< فهرست دروس

درس خارج فقه استاد علی اکبر سیفی مازندرانی

1401/10/25

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: حد السحر

 

الثالث: من عمل بالسحر يقتل إن كان مسلماً، ويُؤدّب إن كان كافراً، ويثبت ذلك بالإقرار، والأحوط الإقرار مرّتين، وبالبيّنة. ولو تعلّم السحر لإبطال مدّعي النبوّة فلابأس به، بل ربما يجب.[1]

حقیقة السحر

در جلسۀ قبل اقوال فقهاء را خواندیم و به این نتیجه رسیدیم که اغلب فقهاء ما قائل هستند که سحر چیزی جز تخییلات و تمویهات نیست، و بعضی ها هم قائل هستند که فی الجمله بعضی از اقسام سحر حقیقت و واقعیت دارد.

شیخ انصاری از فخرالمحققین نقل می کند که ایشان فقط این اقسام را گفته است که داخل در حقیقت سحر هستند و لا غیر:

«إنّه استحداث الخوارق، إما بمجرد التأثيرات النفسانية، و هو السحر، أو بالاستعانة بالفلكيات فقط، و هو دعوة الكواكب، أو بتمزيج القوى السماوية بالقوى الأرضية، و هي الطلسمات، أو على سبيل الاستعانة بالأرواح الساذجة». [2]

« إنّه استحداث الخوارق، إما بمجرد التأثيرات النفسانية، و هو السحر » یعنی خود عملیات نفسانی که شخص ساحر انجام می دهد، به خاطر قوۀ درونی خودش، و تأثیرات و افعال نفسانی خودش این را ایجاد می کند « أو بالاستعانة بالفلكيات فقط، و هو دعوة الكواكب » یعنی خودش شخص ضعیفی باشد و آن قوت نفسانی را نداشته باشد، لکن با رمز و استفاده از نجوم و قوانین فلکیات، و دعوت کواکب سحر انجام دهد - قبلا گذشت در تعبیر صاحب جواهر کلدانیین آمده بود- اینها را به سه دسته تقسیم کرده بود « أو بتمزيج القوى السماوية بالقوى الأرضية، و هي الطلسمات » قوای سماویه مختص ملائکه است و قوای ارضیه مخصوص به جن هست « أو على سبيل الاستعانة بالأرواح الساذجة » یعنی ارواح انسانهایی که ضعیف القوی و ضعیف العزم و الاراده هستند و این شخص قوتی دارند که این اشخاص را تسخیر می کند.

ایشان سحر را تعریف می کند که سحر کذا و کذا. یعنی آنچه که ایشان در این تحدید و تعریف نیاورده، داخل در سحر نمی شوند.

اینجا می خواهد بگوید کانّه، این تأثیرات نفسانیه سحر است. چون عطف به «او» که چند مرتبه آورده همه در مقابل آن تقسیم اول است، و بقیۀ اقسام هم سحر است چون در کلمات جواهر و دیگران آمده بود که آنها اینها را از اقسام سحر گرفته بودند، و آنها اضافه داشت بر اینها.

در بحار می گوید بعضی از انواع سحر دارای حقیقت است. البته کلام ایشان قبلا گذشت. منتهی یکی از اقسامی که گفت حقیقت دارد همین ارواح ارضیه است که استخدام جنّ هست.

شیخ انصاری دارد که:

«ثم إن الشهيدين عدّا من السحر: استخدام الملائكة، و استنزال الشياطين في كشف الغائبات و علاج المصاب، و استحضارهم و تلبيسهم ببدن صبيٍّ أو امرأة، و كشف الغائبات على لسانه. و الظاهر أنّ المسحور في ما ذكراه هي الملائكة و الجن و الشياطين و الإضرار بهم يحصل بتسخيرهم و تعجيزهم من المخالفة له و إلجائهم إلى الخدمة».[3]

« و الظاهر أنّ المسحور ... » این کلام شیخ انصاری است. شیخ انصاری می گوید حرف شهید اول و ثانی در این عبارتی که خواندیم به این برمی گردد که خود ملائکه مسحور می شوند. استخدام الملائکه یعنی خود ملائکه را سحر کرده، و استنزال الشیاطین یعنی خود شیاطین را سحر کرده است« و الظاهر أنّ المسحور في ما ذكراه هي الملائكة و الجن و الشياطين و الإضرار بهم يحصل بتسخيرهم و تعجيزهم من المخالفة له و إلجائهم إلى الخدمة » همین‌که تسخیر کرده و الجاء به خدمت کرده، نفس این سحر است که کارگر شده و در ملائکه اثر کرده که اینها مسحور می شوند.

 

سؤال: شهیدین در معنای سحر، اضرار را معتبر می دانند.

استاد: می گوید ظاهر این است که : همین که اقسام سحر استخدام ملائکه و استنزال شیاطین شمرده اند، می گوید فرع بر این است که آنها را تسخیر کنند. اضرار در ماهیت سحر ربطی ندارد. ضرر کردن جزء حکم حرمت و جواز است.

و الا اگر اینها را استخدام کنند برای دفع سحر دیگری، ضرر در ماهیت سحر دخیل نیست. این است که ساحر غالبا در صدد اضرار به غیر است، اما با سحر دیگر، اینها دفع می شود. آنها هم سحر است که اینها را دفع می کند.

بعد گفته:

«و من قال له حقيقة اختلفوا هل له تأثير فقط بحيث يغيّر المزاج فيكون نوعاً من الأمراض، أو ينتهي إلى الإحالة بحيث يصير الجماد حيواناً مثلًا و عكسه. فالذى عليه الجهمور هو الأوّل». [4]

کسانی هم که قائل به تأثیر سحر هستند اختلاف کرده اند، بعضی گفته اند که تأثیرش فقط مرض جسمانی و عیب و نقصی در جسم ایجاد می کند، در حواس خمس مثلا، یک نوع از تأثیر هم این است که منقلب می کند مثلا جماد را حیوان می کند و بالعک این دو نوع از تأثیر سحر هست، و آنکه قاطبۀ فقهاء و متکلمین ما به آن قائل هستند قسم اول است، یعنی سحر نمی تواند در ماهیت شیء انقلاب ایجاد کند، جماد را حیوان کند و بالعکس، فقط در جسم، عوارض مرضی و ... را ایجاد می کند.

کلام صاحب جواهر:

«وكيف كان فقد ظهر لك مما ذكرناه من النص وغيره أن السحر بعضه مؤثر حقيقة وبعضه مؤثر تخييلا ، بل هو مقتضى قوله تعالى يُخَيَّلُ إِلَيْهِ مِنْ سِحْرِهِمْ أَنَّها تَسْعى ) ومن قوله تعالى فَيَتَعَلَّمُونَ مِنْهُما ما يُفَرِّقُونَ بِهِ بَيْنَ الْمَرْءِ وَزَوْجِهِ ) سواء أريد به الربط أو البغضاء ، ولا ينافيه [٥] قوله ( وَما هُمْ بِضارِّينَ بِهِ مِنْ أَحَدٍ إِلاّ بِإِذْنِ اللهِ ) ضرورة المراد ان الضرر بعلمه وقادر على دفع تسبيبه الضرر ، كغيره من المسببات فإنه لا يزيد على نار إبراهيم عليه‌السلام ، التي قال : لها ( كُونِي بَرْداً وَسَلاماً )‌ فمحى تسبيبها الإحراق ، وجعلها مسببة للبرد ولو لا أن يقول سلاما لهلك إبراهيم عليه‌السلام ، من شدة بردها ، وهذا ونحوه المراد من [١] قوله تعالى ( يَمْحُوا اللهُ ما يَشاءُ وَيُثْبِتُ وَعِنْدَهُ أُمُّ الْكِتابِ ) على انك قد عرفت أن من جملة أقسامه ، التسخير المشاهد بالوجدان ودعوى أن السحر ما أراه الساحر للجن من التخيلات التي أوجبت طاعتهم له ، يدفعها أن ظاهرهم كون السحر نفس هذا الأثر الغريب الخارق للعادة ، كما أنه يدفع ما ذكره بعضهم من أن له تأثيرا من جهة الوهم أنه قد يؤثر فيمن لا يعلم ، بل في بعض النصوص أن النبي صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم [٢] قد سحر فأثر فيه في بدنه ولذلك نزل المعوذتان بل لعله المراد من قوله تعالى ( النَّفّاثاتِ فِي الْعُقَدِ ) بل ومن قوله ( حاسِدٍ إِذا حَسَدَ ) بناء على أن من أقسامه تأثير النفوس الشريرة ولا منافاة في ذلك للعصمة والنبوة ، إذ ليس هو إلا كتأثير السيف به وتسليط الحيات والعقارب عليه ، نعم هما مانعان من تأثير السحر فيه في عقله ، ونحوه مما ينفر الناس عنه ، ويرتفع وثوقهم بأقواله ، ودعوى أن تسليط السحر عليه ولو على بدنه يورث ذلك واضحة المنع ، فان هذا القسم منه كغيره من الأسباب التي لم يرفع تأثيرها فيهم عليه‌السلام وما عندهم من الإحراز والدعوات الدافعة غير مناف ، ضرورة أنه عندهم أيضا ما يحترزون به عن كل شي‌ء ، لكن قد يؤمرون بعدم استعماله وعلى كل حال ، فقد قيل أنه لا ثمرة فقهية للنزاع في هذه المسألة ، إذ لا شك في عقابه وكفره وقتله ، إن كان مستحلا أو مطلقا ، وإلزامه‌ بالدية ان قتل وبعوض ما يفوت سواء كان له حقيقة أو لا ، لأنه إما من باب العلة أو من القسم الثالث من السبب ، وهو توليد المباشرة توليدا عرفيا لا حسيا ولا شرعيا ، ودعوى أن الفقهاء بنوا ثبوت القصاص على أن للسحر حقيقة ممنوعة ، كدعوى أن الثمرة فيه الإقرار بأنه قد قتل زيدا بسحره مثلا فإنه لا طريق لإثباته إلا بذلك ، فبناء على أن له حقيقة ينقاد به ، وإلا فلا ، فإنه يمكن منعها ، ويؤخذ بإقراره على القولين ، فإذا قال : قتلته بسحر يقتل غالبا أو نادرا ، ولكن قصدت القتل به قيد به ، وإن قال : إني لم أقصد قتله بالنادر ، أو أخطأت فذكرت اسمه مثلا ومرادي غيره ، أخذت الدية منه إلا انه لا يخفى عليك ما في الجميع ، ومن هنا قال الأستاد في شرحه : أن الثمرة في البحث عن التحقيق والتخييل بإمكان القصاص من الساحر أو أخذ الدية منه ، بناء على التحقيق والتخييل المؤثر دون غيره ، وإمكان ترتب لزوم الحلف والكفارات عليه ، لو تعلق الالتزام بعدم الفعل بناء على الأولين دون الأخير.»[5]

« وكيف كان فقد ظهر لك مما ذكرناه من النص وغيره أن السحر بعضه مؤثر حقيقة وبعضه مؤثر تخييلا ، بل هو مقتضى قوله تعال يُخَيَّلُ إِلَيْهِ مِنْ سِحْرِهِمْ أَنَّها تَسْعى » این آیه بر این دلالت دارد که در حقیقت در حسّ تأثیر گذاشته است. یخیّل یعنی در قوۀ بینایی، جور دیگری دیده اند، مثلا جیوه را مار دیدند. در بدن و جسم تأثیر گذاشته. حقیقة مؤثر نیست بلکه تخییل است، یا اصلا در بدن هم تأثیر نگذاشته و فقط تخییل است، یعنی نه در حواسش تأثیر گذاشته و نه چشمش، چشمش می بیند که آن حرکت می کند، منتها آن چیزی که می‌بیند خیال می کند که مار است. یعنی ایجاد خیال. اثر در اینجا ایجاد خیال است.

«) ومن قوله تعالى( ﴿فَيَتَعَلَّمُونَ مِنْهُما ما يُفَرِّقُونَ بِهِ بَيْنَ الْمَرْءِ وَزَوْجِهِ﴾ ) سواء أريد به الربط أو البغضاء» اعم از اینکه به همدیگر ارتباط بدهند یا بغضاء ایجاد بکنند.« ولا ينافيه [٥] قوله ( ﴿وَما هُمْ بِضارِّينَ بِهِ مِنْ أَحَدٍ إِلاّ بِإِذْنِ اللهِ﴾ » منافاتی نیست که باذن الله تعالی باشد، یعنی اگر خدای تعالی بخواهد می تواند تأثیر این سحر را از بین ببرد. اما کلام این است که لو لا تعلق ارادۀ پروردگار به تغییر مقتضای سحر، این سحر مقتضایش این است که حالت بغض یا الفت شدید را بین دو نفر ایجاد بکند. چرا ضرر نمی زند؟ یعنی آن منافات ندارد؟ خوب هیچ سببی مثل آتش نیست برای سوختن، آتش مقتضای سوختن است در حالی که حضرت ابراهیم را نسوزاند. سحر هم همینطور اثری دارد به همین کیفیت، منتها اگر خدای تعالی بخواهد اثرش محو می شود مثل اینکه اثر آتش محو شد « ضرورة المراد ان الضرر بعلمه وقادر على دفع تسبيبه الضرر » عبارت بعلمه، باید بعمله باشد. یعنی خدای تعالی قادر است که سببیت این سحر را برای ضرر تغییر بدهد « كغيره من المسببات فإنه لا يزيد على نار إبراهيم عليه‌السلام ، التي قال : لها ( ﴿كُونِي بَرْداً وَسَلاماً﴾ )‌ فمحى تسبيبها الإحراق ، وجعلها مسببة للبرد ولو لا أن يقول سلاما لهلك إبراهيم عليه‌السلام ، من شدة بردها » همانطور که خدای تعالی سببیت نار را از بین برد. حتی اگر چنانچه پروردگار این سلاما را نمی گفت، چه بسا حضرت ابراهیم علیه السلام از سرما یخ می زد، چون گفتۀ خدای تعالی مثل گفتۀ ما نیست، برداً یعنی برد مطلق که مقتضای یخ زدن است، سلاما را که گفته یعنی نه طوری که یخ بزند. « وهذا ونحوه المراد من [١] قوله تعالى ( ﴿يَمْحُوا اللهُ ما يَشاءُ وَيُثْبِتُ وَعِنْدَهُ أُمُّ الْكِتابِ﴾ »این تکوینیات را هم شامل می شود. یعنی چه بسا خدای تعالی آثار علل تکوینی را تغییر دهد و محو کند. هم حشویات را شامل می شود، صحیفۀ اعمال را شامل می شود، که در صحیفۀ سجادیه و در ادعیۀ ائمة علیهم السلام آمده که ای خدای تعالی اگر تا الان اسم من در اشقیاء بود، الان محوش کن لانّک قلت یمحوا الله ما یشاء و یثبت. اینها را هم شامل می شود، و هم این موارد تکوینیات را شامل می شود، برای خدای تعالی فرقی نمی کند، اطلاق این آیه شامل همه چیز می شود، چه تکوینیات باشد که بخواهد محو کند، و چه اعمال در صحیفۀ اعمال باشد.

« ودعوى أن السحر ما أراه الساحر للجن من التخيلات التي أوجبت طاعتهم له ، » این ادعا که سحر چیزی جز ایجاد خیال در جن نیست، که به حسب خیالی که ساحر در جنّ ایجاد کرد، مطیع او شود، دفع می شود «يدفعها أن ظاهرهم كون السحر نفس هذا الأثر الغريب الخارق للعادة » سحر ایجاد تخییل نیست، سحر آن پدیدۀ خارجی است که بر خلاف عادت مقتضای نظام کون و حساب رخ می دهد. « كما أنه يدفع ما ذكره بعضهم من أن له تأثيرا من جهة الوهم أنه قد يؤثر فيمن لا يعلم » این هم که گفته اند فقط وهم ایجاد می کند، خیر، یدفعه این تخییل و این قول را، کانّه، گاهی اشخاص خبری ندارند و غافل هستند، وهمی در اینجا ایجاد نشده و در آنها اثر می گذارد. اصلا توجه و التفاتی به این قضیه ندارد که بخواهد وهمی در او ایجاد بشود. اصلا در جای دیگری است، سحر شخصٌ ببغداد، رجلا بخراسان فقتله، این وهم معنی ندارد، اصلا خبر ندارد که آن آقا سحر می کند تا بخواهد در او وهم ایجاد بکند. صاحب جواهر می گوید پس اینطور نگویید که سحر همیشه از طریق ایجاد وهم تأثیر می گذارد، خیر، متوقف به ایجاد وهم هم نیست. « بل في بعض النصوص أن النبي صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم [٢] قد سحر » در بعضی از نصوص دلالت دارد، در همان تفسیر و شأن نزول معوّذتین که در مجمع البیان این روایات را آورده است، طوری بوده که لبید اعصم یهودی، پارچه ای را گرفته و در آن ناخن و شانه و مو و ... را مخلوط کرده و بسته و در زیر یک چاهی قرار داده، در نبی مکرم صلی الله علیه و آله اثر گذاشته، در بعضی از روایات دارد که حضرت می خواست ستونی را یا دیواری را بگیرد، هنوز دستش نخورده بود، اما فکر می کرد که دستش به آن خورده است، اما در اندیشه و فکر و حافظه اش اثر نگذاشته بود. « فأثر فيه في بدنه » یعنی سحر در بدنش اثر گذاشته « ولذلك نزل المعوذتان بل لعله المراد من قوله تعالى ( ﴿النَّفّاثاتِ فِي الْعُقَدِ﴾ » در تفسیر این آیه همان چیزی که گفتیم آمده است «) بل ومن قوله ( ﴿حاسِدٍ إِذا حَسَدَ﴾ » گفته اند حسد چون نفسش شریره است، با همان شرارت نفسش، یک گونه سحری می کند و در نفس دیگر اثر می کند. تأثیر عین را تمام روایاتش را در براهین واضحه آورده ایم، مثلا با نگاه کردنش، طرف می افتد. «) بناء على أن من أقسامه تأثير النفوس الشريرة ولا منافاة في ذلك للعصمة والنبوة » اینکه در بدن اثر بگذارد، مریض بشود و در رختخواب بخوابد، در روایت دارد پیامبر صلی الله علیه و آله چند روز در رختخواب بود و مریض بود، اینها هیچگونه منافاتی با نبوت ندارد، چون در عقل و فکرش اثری نمی گذارد. « إذ ليس هو إلا كتأثير السيف به وتسليط الحيات والعقارب عليه » مثلا اگر پیامبر صلی الله علیه و آله در میدان شمشیر بخورد، نباید از بدنش خون بیاید؟، این چه حرفی است، اینها در بدن آثاری دارد، نظام تکوین است، تحت قانون الهی می شود، حالا نظام تکوین نشد فوق نظام تکوین، غیر از نظام کون و ... ، خارق العاده است هست در نظام تکوین، اما خود آن هم محکومِ سنت و مقررات الهی است، فلذا هر وقت خدای تعالی اراده کند می تواند سنت را برگرداند و آتش اثر سرد کننده داشته باشد. « نعم هما مانعان من تأثير السحر فيه في عقله » این مانع است در تأثیر سحر در عقلش، نمی توان این را قبول کرد. در نص هم آمده که در عقلش اثر نگذاشت « ونحوه مما ينفر الناس عنه » مثلا سحر در او طوری اثر بگذارد که موجب نفرت مردم شود، این هم هرگز با سحر رخ نمی دهد. یعنی آنچه که با نبوت منافات داشته باشد رخ نمی دهد « ويرتفع وثوقهم بأقواله » یعنی به گونه ای حرفهای پرت و پلا از او صادر شود که مردم به حرفهایش وثوق نداشته باشند. « ودعوى أن تسليط السحر عليه ولو على بدنه يورث ذلك واضحة المنع » این آثار هم حتی با نبوتش منافات دارد، این هم درست نیست. « فان هذا القسم منه كغيره من الأسباب التي لم يرفع تأثيرها فيهم عليه‌السلام » خدای تعالی تأثیرش را نفی نکرده است. نمی شود که تأثیر شمشیر را رفع کند که به بدنش بخورد ولی خون نیاید. همانطور که آثار اینها را خدای تعالی از بین نبرده، در بقیۀ امور هم همینطور است. « وما عندهم من الإحراز والدعوات الدافعة غير مناف ، ضرورة أنه عندهم أيضا ما يحترزون به عن كل شي‌ء ، لكن قد يؤمرون بعدم استعماله » یعنی آنچه که از عوذات و دعوات در مهج الدعوات و ... آمده که در نزد انبیاء و ائمة صلوات الله علیهم آمده، اگر سحر در آنها اثر نمی گذاشت، پس چرا این ادعیه را داشتند؟ اینها مثل باطل السحر بوده. یعنی اینها مصداق نصرف پروردگار اس، اینها را یاد داده تا از گزند و آسیب سحر به همین کیفیت هم در امان باشند. با اینکه گاهی به امر خدا این عوذات تأثیر نمی گذاشته، حکمت پروردگار بوده، یعنی خود انبیاء علیهم السلام هم حتی به عوذات متوسل می شدند، ارادۀ پروردگار تعلق می گرفت که آن لحظه اثر نگذارد. « ضرورة أنه عندهم أيضا ما يحترزون به عن كل شي‌ء » آنها هم مثل بقیه، پس این عوذاتی که خدای تعالی امر فرموده و ائمة صلوات الله علیهم به ما تعلیم داده اند، اینها برای همه هست، برای حضرات معصومین علیهم السلام هم هست. در مهج الدعوات هست که وقتی آن خلیفۀ عباسی امام صادق علیه السلام را شبانه خواستند در نزد خلیفه، دارد که امام علیه السلام این حرز چند صفحه ای را خواند، منصور دوانیقی به گونه ای منقلب شد که از همان جایی که او را دید، بلند شد و رفت و در آغوش گرفت و محبت کرد و صله داد و امام علیه السلام فرمود لو لا عزّاب آل محمد لم اقبل هذه الصلة، اگر عزب ها نبودند که من در ازدواج آنها معطل بودم، این صله را قبول نمی کردم. در هر حال، گفتند چطور شد؟ منصور گفت قبل از اینکه امام علیه السلام بیاید، رسول خدا صلی الله علیه و آله را با شمشیر برهنه بر بالای سرم دیدم که فرموده اگر به فرزندم آسیب برسانی در همینجا هلاکت می کنم. این اثر عوذاتی بود که امام علیه السلام در مسیر خواند. « لكن قد يؤمرون بعدم استعماله » گاهی امر می شدند که اینها را نخوانند.

« وعلى كل حال ، فقد قيل أنه لا ثمرة فقهية للنزاع في هذه المسألة » بعضی گفته اند بحث از سحر و اقسامش ثمرۀ فقهی ندارد، ایشان می گوید « إذ لا شك في عقابه وكفره وقتله ، إن كان مستحلا أو مطلقا » چون همه اتفاق کرده اند که ساحر واجب القتل است. یجب قتله و یحکم بکفره. « وإلزامه‌ بالدية ان قتل وبعوض ما يفوت سواء كان له حقيقة أو لا » سحر حقیقت داشته باشد یا حقیقت نداشته باشد بالاخره او را کشته و باید دیه را بپردازد یا اینکه اگر عمد بوده عقوبت بشود « لأنه إما من باب العلة أو من القسم الثالث من السبب ، وهو توليد المباشرة توليدا عرفيا لا حسيا ولا شرعيا » از طریق حس نیست، از طریق غیر حس است. بعضی از اقسام سحر از حس بشر خارج است، وراء حس اثر می گذارد. بالاخره موضوعش قتل است. « ودعوى أن الفقهاء بنوا ثبوت القصاص على أن للسحر حقيقة ممنوعة » اینکه فقهاء بنایشان این است که سحر باید دارای یک حقیقتی باشد تا ساحری که کسی را کشته قصاص بشود، این درست نیست. « كدعوى أن الثمرة فيه الإقرار بأنه قد قتل زيدا بسحره مثلا فإنه لا طريق لإثباته إلا بذلك » بعضی می گفتند ثمره اش این است که اگر می گفت من با سحر او را کشتم، قصاص می شد، خوب حالا اگر سحرش را نمی گفت، نمی کشتند؟ فرقی ندارد. « فبناء على أن له حقيقة ينقاد به ، وإلا فلا » این قائل می گوید اگر سحر حقیقت داشته باشد اقرارش اخذ می شود و قصاص می شود، ولی اگر حقیقت نداشته باشد، کشتن هم صورت بگیرد، می گوید این دروغ است و باطل است چون سحر حقیقت ندارد. مثل اینکه کسی بگوید من رفتم آسمان فلان و این شخص را انداختم و او را کشتم، کسی این را قبول نمی کند. این هم مثل همین. « فإنه يمكن منعها ، ويؤخذ بإقراره على القولين » ایشان می گوید اقرارش اخذ می شود اعم از اینکه بگوییم سحر حقیقت دارد یا حقیقت ندارد. « فإذا قال : قتلته بسحر يقتل غالبا أو نادرا ، ولكن قصدت القتل به قيد به » اگر گفت با یک سحری او را سحر کردم که غالبا یا نادرا میکشد، در اینصورت قصاص می شود چون اصل قتل را اعتراف کرده است. « وإن قال : إني لم أقصد قتله بالنادر ، أو أخطأت فذكرت اسمه مثلا ومرادي غيره ، أخذت الدية منه » اگر بگوید خطا کردم و اشتباهی اسم او را بردم و او را کشتم، هر چه باشد بالاخره سبب قتل خود ایشان بوده است، خطا باشد خطایی، عمدی باشد عمدی، بستگی دارد که اثبات بشود خطا بود یا عمد بود. از او دیه گرفته می شود.

« إلا انه لا يخفى عليك ما في الجميع » می گوید در تمام اینها کلام هست، چون سحر و اقرار به سحر و اقسامش هیچ گونه دخلی در ترتیب اثر دیه، خطایی یا عمدی ندارد. اگر عمد با شاهدین یا قرائنی اثبات شد، سحر باشد یا غیر سحر، اگر عمد نباشد و خطا باشد، چه سحر باشد و چه غیر سحر، اینها خصوصیتی ندارد، اقسام سحر نیز خصوصیتی ندارد.

«ومن هنا قال الأستاد في شرحه : أن الثمرة في البحث عن التحقيق والتخييل بإمكان القصاص من الساحر أو أخذ الدية منه ، بناء على التحقيق والتخييل المؤثر دون غيره ، وإمكان ترتب لزوم الحلف والكفارات عليه ، لو تعلق الالتزام بعدم الفعل بناء على الأولين دون الأخير» ثمرۀ این سحر چیست؟.

اگر ما بخواهیم بگوییم امکان اینکه این تخییل، و امکان اینکه از قبیل تحقیق باشد و اثر حقیقی داشته باشد امکان قصاص هست، چون حقیقتاً مستند به این سحر می شود، بر آن قصاص مترتب می شود، یا اینکه اگر تخییل محض باشد اثر ندارد و حقیقت ندارد، این منوط بشود به تحقیق یا تخییل، نفیا یا اثباتا، که تأثیر داشته باشد یا تأثیر نداشته باشد، ثمرۀ سحر اینجا ظاهر می شود. اما اگر بنا بر اینکه تخییل باشد و تمویهات باشد، این دو تای اخیر باشد، یعنی از قبیل تخییل باشد، اثری ندارد.

 

سؤال: ساحر مگر کشته نمی شود؟ پس چرا بحث دیه مطرح می شود؟

جواب: بله ساحر خودش موضوع حدّ است، لکن کلام این است که اگر چنانچه کسی دیگری را قتل کند، اینجا بناءً علی اینکه سحر از اقسامی نیست که حد قتل بر آن مترتب هست، و الا اگر خود ساحر حقیقی باشد و سحر به معنای حقیقی کلمه باشد، خودش کشته می شود، مگر اینکه آن اسبابی را که هست بگوییم از قبیل حقیقت سحر نیست. تأثیر دارد در قتل دیگری، اما از قبیل سحر نیست. مثلا ترکیب بعضی از نباتات که از قبیل سحر نباشد، اما طرف را کشته است.

 

سؤال: اینکه اصلا سحر نیست.

جواب: بعضی از اقسام سحر را که تأثیر دارد، اختلاف شده که هل هو سحر ام لا؟، تأثیر را دارد. صاحب جواهر یکی از اقسامی را که به آن سحر اطلاق کرده است در آن 8 قسم، آن بود که با تأثیر نباتات باشد، و بعضی از اقسام دیگر، اینها را سحر نامیده است، بعضی هم گفته اند اینها از قبیل سحر نیست، بعد خودش اشکال کرده است.

 

علی ایّ حال اگر سحر نباشد، فقط قتل می ماند، چون فرض این است که تأثیر گذاشته و طرف را کشته است، در اینصورت به خاطر سحر کشته نمی شود، چون عنوان سحر بر او صادق نیست، فقط باید از طریق همین قتلی که صورت گرفته است، حالا که قتل صورت گرفته است، دیگر مهم نیست سحر باشد یا نباشد، وقتی طرف را کشت، یا خودش اقرار کرد که با این نوع ترکیب، گاهی هم اثر می گذارد و گاهی اثر نمی گذارد، ولی من به قصد کشتن این را دادم، یا گاهی اثر می گذاشت و گاهی اثر نمی گذاشت، ولی من قصد کشتن نداشتم، این می شود قتل خطایی، یعنی آثار دیه مترتب می شود، آن فرض اول که با قصد و با توسل به این وسیل باشد، قصد عمد است و قصاص ثابت می شود.

 


BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo