< فهرست دروس

درس خارج اصول

استاد علی اکبر رشاد

93/06/26

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: الإتجاهات الموجودة والآراء المطروحة على صعيد لغة الدين
گفتيم كه درخصوص مبحث لغة‌ الدين آراي گوناگوني مطرح شده كه مجموع آنها را مي‌توان در چهارچوب پنج مسلك و رويكرد دسته‌بندي كرد. البته همان‌طور كه اشاره شد نظريه‌ي واحدي در هيچ‌يك از اين رويكردها مطرح نشده، بلكه در چهارچوب هريك از اين رويكردها نظريه‌ها و يا نظرات گوناگوني مطرح شده است و ما مجموعه‌ي نظريه‌ها را در قالب پنج رويكرد كه از اشتراكاتي برخوردار هستند تنسيق مي‌كنيم؛ والا تعداد نظرات بسيار بيشتر از پنج نظر است. در رويكرد اول به بررسي و نقد نظريه‌ي اصحاب تحصل و وضع پرداختيم كه به پوزيتيويست‌هاي منطقي معروف هستند و هفت اشكال بر اين نظريه وارد كرديم. در اين جلسه به رويكرد بعدي مي‌پردازيم
2. الاتجاه الوظيفي [Functional Approach]
مسلك دوم، رويكرد كاركردگرايانه است. در ذيل اين مسلك نيز نظرات و آراي متنوعي وجود دارد كه اشتراك آنها در اين است كه در مجموع اعتقاد دارند كه زبان دين يك زبان كاركردور است، يعني زباني داراي كاركرد است، هرچند كه واقعي و حاكي نيست. يك‌بار شما هنگامي كه جمله و قضيه‌اي را مي‌شنويد آن جمله يا قضيه حاكي از واقعي است و واقعيتي فرض شده كه جمله از آن حكايت مي‌كند؛ يك‌بار نيز مي‌گوييد كه
اصولاً جملات و قضاياي دينيه، عرفانيه، اخلاقيه و حتي فلسفيه حكايت از واقع نمي‌كنند. هنگامي كه شما مي‌گوييد «الحجر موجودٌ»، در اينجا سنگ در بيرون موجود و محسوس است و مي‌توانيد نشان بدهيد و بگوييد اين حجر است و موجود نيز هست؛ ولي «الله موجودٌ» اين‌گونه نيست كه الله ـ العياذ بالله ـ در واقع وجود داشته باشد، و از موجودبودن هم همان معنايي اراده شود كه راجع به «الحجز موجودٌ» گفته شده است. بنابراين قضاياي دينيه ممكن است اصلاً حاكي از واقع نباشند، اما مهم اين است كه اين قضايا داراي كاركرد هستند و خاصيت دارند. براي مثال هنگامي كه شما جمله‌ي «الله موجودٌ» را مي‌گوييد و تصور مي‌كنيد كه اين جمله حاكي از يك واقعيت است و يك ابرموجودي در عالم هست كه همه‌ي موجودات، وجود خود را وامدار او هستند، او قدرت قاهر و بلامنازع است، و همه كار تنها از او برمي‌آيد، درنتيجه در شرايطي كه دچار مشكل و بحران روحي مي‌شويد و در جايي درمي‌مانيد، خودتان را نمي‌بازيد و دل مي‌بنديد به موجودي كه فكر مي‌كنيد وجود دارد و واجد چنان اوصافي است و مي‌توانيد با دلبستن به چنين موجود عظيمي به آينده اميدوار باشيد و خودتان را نبازيد و بحران را مديريت كنيد؛ والا مي‌گوييد كسي نيست كه به داد من برسد و من خواهم مُرد.
بنابراين قضاياي ديني به لحاظ رواني و همچنين به لحاظ اجتماعي كاركرد دارند. اگر مردمي معتقد باشند كه خدايي وجود دارد و معادي هست، از ترس آن خداي العياذ بالله موهوم و معاد العياذ بالله موهوم به هم ظلم نمي‌كنند و يكديگر را رعايت مي‌كنند و جامعه انتظام پيدا مي‌كند و به اين ترتيب اين جمله كاركرد دارد. همين‌گونه است بسياري از بيماري‌ها كه با تلقين برطرف مي‌شود. يك بيمار دارو نمي‌خورد و به پزشك هم مراجعه نمي‌كند، اما اگر به او تلقين مثبت بكنيم امكان دارد خودبه‌خود خوب شود. پس جملات و قضاياي دينيه مي‌توانند چنين آثاري داشته باشند. در مجموع مي‌گويند اينها قضاياي حاكي از واقع نيستند. تفاوت اينها با پوزيتيويست‌ها اين است كه تحصل‌گرايان مي‌گفتند اصلاً قضاياي دينيه معني‌دار نيستند و مثلاً نمي‌دانيم «الله موجودٌ» به چه معناست، اما كاركردگرايان مي‌گويند بر جمله‌ي «الله موجودٌ» يك‌سري آثار فردي، اجتماعي، رواني و... مترتب است، مثل بسياري چيزهاي ديگر كه واقعيت ندارند ولي آثاري بر آنها مترتب است. وقتي در جنگ حمله‌اي صورت مي‌گيرد و در مقابل آن دفاع صورت مي‌گيرد و دفاع آنچنان قدرتمند است كه دشمن حتي از بخش‌هايي كه قبل از حمله در اختيار داشته عقب‌تر مي‌رود، همين مسئله به سربازان روحيه مي‌دهد و امكان دارد مجدداً پيشروي كنند. اين‌گونه قضايا علي‌رغم اينكه واقعيت ندارند ولي كاركرد دارند و همين نيز خوب و ارزشمند است. مگر همه چيز بايد واقعي باشد؟ مگر اعتباريات واقعي هستند و حاكي از واقع‌اند؟ ولي آثار خوبي دارند و اگر اعتباريات را از حيات انسان حذف كنيم، اصلاً حيات او مختل مي‌شود.
بنابراين كاركردگرايان مي‌گويند ولو اينكه اين دست از قضايا حكايت معرفي و شناختاري نداشته باشند و به لحاظ معرفت‌شناختي حكايت از واقع نكنند، و واقع‌مند نباشند، آثاري بر آنها مترتب است و از اين جهت خوب است كه از اين قضايا استفاده كنيم. زبان دين نيز همين‌گونه است و دين براي چنين چيزهايي آمده است.
البته اين نگرش به دين در روزگار ما تا جايي پيش رفته كه مسلكي به عنوان ناواقع‌گرايي و الهيات ناواقع‌گرا به وجود آمده است. الهياتي كه مي‌گويد قضاياي ديني قطعاً واقع ندارند و اصلاً الهيات يعني همين. كتابي هم در اين خصوص هست با عنوان «عقل و اعتقاد ديني» كه تأليف دان كيوپيت است و متأسفانه در دانشگاه‌هاي ما هم تدريس مي‌شود. كيوپيت از دوستان جان هيك است كه اين دو هريك به سويي رفتند و هر كدام قريب به سرحلقه و سرسلسله‌ي يك جريان الهياتي در دنياي مسيحي شدند. جان هيك نظريه‌ي پلوراليسم ديني را طرح كرد، دان نيز كيوپيت الهيات ناواقع‌گرا را مطرح مي‌كند. بعضي ديگر نيز كه يك مقدار واقع‌بين‌تر هستند معرفت‌شناسي اصلاح‌شده را طرح مي‌كنند. كيوپيت مي‌گويد مثلاً هنگامي كه مي‌گوييم «خدا» آن آرمان‌ها و ارزش‌هاي متعالي كه تصور مي‌كنيم خوب هستند، در قالب يك وجود متبلور مي‌كنيم. در نفس‌الامر و واقع موجودي به‌نام خدا وجود ندارد بلكه ما آن‌را مي‌سازيم، معاد نيز ايدئال‌هاي ماست و واقعيت خارجي ندارد. يك‌چنين تصوري حتي راجع به اصل دين هم به‌وجود آمده كه هر زاويه‌ي انحرافي كه در عقايد و تفكر به‌وجود مي‌آيد رفته‌رفته بازتر مي‌شود و به چنين جاهايي منتهي مي‌شود، مثل الهيات ناواقع‌گرا.
اولين‌باري كه با آقاي جان هيك در دانشگاه بيرمنگام مناظره داشتم گفتم بالاخره مرض پلوراليسم و تكثرپذيري تا كجاست؟ اگر بنا باشد بپذيريم هرآنچه كه به نام دين دين‌داري ادعا مي‌شود واقع است و حق دارد، دچار تناقض مي‌شويم و بايد عقايد متناقض را تأييد كنيم؛ بعد به همين دان كيوپيت مثال زدم كه همين دوست شما الهيات ناواقع‌گرا را مطرح مي‌كند، در عين حال هم ادعا مي‌كند كه مسيحي است. او مي‌گويد اصلاً خدا نيست، شما مي‌گوييد خدا در واقع هست، ديگري هم به تثليث اعتقاد دارد و شما هم تثيليث را قبول ندارد؛ كداميك از اينها درست است؟ نمي‌توان گفت كه همه‌ي اينها درست است. همين بحث ما نيز به‌عنوان «پلوراليسم ديني و چالش معيار» به چاپ رسيد. ايشان در آن زمان گفت كه من دان كيوپيت را كافر مي‌دانم زيرا منكر خداست، ولي به هر حال او خودش را مؤمن مي‌داند.
بنابراين كاركردگراها مي‌گويند ما كاري نداريم كه اين دست از قضايا حاكي از واقع هستند يا نيستند، مهم اين است كه كاركرد دارند و زبان دين يك زبان كاركردور است.
نقد نظريه‌ي كاركردگرايان
اين مسلك زبان‌شناختي ديني نيز قابل نقد است. اولاً بايد گفت كه رويكرد كاركردگرا در مسئله‌ي زبان دين، كمتر تابع دليل است و بيشتر معلل است. به اين معنا كه در جهان غرب و خاصه در عالم مسيحيت، با جملات و گزاره‌هايي در نصوص ديني مواجه شدند كه معناي آن‌را نمي‌فهميدند، اما مي‌ديدند كه اگر مردم به آن معتقد باشند با هر برداشتي كه از آن جمله داشته باشند، خاصيت دارد. همچنين مشاهده مي‌كردند كه بعضي از قضايا معانيي دارد كه عقلاً قابل قبول نيست. موضع اينها با اين شرايط نهايتاً منتهي شد كه بگويند اصلاً لازم نيست كه قضاياي ديني معني‌دار و حاكي از واقع باشند، همين‌قدر كه كاركرد دارند و مفيد هستند كافي است. سپس گفتند كه اصلاً مي‌توان گفت كه خصلت زبان دين همين مفيدبودن آن است و نه معرفي، شناختاري و حاكي‌بودنش.
اشكال اول: درواقع يك نوع توجيه وضعيت موجود در بعضي از اقاليم و درخصوص بعضي از اديان يا دين‌واره‌ها منشأ پيدايش برخي از نظريات و ازجمله نظريه‌ي كاركردگرايي شد. درنتيجه بيشتر «علت» موجب پيدايش چنين نظريه‌هايي شده است تا «دليل». اينكه معناي چند قضيه را نمي‌فهمند و يا معاني متنوعي از قضيه‌اي فهم مي‌شود، آنها را به اين نتيجه رسانده كه اين قضايا از واقع حكايت نمي‌كند؛ اما از آن طرف هم مي‌بينيم كه همين قضايا مردم را دلگرم كرده و به آنها اميد داده، و در بحران‌ها با كمك همين قضايا آرامش روحي پيدا مي‌كنند و اين بسيار خوب است. به اين ترتيب در اشكال اول مي‌گوييم چنين نظريه‌هايي بيش از آنكه مدلل باشند معلل هستند. كاركردگرايان هرگز نينديشيده‌اند كه اگر مي‌گوييم قضاياي ديني داراي كاركرد هستند، همگي كاركرد روان‌شناختي دارند و يا كاركرد واقعي دارند؟ اگر اين قضايا آثاري دارد بايد تحليل كرد كه آيا اين آثار هميشه روان‌شناختي است؛ يعني واقعيت ندارد و به لحاظ رواني و توهمي چنين آثاري بر آن مترتب مي‌شود؟ و يا آثار واقعي مترتب است. چطور ممكن است كه يك انسان سرطان داشته باشد و با توهم خوب شود؟ توسل مي‌كند و بيماري او خوب مي‌شود. كاركردمند و كاركردوربودن مستلزم اين نيست كه واقع نداشته باشد و اي بسا اولاً و بالذات اگر كاركردي دارد بايد به واقع مستند باشد. تازه آنچه‌را هم كه كاركرد روحي و رواني دارد باز يك واقعه‌اي پديد مي‌آيد، به اين معنا كه روح و روان تقويت مي‌شود و با اين باور روح تقويت مي‌شود و در آن تحولي اتفاق مي‌افتد و اينها خيال و توهم نيست. البته اشكال ندارد كه بعضي از موارد جنبه‌ي روان‌شناختي داشته باشد، اما بسياري از قضاياي ديني را مؤمنين آزموده‌اند و حتي تجربي آزموده‌اند و بر اين قضايا آثاري حقيقي كه ناشي از انطباق آنها با واقعيات خارجيه است مترتب است. ولذا اينكه بگوييم صرف كاركردوري وجه اين قضاياست، چنين نيست؛ اما اينكه پاره‌اي از قضايا حاكي از واقع نيستند، ولي بر آنها كاركردي مترتب است، اشكالي ندارد و چنين چيزي در نوع مسائل و ازجمله مسائل علوم اجتماعي و انساني هم وجود دارد. مثلاً در مسائل اقتصادي ممكن است عده‌اي شايع كنند كه يك كالا ناياب شده است، و با اين شايعه قيمت آن كالا بالا برود، و اين درحالي است كه اصلاً كالا ناياب نشده است.
اشكال دوم: ظاهراً اين نظريه مي‌خواهد از درافتادن در نظريه‌هاي پوزيتيويستي فرار كند و به نحوي نتوانسته‌اند جواب تحصل‌گرايان را بدهند اما از آن طرف هم مي‌خواهند بگويند كه زبان دين معني دارد، ولي حاكي از واقع نيست و تصور كرده‌اند كه به اين ترتيب توانسته‌اند به پوزيتيويست‌ها پاسخ بدهند، ولي واقعيت اين است كه نظريه‌ي كاركردگرايي مستلزم بي‌معناانگاري است. اگر بگوييد جمله‌اي حكايت از واقع نمي‌كند و در ذهن شما توهمي را خلق مي‌كند، آيا اين جمله معنادار مي‌شود؟ درواقع نظريه‌ي كاركردگرايانه‌ي زبان دين به همان نظريه‌ي پوزيتيويست‌ها نزديك مي‌شود كه بي‌معناانگاري قضاياي دينيه است و اين نظريه به رغم تلاش براي گريز از عواقب پوزيتيويسم در ورطه‌ي همان نظريه درافتاده است و چيزي زائد بر آن نظريه به حساب نمي‌آيد.
اشكال سوم: مرز بين دين و غيردين با اين نظريه از ميان برداشته مي‌شود. هر چيزي ولو خرافات گفته شود، و كسي به آن ملتزم شود و از نظر رواني هم بر آن اثري مترتب بشود، سؤال پيش مي‌آيد كه مرز بين دين و الهيات كه از مبدأئي آمده باشد و حق باشد، با خرافه كه ساخته‌ي ذهن بشر است و حتي بعضي انسان‌هاي دون آن‌را جعل كرده باشند، چيست؟ بنابراين بين خرافه و دين مرزي باقي نمي‌ماند. درواقع مرز بين اعتقاد راجع به دين با اعتقاد به قضاياي بشرساخته‌اي كه غالباً هم توأم با خرافات هستند برداشته مي‌شود و به اين ترتيب اساس دين متزلزل مي‌شود.
اشكال چهارم: اساس اين نظريه به‌نحوي مستلزم پذيرش الهيات ناواقع‌گراست. اگر بناست كه قضايا از واقع حكايت كنند، چرا نگوييم اين قضايا حكايي هستند و خصلت شناختاري و معرفتي دارند؟ چرا بگوييم اگر به لحاظ معرفت‌شناختي حاكي نيستند ولي كاركردور هستند؟ اگر اين قضايا را حاكي از واقع مي‌دانيم چرا به نظريه‌ي غيرشناختاري پناه ببريم؟ اينجا مي‌توانيد نظريه‌ي شناختاري ارائه كنيد و بگوييد هريك از اين قضايا از واقعيت‌هايي حكايت مي‌كنند. معلوم مي‌شود كه پس ذهن كساني كه چنين ديدگاهي را طرح مي‌كنند نگرش‌ها و گرايش‌هاي الهياتي از قبيل الهيات ناواقع‌گرا نهفته است و تحت تأثير چنين گرايش‌ها و مسلك‌هايي اين نظريه‌ها شكل گرفته است. اگر نگوييم اين نظريه به شكاكيت منتهي مي‌شود، لااقل به نسبيت منتهي خواهد شد، و حتي لذاته مي‌توان گفت كه به شكاكيت منتهي مي‌شود. قضاياي ديني حاكي از واقع نيستند، اما مفيد هستند كه به اين معناست كه درواقع ديني وجود ندارد و قطعاً براساس اين نظريه نسبيت و شكاكيت در حوزه‌ي‌ دين راه پيدا مي‌كند و موجب از ميان‌رفتن اساس دين مي‌شود. والسلام

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo