< فهرست دروس

درس خارج فقه استاد علی اکبر سیفی مازندرانی

1401/10/12

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: حکم مدعی امامت

 

عرض کردیم در جواهر به صورت سؤال مطرح کرد و در آخر اشکال کرده است و اشکالش را هم عرض کردیم.

« وقد يلحق مدعي الإمامة بمدعي النبوة ، وكذا من شك فيه وكان على ظاهر التشيع كي يكون بذلك منكرا لضرورة الدين بعد أن كان عنده من الدين هو ما عليه من المذهب ، فهو حينئذ كمن أنكر المتعة ممن كان على مذهب التشيع ، وفي جملة من‌النصوص « أن الشاك في علي كافر » [١] ‌ولكن الانصاف بعد ذلك كله عدم خلو الحكم المزبور من إشكال ، ويجري الكلام في من أنكر أحد الأئمة عليهم‌السلام من أهل التشيع ، والله العالم.»[1]

عرض کردیم الحاق مدعی امامت به مدعی نبوت و جریان حکم آن، علی القاعده نیست چون اصل امامت جزء ضروریات دین نیست و قاطبۀ علماء و فقهاء و متکلمین قائل به کفر اهل عامه نیستند بلکه اتفاق نص و فتوی بر خلاف آن است.

نصوص دال بر این هم داریم، در اصول کافی باب «مثل المؤمن مثل الکعبة و مثل الاسلام مثل المسجد الحرام فمن دخل الکعبة دخل المسجد الحرام و من دخل المسجد الحرام لم یدخل الکعبة». اینها روایاتی هست که می فرماید مؤمن مثل کعبه می ماند، هر کسی مؤمن شد مسلمان هست ولی هر کسی مسلمان شد مؤمن نیست. بعد در این باب تعریف می کند و ابواب مشابه این در سایر کتب روایایی هست، که مناکح و مواریث و غیره و طهارت، تمام احکام را در خود روایت بر اسلامِ منهای ایمان مترتّب کرده است و آن نصوص فوق حدّ استفاضه است و اصحاب همه عمل کرده اند و مذهب امامیه بر این هست فلذا نصوصی که در اینجا وارد شده باید ببینیم مدلولش چیست. البته این نصوص فوق حدّ استفاضه هست که بر کفر مدعی امامت و کفر منکرین امامت دلالت دارد. از باب نمونه چند روایت را ذکر می کنیم. در باب 10 از ابواب حدّ مرتد بیش 56 روایت دارد که در اینجا بسیاری از روایاتش اینگونه هستند. فقط چند مورد روایت صحیحه و معتبر را آوردم:

صحیحۀ مفضّل:

این مفضّل، مفضّل بن عمرو هست، و مفضّل بن ابی جمیله نیست، چون در جلد دوم مصباح الرجال هم گفتیم عند الاطلاق به مفضّل بن عمرو منصرف می شود، مضافا به اینکه راویِ از او قرینه است که مراد خصوص ایشان هست.

روایات را از وسائل می خوانیم:

صحیحۀ مفضّل:

« وعن محمد بن موسى بن المتوكل، عن عبد الله بن جعفر، عن محمد ابن الحسين، عن الحسن بن محبوب، عن المفضل، عن أبي عبد الله عليه السلام قال: من ادعى الإمامة وليس من أهلها فهو كافر.»[2]

عبدالله بن جعفر یعنی الحمیری. عن محمد ابن الحسین یعنی ابی جعفر زیّات.

اینجا به قرینۀ نقل حسن بن محبوب، مراد مفضّل بن عمرو هست.

مفضّل بن عمرو از روات ثقه هست، برخی تشکیک کرده اند لکن ایشان از اجلّاء هست و به تعبیر مرحوم خوئی، کتاب توحید ایشان در اثبات جلالت او کافی است.

 

سؤال: تصریح به وثاقت او نشده؟

جواب: چون روایاتی در ذمّ او وارد شده است فلذا بعضی تشکیک کرده اند، لکن این روایات از باب همان روایاتی هست که در مورد زرارة وارد شده است. اقوی و بلکه مقتضای تحقیق، وثاقت و بلکه جلالت ایشان هست.

 

این روایت صریح است.

روایت 25 همین باب؛ صحیحۀ صفوان الجمال:

راویان این روایت همه از ثقات هستند.

«عبد الله بن جعفر في (قرب الأسناد) عن السندي بن محمد، عن صفوان الجمال، عن أبي عبد الله عليه السلام قال: لما نزلت الولاية لعلي عليه السلام قام رجل من جانب الناس فقال: لقد عقد هذا الرسول لهذا الرجل عقدة لا يحلها إلا كافر إلى أن قال: فقال رسول الله صلى الله عليه وآله: هذا جبرئيل عليه السلام.»[3]

« لما نزلت الولاية لعلي عليه السلام قام رجل من جانب الناس » وقتی آیۀ ولایت و امامت نازل شد، یک مردی از میان جمعیت بلند شد. « فقال: لقد عقد هذا الرسول لهذا الرجل عقدة لا يحلها إلا كافر » ای مردم، این رسولی که می بینید، از یک شخصی برای شما پیمان گرفته است که کسی این پیمان را نقض نمی کند مگر اینکه کافر است. « فقال رسول الله صلى الله عليه وآله: هذا جبرئيل عليه السلام.» این شخصی که این سخن را می گوید جبرئیل علیه السلام هست.

صحیحۀ محمد بن مسلم:

« وبالاسناد عن الحسن بن محبوب، عن أبي أيوب، عن محمد بن مسلم، عن أبي جعفر عليه السلام قال: قلت له: أرأيت من جحد إماما منكم ما حاله؟ فقال: من جحد إماما من الأئمة وبرئ منه ومن دينه فهو كافر ومرتد عن الاسلام لان الامام من الله، ودينه دين الله، ومن برئ من دين الله فدمه مباح في تلك الحالة إلا أن يرجع أو يتوب إلى الله مما قال.»[4]

«بالاسناد» برمی گردد به غیبت نعمانی که سندش به ایشان صحیح است. ایشان دارد « قال: قلت له: أرأيت من جحد إماما منكم ما حاله؟» کسی که امامی از شما اهلبیت علیهم السلام را انکار بکند حالش و تکلیفش چیست؟« لان الامام من الله، » امام از جانب خداست.

بقیۀ روایات با این روایتی که خواندیم فرق دارد، آن روایات لفظ کافر را دارد ولی این روایت می فرماید «مرتدٌ ... دمه مباحٌ». این را حمل کردیم بر ناصب، به خاطر کیفیت تعابیری که در اینجا آمده است، هم «من جحد» انکار می کند، و هم «برئ منه و من دینه» دارد. این اظهار برائت و بیزاری یک نوعی نصب عداوت می شود این قابل حمل بر ناصبی است.

معتبرۀ ابی سلمه: روایت 43 این باب:

« محمد بن يعقوب، عن علي بن إبراهيم، عن صالح بن السندي، عن جعفر بن بشير، عن أبي سلمة، عن أبي عبد الله عليه السلام في حديث قال: من عرفنا كان مؤمنا، ومن أنكرنا كان كافرا، ومن لم يعرفنا ولم ينكرنا كان ضالا. »[5]

این روایت معتبره هست چون صالح بن سندی از معاریف و مشاهیر هست و در مورد ایشان قدحی وارد نشده است. صالح بن سندی بیش 85 روایت دارد و دارای کتاب هست و کتاب او را شیخ طوسی نقل کرده است. البته شرح حال ایشان را در مصباح الرجال نیاورده ایم.

بقیۀ رجال این حدیث توثیق صریح دارند و مقصود از ابی سلمه، سالم بن مکرّم ابوخدیجه هست که شرح حالش را در جلد دوم مصباح الرجال بیان کرده ایم و وثاقت ایشان هم ثابت است.

«» کسی که به ما ایمان ندارد ولی انکار ندارد، یعنی بی تفاوت هست، ضالّ هست. ضالّ در روایات دیگر تفاسیر دیگری شده است، حتی به ناصبی و یهود و نصاری. شاید ضالّ یک عنوان عامی دارد که به لحاظاتی بر فرقه ای می تواند صادق باشد. علی ایّ حال این روایت اینطور دارد.

 

سؤال: انکار ظاهری است یا باطنی؟

جواب: انکار همیشه ظاهری است.

 

صحیحۀ حارث بن مغیرة نضری:

« وعن أحمد بن إدريس، عن محمد بن عبد الجبار، عن صفوان، عن الفضيل، عن الحارث بن المغيرة قال: قلت لأبي عبد الله عليه السلام: قال رسول الله صلى الله عليه وآله: من مات ولا يعرف إمامه مات ميتة جاهلية؟ قال: نعم، قلت: جاهلية جهلاء؟ أو جاهلية لا يعرف إمامه؟ قال: جاهلية كفر ونفاق وضلال. »[6]

محمد بن یعقوب نقل می کند از احمد بن ادریس ...

« قال: قلت لأبي عبد الله عليه السلام: قال رسول الله صلى الله عليه وآله: من مات ولا يعرف إمامه مات ميتة جاهلية؟ » روایت پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم را به نحو سؤالی مطرح کرده است. «قلت: جاهلية جهلاء؟» آیا جاهلیت جهلائی که عوام الناس هستند؟ از این قبیل است؟. « أو جاهلية لا يعرف إمامه؟ » یا جاهلیتی است که رسول صلی الله علیه و آله و سلم را ایمان دارند و عالم هستند و آگاه هستند، اما امامش را نشناخته است. این خواص می شود، مراد جهلای عموم الناس نمی شود. « قال: جاهلية كفر ونفاق وضلال » این جاهلیت همان جاهلیت کفر و نفاق و ضلال است.

صحیحۀ ابی حمزۀ ثمالی:

« وعن الحسين بن محمد، عن معلى بن محمد، عن الوشا، عن عبد الله ابن سنان، عن أبي حمزة قال: سمعت أبا جعفر عليه السلام يقول: إن عليا عليه السلام باب فتحه الله عز وجل، فمن دخله كان مؤمنا، ومن خرج منه كان كافرا، ومن لم يدخل فيه ولم يخرج منه كان في الطبقة الذين قال الله تبارك وتعالى: فيهم المشيئة. »[7]

کلینی نقل می کند از حسین بن محمد ...

«» مشیئه یعنی همان ﴿وَآخَرُونَ مُرْجَوْنَ لِأَمْرِ اللّهِ إِمَّا يُعَذِّبُهُمْ وَإِمَّا يَتُوبُ عَلَيْهِمْ وَاللّهُ عَلِيمٌ حَكِيمٌ﴾ [8]

مرجون یعنی مؤخرون، موقوفون، امر اینها به تأخیر می افتد تا اینکه خدای تعالی در مورد اینها ارادۀ عذاب بکند یا توبه را از آنها بپذیرد.

در اینجا هم تصریح شده که، آن کسی که خرج منه کان کافرا.

 

سؤال: می شود گفت عوام سنی ها جزء دستۀ سوم هستند؟

جواب: بله در اینجا دو احتمال داده ایم. یکی همین که گفتیم و یکی هم مستضعفین که در روایت سؤال شده: من المستضعف؟ قال علیه السلام الذی لا یعرف اختلاف الناس، که مقصود آن آیۀ شریفه است که ﴿إِلاَّ الْمُسْتَضْعَفِينَ مِنَ الرِّجَالِ وَالنِّسَاء وَالْوِلْدَانِ لاَ يَسْتَطِيعُونَ حِيلَةً وَلاَ يَهْتَدُونَ سَبِيلًا﴾﴿فَأُوْلَئِكَ عَسَى اللّهُ أَن يَعْفُوَ عَنْهُمْ وَكَانَ اللّهُ عَفُوًّا غَفُورًا﴾[9]

 

بیشتر به احتمال اول می خورد چون مشیئه به خود آیه می خورد.

علی ایّ حال این روایات در کفر صریح است و اینکه بگوییم کفر باطنی، خلاف ظاهر هست، لکن باید حمل کنیم، یعنی قابل حمل است، یعنی به قرینه، کفر در آن معانی محمول استعمال می شود، فلذا قابل حمل است. منتهی عند عدم القرینة کافر، همان کافری است که معروف و مشهور است و احکام خاص خودش از ارتداد و غیره را دارد.

در اینجا قرینه داریم، البته نصوص صریحی وارد شده که مسلمین و لو مؤمن هم نباشند، احکام ظاهری را دارند، خود آن نصوص هم قابلیت رد را دارد، اخباریونی که رد می کنند می گویند آن نصوصی که مؤمن و کافر می گوید اصلا به شیعه نظر ندارد، بلکه مؤمن یعنی مؤمن قلبی مثل ﴿قَالَتِ الْأَعْرَابُ آمَنَّا ۖ قُلْ لَمْ تُؤْمِنُوا وَلَٰكِنْ قُولُوا أَسْلَمْنَا وَلَمَّا يَدْخُلِ الْإِيمَانُ فِي قُلُوبِكُمْ﴾[10] . در اینجا ایمان به معنای شیعه نیست بلکه به معنای این است که ایمان در قلب آنها داخل نشده است، ایمان لفظی است که اسمش را اسلام می گذاریم.

آن روایات ممکن است به این نظر داشته باشد، ولی در هر حال قاطبۀ علماء ما تقریبا قریب به اتفاق قائل هستند و به آن نصوص عمل کرده اند، یعنی می گویند اهل عامه غیر از ناصبی ها مسلمان هستند و محکوم به اسلام هستند، و احکام نکاح و مواریث و طهارت و ... بر اینها مترتب است.

 

سؤال: شیخ انصاری در بحث غیبت در مکاسب می فرماید غیبت آنها مشکلی ندارد؟

جواب: آن دلیل خاص خودش را دارد. چون لفظ مؤمن در روایت آمده است، ذکرک اخاک بما یکرهه دارد، اخاک و سایر تعابیری که در بحث غیبت آمده است بر برادران شیعه حمل می شود. در آنجا ظهور خاص خودش را دارد و به بحث ما ربطی ندارد.

 

در مجموع این نصوصی که خواندیم باید حمل بشود یا بر کفر باطنی، و بعضی گفته اند مراد کفر نعمت است، یعنی کافرٌ، چون ولایت نعمت بزرگی است و این شخص این نعمت را کفران کرده است، و بعضی گفته‌اند این کفر به معنای کفر جحودی نیست، یعنی کفری که موجب ارتداد بشود نیست، بلکه کفر باطنی هست.

 

سؤال: کفر یعنی پوشاندن حق؟

جواب: بله، معنای لغوی مثل آیۀ ﴿...كَمَثَلِ غَيْثٍ أَعْجَبَ الْكُفَّارَ نَبَاتُهُ ثُمَّ يَهِيجُ فَتَرَاهُ مُصْفَرًّا ثُمَّ يَكُونُ حُطَامًا...﴾[11] که در مورد کشاورزان است در آیۀ شریفه، چون دانه را در خاک می پوشانند فلذا کفار تعبیر شده. اینها خلاف ظاهر است.

 

سؤال: اگر عالم شیعه امامت را انکار کند حکمش چیست؟

جواب: احکامی که گفتیم برای همه است بلا فرق بین العالم و غیره. یعنی از قبیل سومی که مستضعف باشند، از این قبیل نیستند، چون آنها انکار کرده اند، یعنی عن علم جَحَدَ.

 

اعتبار اقرار

در بحث سحر که گفتیم سحر به بینه ثابت می شود وصریح نصّ بود. اما روایات باب سحر متعرض اقرار نشده و نص خاصی در این مورد وارد نشده است و ما هستیم و نصوص عامه. مرحوم صاحب جواهر می فرماید:

« ولا إشكال في ثبوته بالبينة ولو اثنان ، أما الإقرار فمقتضى دليله الاكتفاء بالمرة فيه ، لكن يمكن اعتبار الاثنين فيه ، لما سمعته في نظائره. »[12]

« ولا إشكال في ثبوته بالبينة ولو اثنان » یعنی اشکالی نیست در ثبوت سحر و عمل سحر و ساحر با بینه نیست، و لو اینکه دو نفر بینه باشند، یعنی لازم نیست چهار نفر باشند، چون در لفظ روایت بینه آمده است. بینه هم عند الاطلاق در همان دو تا ظهور دارد. البته در تصریح شده است، فلذا تعبیر صاحب جواهر به «و لو اثنان»، یعنی واو وصلیه جا ندارد چون موثقۀ عمرو بن خالد « إذا جاء رجلان عدلان فشهدا بذلك فقد حل دمه » داریم که تصریح شده است و جای اختلاف نیست.

اگر در زنا 4 بینه لازم هست به خاطر تصریح نصوص است.

« أما الإقرار فمقتضى دليله الاكتفاء بالمرة فيه » دلیلش همان اطلاق «اقرار العقلاء علی انفسهم جایز» است. اطلاق است چون عقلاء نسبت به افراد اطلاق دارد، العقلاء عموم افرادی دارد نسبت به افراد عقلاء، اما نسبت به مرة و مرّتین اطلاق دارد، یعنی طبیعی اقرار که متحقق بشود، این نبوی مصداق پیدا می کند، و الحق انّ الطبیعی یوجد بوجود فرده و اینجا هم یک فرد است فلذا در اینجا ظهور عرفی دارد و ظهور حجت است و دلالت دارد که یک مرتبه کافی است.

«اقرار العقلاء علی انفسهم جائز» روایت هست که طرق متعددش را در بحثهای گذشته آورده ایم. وسائل باب 5 از ابواب کتاب اقرار حدیث دوم.

البته ما به آدرس وسائل اکتفاء نکرده ایم و چندین مصادر دیگر برای آن ذکر کرده ایم که در مجموع صدورش مطمئن می شود.

علاوه بر این، فقهاء به این روایت عمل کرده اند و این روایت می شود نبوی مشهور.

در اصول گفته ایم معنای اطلاق این است که طبیعیی که مورد خطاب هست، وقتی حکمی به آن طبیعی تعلق بگیرد، و آن طبیعیی که به تحقق آن فرد صادق بشود، آن حکم هم بر آن فرد مترتب می شود و معنای اطلاق همین است. معنای اطلاق لفظی این است که یک حکمی در خطاب به یک طبیعی تعلق می گیرد و این طبیعی در جمیع افرادش ساری هست، ایّ فرد من افراد هذا الطبیعی تحقق، آن حکم هم تحقق پیدا می کند.

صاحب جواهر در ادامه می فرماید « لكن يمكن اعتبار الاثنين فيه ، لما سمعته في نظائره »، نظائرش را قبلا در بعضی موارد گفتیم مثل قذف و قیاده و آن بحثها که داشت دو تا اقرار معتبر است و ادله ای آورده بودند که هر اقرار به منزلۀ یک شاهد است و چون باید به مثابۀ بینه باشد فلذا دو تا اقرار معتبر است. گفتیم که اینها تحلیلات در مقابل اطلاق دلیل لفظی است و این تحلیلات نمی تواند مقیّد باشد.

 

سؤال: در حدود ادنی شبهة کافی است. در اینجا احتمال تعدد بدهیم، حد منتفی می شود.

جواب: کل ظاهر حجة و این مسند به ظهور لفظ هست که حجت می باشد و این شبهه لا یعتنی بها است، چون وقتی حجت و اماره قائم شد، به احتمال خلاف اعتناء نمی شود. این روایت نبوی مورد عمل همۀ اصحاب ما هست و بر فرض سندش ضعیف باشد با عمل اصحاب جبران می شود این ظهور دارد و کل ظاهر حجة و در قیام حجت شبهه ای در کار نیست و اینجا مجرای قاعدۀ درأ نیست.

 

تعلم السحر لابطاله

اگر کسی سحر را یاد بگیرد برای ابطلال سحر، تمام نصوص حد ساحر از آن منصرف است. این شرک و کفر و افساد و تفریق بین الزوجتین نیست، بلکه می خواهد تفریق بین الزوجین را از بین ببرد. اشخاص گاهی دچار افسردگی و یأس می شوند و از زندگی مأیوس می شوند که اگر تعلم برای ابطال این سحرها باشد نصوص از این مورد منصرف است.

صاحب جواهر عبارتی دارد: صدوق یک مرسلی دارد که «و روی انّ توبة الساحر ان یحلّ و لا یعقد» یعنی ساحر، چیزی که عذاب را از او بر می دارد، یعنی توبۀ ساحر که عذاب را از او بردارد، این است که برای اصلاح باشد، یحلّ یعنی حلّ عقده بکند، حلّ عقده ای که سحر ایجاد کرده، یعنی سحر را ابطال کند «و لا یعقد» یعنی برای افساد و گره انداختن در کار مؤمنین نباشد.

 

سؤال: شاید ساحری باشد که خودش سحر کرده و حالا توبه اش این است که سحرش را ابطال کند. شاید مراد روایت این باشد؟

جواب: خیر، مقصود کنایه هست، یعنی همانطور که توبه گناه را زائل می کند، سحر بذاته حرام است و موجب حد و عذاب و قتل است، لکن اگر در مقام حلّ باشد، مثل کسی است که توبه کرده است.

البته این روایت مرسل هست و علی القاعده سحر حرام است مگر اینکه برای ابطال سحر باشد.

 

سؤال: در روایت آمده که ساحر برای عمل سحر، سحر را یاد می گیرد. ولی اگر کسی از باب کنجاوی یاد بگیرد،. این روایات ناظر به کسی است که برای افساد یاد می گیرد.

جواب: این روایات مقام اطلاق دارد که مطلق سحر است و در کلمات فقهاء هم مطلق سحر است. این اطلاق را باید اخذ کنیم، مقیِّدی نداریم مگر آن کسی که برای ابطال بیاموزد.

 

سؤال: کسی که به سحرش عمل نکند بر او عنوان ساحر صادق نیست؟

جواب: بله ساحر یعنی کسی که سحر را به کار ببرد، آن هم نه برای ابطال سحر دیگری.

 

سؤال: سورۀ بقره که می فرماید ﴿وَاتَّبَعُواْ مَا تَتْلُواْ الشَّيَاطِينُ عَلَى مُلْكِ سُلَيْمَانَ وَمَا كَفَرَ سُلَيْمَانُ وَلَكِنَّ الشَّيْاطِينَ كَفَرُواْ يُعَلِّمُونَ النَّاسَ السِّحْرَ وَمَا أُنزِلَ عَلَى الْمَلَكَيْنِ بِبَابِلَ هَارُوتَ وَمَارُوتَ وَمَا يُعَلِّمَانِ مِنْ أَحَدٍ حَتَّى يَقُولاَ إِنَّمَا نَحْنُ فِتْنَةٌ فَلاَ تَكْفُرْ فَيَتَعَلَّمُونَ مِنْهُمَا مَا يُفَرِّقُونَ بِهِ بَيْنَ الْمَرْءِ وَزَوْجِهِ وَمَا هُم بِضَآرِّينَ بِهِ مِنْ أَحَدٍ إِلاَّ بِإِذْنِ اللّهِ وَيَتَعَلَّمُونَ مَا يَضُرُّهُمْ وَلاَ يَنفَعُهُمْ وَلَقَدْ عَلِمُواْ لَمَنِ اشْتَرَاهُ مَا لَهُ فِي الآخِرَةِ مِنْ خَلاَقٍ وَلَبِئْسَ مَا شَرَوْاْ بِهِ أَنفُسَهُمْ لَوْ كَانُواْ يَعْلَمُونَ﴾[13]

ملائکه تعلیم می کردند تا مردم ابطال کنند.

جواب: بله برای ابطال است.

علی ایّ حال، سحری که روایات دارد متیقنش جایی است که برای ابطال سحر دیگری نباشد.


BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo