< فهرست دروس

درس اصول استاد علی‌اکبر رشاد

89/08/08

بسم الله الرحمن الرحیم

 

درخصوص قلمروي هندسي علم اصول بحث مي‌كرديم. بعضي از مباحث در مظان اين هستند كه ضلعي از اضلاع دانش علم اصول را تشكيل بدهند و در ساختار علم اصول به نحو ذاتي مشاركت كنند. خود مسئلة مبادي‌پژوهي يكي از آنهاست. مبحث اجتهاد و تقليد بحث ديگر است. اصول عمليه نيز مي‌تواند اينجا محل بحث قرار گيرد.

گفتيم به همان شيوه‌هاي پنجگانه كه براي كشف قلمروي اصول پيشنهاد داده بوديم بايد يك‌يك اين مباحث را كه در مظان مشاركت در ساختار هندسة اصول هستند را بررسي كنيم. هرچند كه بعدها به تفصيل به مبحث ساختار علم اصول خواهيم پرداخت. اصولاً بررسي ساختار علم اصول يكي از مباحث اساسي فلسفة اصول است و مستقلاً به اين موضوع مي‌پردازيم كه اصول چگونه سازماندهي مي‌شود و چه ساختاري دارد. اينجا صرفاً از باب بيان قلمروي دانش اصول از نظر هندسه بحث مي‌كنيم.

مبادی پؤوهشی:

در زمينة مبادي‌پژوهي كه از جمله مباحثي است كه در مظان مشاركت در هندسة دانش اصول هست، اگر بخواهيم از مناهج پيشنهادي استفاده كنيم اولين آنها روش تحليل اقتضائات عناصر ركني بود كه اگر عناصر ركني را تحليل كنيم، آيا اقتضاي اين عناصر اين است كه مبادي در زمرة دانش اصول و تشكيل‌دهندة ضلعي از اضلاع اين علم باشد؟ قبلاً گفتيم كه به جهت تنوع آراء و تهافت نظرات و نگرش‌ها در باب عناصر ركني علم اصول طبعاً دشوار است كه همة آراء و نظرات را يكي‌يكي بررسي كنيم و اقتضائات آراء و نظرات درخصوص عناصر ركني علم اصول را جداجدا براساس هر نظر بيان كنيم. اين كار لازم نيست و يا دشوار و زمان‌بر است. اين است كه بازشناسي فراگير نظرات درخصوص عناصر ركني و اقتضائات عناصر ركني با تلقي‌هاي مختلف در زمينة قلمروشناسي قلمروي هندسي اصول نمي‌پردازيم و مناسب است كه تنها با توجه به تلقي خود از عناصر ركني به تحليل آن عناصر و برآيند اقتضائات آنها در مسئلة قلمروشناسي بپردازيم.

ما دو تعريف براي علم اصول داده بوديم كه در تعريف اول كه تعريف تفصيلي هم بود موضوع علم اصو ل را المناهج العامه قلمداد كرده بوديم، غايت را هم تحصيل الحجهًْ في نطاق الشريعهًْ. در روش‌شناسي علم اصول هم گفته بوديم روش علم اصول عبارت است از «الرويّهًْ الدارج بين العقلاء في التقنين أو اكتشافها عن مداركها و تطبيقها علي مجاريها» روش علم اصول همان روش عقلائيه تقنين و كشف قوانين است و اجراء و تطبيق آنها در مقام عمل.

اگر بنا باشد كه موضوع اصول المناهج العامه باشد و غايت آن تحصيل الحجهًْ و روش دانش اصول هم همان رويّة عقلائية تقنين و اكتشاف قوانين باشد، آيا مبادي‌پژوهي از اين نوع خواهد بود؟ آيا مبادي‌پژوهي مي‌تواند جزئي از مناهج عامه باشد. نه‌خير؛ مبادي‌پژوهي از سنخ و جنس مناهج نيست. مبدأ منهج تقنين نيست. همانطور كه از نام آن پيداست مبدأ مناهج است.وانگهي غايت مبادي تحصيل الحجهًْ نيست، بلكه مبادي درصددند كه به روش تحصيل حجت را ياد بدهند. يك وقت مي‌گوييد غايت مبادي تحصيل الحجهًْ است؛ خير، غايت بلاواسطه و مباشر مبادي تحصيل‌الحجهًْ نيست. يعني مبادي را بحث نمي‌كنيم كه رأساً و بلاواسطه تحصيل الحجهًْ بكنيم. بله؛ اگر مبادي را بحث كرديم و قواعد توليد شد، قواعد طريق هستند و غايت آنها تحصيل الحجهًْ است، اما غايت خود مبادي تحصيل الحجهًْ نيست. در مبادي هم ما رويّة دارج عقلائيه را در تقنين طي نمي‌كنيم، چون اصلاً با مبادي تقنين نمي‌كنيم. مبادي كه تقنين نمي‌كند. از مبادي تقنين برنمي‌آيد، از قواعد تقنين برمي‌آيد، يعني با كاربست قواعد است كه شريعت كشف مي‌شود و قانون الهي اكتشاف مي‌شود. فقه، تفقه و استنباط تقنين است. با قواعد استنباط و تقنين مي‌كنيم، با مبادي تقنين نمي‌كنيم. بنابراين به اتكاء منهج اول يعني تحليل اقتضائات عناصر ركني اصول، مبادي‌پژوهي نمي‌تواند بخشي از دانش اصول را تشكيل بدهد تا هندسة آن مشاركت كند.

علاوه بر اين، يك بحث مقدم بر اين داريم و آن اين است كه قبلاً گفتيم مبادي‌پژوهي علي‌الاطلاق از مباحث ذاتي اصول نيست. اگر مبادي ممتزجه نيز در جزءاند، چون در مسئلة اجزاء علوم تكليف قضيه از نظر ما روشن شد و مبادي اصلاً از اصول خارج شده است، درنتيجه ما مي‌توانستيم در همين مبحث هم به جاي اين‌كه وارد بحث بشويم، بگوييم اصلاً ما از بحث عبور مي‌كنيم، چون مبادي تخصصاً از علم اصول خارج هستند. مي‌توانستيم كمابيش اينگونه بحث كنيم كه مبادي علي‌الاطلاق و تخصصاً از علم اصول بيرون هستند. يك دسته كوچكي از مبادي يعني دستة مبادي ممتزجه از مبادي قريبه گفتيم در خلال مباحث اصول مطرح مي‌شود، به دلايلي كه تا اينجا ما به سه وجه اشاره كرديم كه چرا بعضي از مبادي در خلال اصول مطرح مي‌شوند و احياناً اگر اينگونه مطرح شدن‌ها موجه باشد اين دسته از مبادي جزء اصول قلمداد خواهد شد. البته بسا در بعضي از علوم مبادي ممتزجه نداشته باشيم، فعلاً چون محل بحث ما علم اصول است، اينگونه مطرح كرديم. موضوع اجزاء علوم پرسش كلان راجع به همة علوم است، اما در مسئله اصول گفتيم دسته‌اي از مبادي هستند كه در خلال مسائل بايد مطرح شوند، يا از آن جهت كه يك روية اينها مبدأ‌ است و روية‌ ديگر مسئله است، از حيثي نگاه مي‌كنيم، مي‌بينيم جزء مبادي است، از حيث ديگر جزء مسائل است، پس در همان اصول بايد مطرح شود. يا گفتيم به نحوي با علم اصول آميخته است (نه يكسان و يگانه است) كه بايد در حين بحث از مسئله هم اين مبدأ‌ مطرح شود. و سومين توجيه اين بود كه گفتيم گاهي آراء اصحاب آن علم (مثلاً علم اصول) با آراء كساني كه مبادي در علم آنها مطرح مي‌شود متهافت است و آن آراء را قبول ندارند كه به مثابه اصل موضوعي بپذيرند و ديگر در اين علم وارد آن نشوند. لاجرم و ناچارند رأي خود را درخصوص مبادي بگويند و بعد براساس آن رأي مسائل را بر آن مبادي مبتني كنند. از اين جهت ناچارند كه در همان دانشي كه عهده‌دار بحث از مسائل است، مبادي را مطرح كنند. به اين دلايل گفتيم مبادي ممتزجه مي‌توانند جزء علمي از جمله علم اصول قلمداد شوند ولي مبادي ممتزجه نيز در خلال مباحث اصوليه و تطفلاً در اين دانش طرح و شرح مي‌شوند و قبلاً هم گفتيم كه مقتضاي روش تحليل اقتضائات عناصر ركني نيز عدم جزئيت مبادي است.

حالا با فرض اين‌كه يكي بگويد مبادي و لااقل همين مبادي ممتزجه كه جزء هستند، حتي با فرض جزئيت آنها اين مباحث بخش منهاض و مشخصي از آن را تشكيل نمي‌دهند. حالا بفرماييد مبادي ممتزجه جزء مباحث اصول است، جزء مسائل نيست ولي در زمرة مباحثي كه در اصول مطرح مي‌شود مي‌آيد و از اجزاء دانش اصول است، اما آيا اين مبادي مانند مبحث الفاظ يك بخش مستقل منهاضي را تشكيل مي‌دهند؟ شما وقتي وارد اصول مي‌شود مي‌دانيد اين بخش مبحث الفاظ است، اين بخش هم مبحث مستقلات عقليه و غيرمستقلات عقليه است. آيا يك بخشي هم به عنوان مبادي ممتزجه مي‌توانيم تشكيل بدهيم؟ نمي‌توانيم. چون گفتيم مبادي ممتزجه. اين دسته از مبادي با مسائل ممتزج هستند و تطفلاً و در خلال مباحث اصول بايد مطرح شوند. نمي‌توان اينها را يك بخش مستقل قرار داد كه يك ضلعي از اضلاع اصول را تشكيل بدهند. درنتيجه مبادي ممتزجه به رغمي كه جزء مباحث علم اصول قلمداد مي‌شوند، اما يك بخش مستقل و درنتيجه يك ضلع خاص و مشخصي از اصول را تشكيل نمي‌دهند.

با فرض جزئيت مبادي ممتزجه اين مباحث بخش منهاض و مشخصي از اصول را تشكيل نمي‌دهند تا در هندسة آن نمود درخوري داشته باشند. البته ممكن است كسي بگويد كه شما بالاخره جزئيت مبادي ممتزجه را پذيرفته‌ايد. وقتي جزءاند حجمي از اصول را تشكيل مي‌دهند. حجمي از مباحث اصول مبادي ممتزجه مي‌شود. اگر حجم قابل توجهي از يك دانش را تشكيل بدهند سهمي در ساختار آن دانش به دست خواهند آورد. ولذا ما مي‌گوييم اللهم الا من يقال كه با فرض جزئيت بعضي از مبادي (مثلاً مبادي ممتزجه) اين مباحث حجم درخور توجهي از اين دانش را به خود اختصاص خواهند داد پس سهمي در سامانة اين علم احراز خواهند كرد. فتعمل.

بنابراين كاربست روش اول يعني تحليل اقتضائات عناصر ركني، اولاً مي‌گويد مبادي در تشكيل هندسة دانش اصول مشاركت ندارند.

ـ مبادي وقتي فراعلمي هستند نبايد جزئي از اجزاء همان علم باشند.

البته همة مبادي فراعلمي نيستند، بخشي فرادانشي و بخشي فرامسئله‌اي‌اند. ولي در همان فرادانشي‌ها هم اگر بنا باشد جزء مبادي ممتزجه باشد و لزوماً و لاجرم در همين دانش مطرح بشوند، بالاخره مشمول اين بحث مي‌توانند باشند كه در اين دانش مطرح مي‌شوند و حال كه در اين دانش مطرح مي‌شوند چرا نبايد بگوييم در ساختار دانش تأثير مي‌گذارند؟ وقتي اين حجم از مباحث كه جزء مسائل هم نيستند در اين دانش حضور پيدا مي‌كنند در سازماندهي آن سهمي پيدا مي‌كنند.

ـ اينجور بگوييم موضوع هم سهم پيدا مي‌كند، يعني تا وقتي تعيين موضوع نشود قلمرو هم مشخص نمي‌شود.

مسئلة موضوع

در مسئلة موضوع تا زماني كه بحث از موضوع‌مندي و عدم موضوع‌مندي علوم است، خارج از دانش است و احياناً اگر بحث از حتي موضوع‌مندي و عدم‌ موضوع‌مندي دانش اصول است، باز مي‌توان گفت خارج از بحث است. آنجايي كه مشخصاً مي‌گوييم موضوع علم اصول چيست، علي فرض كه ما هنوز دانش پيشينيي كه موضوع علم اصول را تعيين بكند، نداشته باشيم، ناچاريم اينجا مسئله را مطرح كنيم. ممكن است اين را بگوييم جزئي از مبادي ممتزجه است اما الان ما به اين سمت مي‌رويم كه به هرحال ما دانش ديگري غير از اصول به نام فلسفة اصول داريم، آنجا تكليف اين‌كه علم اصول موضوع‌مند است يا نيست و تكليف اين‌كه موضوع آن چيست روشن مي‌شود. بنابراين، اين جزء مبادي ممتزجه نخواهد بود. در وضع كنوني چرا، ما نه‌تنها موضوع‌مند بودن اصول و چيستي موضوع علم اصول را در اصول مطرح مي‌كنيم، كه پيشتر از اين مي‌گوييم اصلاً‌ علوم داراي موضوع هستند يا نيستند. يعني مطلبي كه مسئلة فلسفة مطلق علوم است احياناً اينجا مطرح مي‌شود. ولي در شرايط مطلوب چنين نيست. در هر حال براساس مبنايي كه پذيرفتيم كه بحث از مبادي ممتزجه جزء علم اصول قلمداد مي‌شود اين عقب‌نشيني را بايد بكنيم كه در هندسة دانش اصول بايد سهم و نقش مبادي ممتزجه آن را لحاظ بكنيم.

روش استقراء آثار. يكي از شيوه‌ها اين بود كه گفتيم براي اين‌كه بفهميم آيا يك مبحثي از جمله همين مسئله مبادي‌پژوهي جزئي از دانش اصول هست يا نيست، يكي از روش‌ها استقراء آثار معتبر بود. ببينيم در آثار معتبر اصوليه آيا مبادي را در هندسة دانش شركت داده‌اند يا نه؟

ظاهراً آنچه تاريخ اصول و متون اصولي نشان مي‌دهد، اگر استقراء كنيم مبادي‌پژوهي همواره جزئي از دانش اصول بوده. با مرور جداول ديديم كه از سيد مرتضي تا متأخرين و معاصرين مبحث مبادي را به تفصيل در دانش اصول مطرح كرده‌اند. حتي امثال سيد مرتضي كه در آغاز كتاب خود الذريعه معترض به اصولييون عامه است كه چرا مباحث مربوط به مبادي را در اصول مي‌آوريد، و مدعي مي‌شود كه مي‌خواهد كتاب اصوليي بنويسد كه مبادي داخل آن نباشد، به رغم اين باز بسياري از مباحثي كه سيد مرتضي مطرح كرده جزء مبادي است. هرچند احياناً در ذهن مبارك ايشان، ارتكازاً اين مباحث از مسائل اصول قلمداد مي‌شدند. به رغم آن وعده وارد اين بحث‌ها شده است.

لهذا استقراء آثار حاكي از آن است كه مبادي‌پژوهي همواره در زمرة منابع اصولي آمده است و اصولييون به اين مسئله در متن كتب اصولي خود به طور جدي پرداخته‌اند ولي به نظر مي‌رسد كه اين علي‌المبنا است. يعني مسئله را بايد اينگونه حل كرد.

هرچند استقراء آثار حاكي از اين است كه اصحاب اصول همواره در متن مباحث دانش اصول به مبادي‌پژوهي پرداخته‌اند لكن اين رفتار يا علي‌المبنا يا به عذر اين‌كه دانش ديگري براي طرح اين مباحث پيش از اصول وجود نداشته، لهذا لاجرم و لزوماً در اصول بدان‌ها پرداخته شده است. يعني استقراء كه ما مي‌گوييم يكي از روش‌هاي درك اين است كه آيا فلان دسته از مباحث جزئي از علم اصول هستند يا نيستند، در تدوين و تنسيق ساختار و هندسة اين دانش شركت مي‌كنند يا نمي‌كنند، وقتي مراجعه مي‌كنيم مي‌بينيم مبادي در تمام كتب اصولي مطرح شده است. ما هيچ كتاب اصوليي نداريم (البته با اندكي ممشات جز زبدهًْ‌الاصول شيخ بهايي) كه مبادي در كتاب اصول در متن اصولي نيامده باشد. فقط شيخ بهايي بود كه بحث مبادي را جدا كرد و به عنوان مقدمات دسته‌بندي كرد و بعد وارد مباحث اصولي شد. درحالي‌كه در خلال مباحث اصولي شيخ بهايي هم بعضي مبادي باز راه پيدا كرده، ولي قابل اغماض است. و يا براساس همين مبنايي كه ما مطرح مي‌كنيم، آنها را بايد جزء مبادي ممتزجه به حساب بياوريم.

و ديگراني هم مخصوصاً امثال آخوند و ميرزاي نائيني و محقق اصفهاني، تا معاصرين كه مبحث مبادي را تحت عنوان مقدمات و تمهيدات و امور مقدماتي مطرح كرده‌اند، تصريح نكرده‌اند كه اين بخشي از مبادي است ولي بلاخره جزء كتاب اصولي خود آورده‌اند. اين ظاهر قضيه است، ولي اين‌كه مبادي‌پژوهي بخش معظمي از كتب اصولي اصحاب اصول را تشكيل داده است يا علي‌المبنا است، يعني آنها اصلاً مبادي را جزء اجزاء علم مي‌دانسته‌اند ولذا مبادي اصول را در كتب اصولي خود آورده‌اند. يا به اين اعتبار است كه بعضي از اين مباحثي را كه حضرات در كتب اصولي خود آورده‌اند، ما آنها را مبدأ‌ مي‌دانيم يا بعضي ديگر آنها را مبدأ مي‌دانند، اينها جزء‌ مبادي نمي‌دانستند و جزء مسائل مي‌دانستند. يا اين‌كه همان عذر را داشتند كه جاي ديگري وجود ندارد و دانش ديگري نيست تا مبادي اصول را بحث كند و ما ناچار هستيم در خود كتب اصولي اول مبادي را بحث كنيم و بعد وارد مباحث اصول بشويم. به اين جهات است كه اينها به مبادي‌پژوهي پرداخته‌اند و اين مؤيد آن نمي‌شود كه مبادي‌پژوهي جزء مباحث اصلي دانش اصول و ضلعي از اضلاع هندسة معرفتي اين دانش قلمداد مي‌شود. به اين معنا نمي‌تواند باشد. يعني به رغم اين‌كه روش استقراء‌ آثار حاكي از اين است كه اصحاب اصول همواره و همگي در متن مباحث دانش اصول به مبادي‌پژوهي پرداخته‌اند، اما اين يا علي‌المبنا است يا كلاً دليل نمي‌شود كه مبادي در ساماندهي هندسة معرفتي دانش اصول جايگاه طبيعي و ذاتي دارد. كه طبعاً اينجا هم بر مبناي خودمان كه مبادي ممتزجه را جزء دانش اصول مي‌دانيم، لاجرم اين قسم از مبادي طبعاً در هندسة اصول شريك مي‌شوند كه قبلاً اين را توضيح داده‌ايم.

روش فحص از اظهارات و انظار اصولييون. گفتيم يك روش هم اين است كه ببينيم خود اصولييون چه گفته‌اند. آيا اصولييون صريحاً گفته‌اند كه مبادي‌پژوي ضلعي از اضلاع هندسة معرفتي اصول است؟ اين هم يك روش بود. وقتي خود اصحاب يك علمي مي‌گويند اين مبحث از مباحث اين دانش و يك ضلعي از هندسه و ساختار آن را تشكيل مي‌دهد، اگر چنين بگويند اين حاكي از آن خواهد بود كه چنين است.

ما عرض كرديم اگر كسي از اصولييون حتي بر اشتمال ساختار و هندسة اصول بر مبادي آن تصحيح هم كرده باشد، علي‌المبنا چنين كرده است و براساس شيوة بحث از آن عبور مي‌كنيم. گفتيم شيوة بحث ما اينگونه بود كه علي‌المبنا و براساس تلقي‌هاي ديگران نمي‌توانيم وارد شويم، براي اين‌كه تلقي‌هاي ديگران متفاوت، مختلف و گاه متهافت است و ورود در اين‌كه انواع تلقي‌ها را مبنا قرار بدهيم و بعد براساس آن تلقي‌ها قضاوت كنيم دشوار و احياناً وقت‌گير است و انا رب الابل، ما بايد نظر خودمان را مطرح كنيم و براساس رأي خودمان موضوع را تحليل كنيم. اينجا هم چون مبنئاً قبول نداريم كه مبادي علي‌الاطلاق جزء علم اصول قلمداد مي‌شوند و جايگاه طرح آنها دانش اصول است طبعاً از اين بحث عبور مي‌كنيم و حاجت به بحث نداريم و بايد بر مبناي خودمان رفتار كنيم.

روش كاركردسنجي و كارآمدي‌آزمايي تنها مناسب كشف گسترة كاركرد و برآورد ميزان كارآمدي دانش است. ديگر اين دو روش كاربردي در تعيين هندسة معرفتي دانش ندارند. از اسم آنها هم پيداست كه كاركردسنجي است، يعني قلمروي كاركردي را مي‌توان در اين شيوه سنجيد. اسم آن را كاركردسنجي تجربي گذاشته بوديم و كارآمدي‌آزمايي تجربي و عملاً. لهذا شيوة كاركردسنجي تجربي در تشخيص قلمروي هندسي علم ديگر كارآيي نخواهد داشت. چون اين روش اصلاً مخصوص شناخت قلمروي كاركردي است و شناخت قلمروي كيفي كارآمدي اصول است و به كار تشخيص قلمروي هندسي نمي‌آيد. نمي‌شود با سنج به تشخيص احياناً هندسة دانش اصول دست يافت. اللهم الا ان يقال كه اگر ما پاره‌اي از مباحث را مثل مبادي‌پژوهي، (حالا اگر در مبادي‌پژوهي جواب ندهد در مسئله‌اي مثل اصول عمليه) به صورت تجربي به كار بستيم و كاركردسنجي كرديم، ديديم كه علي‌فرض در استنباط كاركرد دارد، از اين پي مي‌بريم كه اين مباحث جزئي از دانش اصول هستند و مي‌شود گفت كه اين مبحث در هندسة دانش اصول و در ساختار دانش اصول بايد جاي بگيرد. ولي اين هم يك فتأمل دارد و آن اين است كه مطلب روشن است و لااقل ما در مسئلة مبادي‌پژوهي چنين احتمالي نمي‌دهيم كه مبادي همان كاركرد مسائل را داشته باشند. اين را هم قبلاً عرض كرديم. اين احتمال و توجيه جايي ندارد، لااقل در خصوص اين‌كه مبادي‌پژوهي آيا ضلعي از اضلاع علم هندسة اصول را تشكيل مي‌دهد، چون اين فرض درست نيست، يعني مبادي را نمي‌توان در استنباط به كار بست. كاربردي استنباطي ندارد تا اين‌كه بگوييم تجربه كنيم. و اگر هم ما اين روش را به كار ببنديم جواب آن منفي خواهد بود. لهذا روش كاركردسنجي و كارآمدي‌آزمايي تجربي براي كشف هندسة معرفتي اصول كارآيي ندارد و مناسب كشف گسترة كاركرد و نيز برآورد ميزان كارآمدي دانش اصول است.

تا اينجا چهار روش گفته شد، تحليل اقتضائات، استقراء آثار، بعد گفتيم كاركردسنجي و كارآمدي‌آزمايي هم كارآيي ندارد و قبل از اين هم عرض كرديم، اظهار و ابرازهاي اصولييون هم كفايت نمي‌كند. گفتيم حتي اگر تصريح بر اشتمال هم كرده باشند، علي‌المبنا تصريح كرده‌اند.

روش آخر

مي‌ماند آخرين روش. آخرين روش، روشي است توليدشده از پايگاه نگرش منطقي مطلوب. ما بياييم به عناصر ركني دانش اصول به نحو مطلوب و به صورت منطقي و به طور پيشيني نگاه كنيم و بگوييم مثلاً غايت علم اصول عبارت است از توليد قواعد استنباط قضاياي همة حوزه‌هاي معرفتي دين. يعني ما آن وضعيت مطلوب را فرض كنيم. وضعيت موجود با وضعيت مطلوب متفاوت است. ما كاري به وضع موجود نداشته باشيم، چون تا اينجا همة روش‌ها و مناهج پسيني بودند. گفتيم همين اصولييون چه مي‌گويند. اما اگر به صورت پيشيني يعني با فرض اين‌كه پيش از تحقق اصول يا اصول مطلوب داريم مي‌انديشيم و يك اصول مطلوب را ترسيم كنيم و بگوييم اصول فهم دين و منطق فهم دين، آن منطقي است كه نه‌تنها بدان شريعت را بتوان كشف كرد، اخلاق را هم بتوان اكتشاف كرد. عقايد و علم و ديني را هم بتوان به وسيلة آن استنباط كرد. چنين غايتي را تأمين كند و غايت اصول فقه و منطق فهم دين بايد اين باشد. يعني گسترة كاركردي علم اصول را وسيع بگيريم، غايت آن را توسعه بدهيم و بر اين اساس بگوييم هندسة علم اصول چه مي‌شود.

يا لااقل به لحاظ كاركرد كيفي بگوييم علم اصول مطلوب آن است كه فقه نظام‌وار حكومتگري را كه پاسخگوي همة نيازهاي روز به صورت كاملاً كارآمد و روزآمد باشد. اگر وضع مطلوب را بخواهيم مبنا قرار دهيم و بعد هندسة اصول را تصوير كنيم چه مي‌شود؟ در ‌آن صورت معلوم است كه علم اصول با علم اصول كنوني متفاوت است. علم اصول فعلي مي‌شود دو پنجم كل دانش يا رشتة روش‌شناسي فهم دين و مي‌شود جزئي از آن روش‌شناسي كلانِ جامعِ مطلوبِ منطقي كه همين‌جا عرض مي‌كنيم كه ما معتقديم شدني نيست. يعني نمي‌شود با يك دانش و تنها با يك روش همة حوزه‌هاي معرفتي دين را اكتشاف كرد، چون هر حوزه‌اي اقتضائاتي دارد كه روش‌شناسي خاص خود را مي‌طلبد. اما اگر چنين فرضي را بگوييم طبعاً هندسة معرفتي علم اصول متفاوت مي‌شود.

و حتي و دستكم اگر ما علم اصول را نه از نظر توسعة گسترة كاركرد بلكه از حيث ارتقاء كيفيت كاركرد آن بخواهيم مطلوب فرض كنيم، يعني به جاي اين‌كه بگوييم يك دانش فهم شريعت است، بي‌آنكه جامعيت اين فهم را تضمين كنيم، بي‌آنكه تضمين كنيم نظام‌وارگي آنچرا كه از كاربست آن به دست مي‌آيد، بي‌آنكه تضمين كنيم كه اگر فقهي به دست آمد، فقهي است كه مي‌تواند يك حكومت را به طور تمام و كمال اداره كند، بي‌آنكه تضمين كنيم فقه به دست آمده روزآمد خواهد بود، يعني با شرايط تاريخي و ظروف اجتماعي و تاريخي جديد منطبق باشد. بي‌آنكه تضمين كنيم آن فقه به دست آمده كارآمد نيز خواهد بود، يعني گره از كار فروبستة بشر خواهد گشود، اگر اينگونه ببنيم، هندسة اصول يك طور خواهد بود. و فرض كنيم اگر علم اصول كنوني اينگونه است، يا اگر مطلوب فرض كنيم و بگوييم علم اصولي كه نظام‌وار استنباط مي‌كند، فقه حكومتي تأمين مي‌كند و جامع استنباط مي‌كند، شريعت را كامل به دست مي‌آورد، شريعت و فقه روزآمد و كارآمد در اختيار ما قرار مي‌دهد، در آن صورت طبعاً مي‌بايست اضلاعي از اين اصول كامل شود. مي‌بايست قطعاتي بر اين اين پازل و جورچين افزوده شود تا چنين اصولي به دست بايد. در آن صورت هندسة معرفتي اصول مطلوب با هندسة اصول موجود متفاوت خواهد بود.

و در عين حال اين را هم اضافه كنيم كه اگر ما اصول مطلوب را تصوير كنيم نه‌تنها پاره‌اي از مباحث بايد در اين پازل جايگير شوند، پاره‌اي از مباحث هم بايد از اصول خارج شود. شما در اصول مباحثي را مطرح مي‌كنيد كه نبايد جزء اصول بيايد. به صورت آشكارا بخش عمده‌اي از مبادي و پاره‌اي از مباحثي كه اصولي نيستند (به جز مبادي)، پاره‌اي از مباحثي كه كاربردي درخوري در فقه ندارند، اينها هم بايد اصول خارج شوند. يعني اگر ما از پايگاه نگاه منطقي و مطلوب و با فرض نگرش پيشيني به اصول كنوني نگاه كنيم، چيزي نظير جامع‌نبودن و مانع‌نبودن در خصوص ساختار اصول كنوني قابل طرح خواهد شد. پاره‌اي از مسائل بايد در مقام تنقيح و بازپيراست از اصول خارج شود و پاره‌اي از مسائل بايد در مقام تكميل، ترميم و بازافزايي وارد اصول شود. اگر اين اتفاق بيافتد كه بخشي وارد و بخشي خارج شود، آيا هندسة‌ اصول هماني خواهد بود كه الان هست؟ نه‌خير. بنابراين در نگرش منطقي و مطلوب به اصول مي‌بينيم كه اين نگرش مقتضي خروج پاره‌اي از مباحث از علم اصول و از جمله مبادي‌پژوهي است. و مقتضي ورود پاره‌اي از مسائل و مباحث در ساختار اين دانش است كه لازمة آن تغيير هندسة علم اصول خواهد بود.

البته كاربست اين روش اخير چيزي فراتر از مبحث مبادي شد. اما مبحث اجتهاد و تقليد محل بحث است كه اين مبحث جزء هندسة علم اصول قلمداد مي‌شود يا خير كه بايد بايد با همين مناهجي كه گفتيم آن را هم بررسي كنيم و يا تكليف بحث اصول عمليه چه مي‌شود كه بايد مورد بررسي قرار بگيرد. والسلام.

 

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo