردم دیده شود، و اگر با چشم مردم دیده نشود اصلاً هلال به آن اطلاق نمیشود، ولی اینجا که بحث شهادت حسی است، هرجا که مستند به حس شود حال با واسطه یا بلاواسطه، به طریق آلت باشد یا بدون آلت، حجت است.

سوال: دوربین فیلمبرداری چطور؟ اینکه بعداً شاهد آن را ببیند میتواند شهادت دهد؟

جواب: خیر، در آنجا نمیگویند شاهد به حس ماجرا را دیده است، ولی در باب شهادت نصوص وارد شده اند که باید مشهود به حس شود.

سوال: اصل بر عدم خطای حسِّ انسان است؟

جواب: بله، الاصل انّ الانسان مفطورٌ علی الالتفات، التفات فطری انسان است پس در موارد اشتباه، اصل الذُکر و اصالة الالتفات حاکم است.

سؤال: حجیت علم قاضی اعم است از این که حسی یا حدسی باشد؟جواب: بله؛ در مورد علم قاضی گفته اند علم بما هو علم حجت است. موضوع حجیتش، علم است، نه علم خصوص طریق حس. منتها باید متعارف باشد. به دلیل عقلی و این ها، نه. در همان جا گفتیم علم باید حاصل از اسباب متعارفه عادیه باشد.نکته یکی از فضلا: این فیلم برداری که از صحنه قتل انجام می شود، به درد شاهد نمی خورد، ولی اگر علم آور باشد، به درد قاضی می خورد.استاد: بله؛ همین طور است که می فرمایید. اگر از اسباب متعارفه باشد، بر خلاف خواب و امثاله، حجت است. از اسباب متعارفه ای که برای عموم مردم علم آور باشد، و لو این که از بینه شرعیه هم نباشد. از طریق حس خودش هم نباشد، یعنی حس آن معلوم مستقیمش.سؤال: اگر مثلا شاهدی بگوید وقتی من صحنه را دیدم بسیار هوا گرم بود ولی خورشید را ندیده است و ...جواب: اگر کیفیت شهادت به گونه ای باشد که هر مستمعی، در درست دیدن شاهد شک کند، و در معرض خطا هم باشد، به گونه ای که مظنون الخطا و محتمل معتنا به خطا باشد، به خاطر قرائن و خصوصیاتی که در حین شهادت گفته است، در این جا طبعاً این ها مانع از حصول علم از راه حس می شود. لذا این حس، علم قطعی نمی آورد. یعنی طوری باشد که هر انسانی ممکن است در این موارد، خطای عادی برایش حاصل شود. این که علما گفته اند علم قطعی و یقینی، یعنی آن حسی که عرفاً موجب یقین شود. نه آن حس با شرایطی که عرفاً موجب یقین نشود. مثلا شرایط و خصوصیاتی را شاهد ذکر کند که عرف بگوید ممکن است حس او در این شرایط اشتباه کند، پس در چنین شرایطی دیگر حس یقینی حاصل نمی شود. اما در باب شهادت ما حس متعارفی را می خواهیم که موانع طبیعی برای حس نباشد به گونه ای که جلو علم یقینی حاصل از حس را بگیرد. این می شود تفسیر نظر فقها از این که گفته اند عن حسٍ باشد، منظورشان علمی است که حسی باشد.صفات شهوداز صفات شهود، یکی بلوغ است؛ فی الجمله عرض می کنیم که بلوغ در کلمات فقها همان حد تکلیف شرعی است که ما در احکام الصّبیّ و در کتاب « الاسرة» مفصل آن را بحث کردیم. اقوال در علامات بلوغ، مختلف هست. مشهور همین است که از نظر سن، 14 سال را تمام کند بالغ است. دخول در 15 سال، موضوعیت ندارد بلکه اتمام اربعة عشر، برای اثبات بلوغ صبی، کافی هست. کما این که برای صبیه هم، اتمام 9 سالگی کافی است. شرایط دیگری هم ذکر کردند، مثل إحتلام. در تسعة عشر هم برخی 13 سالگی گفتند و برخی 7 سالگی، ولی مشهور همین است و نصوص هم دال بر آن هستند.ما کاری به علامات بلوغ نداریم، اما می خواهیم بگوییم که حالا که بلوغ شرط شده است، آیا شهادت، قبل از بلوغ هم معتبر است؟ این محل اختلاف فقها است. ما دون عشر ( کمتر از 10 سال) را اتفاق کردند بر عدم حجیت شهادت صبی. این نفی خلاف در کلمات غیر واحد، فراوان از فقها نقل شده است. فقط یکی از بزرگواران از فقها، این عدم حجیت صبی غیر بالغ عشر را به بعضی موارد اختصاص داده است، و در عدم حجیت، تفصیل گذاشته است. و الا غیر از این بزرگوار، بقیه، اتفاق کرده اند.شهید در مسالک بدون تفصیل، این را تصریح کرده است.

در جواهر دارد که: « الأول البلوغ ، فلا تقبل شهادة الصبي (غير المميز) إجماعا بقسميه ولا غيره ( ما لم يصر مكلفا ) في غير الدماء. وقيل : تقبل مطلقا إذا بلغ عشرا ، وهو متروك ) بل اعترف غير واحد بعدم معرفة القائل به و إن نسب إلى الشيخ في النهاية، ولكنه وهم» ( جواهر، ج 41، ص 9)

الاول البلوغ فلا تقبل شهادة الصبی الغیر الممیّز. این معلوم است و جای هیچ اختلافی نیست. و قیل تقبل مطلقا اذا بلغ عشرا. از این جمله فهمیده می شود در صورتی که بالغ عشر نباشد، کأنّ متّفق است که قبول نمی شود. در همان بالغ عشر هم اختلاف است که آیا مطلقاً شهادتش قابل قبول است یا خیر، بلکه تفصیلاً. در خود غیر بالغ عشر هم عرض کردیم که مشهور تفصیل نگذاشتند، بلکه برخی از فقها تفصیل گذاشتند. ولی در مورد بالغ عشر، جماعتی تفصیل دادند نه یک نفر. می فرماید: و هو متروکٌ. یعنی قبول شهادت مطلقش، قول متروک است. پس معلوم است که غیر بالغ عشر، عدم قبولش یقینی است. ولی در مسالک، تصریح کرده است. بل اعترف غیر واحد بعدم معرفة القائل به. بالغ عشر، بین ده سال تا قبل از حد تکلیف است. و إن نسب إلى الشيخ في النهاية. ایشان هم به نحو مجهول ذکر کردند. باید فحص شود که آیا نهایه، چنین عبارتی دارد یا خیر. می فرماید به شیخ (ره) در نهایه نسبت داده شده است که ایشان، مطلقا قائل شده اند که شهادت صبی بالغ عشر، حجت است. بعد می فرمایند: و لکنه وهمٌ. این نسبت، وهم است. پس این نسبت را هم انکار کرده اند.

همچنین در جواهر در جای دیگر در صفحه 10 عبارتش چنین است: « وعلى كل حال ففي المسالك أنه نقل جماعة منهم الشيخ فخر الدين الاتفاق على عدم قبول شهادة من دون العشر حتى في الدم ، وإنما الخلاف في من زاد عن ذلك وإن كنا لم نتحققه ، بل في الكفاية أن الموجود في الإيضاح أن من لم يبلغ العشر لا تقبل شهادته في غير القصاص والقتل والجراح إجماعا ، وظاهره عدم الإجماع على ذلك في القتل والجراح ، وربما كان ظاهر جملة من العبارات التي جعل فيها العنوان الصبي ، كما عن الخلاف والإسكافي» (همان، ص 10)

وعلى كل حال ففي المسالك أنه نقل جماعة منهم الشيخ فخر الدين الاتفاق على عدم قبول شهادة مَن دون العشر. اتفاق هست بین اصحاب که غیر قابل عشر، شهادتش قبول نیست. حتى في الدم. حتی فی الدم، در مقابل تفصیلی است که اشاره کردیم که در غیر قابل عشر، برخی تفصیل گذاشتند بین قتل و جراح و غیرش. فخر الدین ادعای اجماع کرده است که لافرق بین قتل و جراح و غیرهما در عدم قبول شهادت صبی غیر بالغ عشر. وإنما الخلاف. پس در آن جا خلافی نبود، بلکه انما الخلاف في من زاد عن ذلك. یعنی عن عشر. و إن كنا لم نتحققه. بلکه این خلاف را در مَن زاد عن العشر ما نیافتیم. بل في الكفاية أن الموجود في الإيضاح. همان ایضاح فخر المحققین است که پسر علامه حلی است. أن مَن لم يبلغ العشر لا تُقبل شهادتُه في غير القصاص و القتل و الجراح إجماعا. البته ایشان می فرمایند در کفایه چنین ذکر شده است. یعنی فقیه سبزواری در کفایه، از ایضاح نقل می کنند که ایشان فرمودند: من لم یبلغ العشر لا تقبل شهادته فی غیر القصاص و القتل و الجراح اجماعاً. که اجماع بر این است که در غیر قصاص، غیر قابل عشر، شهادتش حجیت ندارد. پس این تفصیل را ایشان از ایضاح در مورد غیر قابل عشر، نقل می کنند.. وظاهره عدم الإجماع على ذلك في القتل و الجراح. می فرمایند در غیر قتل و جراح، اجماع کردند بر عدم حجیت شهادت. ولی این افاده نمی کند که در قتل و جراح، قبول شهادت، اجماعی باشد. اما در قتل و جراح، اختلاف است. و ظاهره عدم الاجماع علی ذلک فی القتل و الجرح. ظاهرش این است که در قتل و جرح، اجماعی بر اعتبارش یا بر عدم اعتبارش، وجود ندارد، یعنی در قتل و جرح، در قبول شهادت صبی غیر قابل عشر، اختلاف است. ایشان دارد از کلام ایضاح، استظهار می کنند، و درست هم هست. چون ایشان اجماع به عدم حجیت را در غیر جرح و قتل قرار داده است، و این اثبات نمی کند که پس اجماع وجود دارد بر اعتبار در مورد قتل و جرح. کما این که اجماع بر عدمش را هم در این جا نفی می کند. پس اختلاف در زاد عشراً شده است. اما در کمتر از عشر، اتفاق وجود دارد بر این که شهادت صبی حجیت ندارد، مگر فقط فقیه سبزواری از ایضاح نقل می کنند که ایشان تفصیلی گذاشته و گفته است در غیر قتل و جرح، این اتفاق را قبول داریم ولی در قتل و جرح، کأنّ ایشان انکار کرده است که اتفاق باشد بر عدم حجیت. از غیر فخر (ره) هم کسی این اتفاق را نقل نکرده اند. و الا بقیه، مطلقا اتفاق بر عدم حجیت آن دارند.

در ریاض چنین دارد: « بل یظهر من التنقیح، عدم الخلاف فیه، حیث حمل اطلاق بعض النصوص الدال علی قبول شهادته علی ما اذا بلغ عشراً، قال : إذ لا قائل بقبولها لدون العشر. و لكن في الكتب الثلاثة المتقدّمة المحكي فيها الإجماع في المسألة السابقة حكي الخلاف هنا عن ظاهر الخلاف والإسكافي، حيث أطلقا القول بقبول شهادته في الجراح من دون تقييد بالعشر » (رياض المسائل في تحقيق الأحكام بالدّلائل، ج 15، ص 226 و 227)

بل یظهر من التنقیح، عدم الخلاف فیه، حیث حمل اطلاق بعض النصوص الدال علی قبول شهادته علی ما اذا بلغ عشراً. یعنی چون گفت: قطعی است که غیر بالغ عشر، شهادتش حجیت ندارد، اطلاق کلمات فقهایی که گفته اند که شهادت صبی، حجت است، گفته اند قطعا مقصود از این اطلاق، جایی است که ما زاد عشراً باشد. چون قطعا در غیر بالغ عشر، اتفاق هست که حجت نیست. إذ لا قائل بقبولها لدون العشر. چون قائلی ندارد. و لكن في الكتب الثلاثة المتقدّمة. که خود ایشان در کتاب ذکر می کنند، المحكي فيها الإجماع في المسألة السابقة حُكي الخلاف هنا عن ظاهر الخلاف والإسكافي، حيث أطلقا القول بقبول شهادته في الجراح من دون تقييد بالعشر. که البته این ها هم به طور مطلق، ادعای اجماع کردند. یعنی خلاف و اسکافی گفته اند: کلاً شهادت صبی، حجیت ندارد. که این اتفاق و اجماع بر عدم حجیت شهادت صبی بر ما دون عشر حمل می شود، زیرا در مازاد عشر، اختلاف وجود دارد، و در دون عشر خلاف معتنی به وجود ندارد.مشهور بین اصحاب حتی در بالغ عشر، عدم اعتبار است الا در جرح و قتل؛ عبارت مسالک الافهام:قد اختلف الأصحاب في شهادة الصبيّ، بعد الاتّفاق على عدم قبول شهادة غير المميّز. و نقل جماعة منهم الشيخ فخر الدين الاتّفاق على عدم قبول شهادة من دون العشر، و الخلاف فيمن زاد عن ذلك.

 

فالمشهور بينهم عدم قبول شهادته مطلقا إلا في الجراح و القتل.

حاصل این است که در صبی حتی در زادعشر اتفاق و اجماعی وجود ندارد؛ نه بر عدم اعتبار و نه در اعتبار؛ پس ما باید به ادله کتاب و سنة مراجعه کنیم، زیرا اجماع که وجود ندارد و شهرت فتوایی هم حجیت ندارد.

آیات

وَ اسْتَشْهِدُوا شَهِيدَيْنِ مِنْ رِجالِكُمْ ؛

در کتاب خلیل:

«هذا رجل ای کامل»؛ این حرف درستی نیست و استشهاد به قول ایشان محل خدشه است، عرفا وقتی که می گویند مرد است یعنی اینکه عقل و درک او کامل است، نه اینکه به حد بلوغ شرعی رسیده است؛ ممکن است به بلوغ شرعی هم برسد ولی آن فکر و درک و هوش را نداشته باشد و عرف به این مرد نمی گوید! این اطلاق خلیل همان اطلاق عرفی است: الکامل فی العقل و التدبیر؛ برداشت از کامل به معنای بلوغ مشکل است! باید احراز شود که مراد از این کامل بلوغ است، که این مشکل است.

قاموس:الرجل بالضم ( نه بالکسر: که به معنای پیاده باشد، رجلکم: که در آیه شریفه آمده است) معروف و انما هو لمن شبّ و احتلم؛ کلام ایشان صریح است

مجمع البحرین: فی کتب کثیر من المحققین تقییده بالبالغ؛ رجل به معنای بالغ است؛ الصبی البالغ؛ و هو اقرب و یوده العرف؛ ایشان ترجیح می دهد.

علی ای حال باید کلمات اهل لغت را باید بیشتر فحص کرد؛ باید کلمات قدماء در مثل تهذیب اللغه را دید که از اقدمین آورده است از قبل خلیل و بعد خلیل، لیث، ابی العباس آورده است. اگر اکثر لغویین معاصر اوائل ائمه ، گفته شود که در رجل، الصبی البالغ اخذ شده باشد ظهور می دهد و الا به این آیه نمی توان استدلال کرد زیرا این فرع بر این است که لفظ رجل ، در معاصر شارع، متبادر به الصبی البالغ باشد.

آیه دیگر:

«إلا المستضعفين من الرجال والنساء والولدان لا يستطيعون حيلة ولا يهتدون سبيلا»

معلوم است که این رجال دیگر ولدان نیست، ولدان به صبی گفته می شود، الصبی مطلقا غیر رجل است و این مقابله شده است. زیرا لفظ رجل عند الاطلاق و بدون قرینه مراد است، اینجا مقابله با ولدان است که قرینه است.{و لذا به این آیه نیز نمی توان استناد کرد که رجل برای معنای صبی بالغ وضع شده است، زیرا استعمال و اعم از حقیقت و مجاز است و در این جا با قرینه در این معنا استعمال شده است.}

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo