< فهرست دروس

درس خارج اصول

استاد علی اکبر رشاد

92/08/13

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: نظرية عدم انحلال الخطابات القانونية ـ مقترحاتنا في تحسين تقرير النّظرية وتنسيقها في قوالبها القشيبة/19
نظريه‌ي ابتناء
منطق مطلوب اجتهاد و مختصات و مؤلفـه‌هاي آن.
يك) شاخص‌هاي منطق مطلوب استنباط، و سنجه‌هاي مطلوبيت
مطلوبيت روشگان، مي‌تواند در دو افق مورد سنجش قرارگيرد: روش «بمثابه عنصري» از عناصر ركني تكوُّن دانش مصبّ كاربرد، و روش بمثابه «يك دانش»روش‌شناختي كامل. موارد زير از جمله‌ي شاخص‌هاي مطلوبيت روشگان است:
ابتناء آن بر مبـادي‌اي متقن و معتبر.
انطباق تام داشتن آن با تعريف مختار.
تلائم بروني آن با ديگر عناصر ركني علم مصبّ(علل اربعه‌ي تكون‌بخش) بر اساس نظريه‌ي تناسق.
تناسب تام داشتن با ماهيت و مختصّات حوزه‌ي معرفتي مورد استنباط، يعني شريعت(مانند اعتباري بودن و تعلق به قلمرو تقنين)
انسجام دروني «اصول»، «ابزارها»(قواعد و ضوابط)، «رويكردها»، «اسلوب‌ها» و «فرايندها»ي آن با همديگر.
برخورداري از هندسه‌ي معرفتي‌اي متوازن، و ساختاري سخته.
برخورداري از توانايي كافي براي كشف و كاربرد همه‌ي مُدرِكات و مدارك حجت در اكتشاف شريعت، و عدم اتكاء آن به مدارك و ادلّه‌ي غير معتبر.
تمركز آن بر توليد و تحقيق فقط مسائل مربوط به موضوع علم و پيراستگي از مباحث مبادي‌پژوهي (جز مبادي ممتزجه كه پرداختن بدانها اجتناب‌ناپذير است)و عاري بودن از مباحث فاقد كاربرد، بلكه قليل الجدوي، و استطرادات.
جامعيت و اشتمال بر همه‌ي مسائل مورد نياز براي استنباط همه‌ي شريعت.
پيچيده‌نبودن فرايندهاي استنباطي و استنتاجي آن، در عين قاعده‌مندي و ضابطه‌مندي حداكثري.
كارآمدي در تامين غايات مفروض(مانند تامين حجت شرعي، توانايي در اكتشاف فقه كارآمد[فردساز، جامعه‌پرداز، حكومتگزار]، روزآمد، بالنده، و ...)، و برخورداري حد اكثري از كاركردهاي مرتبط.
واقعگرايي در مبادي(پذيرش سهم و نقش واقعي مبادي حقاً و بحق دخيل در تکون و تطور معرفت) و مسائل (مثلاً پذيرش طرق ظني معتبر)و نتايج (مثلاً پذيرش طرق ظني موجه)
توانايي در ارزيابي و تفکيک عوامل دخيل و غيردخيل، و بروا دخيل و بناروا دخيل).
برخورداري از خصلت مصونيت بخشي و پيشگيرندگي از تأثير فاحش عوامل ناروا و نا بحق دخيل.
داراي سازکارهاي لازم براي تصحيح و ترميم پسيني معرفت حاصل از كاربست.
اصالت معرفتي و سرچشمه داشتن در آبشخور ميراث علمي بازمانده از سلف (بومي‌بودن)
هم‌افق بودن با ادبيات علمي روش‌شناختي معاصر، و گرانباري از دستاورد‌هاي نوآمد درخور و فراخور (روزآمدي)
داشتن قدرت «خويش‌تصحيح‌گري»، «خودترميم‌گري»، و «تكامل‌پذيري» مدام.
البتّه مطمئن‌ترين روش مطلوبيت‌سنجي الگوهاي روش‌شناختي،«كاربست تجربي آن‌ها در توليد معرفت و حل مسائل علم مصب كاربرد روش» است، كه گفته‌اند و خوش گفته‌اند:«به عمل كار برآيد، به سخنداني نيست».
شاخص‌هاي هجده‌گانه، همان‌گونه كه مي‌توانند چونان سنجه‌هاي مطلوبيت و شيوه‌هاي درستي‌آزمايي و كارآمدي‌سنجي الگوهاي روش‌شناختي استنباط شريعت به كار روند، مي‌توانند در مقام قياس روشگانها با همديگر، نشانه‌هاي برتري نسبي يك دستگاه روشگاني نسبت به ديگري نيز انگاشته شوند.
دو) تبيـين نظريه‌ي ابتناء:
درآمــد: هرچند رسالت اولي و ذاتي نظريه‌ي ابتناء، تبيين فرايند و سازِکار «تکون»، «تطور»، «تکامل»، «تنوع» و «تنزل» معرفت ديني است، اما اين نظريه مي‌تواند مبناي طراحي دستگاه روش‌شناختي جامع و كاملي براي اكتشاف همه‌ي گزاره‌ها و آموزه‌هاي حوزه‌هاي هندسه‌ي معرفتي دين قرار‌گيرد.
چکيده‌ي نظريه عبارت است از اين‌که: «معرفت ديني ـ بالمعني الأصح ـ برايندِ فرايند تأثير ـ تعاملِ متناوب ـ متداومِ مبادي خمسه‌ي دين، به عنوان پيام الهي است»: و در صورت تحصيل تلقي صائب و جامع از اين مبادي، و کاربست درست و دقيق آنها، و پيشگيري از دخالت متغيرهاي ناروا و عوامل انحرافگر، (بالجمله) مي‌توان به کشف صائب و جامع دين، و کاربرد روزآمد و کارآمد آن در ذهن و زندگي بشر دست يافت.
نظريه‌ي ابتناء، علاوه بر تبيين فرايند و سازِکار «تکون»، «تطور»، «تکامل»، «تنوع» و «تنزل» معرفت ديني، مي‌تواند به عنوان چارچوب نظري شايايي، براي طراحي و تأسيس دستگاه روشگاني جامعي براي اكتشاف گزاره‌ها و آموزه‌هاي همه‌ي حوزه‌هاي هنـدسه‌ي معرفتي دين، با ويژگي‌هاي پيشگفته به كار رود:
اصول چهـارگانه‌ي نظريه:
نظريه‌ي ابتناء از چهار اصل، به شرح زير تشکيل مي‌گردد:
اصل يكم) فرايندمندي تکون معرفت و برايندوارگي معرفت ديني.
اصل دوم) دوگونگي سازکارهاي دخيل در تکون معرفت‌ديني، و بالتبع امکان سرگي و ناسرگي معرفت‌ديني.
اصل سوم) پياموارگي دين و شمول آن بر مبادي خمسه‌ي پيامگزاريِ دخيل در فهم پيام.
اصل چهارم) برساختگي کشف و کاربرد صائب و جامع دين بر کشف و کاربرد صائب و جامع مبادي.
اينک به اختصار، هر يك از اصول چهارگانه‌ي نظريه را تبيين مي‌کنيم:
اصل نخست:
اصل نخست مي‌گويد: معرفت آدمي، برايندي است که لاجرم در فرايند تأثير ـ تعاملِ عوامل «معرفتي» و «غيرمعرفتي»، «فراخور» و «نافراخور»، «خودآگاه» و «ناخودآگاهِ» بسياري صورت مي‌بندد: و تفهم و تعرف، غير از ترجمه و تلقي است؛ تکون معرفت ديني نيز، که يک نوع معرفت است، از همين قاعده پيروي مي‌کند.
اين اصل، بلکه کليت نظريه‌ي ابتناء، به لحاظ معرفت‌شناسي، مبتني بر انگاره‌ي معرفت‌شناختي‌اي است که از آن به «سازه‌ي سه ضلعي سازِکار ساخت معرفت» تعبير مي‌کنيم، به همين سبب انگاره‌ي مزبور را به اجمال اين‌جا توضيح مي‌دهيم:
يك) «معرفت تام» و «تناهي‌ناپذير»، مختص ذات تام و نامتناهي است؛ به اقتضاي محدود و مشروط بودن وجود ديگر موجودات، ـ از جمله انسان ـ همه چيز از جمله معرفت‌هاي آنها نيز محدود و مشروط است.(توجه داريم که محدود و مشروط بودن معرفت مستلزم خطابودن آن نيست)
دو) علاوه بر «خصايل نوعي ذاتي» مؤثر بر سطح و سعه‌ي معرفت آدمي، آحاد انساني نيز داراي خصايص شخصي «سلبي» و «ايجابي» گوناگوني‌اند که کما بيش بر فرايند تکون معرفت آنان تأثير گذارند.
سه) اموري که متعلَّق معرفت قرارمي‌گيرند نيز، همگي داراي سرشت و صفات واحدي نيستند، از اين رو، عناصر متعلق شناسايي، در نوع و نحوه، حد و حيث تعلق معرفت، و «شناخت‌پذيري» و «شناخت‌ناپذيري»، ديريابي و زوديابي، يکسان نمي‌توانند باشند.
چهار) علاوه بر دو ضلع «شناختگر» و «شناخته»، که بازيگران اصلي و رکني فرايند تکون معرفتند (هر چند يکي فعال و ديگري منفعل)، ضلع ديگري نيز به عنوان «پيرا‌شناخت‌ها»، که به دو قسم شناختيارها (معدات) و شناخت‌شکن‌ها (موانع) تقسيم مي‌شوند، به نحو ايجابي و سلبي، در فرايند ساخت معرفت، نقش‌آفرين‌اند، لهذا معرفت، در فرايند تأثير ـ تعامل و دادو ستد اضلاع ثلاثه ـ به عنوان عوامل و عناصر مؤثر در تکون شناخت ـ صورت مي‌بندد.
پنج) با توجه به فرض‌هاي متنوعي که، از ترکيب‌هاي محتمل و قابل تحقق ميان مؤلفه‌ها و عناصر هريک از اضلاع ثلاثه‌ي سازه، با ديگري، پديد مي‌آيد، برايند فرايند تکون معرفت، مي‌تواند يکي از وضعيت‌هاي چهارگانه‌ي زير باشد:
1/5. تبعُّد از واقع: در ورطه‌ي انحراف افتادن و دور شدن از وضعيت اوليه (جهل ساده)يي که شناختگر در آن بود؛ زيرا وقتي به جاي واقع، ناواقع (واقع کاذب) بنشيند، آدمي با «جهل ساده» فاصله گرفته، از واقع دورتر گشته، دچار «جهل پيچيده» خواهد شد.
2/5. تحجُّب از واقع: بقاء بر جهل ساده‌ي نخستينه.
3/5. تقرُّب به واقع: دريافت‌هاي نارس و ناقصي از واقع به کف آوردن، هر چند واقع کما هو، فراچنگ نيامده باشد(حصول علم مجمل).
4/5. تعرُّف به واقع: حصول معرفت به واقع کما هو (تحقُّق علم مفصل).
اصل دوم نظريه:
عوامل و عناصر دخيل در فرآيند تکون معرفت، متکثر و متنوع‌اند؛ اين عوامل به انحاء گونه‌گوني تقسيم و طبقه‌بندي مي‌شوند، از جمله:
يك) براساس الگوي «سازه‌ي سه ضلعي» تكون معرفت، همه‌ي عناصر «ذاتي» و «شبه ذاتي» دخيل، بر حسب انتساب و ارتباط به «شناختگر» و «شناخته»، در ذيل يكي از اين دو رکن طبقه‌بندي مي‌شوند، و عناصري که به نحو عارضي، مستند به يکي از آن دو‌ا‌ند، يا هويت «فرا طرفيني» دارند و (مستند به آن دو نيستند)، تحت عنوان «پيراشناخت‌ها» دسته‌بندي مي‌شوند؛ هر چند مي‌توان پيراشناخت‌ها را به ملاک نقش ايجابي يا سلبي داشتن آنها، از همديگر تفکيک و در دو دسته‌ي مجزا و مستقل، زير عنوان «شناختيارها» (معدات)، و «شناخت شکن‌ها» (موانع) فهرست کرد، و بدين ترتيب «عوامل دخيل» را به چهار گروه تقسيم نمود، اما از آنجا که برخي از آنها دو وجهي‌اند، يعني به وجهي و در وضعيتي، «معد» قلمداد مي‌گردند، و به وجه و وضعيتي ديگر «مانع» انگاشته مي‌شوند، يك دسته انگاشته مي‌شوند و از آن جهت که هر دو دسته، نقش پيراموني دارند، همگي آنها را در زير عنوان «پيراشناخت‌ها» فهرست مي‌کنيم.
دو) هر چند سازِکارهاي تحصيل معرفت ديني، با لحاظ مفاد اصل سوم (پياموارگي دين و شمول آن بر مبـادي خمسه‌ي مؤثر بر فهم پيام الاهي)، قابل انطباق بر تقسيم سازه‌ي سه ضلعي‌اند، اما «تقسيم بر مبناي مبادي خمسه»، نيز مي‌تواند خود چارچوبي براي دسته‌بندي عامل‌هاي دخيل قلمداد گشته، از اين حيث، عوامل دخيل در تکون معرفت، به پنج گروه تقسيم شود.
سه) عناصر رکني/ اصلي، و عناصر غيررکني/ فرعي: به متغيرهايي که نقش ايجابي تعيين کننده در تکون معرفت دارند، مانند «دوال دروني» که از خصايص ذاتي شناختگراند و دوال بروني مانند «وحي» و «سنت» که نقش معرفت بخشي گسترده و جايگزين‌ناپذيري دارند، عامل رکني و اصلي اطلاق مي‌کنيم. به متغيرهايي که نقش جانبي در فرايند معرفت دارند، مانند انواع «محيط‌ها و ظروفِ» مؤثر بر معرفت، عامل‌هاي غير رکني و فرعي اطلاق مي‌کنيم.
چهار) معرفتي و غير معرفتي: متغيرهاي بينشي، دانشي و روش‌شناختي را، عوامل معرفتي مي‌ناميم: و متغيرهاي ارزشي، منشي و محيطي را، عوامل غير معرفتي مي‌خوانيم.
پنج) انفسي و آفاقي: اين تقسيم نيز مانند تقسيم چهارم، شناختگرمدار (با محوريت انسان به عنوان فاعل شناسا) صورت مي‌بندد. انواع متغيرهاي دروني را «انفسي»، و انواع متغيرهاي بروني را «آفاقي» مي‌ناميم.
شش) مکتوم و ناخودآگاه، مشهود و خودآگاه (اين تقسيم بي‌نياز از توضيح است).
هفت) روا (بحق دخيل: درخور و فراخور)، ناروا (نابحق دخيل: نادرخور و نافراخور).
متغيرهاي «بحق دخيل» در فرايند معرفتي (برحسب مورد يا مطلقاً) را به عوامل «روا»، و متغيرهاي «نابحق دخيل» را، به عوامل «ناروا» نامبردار مي‌کنيم.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo