< فهرست دروس

درس خارج اصول

استاد علی اکبر رشاد

92/11/19

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: الرّأي المختار في الإنشاء والإخبار.
قال الامام العسكري عليه‌السلام: «مَا تَرَكَ الْحَقَّ عَزِيزٌ إِلَّا ذَلَّ وَ لَا أَخَذَ بِهِ ذَلِيلٌ إِلَّا عَزَّ»[1]؛ حضرت عسكري(ع) فرمودند كه مدار عزت و ذلت و شكست و كاميابي جانبداري از حق است و احدي كه عزيز بوده باشد و ترك حق كرده باشد نيست جز آنكه ذليل شده است و هيچ ذليلي نبوده است كه وقتي به حق اخذ كرد عزيز نشده باشد.

بحث ما در اسماء اشاره بود و اينكه وضع در اسماء اشاره چگونه است، موضوعٌ‌له و مستعملٌ‌فيه اسماء چيست و بالنتيجه آيا در اسماء اشاره وضع عام و موضوعٌ‌له عام است و يا وضع عام و موضوعٌ‌له خاص است. نظريه‌ي مرحوم محقق خراساني را مطرح و في‌الجمله ارزيابي كرديم. ايشان فرموده بودند كه بين اسماء اشاره و اسماء اجناس از جهت عام‌بودن وضع و عام‌بودن موضوعٌ‌له تفاوتي نيست، چون تفاوت بين معناي اسماء اجناس مثل «الرجل» با معناي اسماء اشاره مثل «هذا» در مدلول نيست، بلكه اينها در مقام استعمال فرق مي‌كنند. واضع حين وضع، به صورت وضع عام موضوعٌ‌له عام وضع كرده است و مثلاً موضوعٌ‌له «رجل» و «هذا» يكي است، منتها واضع گفته است كه در مقام استعمال آنگاه كه مي‌خواهيد قصد اشاره به مفرد مذكري داريد از «هذا» استفاده كنيد، وگرنه «رجل» را استعمال كنيد. بنابراين قيد و شرطي است كه واضع تنها براي مقام استعمال قرار داده است. وقتي معنا فرق نمي‌كند، اسماء اشاره هم مثل اسماء اجناس مي‌شوند و همانطور كه در اسماء اجناس وضع عام است و موضوعٌ‌له عام است، در اسماء اشاره هم همين‌گونه خواهد بود. اين نظر محقق خراساني بود كه مطرح و نقد كرديم.
پيرو ايشان ديگران در رد و قبول نظر آن بزرگوار وارد بحث شده‌اند. در جلسه‌ي گذشته حدود هشت نظريه را مرور كرديم و گفتيم كه يك‌به‌يك اين نظريه‌ها را بررسي خواهيم كرد. بعد از نظر محقق خراساني (البته نظر ايشان پس از نظر تقريباً مشهور اصوليون است كه مي‌گويند وضع عام، موضوعٌ‌له خاص است)، نظر پذيرفته‌ي محقق اصفهاني و بعضي از شاگردان ايشان است كه عبارت است از اينكه «اسماء اشاره وضع شده‌اند براي اشاره‌ي موجودْ خارجاً»، همانطور كه «الرجل» وضع شده براي رجل در خارج و «زيد» وضع شده براي زيد در خارج، اسماء اشاره مثل «هذا» هم وضع شده براي اشاره‌ي‌ واقع‌شده در خارج. به اين معنا كه بايد اشاره در خارج به نحوي تحقق پيدا كند تا هذا را بتوان در آن به كار برد. به اين معنا كه مشارٌاليه در خارج هست و شما با دستتان به آن اشاره مي‌كنيد و اين اشاره در خارج تحقق پيدا مي‌كند، در اين زمان «هذا» را مي‌گوييد؛ يعني «هذا» را بايد زماني گفت كه در خارج اشاره‌اي به يك چيزي مثل انگشت اشاره به مشارٌاليه تحقق پيدا كند. بنابراين معنا و موضوعٌ‌له «هذا» آن اشاره‌ي خارجيه‌اي است كه با ابزار و آلات اشاره تحقق خارجي پيدا كرده باشد و اگر در خارج اين دست و انگشت را به عنوان اشاره به استخدام نگيريد كه به سمت مشارٌاليه جهت‌گيري كرده است، «هذا» معنايي ندارد. مثلاً الان من مي‌گويم «هذا» بدون اينكه اشاره‌اي با دست يا سر و... داشته باشم، شما متوجه نمي‌شويد كه منظور من از «هذا» اشاره به يك فرد است يا به ميز است و يا به پنجره و يا كتاب. لفظ «هذا» انگار در اين صورت معني‌دار نيست، اما به محض اينكه من هم‌زمان هم دستم را به سمت كتاب مي‌برم و هم كلمه را مي‌گويم، معناي آن مشخص مي‌شود و «هذا» معنادار مي‌شود.
ايشان در نهايه بعد از اينكه قول محقق خراساني را نقد كردند، مي‌فرمايند: «بل التحقيق أنّ أسماء الإشارة و الضمائر موضوعه لنفس المعنى عند تعلّق الإشارة به خارجاً أو ذهناً بنحو من الأنحاء فقولك [هذا] لا يصدق على [زيد] مثلاً إلاّ إذا صار مشاراً إليه باليد أو بالعين مثلا فالفرق بين مفهوم لفظ المشار إليه و لفظ هذا هو الفرق بين العنوان و الحقيقة نظير الفرق بين لفظ الرّبط و النسبة، و لفظ [من وفى‌] و غيرهما، و حينئذ فعموم الموضوع له لا وجه له بل الوضع حينئذ عام و الموضوع له خاص كما عرفت في الحروف».[2] اسماء اشاره و همين‌طور ضمائر براي خود معنا وضع شده است، يعني براي خود معناي اشاره و يا خود معناي تخاطب كه مثلاً در «انت» مي‌گوييم و اسم اشاره به آن معنا كه در خارج محقق شده باشد تحقق مي‌گيرد؛ يا به اشاره‌ي ذهنيه مي‌گوييد «هذا» و مخاطب شما هم در ذهن، مشارٌاليه را دارد، مثلاً در درس مي‌گوييد «هذا كذا» يعني اين مسئله چنين است، در اينجا نيز شما اشاره مي‌كنيد ولي دست يا انگشت اشاره را به كار نمي‌بريد، زيرا جوانحي و ذهني است، اما انگار در ذهن خود نيز ابزار و آلت اشاره‌اي را به كار مي‌بريد و به آن مسئله اشاره مي‌كنيد. شما هنگامي كه بگوييد «هذا» و مثلاً با دست، سر و يا چشم به «زيد» اشاره نكنيد، اين «هذا» به زيد دلالت نمي‌كند.
مرحوم محقق خراساني فرمودند كه بين مفرد مذكر و «هذا» هيچ فرقي نيست، بلكه فرق در قصد استعمال است و در حين استعمال آقاي واضع شرط كرده كه اگر مي‌خواهيد اشاره كنيد به «هذا» بگوييد و اگر نمي‌خواهيد اشاره كنيد بگوييد «رجل». مرحوم محقق اصفهاني مي‌فرمايند كه اينها تفاوت مي‌كنند، بين لفظ «هذا» و لفظ مشارٌاليه «رجل» فرق، مثل فرق عنوان با حقيقت است، براي مثال يك‌بار نسبت بين «زيدٌ قائم» را داريد كه در فارسي لفظ معادل دارد و هنگامي كه مي‌گوييم «زيد قائم است» لفظ «است» معادل آن نسبت است. البته در عربي لفظ ندارد. ما يك «است» داريم كه حقيقت نسبت است و كلمه‌اي هم داريم و مي‌گوييم بين «زيد» و «قائم» ربطي وجود دارد؛ كلمه‌ي ربط با خود نسبت چه فرقي با هم دارند؟ مثل تفاوت عنوان و معنون است، كلمه‌ي ربط عنوان است، معنون خود آن نسبتي است كه زيد را با قائم به هم متصل كرده و پيوند داده است، كه در فارسي از آن با واژه‌ي «است» تعبير مي‌كنيم. بين كلمه‌ي «ربط» و «نسبت» با حقيقت ربط و حقيقت نسبت تفاوت است. درواقع «هذا» با مشارٌاليه «رجل» اين فرق را دارند كه «هذا» مثل اسم است آن عنوان است و مشارٌاليه‌ي كه «هذا»‌ مي‌خواهد به آن اشاره كند، حقيقت نسبت است. محقق اصفهاني در جواب مرحوم آخوند با اين استدلال مي‌گويند كه اينها با هم فرق مي‌كنند، يكي عنوان است و ديگري معنون است. از اين نكته محقق اصفهاني نتيجه مي‌گيرند كه بنابراين وضع عام هست، يعني «هذا» وضع شده است تا براي هر مشارٌاليه‌ي به كار برود، اما موضوعٌ‌له يا مستعملٌ‌فيه خاص است، زيرا تا زماني كه اين اشاره در خارج تحقق پيدا نكند، اين «هذا» در آن به كار نمي‌رود، پس موضوعٌ‌له و مستعمل‌ٌفيه خاص مي‌شود. اين «هذا» هميشه به يك مشارٌاليه معين كه در خارج به آن اشاره كرده‌ايم اطلاق مي‌شود. پس موضوعٌ‌له و مستعملٌ‌فيه آن خاص است و اين برخلاف نظر مرحوم آخوند است كه فرمودند هر دو عام هستند. اما محقق اصفهاني مي‌فرمايند كه مشارٌاليه يا همان معنا در خارج چون همراه با اشاره بايد انجام بگيرد، محقق خارجي است. هر چيزي كه موجود شود تشخص لازم است و به تعبير فلسفي آن تشخص مثاوق با وجود است، وقتي مي‌گوييم چيزي موجود است، چه زماني موجود است؟ هنگامي كه متشخص است. چون در اينجا شرط مي‌كنيد كه براي اشاره‌ي خارجيه‌ي محقق كه موجود باشد «هذا» وضع شده است، پس متشخص است. ايشان مي‌فرمايند كه نظرشان در حروف نيز همين بوده است.
مرحوم آقاي خويي(ره) اين نظر استاد خود را باز كرده است، لهذا بيان ايشان را هم مرور مي‌كنيم تا در نهايت كل اين نظر را نقد كنيم. ايشان در محاضرات بعد از اينكه نظر محقق خراساني را نقد مي‌كنند، مي‌فرمايند: «و التحقيق انا لو سلمنا اتحاد المعنى الحرفي و الاسمي ذاتاً و حقيقة، و اختلافهما باللحاظ الآلي و الاستقلالي لم نسلم ما أفاده - قده - في المقام، و الوجه فيه هو ان لحاظ المعنى في مرحلة الاستعمال مما لا بد منه و لا مناص عنه، ضرورة ان الاستعمال فعل اختياري للمستعمل فيتوقف صدوره على تصور اللفظ و المعنى، و عليه فللواضع ان يجعل العلقة الوضعيّة في الحروف بما إذا لو حظ المعنى في مقام الاستعمال آلياً، و في الأسماء بما إذا لو حظ المعنى استقلالا، و لا يلزم على الواضع ان يجعل لحاظ المعنى آلياً كان أو استقلالياً قيداً للموضوع له، بل هذا لغو و عبث بعد ضرورة وجوده، و انه في مقام الاستعمال مما لا بد منه و هذا بخلاف أسماء الإشارة و الضمائر و نحوهما، فان الإشارة إلى المعنى ليست مما لا بد منه في مرحلة الاستعمال، بيان ذلك انه ان أريد بالإشارة استعمال اللفظ في المعنى و دلالته عليه، كما قد تستعمل في ذلك في مثل قولنا قد أشرنا إليه».[3] مرحوم خويي مي‌فرمايند اگر نظر محقق خراساني درخصوص اتحاد معناي حرفي و اسمي در ذات و مقام حقيقت بپذيريم و اختلاف را ارجاع بدهيم به اينكه در مقام استعمال، آنجا كه به صورت آلي و غيراستقلالي استعمال مي‌كنيد واضع گفته است كه از حرف، مثلاً «من» استفاده كنيد، آنجايي كه مي‌خواهيد استقلالي اراده كنيد، از كلمه‌ي «ابتداء» كه اسم است استفاده كنيد. نظر محقق خراساني اين بود كه بين معناي حرفي و اسمي ذاتاً تفاوتي نيست و هم «من» و هم «ابتداء» بر ابتدائيت دلالت مي‌كنند، ولي در مقام استعمال واضع گفته است كه اگر شما بخواهيد معناي حرفي و آلي را اراده كنيد از كلمه‌ي «من» استفاده كنيد و اگر بخواهيم معناي استقلالي را اراده كنيد از كلمه‌ي «الابتداء» استفاده كنيد. بنابراين بين معناي حرفي و اسمي فرقي نيست. اين كلام محقق خراساني در تفاوت بين معناي حرفي و معناي اسمي است.
آقاي خويي مي‌فرمايند، فرض كنيد ما اين را قبول كنيم، اما درخصوص اسماء اشاره حرف شما را قبول نمي‌كنيم؛ زيرا شما مي‌گوييد واضع هنگامي كه وضع مي‌كرده در ذات معناي اسمي و اسماء اجناس با معناي حرفي كه فكر مي‌كنيم در اسماء اشاره هست، فرقي نگذاشته است، فقط گفته است كه در مقام استعمال اگر مي‌خواهيد اشاره كنيد از كلمه‌ي «هذا» استفاده كنيد، وگرنه از لفظ «رجل» استفاده كنيد و فرق در مقام استعمال است. آقاي خويي مي‌گويند شما نمي‌توانيد بدون لحاظ معنا در مرحله‌ي استعمال لفظ «هذا» را به كار ببريد. واضع شرط نكرده بلكه در ذات معنا اين نهفته است و به شرط واضع نيست كه بگويد فقط در مقام استعمال اين فرق را رعايت كنيد، بلكه نحوه‌ي معنا آنچنان است كه اين لحاظ در متن معنا نهفته است. در ادامه نيز توضيح مي‌دهند كه استعمال يك فعل است، كه امروز مي‌گويند «فعل گفتاري»، حال يك‌بار كار را با دست انجام مي‌دهيد و يك‌بار با زبان، به هر حال شما فعلي انجام مي‌دهد؛ هر فعلي مبادي اراده دارد، و يكي از مبادي اراده تصور معناست كه لفظ بايد تصور شود، معنا نيز بايد تصور شود، سپس گفته شود كه اين لفظ در مقابل اين معناست و بعد از آن استعمال شود. مگر مي‌شود قبل از آنكه شما لفظ را تصور كنيد و معناي آن را تصور كنيد، استعمال كنيد؟ حتماً لفظ را تصور مي‌كنيد، معنا را تصور مي‌كنيد، و اينجا اضافه مي‌كنيم كه شما دلالت اين لفظ را بر آن معنا هم تصور مي‌كنيد و تصديق مي‌كنيد، سپس برانگيخته مي‌شود و شوق در شما به وجود مي‌آيد كه اين لفظ را براي اداي آن معنا استعمال بكنم و بعد زبان شما به حركت درمي‌آيد و لفظ ادا مي‌شود. اينها مبادي اراده است. البته توسعه‌ي اين تبيين از بنده است و آقاي خويي تنها مي‌فرمايند كه بايد تصور شود. وقتي اينگونه است الا و لابد بايد معنا را لحاظ كنيد، سپس استعمال كنيد. اينگونه نيست كه واضع گفته باشد با هم فرقي نمي‌كنند فقط شما رعايت كنيد، بلكه اين دو با هم فرق مي‌كنند و اشاره در متن معنا نهفته است و اگر شما بخواهيد «هذا» را به كار ببريد قبل از آن بايد كلمه‌ي «هذا» و معناي مورد نظر را لحاظ بكنيد كه اشاره در آن تعبيه شده است و ساير مبادي را هم طي كنيد و سپس لفظ «هذا» را به كار ببريد. اين چه حرفي است كه شما مي‌فرماييد فرقي بين كلمه‌ي «هذا» و كلمه‌ي «رجل» نيست و تنها چون واضع گفته است در مقام استعمال تفاوت را رعايت كنيد و اگر قصد اشاره داريد «هذا»‌ را به كار ببريد والا «رجل» را، ما اين كار را مي‌كنيم. البته ما به كمك آقاي خويي و محقق اصفهاني مي‌رويم و مي‌گوييم اگر اين‌طور بود، واضع مي‌توانست اينگونه بگويد كه اگر خواستيد اشاره كنيد بگوييد «رجل» و اگر نخواستيد اشاره كنيد بگوييد «هذا».
درنتيجه اينجا تفاوت به وجود مي‌آيد و آن اينكه فرق است بين بحث معناي اسمي و معناي حرفي با مانحن فيه، با اسماء اشاره، با اسماء الاجناس. در اينجا واضع حق دارد كه بين معناي اسمي و حرفي فرق بگذارد و بگويد من علقه‌ي‌ وضعيه را اينگونه جعل مي‌كنم كه اگر معناي استقلالي نظر داشتيد و نه به صورت آلي، اسم را به كار ببريد و اگر منظور شما معناي استقلالي نبود بلكه خواستيد معناي آلي را برساند حرف را به كار ببريد. در آنجا مي‌شد چنين حرفي را زد اما اينجا نمي‌شود، زيرا در آنجا بسا هيچ تفاوتي در واقع معنا نباشد، اما اينجا تفاوت وجود دارد، براي اينكه اگر بخواهيد كلمه‌ي «هذا» را به كار ببريد لاجرم و لابد بايد لفظ را تصور كنيد، معنا را تصور كنيد و هنگامي كه معنا را تصور كرديد، اشاره در آن هست، پس اشاره جزء معناست و حتي اشاره‌ي خارجيه متعلق معناست. اما در اسماء اشاره اينگونه نيست، در اسماء اشاره لازم نيست كه واضع چنين شرطي كند و اصلاً در خود معنا هست.
آقاي خويي در ادامه مي‌فرمايد: «فالصحيح في المقام ان يقال: ان أسماء الإشارة، و الضمائر و نحوهما وضعت للدلالة على قصد تفهيم معانيها خارجاً، عند الإشارة و التخاطب لا مطلقاً، فلا يمكن إبراز تفهيم تلك المعاني بدون الاقتران بالإشارة و التخاطب، فكل متكلم تعهد في نفسه بأنه متى ما قصد تفهيم معانيها أن يتكلم بها مقترنة بهذين الأمرين، فكلمة (هذا) أو (ذاك) لا تدل على معناها و هو المفرد المذكر إلا بمعونة الإشارة الخارجية، كالإشارة باليد كما هي الغالب أو بالرأس أو بالعين، و ضمير الخطاب لا يبرز معناه إلا مقترناً بالخطاب الخارجي. و من هنا لا يفهم شي‌ء من كلمة هذا - مثلا - عند إطلاقها مجردة عن اية إشارة خارجية، و على ذلك جرت سيرة أهل المحاورة في مقام التفهيم و التفهم، و صريح الوجدان و مراجعة سائر اللغات أقوى شاهد على ما ذكرناه».[4]
سپس ايشان براساس نظريه‌ي خودشان كه نظريه‌ي تعهد است، اين مسئله را تبيين مي‌كنند. آقاي خويي در وضع قائل به نظريه‌ي تعهد هستند و مي‌گويند كه واضع متعهد شده است كه هنگامي كه لفظي را در قبال معنايي قرار مي‌دهد، همواره اين لفظ را در قبال همين معنا به كار ببرد، در اينجا نيز مي‌گويد كه واضع متعهد شده است كه لفظ هذا را آن زمان كه اشاره‌اي اتفاق مي‌افتد، به كار ببرد. شما تا هنگامي كه دست خود را تكان ندهيد «هذا» معني‌دار نمي‌شود و چيزي را نمي‌رساند. ولذا در سيره‌ي اهل محاوره هم اگر بخواهيد چيزي را تفهيم و تفهم كنيد حتماً همين كار را انجام مي‌دهيد و مثلاً با دست و يا سر اشاره مي‌كنيد. دليل ديگر اينكه وجدان آدمي نيز همين‌گونه مي‌يابد و اينكه ما مي‌گوييم خصوصيت زبان عرب نيست، بلكه به لحاظ فلسفي نيز همين‌گونه است، زيرا در همه‌ي‌ زبان‌ها وضعيت همين‌گونه است. اينكه در همه‌ي زبان‌ها هنگامي كه كلمه‌ي «هذا» را مي‌گوييد بايد با دست و يا سر هم اشاره كنيد تا اين لفظ معنادار شود، نشان مي‌دهد كه معناي لفظ «هذا» عبارت است از همين اشاره‌ي‌ خارجيه‌اي كه وقتي لفظ را مي‌گوييد تواماً بايد ابزار اشاره را هم به كار بگيريد. اين نكته نشان مي‌دهد كه لفظ «هذا» براي اشاره‌ي خارجيه‌اي وضع شده كه به نحوي با آلت و ابزار اشاره‌ي‌ خاصي ادا مي‌شود. والسلام.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo