< فهرست دروس

درس اصول استاد رشاد

95/09/17

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: أسئلة مبحث جعل «الصحّة» و«الفَساد» و«البطلان»

درخصوص اينكه صحت و فساد از احكام وضعيه هست يا خير و اگر هست به چه معنايي است؛ همچنين اگر از احكام وضعيه است آيا يد جعل آن را مي‌گيرد يا خير؛ آيا يد جعل انواع و اقسام آن را مي‌گيرد يا ممكن است تفصيل قائل بشويم، بحث مي‌كرديم.

براي اينكه اين بحث به‌خوبي روشن شود بايد به جهات و نكاتي توجه كرد؛ يكي اينكه معنا و يا معاني و استعمالات صحت و فساد چيست؟ صحت در چه معاني‌اي استعمال مي‌شود، هرچند كه همه‌ي آنها معناي موضوعٌ‌له آن نباشند. صحت و فساد داراي چه معاني و استعمالاتي هستند؟ اگر معاني متعدده و استعمالات مختلفه دارند يك معناي اصلي و جوهري دارند؟ معناي جوهري صحت و فساد چيست؟ كلمات معمولاً اصلي دارند كه اول براي آن معنا وضع شده‌اند و اگر معاني يا استعمالات متعدد پديد آمده جوهر آن معنا در همه‌ي اينها محفوظ است. آيا معناي صحت جامعيت و تماميت اعضاء است؟ يا عبارت است از كمال عمل؟ و بحث جامعيت و تماميت ناظر به كميت است؟ يا نه؛ صحت ناظر به ارزش كيفي است و نه ميزان كمّي؟

ممكن است بگوييم كمّي و تماميت اجزاء منظور است؛ آنگاه بگوييم به اين ترتيب صلاة ده‌جزئي از صلاة نُه‌جزئي صحيح‌تر است و يا اينكه اولي صحيح است و دومي اصلاً صحيح نيست؛ درحالي‌كه ممكن است يك نفر به جهاتي صلاة ده‌جزئي نخواند و از او مطالبه نشود و عدد اجزاء صلاتي كه او به‌عمل مي‌آورد كمتر باشد اما در واقع نماز او صحيح باشد ولي ده‌جزئي باطل؛ و يا نُه‌جزئي باطل باشد و هفت‌جزئي صحيح؟ آيا جامعيت و تماميت اجزاء ملاك است و معناي صحت است؟ يا كمال عمل به لحاظ كيفي مورد نظر است؟ آيا صحت در عبادات به‌معناي تطابق عمل و انطباق مأتيٌ‌به با مأمورٌبه و در معاملات انطباق مأتيٌ‌به با حكم مجعول است؟ يعني آنچنان كه شارع معامله را جعل كرده، اگر ما در عمل هم همان‌گونه انجام بدهيم و همان‌گونه واقع شد صحيح است؟ يا همان‌طور كه بعضي ديگر تعبير كرده‌اند و گفته‌اند صحيح آن است كه آثاري كه از آن توقع داريم و رغبت داريم، آن آثار اگر مترتب شد صحيح است، حال چه در عبادات، چه در معاملات و يا غيره؟ مثلاً اگر گفته مي‌شود صحيح است يعني اينكه اين فرد همان توانايي‌ها و ظرفيت‌هايي را كه يك انسان سالم دارد، واجد است؟ و يا اگر مي‌گويند يك شيء است، آن چيزي است كه انتظار مي‌رود به مقتضاي طبع از چيزي به‌دست بيايد و همه به اقتضاي طبع از آن شيء آن آثار را توقع دارند و همان آثار هم حاصل شود؟ يا به‌معناي اجزاء و قبول است و منظور عملي است كه مجزي است؟ اينها تعابير و كلماتي است كه در معناي صحيح گفته‌شده و قهراً در مقابل فساد يا بطلان يا تعابير ديگري را به‌كار برده‌اند. بنابراين بايد تحليل كنيم كه معنا و يا معاني و استعمالات مختلفه‌ي صحت و در مقابل آن فساد چيست و كدام است.

همچنين گفته مي‌شود «صحيح» و «فاسد» حال سؤال پيش مي‌آيد كه آيا مقابل صحيح فقط فاسد است و يا صحت و صحيح مقابل‌هاي گوناگوني دارند؟ و حسب مورد استعمال و معنايي كه از صحيح اراده مي‌كنيم مقابل دارد؟ صحيح را يك‌بار در مقابل فاسد قرار مي‌دهيم، يك‌بار در مقابل سالم قرار مي‌دهيم، يك‌بار در مقابل باطل قرار مي‌دهيم، يك‌بار در مقابل مكسور قرار مي‌دهيم، يك‌وقت در مقابل معيوب قرار مي‌دهيم. بنابراين سؤال اين است كه مقابل صحيح دقيقاً چيست و مشخص است كه مقابلات مختلفه‌اي دارد و همين نكته قرينه‌ي اين مفهوم است كه صحيح نيز معاني مختلفه‌اي دارد. پس صحيح و صحت به معاني مختلفه استعمال مي‌شود و حسب مورد مقابل‌هاي آن هم مشخص مي‌شود.

در هر صورت كه باشد سؤال ديگر اين است كه بين صحيح و فاسد چه نسبتي وجود دارد؟ آيا تقابل اين دو تقابلِ تضاد است؟ آيا تقابلِ عدم و ملكه است؟ چگونه تقابلي بين صحيح و فاسد وجود دارد؟

به‌نظر مي‌رسد كه پاسخ اين پرسش نيز به پاسخ پرسش قبلي برمي‌گردد؛ به اين صورت كه بايد مشخص كنيد صحيح و صحت به چه معناست تا معلوم شود مقابل آن چيست. صحت را در كجا به‌كار مي‌بريم تا معلوم شود در مقابل آن چه چيزي را بايد گفت؟ آيا بايد فساد را گفت يا بطلان و معيوب و... را گرفت. به همين اعتبار، حسب مورد ممكن است تفاوت كند؛ مثلاً در يك‌جا ممكن است بتوان گفت كه تقابل صحيح و فاسد تقابل تضاد است و در معناي ديگري تقابل چيز ديگري باشد و مثلاً تقابل عدم و ملكه باشد.

وقتي يك‌نفر در طب و علم الصحه اين اصطلاح را به‌كار مي‌برد، در آنجا تفاوت مي‌كند. حتي اطباي قديم همچون ابن سينا اين را بحث كرده‌اند كه آيا تقابل، تقابل تضاد است يا تقابل عدم و ملكه است؟ بسته به اينكه بيماري را يك واقعيت قلمداد كنيم و در واقع عدمي ندانيم يا عدمي بدانيم تعريف متفاوت مي‌شود. همچنين آيا مرض حيث عدمي دارد و نبود صحت است؟ يا خود مرض جنبه‌ي ايجابي دارد و يك چيز مشخص است و يك وجودي سبب و منشأ مي‌شود و يا در قالب مرض بروز مي‌كند. اگر اين‌گونه باشد طبعاً تضاد است؛ اما اگر عدم صحت باشد مي‌شود عدم و ملكه. در تعبير فارسي هم مي‌گويند بيمار و مظهر و نماد صحت را هم مار مي‌دانند. سم دارو و درمان است. علامت داروخانه‌ها هم مار است؛ بعد فرد مريض را بيمار مي‌نامند؛ يعني نبود مار و نبود آن صحت و سلامت. اينكه چه نسبتي بين اين دو عنصر برقرار است بسيار تعيين‌كننده است در اينكه ما در مانحن‌فيه چه معنايي را اتخاذ كنيم.

بعد از اين تحليل معنايي و مشخص‌شدن معناي صحت و فساد مجدداً اين سؤالات مطرح مي‌شود كه در هر حال به هر معنايي كه صحت و فساد را اخذ كرديم آيا در معناي صحت و فساد در قلمروي عبادات با حوزه‌ي معاملات تفاوت وجود دارد؟ آيا اطلاق صحت و فساد در عبادات به‌همان معنايي است كه در معاملات است و برعكس؟ يا در اين دو حوزه به معاني مختلفه‌اي به‌كار مي‌روند؟ اگر هم معاني مختلفه را نتوان مطرح كرد معيارها فرق مي‌كند؟ يعني معاني متعدده‌اي را هم كه به آنها اشاره كرديم ممكن است برخي معنا نباشد؛ بايد كشف كرد كه كداميك از اينها معناي لفظ صحت و يا فساد است و كداميك از اينها معيار است. آيا اجزاء معناي صحت است يا معيار صحت است و يا اثر صحت است؟ بعضي گفته‌اند معناست و گفته‌اند صحت به‌معناي اجزاء است و يا گفته‌اند صحت به‌معناي كونه مبدءً للآثار مرغوبت منه؟ آيا اين معناست يا معيار و اثر است؟ آيا بين استعمال و اطلاق صحت و فساد در عبادات و معاملات اگر بين اين دو اطلاق تفاوت قائل باشيم، تفاوت در معناست يا تفاوت در معيار و اثر است؟

پرسش بعدي كه در اينجا بايد پاسخ پيدا كند اين است كه گفته‌اند بين صحت واقعيه و صحت ظاهريه تفاوت است. آيا واقعاً فرق هست يا خير؟

صحت و فساد علي‌القاعده معاني مختلفه‌اي دارد و اگر نتوانيم همه‌ي معاني را به يك جوهر واحدي ارجاع بدهيم و بپذيريم كه حسب مورد اين دو لفظ در معاني مختلف و متفاوتي استعمال مي‌شوند، آيا اين تفاوت بين حوزه تشريع و غيرتشريع هم هست؟ آيا فرق است بين قلمرو تكوينيه و صحت و فساد را در قلمروي تكوينيه استعمال مي‌كنيم، مثل اينكه صحت را در مقابل مرض استعمال مي‌كنيم و جاي ديگري صحت و فساد را در حوزه‌ي تشريع استعمال مي‌كنيم و مثلاً در مقابل بطلان مي‌آوريم. آيا بين اين دو قلمرو تفاوت وجود دارد يا اينكه جوهري معنايي اين دو يكي است؟ حال اگر جوهر معنايي آنها يكي باشد آيا به لحاظ حكمي تفاوت مي‌كند؟ آيا به اين معناست كه صحت و فساد در حوزه‌ي تشريع قابل جعل باشد و صحت و فساد در حوزه‌ي تكوين قابل جعل نباشد؟

در اينجا بايد تذكر بدهيم كه كلمه‌ي تكوين وقتي در مانحن‌فيه اطلاق مي‌شود بعضي اطلاق مي‌كنند به آنچه در خارج است و مصداق خارجي مي‌تواند داشته باشد و نه به اين مفهوم كه مثلاً به حوزه‌ي طبيعت يا خلقت مربوط مي‌شود و يك معناي وسيع‌تري اخذ مي‌كنند. در مقابلْ آنچه كه در حوزه‌ي تكوين نيست، يعني يك امر خارجي نيست، بلكه امري است كه اعتبار شده و اين ما هستيم كه آن را اعتبار كرده‌ايم و اصولاً تكوين و تشريع گاه به معناي اعتبار به‌كار مي‌رود و گاهي مقابل آنچه در خارج وجود خارجي يا مصداق خارجي و يا منشأ انتزاع خارجي دارد.

پرسش ديگر اينكه در اينجا معنا چيست و معيار كدام است؟ كه اين از جمله موارد خلط است و ملاحظه مي‌كنيم در لسان بزرگان نيز هست. معاني‌اي كه گاهي براي صحيح يا صحت گفته‌اند، بعضي از آنها معنا نيست، بلكه معيار و ملاك صحت است. اول بايد مشخص كنيم كه صحت چيست كه اين اثر و برونداد را دارد؟ بايد توجه شود كه معنا غير از معيار است و بين اين دو فرق وجود دارد.

 

سؤال اول اين بود كه معنا چيست؟ هنگامي كه به كتب لغت و اصطلاح مراجعه مي‌كنيم گاه گفته شده كه بسته به اينكه نزد چه قومي و چه فنّي كلمه‌ي صحت و فساد را استعمال كنيم. در حوزه‌ي طب و حكمت قديم، صحت را به حالت يا به ملكه معني كرده‌اند و گفته‌اند حالت وضعيت ثباتي ندارد و ملكه آن وضعيت تثبيت‌شده و رسوخ‌كرده هست و شايد ملكه آن وضعيت ديرزي و پايدار حالت قلمداد شود؛ ولي به‌هرحال گفته‌اند حالت و يا ملكه‌اي كه: «الصحة: حالة أو ملكة، بها تصدر الأفعال عن موضعها سليمة». در طب كلمه‌ي صحيح و صحت به همين معنا به‌كار رفته. اين در حالي است كه در اصطلاح فقها معناي ديگري دارد. گفته شده: «وهي عند الفقهاء عبارة عن كون الفعل مسقطًا للقضاء في العبادات، لترتب ثمراته المطلوبة منه عليه شرعًا في المعاملات وبإزائه البطلان».[1] ملاحظه مي‌كنيد كه در اينجا روي اثر رفته است.

در مقابل، فساد را گفته‌اند: «الفساد: زوال الصورة عن المادة بعد أن كانت حاصلة، والفساد عند الفقهاء ما كان مشروعًا بأصله غير مشروع بوصفه، وهو مرادف للبطلان عند الشافعي، وقسم ثالث مباين للصحة والبطلان عندنا».[2] صورتي بر ماده‌اي عارض شده بوده و هيئتي پديد آمده بوده، اگر از بين برود مي‌گوييم فاسد شد. مثلاً صورت نباتي بر ماده‌اي عارض شده بوده و درختي و يا ميوه‌اي حاصل شده بوده؛ وقتي اين صورت زائل مي‌شود فاسد شده است؛ درواقع زوال صورت نوعيه به‌معناي فساد در اصطلاح حكماست. كما اينكه در نزد فقها، فساد مقابل صحت است. اگر يك عبادتي را و عملي را شارع تشريع كرده و اصل آن تشريع‌شده، ولي اوصاف و شرايطي را ذكر كرده كه اگر آنها رعايت نشود فاسد مي‌شود؛ درنتيجه اگر اصل فعلي مثلاً به مثابه عبادت تشريع نشده باشد نمي‌توان به آن اطلاق فساد كرد؛ زيرا اصلاً عبادت نيست و به آن اطلاق عبادت نمي‌شود. در مقابل آن بطلان را طرح كرده‌اند و در مسائل مختلف نيز تفاوت‌هايي بين اينها قائل شده‌اند.

در اساس‌البلاغه زمخشري آمده است: «صحّ من علته، ورجل صحيح وصحاح، وقوم صحاح وأصحاء وأصحّة. " والسفر مصحة ". وهو صحيح مصح: صحيح أهله وماله، وقد أصح القوم وهم مصحون. وفي الحديث " لا يوردنّ ذو عاهة على مصح " وأصحّه الله تعالى وصحّحه، وأصح الله تعالى بدنك وصحّح جسمك. وسرنا في صحصح من الأرض وصحصحان وفي صحاصح».[3] سفر موجب سلامت است و براي انسان جلب سلامت مي‌كند. مصح و يا صحيح گفته مي‌شود؛ مي‌گويند رجل صحيح يا رجل مصح؛ يعني مردي كه اهل او سالم هستند و يا مالش سالم است و نيز در بعضي لغات آمده كه ماشيه‌ي او سالم است.

همچنين در المنجد آمده: «صَحّه صُحاً و صُحتَاً و صَحاحاً، ذهب مرضه» كه سه مصدر دارد و صحه يعني بيماري او رفت. درخصوص بدن و در حوزه‌ي علم الصحه اين‌گونه تعبير مي‌شود.

اما وقتي به شيء گفته مي‌شود و مثلاً مي‌گوييم «صحح الشيء» به اين معناست كه «سلم من كل عيب»، كما اينكه وقتي به باب تفعيل مي‌رود به اين معناست كه نقصي كه در چيزي هست آن را مرتفع كرده‌اند. همچنين «صحح الخبر» به معناي خبر مطابق با واقع است.

همچنين در لغات ديگر نيز تعابيري شبيه آنچه بيان شده آمده است. «صحّة بالكسر و تشديد الحاء في اللغه، مقابلة للمرض و تطلق ايضاً علي الثبوت، و علي مطابقة الشيء للواقع» يعني مطابق با واقع‌بودن.

به اين ترتيب، معاني و استعمالات اين لفظ در دانش‌ها و قلمروهاي مختلف متفاوت است: «قال الحكماء الصحة و المرض من الكيفيات النفسانية» صحت و مرض از كيفيات نفسانيه است و نيز از ابن سينا نقل كرده است كه در قانون گفته است: «الصحة ملكة أو حالة تصدر عنها الأفعال من الموضوع لها سليمة، ولا لها مقابل هذا الحد إلا أن يحدوا الصحة كما يشتهون ويشترطون فيه شروطاً ما بهم إليها حاجة. ثم لا مناقشة مع الأطباء في هذا، وما هم ممن يناقشون في مثله، ولا تؤدي هذه المناقشة بهم أو بمن يناقشهم إلى فائدة في الطب. وأما معرفة الحق في ذلك فمما يليق بأصول صناعة أخرى، نعني أصول صناعة المنطق، فليطلب من هناك‌«.[4] ملكه كه مي‌شود راسخ است و اگر تعبير به حالت شود لحظه‌اي است و دائمي و راسخ نيست. درحالي‌كه در استعمال كلمه‌ي صحت انگار اصل در صحت، صحت محسوس است و صحتي كه غيرمحسوس است، تشبيهاً و تنظيراً به صحت محسوس به‌كار رفته است، يعني وقتي گفته مي‌شود يك چيزي صحيح است و شيء صحيح است، درواقع اين را از فعل صحيح اخذ كرده‌اند و يا در بدن عدم صحت نوعاً ديده نمي‌شود، گرچه آثار آن مشخص مي‌شود و مثلاً رنگ او زرد يا سرخ مي‌شود ولي به‌هرحال خود صحت و فساد محسوس نيست؛ اما در فعل صحيح و يا فاسد محسوس است و آن مفهوم غيرمحسوس كه در بدن عدم صحت و يا صحتي هست را اخذ كرده‌اند از معناي محسوس صحت كه در فعل آشكار است و به چشم مي‌آيد. در نبات و حوزه‌ي طبيعت نيز همين تعبير استعمال مي‌شود و هنگامي كه مي‌گويند نبات صحيح است يعني آنچه كه از يك نبات زنده، از جذب و توليد و رشد و... توقع مي‌رود همگي سر مي‌زند و هركدام از توانايي‌هاي آن مختل شود مي‌گويند صحيح نيست.

اينكه ما ملاحظه مي‌كنيم گاهي گفته مي‌شود كه صحيح آن است كه مأتيٌ‌به با مأمورٌبه مطابق باشد؛ باز گفته مي‌شود صحيح آن است كه مجزي باشد و يا اثر مرغوب‌ٌمنه بر آن مترتب باشد. اينها را كنار هم قرار مي‌دهند ولي اينها دو اصطلاح هستند؛ يعني نزد متكلمين انطباق مأتيٌ‌به با مأمورٌبه صحيح است، اما نزد فقها اگر اثر مرغوبٌ‌منه مترتب بود و مثلاً اگر اجزاء شرط بود و آن هم مجزي بود مي‌گوييم صحيح است؛ ولو اين دو معنا را كنار هم قرار مي‌دهند ولي در واقع دو اصطلاح از يك لفظ هستند و يك لفظ در دو اصطلاح و در دو دانش به اين ترتيب مطرح مي‌شود كه با هم تفاوت دارند.

بحث ديگري كه قابل تأمل است اينكه حسب اصطلاح و استعمال، ممكن است كلمه‌ي صحيح (و همچنين فاسد) مقابل‌هاي متفاوتي داشته باشد. در آنجاست كه ما مي‌توانيم بگوييم تقابل به كداميك از اين معاني تقابل تضاد است و يا تقابل عدم ملكه است. گفته‌اند كه بين سلامت و صحت فرق است. مقابل سلامت، هلاكت است و در واقع سلامت به همان معناي صحت نيست؛ درحالي‌كه در مقابل صحت، آفت قرار دارد. سلامت و صحت گرچه ظاهراً در بعضي از بيان‌ها انگار معادل به‌كار رفته‌اند ولي گفته‌اند كه بين آنها تفاوت است. كما اينكه بين صحت و عافيت نيز تفاوت است و نيز بين صحت و قدرت و صحيح و صواب تفاوت است. در معاجمي كه به فروع لغات پرداخته‌اند بين اينها تفاوت‌هايي قائل شده‌اند.

اگر بخواهيم جمع‌بندي كنيم اجمالاً اين‌گونه خواهد شد كه اولاً ما بايد ببينيم كه اين دو واژه هريك در كدام دانش و طبق كدام اصطلاح استعمال مي‌شود تا مقابل آنها مشخص شود؛ ثانياً اين دو واژه حسب حوزه‌هاي استعمال و كاربرد وضع تكويني دارند و نيز وضع تشريعي دارند. مثلاً در حوزه‌ي اصول فقه بايد معناي تشريعي آنها مورد بررسي قرار گيرد و خلطي كه در لسان بعضي از اصحاب پيش آمده و مكرر ملاحظه شده، بعضي از اصحاب توجه به اين حيث ندارند كه انواع و اقسامي كه براي وضعيات مطرح مي‌شود، بسته به حوزه‌ي آن مسئله است؛ يعني اينكه گاهي در قلمرو تكوين مطرح است، گاهي در قلمرو تشريع مطرح است، گاهي يك مسئله حيث تكويني دارد و حيث تشريعي هم دارد. مثلاً گفتيم در مورد دلوك شمس خيلي‌ها استدلال كردند كه دلوك شمس يك امر تكويني است و دلوك شمس هم كه باعث وجوب مي‌شود؛ بنابراين چطور مي‌توانيم بگوييم كه دلوك شمس كه موجب است و سبب است وضع كرده‌ايم؟ سببيت را اين‌گونه نمي‌توان وضع كرد؛ درحالي‌كه لسان شارع هم ظاهراً جعل است و بعضي گفته‌اند با همين «اقم الصلاة لدلوك الشمس» دو حكم اعلام شده، يكي وجوب صلاة‌ و ديگري سببيت دلوك. نزاع بر سر چنين چيزي است، بعد مي‌گويند انگار اين دو قول با هم تقابل دارند و ظاهراً هم تقابل دارند، ولي در واقع تقابل ندارند، بلكه در اينجا يك مسامحه و بي‌دقتي اتفاق افتاده و آن اينكه شما بفرماييد در خصوص دلوك شمس آيا اثر تكويني را در نظر داريد كه يك آثاري دارد و يك شرايط و وضعيتي در موقع دلوك شمس است كه خداوند متعال نيز با لحاظ اين شرايط فرموده است كه در آن زمان صلاة بگزاريد، ولي اين مطلب تكويني است كه دلوك شمس در كون و فعل و انفعالاتي كه در عالم و در طبيعت و فيزيك و كيهان اتفاق مي‌افتاده يك مطلب تكويني است و درست هم هست و قابل جعل نيست كه من براي دلوك و براي آن حوادث و آثار سببيت جعل بكنم يا نه؛ چنين چيزي در اختيار من نيست؛ اما در عين حال اينكه شارع دلوك شمس را به مثابه سبب جعل كرده و درواقع در اينجا سببيتي قائل شده و نحو پيوندي زده بين وجوب صلاة و اين پديده، چنين چيزي قابل جعل است و شارع مي‌توانست نماز را در آن زمان واجب نكند. خلط بين اينكه حيث تشريعي مسئله و حيث تكويني آن چيست سبب شده است كه نزاع در بگيرد، درحالي‌كه اگر تحليل كنيم مي‌توانند بگويند از حيث تكويني قابل جعل نيست، از حيث تشريعي جعل‌بردار است و دو نظر به يك نظر برسد.

مطلب دومي كه في‌الجمله مي‌توان از مرور اين لغات و پرسش‌ها به‌دست آورد اين است كه بايد توجه كنيم استعمال در چه حوزه‌اي است و آنگاه برحسب حوزه بايد اعلام نظر كنيم كه آيا قابل جعل است يا نيست. تا بعد به تطبيق آنها بر عبادات و معاملات برسيم. در حوزه‌ي تكويني و تشريعي مسئله قطعاً روشن است، به لحاظ لغوي و زبان‌شناسي نيز اينها استعمالات يا معاني مختلفه‌اي دارند، اما بحث بين عبادات و معاملات و بحث صحت ظاهريه و واقعيه همچنان جاي بحث دارد كه ان‌شاءالله در جلسه‌ي بعد تعقيب مي‌كنيم.

 

تقرير عربي

هناک اسئلة شتی ینبغي العناية بها لدی البحث عن تلک المفاهیم الثلاثة، وهي کالآتي:

1ـ ما هو معنی او معانی «الصحّة» و«الفَساد» و«البطلان»؟ وما هو اصل معنی کلّ منها؟

2ـ هل «الصحّة» و«الفَساد» امران تکوینيان او هما تشریعيان طرّاً ؟ او یوجد هناک نوعان من کلّ منهما، بل أنواع؟ وماهو نسبة معاني الصحّة و مقابلاتِها المستعملة في الفنون المختلفة بمعناها المستعمل في الفقه؟

3ـ اي معنی من معاني الفساد او البطلان یقابل أی معنی من معاني الصحّة؟

4ـ ما هو نسبة الفساد والبطلان بالصحّة؟ هل تقابلهما تقابل التضادّ او هو تقابل العدم والملکة، او هي تختلف حسب الموارد؟

5ـ هل هناک فرق بین العبادات والمعاملات في اطلاق الصحّة والفساد او البطلان، کما علیه الحنفيّة ام لا؟ لأنه یمکن أن یقال: ترتب الصحّة في العبادات تکويني فتُنتزع عن انطباق المأتي به مع المأمور به، ولکن في المعاملات تشريعي (تاسیسي او أمضائي)؟ (لعلّ الاختلاف في نوع التقابل والنسبة بین الصحّة وبین الفساد والبطلان في الموردین دلیل علی الإختلاف بینهما).

6ـ هل هناک فرق بین الصحّة الواقعية وبین الصحّة الظاهرية، کما علیه المحقّق النائینی (قدّه) (اجود التقریرات، ج2، ص209 ـ 211) والسید الخوئي (دراسات في اصول الفقه،ج2، ص170 ـ 171) والامام الخميني (تهذیب الاصول، ج1، ص328) ام لا؟

7ـ هل هناک فرق بین التکويني وبین التشريعي في اطلاق الصحّة والفساد او البطلان ام لا؟

8ـ ماهو الفرق بین معنی کلّ منها وبین ملاک اطلاق کلّ من هذه العنوانات علی کلّ من المعاني؟ کـ«الإجزاء» او عدم القبول في العبادات، وکـ«الإنعقاد» او عدم الإنعقاد في المعاملات؛ فإنّها ملاکات لإطلاق الصحّة والبطلان اوالفساد علی الموارد ولیست معاني لها؛ کما قال سبحانه: «یا أیّها الذین آمنوا لاتُبطلوا صدقاتکم بالمَنّ والأذی» (البقرة/2، 264) و «أطیعوا اللهَ وأطیعوا الرّسولَ ولاتُبطِلوا أعمالکم» (محمّد، 33) و لعلّ هذا هو مدلول قاعدة «إذا بطل الشیئ بطل ما في ضمنه» (تحریر المجلّة، ج1، ص163 و165 ). وقد لایکون التلازم في جانب الصحَّة بینها وبین ترتب الأثر الدّنیوي او الأخروي علی العبادة، فلأنّه ربما تقع العبادة کالصلوة مثلاً صحیحة فتکون مسقطة للتکلیف، ولکن لایترتب علیها «الانتهاء عن الفحشاء» او«الثواب»، کما قال (ص): لایقبل صلوة شارب الخمر إربعین یوماً. (الوسائل/25،) وکما ورد: «الاعمال بالنیات» و «لایُقبَل الا بمقدار ما یقبِل»

الصحّة في اللغة والإصطلاح:

قال الزَمخشري: صحّ من علته، ورجل صحيح وصَحاح، وقوم صِحاح وأصحاء وأصحّة‌.‌ و«السفر مَصحَّة».‌

وهو صحيح مصح‌:‌ صحيح أهله وماله، وقد أصح القوم وهم مصحون‌.‌

وفي الحديث ‌"‌ لا يوردنّ ذو عاهة على مصح ‌"‌ وأصحّه الله تعالى وصحّحه وأصح الله تعالى بدنك وصحّح جسمك‌.‌ ومن المجاز‌:‌ صحّ عند القاضي حقه وصحت شهادته‌.‌ وصح قوله وأنا أستصح ما يقول‌.‌

وتقول‌:‌ مذهب أهل العدل هو المذهب الصحيح وهو الحق الصريح‌، وسائر المذاهب ترهات صحاصح لا سدائد ولا صحائح‌.‌

قال ابن مقبل‌:‌ وما ذكره دهماء بعد مزارها بنجران إلا الترهات الصحاصح وهي الأباطيل التي لا أصل لها ومثله‌:‌ «جاء بالترهات البسابس»‌ وفلان مصحصح‌:‌ يأتي بالأباطيل‌.‌ (اساس البلاغة)

(وراجع ایضاً: القاموس المحيط، ج1، ص470. )

وقال في المنجد: صحَّ: صُحّاً وصّحّة وصَحاحاً: ذهب مرضهُ ؛ وصحّ الشیئ: برئَ وسلم من کلّ عیب. وصحّح الکتاب أزال سقطه. أصحّ الرّجلُ: صحّ اهلُه وماشیتُه. الصحیح: ج أصحّاء وصِحاح وأصحّة وصَحائح: ذو الصحّة؛ السالم من العیب. المَصَحَّة والمصِحّة: مایجلب الصحّة او یحفظها. یقال: الصوم مصحّة اي مجلبة للصحّة او حافظ لها.

صحَّ: صُحّاً وصّحّة وصَحاحاً: الخبر: ثبت وطابق الواقع، فهو صحیح وصَحاح. یقال: صحّ لي علی فلان کذا ای ثبت.

قد قال في التعریفات: الصحّة: حالة أو ملكة، بها تصدر الأفعال عن موضعها سليمة.وهي عند الفقهاء: عبارة عن كون الفعل مسقطاً للقضاء. وفي العبادات: كون الفعل موافقاً لأن التاريخ سواء سقط به القضاء أولاً، ونقيض الصحة البطلان. وفي المعاملات: كون الفعل بحيث يترتب عليه الأثر المطلوب منه شرعاً.

قال في کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم: «الصّحّة: بالکسر و تشدید الحاء فی اللغة مقابلة للمرض. و تطلق أیضا علی الثبوت و علی مطابقة الشی‌ء للواقع.

 


BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo