< فهرست دروس

درس خارج اصول

استاد علی اکبر رشاد

93/02/10

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: علاميّة التّبادر
بحث در «امارة الحقيقة والمجاز» بود. گفتيم اولين اماره‌ي مورد توجه و اهتمام خاص اصحاب اصول براي احراز معناي حقيقي و موضوعٌ له لفظ، علامت تبادر است. تقرير آن هم اين‌گونه بود كه وقتي ما با لفظي مواجه مي‌شويم، به معنايي منتقل مي‌شويم؛ اين انتقال به معنا و انسباق معنايي خاص از آن لفظ به ذهن يا بايد ناشي از قرينه باشد و يا ناشي از وضع. وقتي قرينه‌اي در ميان نباشد معلوم مي‌شود كه اين انسباق و تبادر از وضع ناشي است. بنابراين تبادر قرينه و علامت براي معناي موضوعٌ له است و حقيقي است.
بر اين تقرير اشكال وارد شد كه در اين صورت دور لازم مي‌آيد، زيرا شما مي‌گوييد كه تبادر طريق علم به وضع است؛ هنگامي كه معنايي از لفظي تبادر مي‌كند به وقوع وضع علم پيدا مي‌كنيم. چه زماني تبادر صورت مي‌بندد؟ آنگاه كه بدانيم وضعي واقع شده است. ما اگر اهل لغت نباشيم و يا اهل لغت باشيم ولي به وضع جاهل باشيم، معنا به ذهن ما تبادر نمي‌كند. بنابراين تبادر ناشي از علم به وضع است و علم به وضع هم مترتب است و منتظر است كه تبادر واقع شود و اين دور است.
در قبال اين اشكال چند پاسخ داده شده است كه يك پاسخ متعلق به خود محقق خراساني است و آن اين‌ بود كه ما در اينجا دو علم داريم، يك علم اجمالي ارتكازي كه منشأ تبادر است و يك علم تفصيلي به وضع داريم كه از تبادر ناشي مي‌شود. كه ما در اين پاسخ شبهه كرديم و در ذيل آن هم اصل علاميت تبادر را مورد نقد قرار داديم.
يكي ديگر از پاسخ‌هايي كه به شبهه‌ی دور داده شده پاسخي است كه محقق اصفهاني از صاحب المحجه نقل كرده است. ايشان گفته است: اينكه ما مي‌گوييم تبادر علامت است، يعني اين تبادر دليل انّي بر وضع است. تبادر نشانه است، يعني معلوم وضع است. اگر وضعي واقع شده باشد تبادر اتفاق مي‌افتد. وضع علت است، تبادر معلول و «ما به نحو انّي از تبادر به وضع پي مي‌بريم». اگر در اين جمله دقت كنيم متوجه خواهيم شد كه اينجا، «علم» منشأ و علت تبادر نيست، بلكه «وضع» علت تبادر است. اگر وضع از سوي واضعي واقع شده باشد، معناي موضوعٌ له متبادر مي‌شود و تبادر واقع مي‌شود؛ بله، تبادر از وضع حكايت مي‌كند، به شرط علم به وضع. يعني علم به وضع، علت تبادر نيست، بلكه علت تبادر خود وضع است و اگر وضعي واقع نشود كه تبادري رخ نمي‌دهد؛ ولي اگر قرار باشد در ذهن ما تبادري واقع شود، آنگاه واقع مي‌شود كه ما به علتي كه موجب تبادر است (وضع) علم داشته باشيم. درواقع علم به وضع شرط است، خود وضع علت است.
بنابراين تبادر مترتب و ناشي است از وقوع وضع به عنوان يك واقعيت خارجي، منتها آنگاه تبادر رخ مي‌دهد كه شرطي هم علاوه بر اينكه وضع واقع مي‌شود حاصل شود و آن شرط اين است كه علم به آن وضع هم داشته باشيم. علم، علت تبادر نيست، شرط تبادر است. علت تبادر خود وضعي است كه واقع شده است، بنابراين دور لازم نمي‌آيد؛ يعني تبادر مترتب بر خود وضع است، ولي اينكه تبادر اتفاق بيافتد شرطي دارد و آن اينكه بايد علم داشته باشيم تا تبادر صورت گيرد. به اين ترتيب تبادر معلول علم نيست، بلكه معلول وضع است و وضع علت تبادر است، منتها در اين ميانه شرطي به نام علم به وضع هم لازم است. ايشان فرموده‌اند كه به اين ترتيب مشكل حل است و دور از ميان برمي‌خيزد.
مرحوم محقق اصفهاني كه اين پاسخ را از صاحب المحجه نقل كرده‌اند، سپس فرموده‌اند ولي واقع اين است كه اين استدلال مشكل را حل نمي‌كند، البته ممكن است به نحوي دور مطرح‌شده را به نحوي پاسخ بگويد، ولي مستلزم يك دور ديگر است و آن اين است كه تبادر متوقف است بر علم به وضع به عنوان شرط وضع، بنابراين متوقف بر آن شرط است و دور به اعتبار توقف وضع لازم نمي‌آيد، اما در اينجا شرطي گذاشته‌ايد كه متوقف بر آن شرط است و در اين صورت همان شرط طرف دور مي‌شود و الان يك دور ديگري وجود آمد كه از ناحيه‌ی شرط است، زيرا تبادر متوقف بر علم به وضع است، اما خود علم شرط وضع است. بنابراين تبادر از آن جهت كه مي‌خواهد علامت باشد، بر اين علم متوقف است، و بنابراين مجدداً تبادر متوقف بر علم مي‌شود، اما علمي كه براي وضع شرط است در جهت تبادر؛ پس دور بر جاي خود باقي ماند.
البته محقق اصفهاني بعد از اين براساس مبناي خودشان وارد جواب مي‌شوند كه مبناي ايشان به تعبير معروف «مرآتيت» بود و به تعبير ديگر بسا قول سوم، يعني «ايجاديت»، كه ما در آنجا خود مبنا را بحث كرديم و براساس مبنايي كه ما قبول نداريم طبعاً پاسخ ايشان را هم نمي‌پذيريم.
ومنها ما نقله المحقّق الأصفهاني(قد) عن المحجّة في أصول الحجّة: وقال: ربما يقال «معنى كون التبادر علامةً، كونه دليلاً إنيّاً على الوضع حيث انّه معلول له، و هو لا يقتضى إلاّ كون الوضعِ مقتضياً به و العلمِ شرطَ تأثيره؛ فلا مجال لتقرير الدور؛ حيث انّ صفة الاقتضاء و المعلوليّة غير موقوفة على العلم؛ كما لا مجال لدفعه بأنه علامة للجاهل عند العالم، فانّ صفة المعلوليّة بالمعنى المذكور ثابتة في حدّ ذاتها من غير نظر إلى العالم و الجاهل».[1] فعلی هذا، التبادرُ ليس معلولاً للعلم بالوضع بل لنفس الوضع و من مقتضياته، و لذا يَكشف عنه إنّاً؛ و العلم بالوضع إنّما هو شرط في تأثير الإقتضاء الثابت للوضع في التبادر.
ثم أجاب عن هذا الجواب بأنّه: لو سلّم لوقع الدّور أيضا في ناحية الشرط؛ لتوقّف التبادر على العلم بالوضع باعتباره شرطاً و توقَفً العلم على التبادر باعتباره علامةً.
وکما مرّ آنفاً يمکن أيضاً أن يقال: لاملازمة مباشرةً، بين الوضع والتبادر اصلاً.
ايشان مي‌گويد: اينكه مي‌گوييد تبادر علامت و دليل وضع است، به اين معناست كه تبادر معلول وضع است و نه معلول علم. اما شرط اينكه اين وضعي كه مقتضي تبادر است فعليت پيدا كند علم است و بنابراين دوري وجود ندارد. خود وضع سبب و مقتضي تبادر است و اگر وضعي واقع نشده بود تبادري هم نمي‌توانست حاصل شود و علم به اينكه وضع واقع شده اين اقتضاء را فعلي مي‌كند و عليت وضع نسبت به تبادر اتفاق مي‌افتد و به اين ترتيب مشكل دور حل مي‌شود؛ زيرا علم شرط شد و نه موقوفٌ عليه. معلوليت تبادر نسبت به وضع به مثابه علت، به صورت خودبه‌خود اتفاق مي‌افتد و فارغ از بحث علم و جهل فردي است كه تبادر براي او اتفاق مي‌افتد.
سپس محقق اصفهاني پاسخ مي‌دهند كه اگر اين دليل را بپذيريم باز هم دور از ناحيه‌ی شرط پديد مي‌آيد. بر اين پاسخ نيز مي‌توان مطلب ديگري هم اضافه كرد و آن اينكه اصولاً شما مي‌فرماييد تبادر معلول خود وضع است، يعني اگر وضعي نبود، تبادري رخ نمي‌داد؛ فرض كنيم كه در نفس‌الامر وضعي واقع نشده اما به دليلي از دلايل عده‌اي تصور كرده‌اند كه معناي اين لفظ، معنايي مشخص است و تبادر در اينجا شكل گرفت؛ درحالي‌كه اشتباه كرده بودند و در نفس‌الامر وضعي واقع نشده است. مي‌توان فرض كرد كه تبادري براساس علمي ولو به خطا به وجود آمده، به تصور اينكه وضعي واقع شده است درحالي‌كه وضعي واقع نشده است. براي مثال يكي از واژه‌هايي كه بسيار مشهور است و همه هم استفاده مي‌كنند «كنكاش» است. كلمه‌ی كنكاش را با كاوش اشتباه مي‌كنند و بعد به معناي پژوهش معني مي‌كنند. در اينجا وضعي براي كلمه‌ی كنكاش واقع نشده ولي از اين كلمه به دليل شباهت آن به واژه‌ی كاوش اين‌گونه فهم مي‌شود كه كنكاش به معناي پژوهش و تحقيق است، درحالي‌كه كنكاش واژه‌ی فارسي نيست و به معناي رايزني و مشورت است. به همين جهت نيز در ابتداي نهضت مشروطه، نام مجلس شورا را مدتي «كنكاشستان» گذاشته بودند، يعني محل رايزني و مشاوره. در اينجا كلمه‌ی كنكاش براي معني تحقيق و پژوهش و بررسي وضع نشده، ولي تصور مي‌كنند كه بر آن معنا وضع شده است، زيرا در ذهن آنها خطايي به وجود آمده، نه اينكه بر اثر كثرت استعمال چنين معنايي پيدا كرده باشد. به جهت شباهتي كه بين كلمه‌ی «كنكاش» و «كاوش» وجود دارد خطا كرده‌اند و تصور كرده‌اند از آن ماده است، به معناي كاوش و پژوهش فرض مي‌كنند و الان نيز از عبارت «كنكاش» اين معنا به ذهن تبادر مي‌كند. البته اگر در اينجا نقل معنا اتفاق بيافتد، به‌تدريج وضع تعيني خواهد شد. نقل معنا اين است كه شما معناي اصلي لفظي را مي‌دانيد، ولي در معناي جديدي به كار مي‌بريد ولي اينجا اين‌گونه نيست و به دليل شباهت كنكاش و كاوش خطا اتفاق افتاده است. بنابراين تبادر در اينجا ناشي از وضع نيست، بلكه ناشي از يك علم غلط است. به اين ترتيب اين‌گونه نيست كه تصور كنيم وضع علت است و مستقيماً موجب معلولي به نام تبادر مي‌شود و تبادر معلولِ علتِ وضع است؛ ممكن است گاهي وضع نباشد ولي تبادر به دليل ديگري شكل بگيرد.
به نظر مي‌رسد اشكالي كه ما در اينجا وارد كرديم بسا قوي‌تر از اشكالي باشد كه محقق اصفهاني بر اين تقرير از پاسخ به شبهه‌ی دور مطرح مي‌كنند. والسلام


[1] نهاية الدراية، محمدحسين غروي، ج1، ص45.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo