< فهرست دروس

درس اصول استاد علی‌اکبر رشاد

89/07/07

بسم الله الرحمن الرحیم

 

فرع پنجم) نسبت و مناسبات قلمرو‌ علم با دیگر عناصر رکنی آن

فص يك) شرح نظـریه‌ی تناسق،‌ و کارکـردهای عمومی آن

فص دو) اشکالاتي بر نظریه‌ی تناسق وارد شده يا ممكن است ايراد شود

نتيجه‌ي بحث

بسم‌الله الرحمن الرحيم

 

الحمدللـه و الصلوة على رسول‌الله و على آله آل الله و اللعن الدائم على اعدائهم اعداءالله الى يوم لقاء الله.

 

فرع پنجم) نسبت و مناسبات قلمرو‌علم با دیگر عناصر رکنی آن

پنجمين مطلب قابل بحث در مسئله‌ی قلمروشناسی، بررسي «نسبت و مناسبات قلمرو علم با مسائل فرادانشي ديگر» است. چنان‌كه گذشت افزون بر بيست‌ مسئله را تحت عنوان فلسفه‌ی اصول مي‌توان مطرح كرد. حدود نيمي از اين مسائل، معطوف به خود دانش اصولند‌، مباحثي مانند تعریف، موضوع‌شناسي، مسائل‌پژوهشی، غایت‌شناسي، رو‌ش‌شناسي، جايگاه و هویت، و... اصول فقه؛ و اين دسته را مسائل فلسفه‌ي اصول مي‌ناميم.

پاره‌اي ديگر از مسائل را كه مربوط و معطوف‌ به مسئله‌هاي علم اصول‌اند، مسائل فرامسئله‌اي فلسفه‌ی اصول می‌خوانیم. بحث قلمرو علم اصول از سنخ دسته‌ي اول است.

برخی از مسائل فرادانشي تکون‌بخش و هویت‌ساز دانش قلمداد مي‌شوند بدين‌معنا كه ماهيت و هويت براساس نظريه‌ي تناسق، هر علمي به این عناصر صورت می‌بندد. يعني اگر بخواهيم مشخص كنيم كه اين علم داراي چه هويتي است و در زمره‌ي كدام دسته از علوم قرار مي‌گيرد، آيا مثلاً در زمره‌ي حكمت عملي است يا حكمت نظري است؟ از جمله‌ي علوم حقيقي است علوم اعتباري؟ بايد به خصائل عناصر ركني آن رجوع كنيم.

علاوه بر این‌که هر علمي ساخته‌ی اقتضائات عناصر ركنی خویش است، ميان خود اين عناصر نیز تناسب وثیق و ترابط عمیقي برقرار است که از اقتضائات همدیگر متأثر می‌شوند. برايند تعامل بين عناصر و نیز تأثیر بلکه تأثر میان آنها و دانش، موجب تناسق کل علم و عناصر می‌گردد.

باتوجه به كاركردهاي گسترده‌ا‌ي كه نظريه‌ي تناسق در مباحث فلسفه‌ي اصول از جمله مبحث نسبت و مناسبات قلمروشناسي با ديگر عناصر ركني علم ‌دارد، در زير به اجمال اين نظريه و كاركردهاي آن را توضيح مي‌دهيم.

فص يك) شرح نظریه‌ی تناسق،‌ وکارکردهای عمومی آن:

نظریه‌ی تناسق (تلائم ـ تعامل عناصر ركني علوم) را می‌توان در قالب پنج بند بشرح زیر تبیین کرد:

یک) عناصر و متغیرهایی که مسائل فراعلمی یک دانش را تشکیل می‌دهند، به دو دسته طبقه‌بندی می‌شوند: عناصر ركني و عناصر غيرركني؛ از عناصر و متغیرهای مولدی چون «موضوع»، «غایت»، و«روش» علم که تکون و تعین‌ دانش و مسائل اساسی آن در گرو آن‌هاست به «عناصر يا متغيرهاي رکنی» تعبیر می‌کنیم، و به عناصر و متغیرهای تابع که هستی و هویت آنها تحت تأثیر عناصر رکنی صورت می‌بندد، مانند «ساختار و هندسه‌ي دانش»، و «جايگاه علم» در جغرافياي شبكه‌ي علوم مرتبط، عناصر يا متغيرهاي غیررکنی اطلاق می‌کنیم.

دو) هریک از عناصر رکنی علوم، همچون دانشواره‌ای (عليمه‌اي) از استقلال نسبی برخوردارند و داراي هویت متعینی‌اند، و به همین‌روي می‌توان اکثر پرسش‌های «فلسفه‌ی علم»ی‌ای را که درباره‌ی یک علم تمام می‌تواند طرح بشود، درباره‌ی یکان‌یکان آن‌ها نیز طرح کرد.

همانگونه كه مي‌توان و مي‌بايد از ماهيت و تعريف علم پرسيد و از هويت معرفتي دانش كه آيا از علوم حقيقي است يا از علوم اعتباري بحث كرد، و از موضوعمندي و عدم موضوعمندي و چيستي موضوع علم سخن گفت، و غايت‌شناسي دانش را بررسي كرد، و روش‌شناسي علم را واكاويد، و ... مي‌توان از ماهيت مسئله، از هويت مسئله، از موضوع مسئله، از غايت مسئله، از روش مسئله، و... نيز پرسيد. اين به معني استقلال و انسجام مسئله بماهي مسئله است.

سه) با وجود استقلال و انسجام مورد اشاره در بند بالا، اين مسائل با همديگر و نيز آنها با دانش، تسانخ خاصي دارند كه به طور متقابل موجب نوعي تعامل مولد و فعال ميان اقتضائات آنها با هم و آنها با علم شده و باعث تكون و تعين علم و نيز يكان‌يكان مسئله‌ها مي‌گردد، آن‌سان که اگر این تسانخ و تعامل وجود نمی‌داشت، علم‌انگاری مجموعه‌ای از قضایای متشـتته میسر نمی‌افتاد. به اين معنا كه مثلاً روش يك علم با غايت آن مناسبتي دارد و اين‌طور نيست كه هر روشي را براي دست‌يابي به هر غايتي بتوان به كار بست، و يا هر غايتي از هر علمي برآيد يا از هر روشي بتوان در هر علمي بهره گرفت. همين‌طور است رابطه‌ي ميان ديگر عناصر با هم و با علم مربوط، و اگر مجموعه‌ي عناصر با هم تناسب و ترابط منتهي به نوعي تعامل مولد و فعال نداشته باشند اصلاً علمي پديد نمي‌آيد. با مجموعه‌ي مسائل و قضاياي متشتته را كنار هم فهرست كردن و در قالب يك كتاب قرار دادن علم صورت نمي‌بندد؛ والا هركس از گرد راه نرسيده مشتي از مسائل منطق، مشتي از مسائل فلسفه، مشتي از مسائل جامعه‌شناسي، مشتي از مسائل روان‌شناسي را، درهم مي‌كرد و نام يك علم را بر آن مي‌نهاد و مي‌شد مؤسس علمي جديد!

پس اقتضائات تعيين‌كننده‌ي هريك از عناصر ركني و مسائل اساسي علم از قبيل تعريف و هويت‌شناسي آن، كاركردسنجي و غايت‌شناسي آن، روش‌شناسي و قلمروپژوهي آن، در يك فرايند تعاملي چندسويه ميان آنها با همديگر، و نيز تأثير و تأثر آنها با خود علم، و در دو مقام حقيقت و معرفت، و به صورت عرضي و شبكه‌سان و طولي هرموار، در تكون و تعين و نيز تحويل و تحول علم و عناصر ركني‌اش بايد ديده شود.

چهار) اقتضائات و تعامل عناصر با همديگر و آنها با علم، چندسویه بوده و به دو صورت افقی ـ شبكه‌سان (عرضي) یا عمودی ـ هرموار (طولي)، و در دو مقام ثبوت و نفس‌الامر آنها و در مقام اثبات و معرفت بدانها، به تعبییر دیگر: برآیند تناسب و تعامل میان عناصر علوم با هم و آنها با علم، هم در نفس‌الامر علم و هريك از مسائل نقش‌آفرين است و هم در مقام فهم اصحاب علم از مسائل آن؛ و نيز برونداد اين تعامل در سه محیط و لايه نمود و بروز پيدا می‌کند:

1/4. افق«فراعناصری»، معطوف به احکام کلی خود علم، به صورت تکون و تعين ماهیت و مختصات علم. اين لايه و سطح از تاثيرگذاري ماهيت و هويت دانش را مي‌سازد.

2/4. افق «بیناعناصری»، معطوف به خود عناصر علم، در قالب تعیین و تعریف ماهیت و مختصات عناصر.

توضيح اين‌كه: يك‌بار مجموعه‌ي اين مسائل و عناصر ركني را به صورت عرضي با يكديگر مي‌سنجيم، مي‌گوييم مسئله‌ي تعريف علم، با مسئله‌ي روش آن، اين دو با مسئله‌ي‌ غايت دانش، اين سه با مسئله‌ي كاركردهاي ذاتي آن، اين چهار با مسئله‌ي مسائل‌پژوهي آن علم چه تعاملي با هم دارند؟ به اقتضاء خصوصيات و مختصاتي كه هريك از اينها دارند وقتي كنار هم چيده مي‌شوند، در همديگر تأثير متقابل دارند همديگر را متكون و متعين مي‌كنند.

3/4. افق «مسائلی»: معطوف به مسائل علم و در تعریف و تحلیل اين مسائل. يكان‌يكان مسائل يك دانش كمابيش از عناصر ركني علم تأثير مي‌پذيرد، زيرا في‌الجمله اين مطلب پذيرفته است كه هر علمي همان مسائل علم است، پس ميان عناصر علم با مسائل آن، نسبتي نظير نسبت آنها با علم برقرار است.

پنج) هرگونه تطور و تغییری در هرکدام از عناصر، در مقام ثبوت (حقیقت عناصر و علم) یا در مقام اثبات (معرفت به عناصر و علم) می‌تواند به ترتیب موجب تطور در حقیقت یا تحول در معرفت عناصر و علم دیگر گردد.‌

با توجه به اين‌كه گفتيم بين مجموعه‌ي عناصر و متغيرهاي ركني مختصات و اقتضائاتي دارند و اين اقتضائات و مختصات در فرايند تعامل‌هاي چندسويه و چندلايه‌اي ميان آنها با همديگر و آنها با علم، يك برايندي دارد، اگر فرض كنيد كه در يكي از اينها تحت عاملي تغييري رخ دهد، مي‌تواند ـ نه مي‌بايد ـ در عنصر ديگر و در علم تغيير ايجاد كند، اين تغيير گاه در نفس‌الامر و مقام حقيقت عنصر يا علم است و گاه در فهم اصحاب آن و مقام معرفت است كه برحسب مورد و مقام مي‌تواند منشأ تحول گردد.

مثلاً اگر در نفس‌الامر و خارج، روشگان يك علم كه تك‌روشي است توسعه‌ي روشي داده شود و تبديل به علم چند روشي گردد (مثلاً دانش كلام كه احتمالاً در آغاز فقط نقلي بوده و بعدها در حل مسائل خود روش عقلي را نيز به خدمت گرفته، سپس برحسب نياز و تناسب از روشهاي ديگر نيز استفاده كرده است) هم مسائل آن تنوع خواهد يافت و متفاوت خواهد گشت، هم قلمرو كاركردي آن توسعه خواهد پذيرفت، هم احياناً كارايي آن ارتقاء پيدا خواهد كرد؛ در مقام معرفت نيز وضع به همين منوال است، و كسي كه در باب كاركرد و كارآيي علم اصول معتقد باشد كه اصول تنها عهده‌دار توليد فقه افتائي و انفرادي است نه فقه نظاموار و اجتماعي، با كسي كه در نقطه‌ي مقابل وي مي‌انديشد، قهراً در ساير عناصر اين علم نيز متفاوت فكر خواهد كرد. اصولاً اصول آن كه چون امام(ره) در مبادي احكامي اصول يا فلسفه‌ي فقه بر اين عقيده است كه كه حكومت فلسفه‌ي عملي تمام فقه است، مسائل و قواعد اصولي‌اش تفاوت چشمگيري با اصولي و فقيه انفرادي‌انديش خواهد داشت. البته بارها گفته‌ايم بار دگر مي‌گوييم كه اين تأثير و تأثرها علي نحو الموجبهًْ الجزئيه مي‌باشد نه به نحو موجبه‌ي كليه.

فص دو) پاسخ به اشکالاتي بر نظریه‌ی تناسق وارد شده يا ممكن است ايراد شود

برخی ایراداتِ مطرح شده‌ يا قابل طرح درباره‌ی نظریه‌ی تناسق را براي رفع ابهام از ساحت آن، در زير طرح كرده، به بیان پاسخ اجمالی هرکدام می‌پردازیم:

يك) ترابط میان متغیرهای رکنی از چه سنخ ترابطی است؟ آیا این عناصر تلازم منطقی با هم دارند؟ مثلاً یکی ذات و علت است و باقی عرض و معلولند و یا همگی معلول علت واحده‌اند؟ اگر چنین باشد، این نظریه مناسب تبیین روابط عناصر رکنی علوم حقیقیه است، اما چنین رابطه‌ای در علوم اعتباریه متصور نیست.

ـ به حکم همین تناسب و ترابط، سنخ ترابط میان متغیرهای هر علم با هم و این عناصر با خود علم ، فراخور همان علم ‌است، لهذا ترابط و نیز تأثیر و تأثر متغیرهای علوم حقیقی از سنخ حقیقی است و علوم اعتباری از سنخ اعتباری.

دو) از آنجا که وزن تأثیر همه‌ی عناصر رکنی بر علم‌ها یکسان نیست، و لااقل تأثیر این متغیرها در همه‌ی علوم ـ هرچند از یک نوع مانند علوم حقیقی ـ یکنواخت نیست. و نیز با توجه به تعدد عناصر و همچنین تطورات احتمالی که می‌تواند ثبوتاً در آنها روی دهد، یا تفاوت‌هایی در مقام اثبات و معرفت پدید آید، آیا قول به تأثیر و تأثر تعیین‌کننده‌ی‌ عناصر، منتهی به نسبیت در عناصر و خود علم نمی‌گردد؟

ـ هر نسبیتی ـ بویژه آن‌گاه که حقیقی و اجتناب‌ناپذیر باشد ـ مطرود نیست؛ مثلاً این‌که سطوح فهم مؤمنان حتی عالمان دینی از دین، ناگزیر یکسان نیست، چه پیامد منفی‌ای می‌تواند داشته باشد! و گیرم که تبعات منفی‌ای نیز داشته باشد چه می‌توان یا می‌باید کرد؟ مثلاً اگر در مانحن فیه، میان عناصر رکنی با هم و میان آنها با دانش، در نفس‌الامر تناسب و تعاملی برقرار باشد، با عدم اذعان بدان، اين تناسب و تعامل منتفی نخواهد شد و تبعات آن زدوده نخواهد شد.

سه) بالأخره برای هر علمی، محور ثابتی لازم است والا فاقد ملاک وحدت خواهد بود، عدم وحدت نیز مساوق با عدم وجود است، پس در صورت فقدان محور، دانش صورت نخواهد بست.

ـ قول به مناط یکسان و یگانه و بدل‌ناپذیر در ملاک مسئله‌ی علم ، فاقد توجیه علمی و دلیل درخوری است؛ در این مسئله، نظری جز معیارمندی مانعهًْ‌الخلوی حسب‌الموردی رهگشا نیست، نظریه‌ی تناسب و ترابط عناصر مستلزم نفی فرد رئیسی در میان عناصر ـ هرچند حسب الموردی ـ نیست. وانگهی اگر هویت علم را «کلی متشکل از عناصر رکنی» بیانگاریم، همان انسجام مجموعه‌ی عناصر، مناط وحدت علم قلمداد خواهد گشت، و نیازی به مناط واحد بدل‌ناپذیر نیست.

چهار) با توجه به این‌که برخی عناصر رکنی با برخی دیگر از سنخ واحد نیستند بلکه با هم متعارض‌اند و لااقل ضدینند، آیا می‌توانند با هم تعامل مولد و برایند مشترکی داشته باشند؟

ـ حال اجزاء العلهًْ‌ الواحدهًْ که با هم علت واحدی را شکل می‌دهند و معلول واحد حقیقی‌ای را پدید می‌آورند همین‌گونه است، اگر اشکال وارد باشد مشترک‌الورود خواهد بود.

پنج) اگر متغیرهای رکنی علم متوقف بر همدیگر انگاشته شوند، و این فرایند سامانه‌ای همه‌گیر باشد حلقه‌ی بسته‌ای تشکیل خواهد شد، و نیز اگر تکون و تعین علم در گرو عناصر ركني آن باشد و عناصر ركني علم نیز متغیر تابعی از علم قلمداد بشوند، مستلزم توقف شئ علی نفسه و دور محال خواهد بود.

تعامل میان عناصر با هم و نیز آنها با علم، متناوباً و در فرایند حرکت از اجمال به تفصیل و بالعکس [شبیه به دور هرمنوتیکی] صورت می‌بندد، لهذا دور محال رخ نخواهد افتاد.

شش) اگر تعین و تعیین در دو افق ثبوت و اثبات، مترتب بر متغیرهای رکنی باشد، آیا مقام ثبوت که مقام واقع و تکوین است، تابع اعتبار ما نخواهد شد.

ـ تعین در مقام ثبوت تابع احکام و اوصاف ثابت و نفس‌الامری متغیرهاست، نه تابع مقام اثبات و معرفت ما؛ و تعیین در افق اثبات نیز تابع نگاه و معرفت‌؛ پس تغییر و تطور در هر مقامی تابع متغیرها یا احوال متغیرها، فراخور و درخور همان افق و عالم است.

هفت) متغیرهایی چون عنصر غایت، عنصری بیرونی‌اند، متغیر بیرونی را چگونه می‌توان عنصر رکنی تکون‌بخش و هویت‌ساز دانش انگاشت؟

ـ مگر همواره و همه‌ي علل درونیِ معالیل‌اند؟ مثلاً علت غایی برغم آن‌که بیرونی و وجوداً متاخر است، در پدیدآیی هستومندان سهم بسزايي دارد؛ از اين روي اگر این نقد و نقاش موجه باشد مشترک‌الورود خواهد بود.

نتيجه‌ي بحث:

اكنون پس از تبيين نظريه‌ي تناسق، به اجمال به نتيجه‌ي اعمال نظريه در خصوص مصب بحث اشاره مي‌كنيم. سئوال ما در اين فرع اين بود كه در مصب بحث ما كه قلمروشناسي است، نسبت بين اين عنصر با عناصر ديگر چيست؟ و عناصر ركني چه تأثيري در قلمروشناسي دارند و بالعكس؟

به حكم اقتضائاتی كه هريك از عناصر و متغيرها در ارتباط با مساله‌ی محل بحث ما دارند، قلمروشناسي نسبت به پاره‌اي از مسائل مقدم و از پاره‌اي از مسائل متأخر است. به جهت اين‌كه پاره‌اي از مباحث و مسائل مترتب بر قلمروشناسي هستند، درحالي كه قلمروشناسي نيز به نوبه‌ي خود بر پاره‌اي ديگر از مسائل مترتب است.

بدين‌ترتيب تعريف علم اصول مقـدم بر قلمروشناسي و هر مسئله‌ي ديگر خواهد بود، زيرا چنان‌كه گذشت گويي تعريف كامل عصاره‌ي حاوي همه‌ي عناصر و اركان دانش از جمله قلمرو آن قلمداد مي‌شود؛ كما اين‌كه غايت‌شناسي علم نيز مقدم بر قلمروشناسي است، چون غايت به ما مي‌گويد كه مرزهاي هر علمي كجاست و هر آن مبحثي كه به تأمين كمك نمي‌كند بيرون از مرزهاي آن علم بشمار است. بنابراين نخست بايد از غايت يك دانش بحث شود تا فهم شود قلمرو آن كجاست؟ كما اينكه پاره‌اي از مسائل هم بر قلمروشناسي مترتب‌اند، مانند جايگاه‌شناسي و كارآمدي‌سنجي علم كه مترتب بر قلمرو كاركردي آن است. پس از قلمروشناسي كاركردي است كه مي‌توانيد بگوييد آيا علم اصول، منطق فراگير و جامع استنباط كل دين است، يا روش‌شناسي استنباط همه‌ي حوزه‌هاي رفتاري دين است و يا كاركرد ذاتي آن محدود به محدوده‌ي شريعت است، پس كارايي‌سنجي و تعيين جايگاه اصول در شبكه‌ي علوم دين متأخر از قلمروشناسي است. كما اين‌كه مباحث مسائل‌پژوهي و تمايز علم اصول از ساير علوم كمابيش مترتب بر قلمروشناسي هستند، پس رتبتاً متأخر از قلمروپژوهي خواهند بود.

 

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo