< فهرست دروس

درس خارج اصول

استاد علی اکبر رشاد

92/09/02

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: نظرية الخطابات القانونية ـ مقترحاتنا في تحسين تقرير النّظرية وتنسيقها في قوالبها القشيبة/23.
قال الإمام العسكري(ع): لو عقل أهلُ الدّنيا خرِبتْ.[1]
حضرت امام حسن عسكري(ع)، درخصوص بي‌ارزشي و لزوم تزهد در امر دنيا فرموده‌اند كه اگر اهل دنيا خردمندانه عمل مي‌كرد، دنيا ويران مي‌شد. اگر بشر عاقلانه با زندگي مواجه مي‌شد به امر دنيا اهتمامي نمي‌كرد.

أمّا خصائلُ مخاطب الخطاب وخصائصُه، ودورها في شؤون الشّريعة ونسمّيه المبدأ المخاطبي:
الإنسان کمخاطب الدّين، يمتلک خصائل وذاتيات معينة وأيضاً يتصَف وينتحل بأوصاف وأعراض مخصَّصة؛ ولهذه الخصائل والخصائص دور هامّ في شؤون الأربعة للشّريعة و مقامي ثبوت الأحکام و إثباتها (وهي «الإنشاء» والتّشريع، و«الإبلاغ» والتيسير من جانب «البارئ» و«الإحراز» والتثبيت من جانب الإنسان، و«الإبراز» والتّفسير، و«الإجراء» والتطبيق) لأنّه هو متلقي الدّين ومُجريه؛ و هذا ما تقتضيه حکمة المشرّع و عدله و فضله جدّاً.
نشير ببعض هذه الخصائل والخصائص وآثارِها المناسبة في مايلي، ونحوّل تفصيلها علی عاتق الفرصة المناسبة بأذن الله وتوفيقه:
فمنها أنّه هو مفطور بفطرة إلهية(کما تدلّ عليها آية 30من سورة الرّوم)وهو بمقتضي فطرته يطلب الکمال، والخير، والعدل، والمعرفة، وهکذا... من جانب؛ وهو في هذا الحين «ضعيف»، «کفار»، «عجول»، «جهول»، «جزوع»، «منوع»، «کنود»، وهکذا...، من جانب آخر؛ فينبغي أن تکون الشّريعة متلائمةً لهذه الخصائل والخصائص الفطرية، کما هو ظاهر بعض الآيات الشّريفة؛ و کما أنّ مفطورية آحادِ الإنسان تقتضي أيضاً إشتراک کلّهم في التکليف.
ومنها أنّه هو ذواللبّ، أي يمتلک موهبة العقل الإلهية؛ فهو مختار فمسؤول عن نفسه في إطار العلم والعمل.
ومنها أنّه هو إجتماعي الطّبع؛ فهو مسؤول عن أقربائه، بل بني نوعه طرّاً.
ومنها أنّ وجودَه ذوساحتين: السّاحة الجسمية والسّاحة الرّوحية؛ فينبغي أن تکون أحکام الشّريعة متناظراً بهما و مؤدّياً لحوائج هاتين السّاحتين.
ومنها أنّه رغم إمتلاک الإنسان طاقاتٍ عاليةٍ في ساحتي النّظر والعمل، له مضايق کثيرة أيضاً في إطاري العلم والعمل؛ فهو کمتلقّي الشّريعة الإلهية ومجريها، محدَّدُ الطّاقة في تلقّيها ومضيقُ السّعة في تطبيقها.
ـ و...

تقرير چهارم از نظريه‌ي خطاب شرعي كه در چارچوب نظريه‌ي ابتناء قرار مي‌گيرد و به تبع اين نظريه، اين تقرير تصنيف و تنسيق پيدا مي‌كند مبتني بر چهار مبنا و پيش‌انگاره است و چهارمين اين مباني عبارت است از اينكه حكم و خطاب چونان پيام در فرايند پيام‌گزاري درگير با پنج طرف است؛
مبدأ پيام،
مخاطب پيام،
طرائق و وسائط و وسائل ابلاغ و ايصال،
متعلَق پيام و همچنين قلمرو و سنخ پيام، يعني اينكه پيام به چه قسمي از حقائق و موجودات مربوط مي‌شود، مثلاً آيا از نوع گزارش و اخباري است و يا از نوع آموزش و ارزش و انشائي است،
ماده و محتوا و مضمون پيام.

در جلسات گذشته سه مقدمه بحث شد، در جلسه‌ي آخر درخصوص پيش‌انگاره‌ي چهارم بحث مي‌كرديم كه خود آن تبيين‌كننده‌ي اضلاع خمسه‌ي خطاب است. هريك از اضلاع خمسه داراي خصائل و خصائصي است و اضافه مي‌كنيم كه هر خصلت و خصيصه‌اي كه مربوط به هريك از اضلاع خمسه باشد، مقتضياتي دارد. در مجموع هم ماهيت و هويت خطاب، هم معرفت به خطاب و هم اجراي آن در گرو فهم اين خصائل و خصائص و رعايت مقتضاي اين خصائل و خصائص است.
درخصوص خصائل و خصائص مبدأ شريعت كه طرف اول فرايند پيام‌گزاري و روند خطاب الهي است، بحث كرديم.
دومين طرف از اطراف فرايند پيام‌گزاري و دومين ركن از اركان فرايند رسالت و خطاب «انسان» است؛ يعني انسان به مثابه مخاطب خطاب. اين اصل را مي‌توان اصل انسان‌شناختي نظريه تعبير كرد، زيرا اگر انسان را آنگونه كه هست درك و دريافت كنيم، خصائل و خصائصي دارد كه در شئون خطاب تأثير مي‌گذارد. خطاب نيز سه يا چهار شأن دارد:
ـ شأن انشاء كه خطاب از ساحت الهي انشاء مي‌شود و حكم توسط حضرت باري جعل و اعتبار مي‌شود.
ـ شأن ابلاغ كه بعد از انشاء بايد به دست مخاطب برسد. مقام تيسير از ناحيه‌ي باري‌تعالي و مقام احراز از ناحيه‌ي انسان، يعني انسان بايد خطاب الهي احراز كند و تثبيت كند كه اين خطاب، خطاب الهي است.
ـ شأن تفسير و ابراز معناي خطاب.
ـ شأن اجرا و مقام تطبيق. به اين معنا كه انسان هم در ذهن معتقد شود و هم در بيرون ذهن انسان ملتزم باشد.
آن خصائل و خصائص در اين شئون خطاب نقش‌آفرين است و برايند و تأثير اين خصائل و خصائص بايد در شئون خطاب ديده شود.
اگر انسان داراي خصائل و ذاتيات و اوصاف و اعراضي است، چرا بايد اين خصائل در شئون شريعت تأثير داشته باشد و لحاظ نيز شده باشد؟ و به جهات مختلف، شريعت با لحاظ اين خصائل و خصائص بايد ابلاغ شده باشد؟ به اين جهت كه اصلاً فلسفه‌ي شريعت همين است كه خطاب به انسان برسد و همين انسان عمل كند و به كمال برسد. اگر بنا باشد كه شريعت در مقام انشاء خصائل و خصائص انسان را لحاظ نكند، خلاف حكمت الهي است و در ركن قبلي گفتيم يكي از اوصاف مبدأ تشريع حكمت اوست. اگر بنا باشد كه در مقام انشاء و تشريع اين خصائل و خصائص رعايت شود، اما در مقام ابلاغ و دسترسي انسان لحاظ نشود و طوري ابلاغ شود كه به دست انسان نرسد، براي مثال ارسال رسول نشود، و يا ارسال رسول بشود اما به نحوي رسول بيايد كه نتواند با بشر در تماس باشد، و يا رسول بيايد، اما زبان دين، زبان رمزي و يا چندپهلو باشد و مخاطب نتواند دريافت كند. در مقام احراز در انسان بايد قوه‌ي ادراك باشد و ميزان طاقت ادراكي بشر نيز بايد لحاظ شده باشد تا بشر بتواند احراز كند و توان داشته باشد كه به كلام الهي و كردار معصوم به مثابه سنت دسترسي پيدا كند.
همچنين در مقام ابراز و تفسير خطاب نيز بايد قدرت بشر در خطاب ملحوظ باشد تا بشر خطاب را فهم كند؛ والا هدايت منتفي است و نقض غرض شده است، زيرا غرض هدايت، امتثال و استكمال انسان است. اگر بنا باشد كه در مقام تفسير انسان استعداد فهم نداشته باشد و براي مثال فاقد عقل و يا حافظه و ذهن باشد، خداوند متعال به بشر عقل داده، ذهن داده، قدرت تحليل داده، مراتب نفوس را به او داده كه بشر بتواند با حقايق مواجه شود و حقايق را فهم كند.
مقام اجرا و تطبيق نيز همين‌گونه است. خطابي كه از سوي مبدأ مي‌آيد بايد عملي باشد و امر به محال نشود. مطابق طاقت آدمي باشد. امتثال را در حدي طلب كند كه بشر بتواند امتثال كند. همانطور كه در مقام تحصيل معرفت و احراز و ابراز، خطاب بايد برابر با طاقت بشر به او متوجه شود، در مقام اجرا، تطبيق و عمل نيز بايد مطابق با طاقت انسان باشد. به همين جهت است كه قواعد عامّه‌اي مثل قاعده‌ي لاضرر و لاحرج را داريم. نفي عسر و حرج براي همين است كه خداوند متعال فرموده است كه در دين حرج نيست، چون اگر در دين حرج، ضرر و عسر باشد، و تكليفي فوق وسع و طاقت آدمي بيايد، مخالف حكمت الهي است و نقض غرض مي‌شود و بشر نيز قادر به امتثال نخواهد بود و به اين ترتيب دين لغو مي‌شود و لغويت از ساحت الهي كه حكيم است به دور است.
سرّ اينكه آن خصائل و خصائص تعيين‌كننده هستند و در شئون خطاب دور فوق‌العاده‌اي دارند همين است كه اصولاً فلسفه و حكمت اين است كه بناست بشر به مثابه متلقي و مجري خطاب تلقي شود و اگر اينها رعايت نشود بشر نمي‌تواند تلقي و دريافت كند و نيز نمي‌تواند مجري باشد و خطاب به بي‌مخاطب خواهد شد.

در اينجا به بعضي از خصائل و خصائصي كه آدمي به عنوان مخاطب شارع و خطاب الهي دارد، اشاره مي‌كنيم، كه البته اين خصائل و خصائص را مي‌توان به تفصيل بحث كرد. هم اثبات اين خصائل و خصائص احتياج به بحث و استدلال دارد و هم تبيين مبيّن رابطه‌ي اين خصائل و خصائص با خصائل و خصائص احكام شرعي كه خصائل و خصائص آدمي اقتضاء مي‌كند كه احكام شرعي در مقام انشاء، ابلاغ، ابراز و اجرا، از ويژگي‌هايي برخوردار باشند كه با اين خصائل و خصائص بخواند، يعني خصائل و خصائص مخاطب، يك‌سلسله خصائل و خصائص را براي خود شريعت اقتضاء مي‌كند كه با هم تلائم داشته باشند.
بشر مفطور به فطرت الهي است. همانطور كه انسان ذاتمند است، داراي فطرت نيز هست. برخلاف نظر اگزيستانسياليست‌ها كه مي‌گويند بشر ذات ندارد و هنگامي كه متولد مي‌شود فاقد ماهيت است و خود او به تدريج ماهيتش را مي‌سازد؛ ولذا وجود مقدم بر ماهيت اوست. البته وجودي كه اگزيستانسياليست‌ها به آن توجه دارند به غير از وجودگرايي ملاصدرا است كه اصالت را به وجود مي‌دهد، بلكه تقدم وجود بر ماهيت است، او مي‌گويد هنگامي كه انسان متولد مي‌شود، خودش شخصيت خود را مي‌سازد با ايجاد كردن شخصيت، ماهيت و هويت او به وجود مي‌آيد.
در مقابل، در اسلام مي‌گوييم كه انسان ذاتمند است و فاقد ذات نيست، و علاوه بر اينكه ذاتمند است، انسان مذوت به ذاتي الهي و مفطور به فطرت الهيه است. بعضي از مكاتب مي‌گويند انسان ذاتمند است اما انسان بدسرشت است؛ اما اسلام مي‌گويد كه انسان مفطور به فطرت الهي و خوش‌سرشت است؛ ولذا اصل دوم اين است كه انسان علاوه بر اينكه ذاتمند است داراي فطرت نيز هست. هنگامي كه انسان مفطور به فطرت الهي باشد، خليفه‌ي الهي و شبيه خداوند مي‌شود. به اين ترتيب، همانگونه كه خدا كمال و خير است، انسان كمال‌طلب و خيرخواه است، خدا عادل است، انسان هم عدالت‌خواه است، خدا علم است، انسان علم‌خواه است و به اين صورت انسان تناسبي با خداوند متعال پيدا مي‌كند. مقتضاي فطرت‌مندي انسان نيز همين است كه انسان به خير، عدل، معرفت، كمال و... گرايش پيدا كند.
البته در عين حال قرآن كريم ضمن اينكه انسان را داراي فطرت مي‌داند، انسان را به ضعيف‌بودن، كفور بودن، عجول بودن، جهول بودن، كنود بودن و... موصوف مي‌كند. در قرآن حدود سي صفت براي انسان ذكر شده است كه دو سوم آنها مثبت و يك سوم نيز منفي است. صفات متعالي منسوب به فطرت الهي انسان است و صفات متداني منسوب به طبيعت انسان است. انسان داراي فطرت و طبيعت هر دو است. انسان همان‌طور كه داراي روح و جسم است، در عين اينكه ذاتمند و مفطور به فطرت الهي است، داراي طبيعت نيز هست. روح انسان اقتضائاتي دارد و جسم او نيز اقتضائاتي ديگر.
اين مجموعه در شريعت الهي برايندي دارد و در شريعت الهيه بازمي‌تابد و منعكس مي‌شود؛ زيرا حق‌تعالي در مقام تكوين انسان را اينگونه آفريده است، در مقام تشريع نيز آنگونه مي‌خواهد. امكان ندارد كه مشيت تكويني و مشيت تشريعي حق‌تعالي با هم ناساز باشند. ولذا شريعت بايد با تكوين متلائم باشد و مقتضيات طبيعت و تكوين بايد در شريعت بازبتابد كه آياتي بسياري اين نظر را تأييد مي‌كند.
ذواللبّ بودن، ويژگي بعدي انسان است. خداوند بشر را خردمند و خردور آفريده است. ولذا انسان خردورز است، و چون خردمند و خردورز است، مختار است و خدا او را آزاد آفريده است. او چون عاقل است و مي‌تواند تشخيص دهد، پس آزاد است، و باز، چون آزاد است، مسئول است. از سر خرد و به اختيار رفتاري انجام مي‌دهد و بايد در قبال آن رفتار جوابگو باشد.
ويژگي‌ ديگر انسان اينكه او اجتماعي الطبع است و چون اين ويژگي را دارد بايد نهاد خانواده داشته باشد و نهادها و مناسبات و روابط اجتماعي بايد وجود داشته باشد و اگر چنين شد، انسانِ عاقلِ مختار، در جامعه بايد پاسخگوي ديگران باشد، و مطابق با جايگاه اجتماعي و شأن خود بايد در مقابل ديگران مسئول باشد و از ناحيه‌ي ديگران نيز مسئوليت بپذيرد. اگر مرد خانه است، در قبال خانواده‌اش، اگر در جامعه كسي است در قبال جامعه‌اش مسئول است. حضرت مي‌فرمايند همه‌ي شما چوپان هستيد و نقش راهبري داريد و در مورد كساني كه در مقابل شما هستند مسئوليت داريد. مرد در قبال عيال خود و حتي زن در قبال فرزندان و خانواده مسئوليت دارد.
ويژگي ديگر انسان عبارت است از اينكه وجود آدمي داراي دو ساحت است، ساحت جسمي و ساحت روحي، و اگر اينگونه شد، احكام شريعت هم بايد جهت روحي آدمي را تأمين كند و هم جهت جسمي او را.
ويژگي ديگر اينكه انسان هم در مقام نظر و هم در مقام عمل، داراي طاقات و سعات و عرصه‌هاي سَعَوي و طاقتيِ عالي است، كه در مقام نظر، در فهم و ادراك قدرتي فوق‌العاده دارد و در مقام عمل نيز قدرتي فوق‌العاده دارد. همين انسان به حدي مي‌رسد كه توانايي جسمي او در قياس با هر حيوان ديگري بيشتر مي‌شود و به حدي مي‌رسد كه وزنه‌اي كه او برمي‌دارد هيچ موجود ديگري نمي‌تواند بردارد. اما در عين حال در مقابل همين طاقاتي كه دارد از طرف ديگر دچار يك‌سري مضايق و ضعف‌هاي جسمي و ذهني نيز هست و بعضي چيزها را نمي‌تواند ادراك كند و خداوند نيز فوق طاقت انسان بر او تحميل نمي‌فرمايد.
ولذا در چارچوب همين طاقات و سعات عالي و ضعف‌ها و مضايق كثيره، انسان بايد امتثال كند و بحث شرط طاقت و سعه در تكليف در اينجا جا پيدا مي‌كند.
در مجموع انسان داراي خصائل و خصائصي است كه آن خصائل و خصائص در شريعت بروز و تجلي پيدا مي‌كند و در شئون اربعه‌ي شريعت خصائل و خصائصي را مي‌سازد. خداوند متعال با اين انسان طرف است، ولذا هنگامي كه انشاء مي‌فرمايد بايد اين خصوصيات انسان را لحاظ كرده باشد و حكمت او چنين اقتضايي دارد و لحاظ نيز فرموده است. همچنين در مقام ابلاغ از سوي خداوند متعال و احراز از جانب بشر نيز اين جهات دخيل است. در مقام ابراز و درك شريعت نيز اينها دخيل است و در مقام اجرا و تطبيق و عمل هم اين جهات دخيل هستند.
اينها آرام‌آرام نظريه‌ي خطاب شرعي را شكل مي‌دهند كه خطاب شرعي بايد چگونه باشد و موضوع به آن سادگي كه تا به حال شنيده و خوانده‌ايم نيست و ابعاد و اجزاي زيادي دارد. والسلام.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo