< فهرست دروس

درس اصول استاد علی‌اکبر رشاد

1402/08/03

بسم الله الرحمن الرحیم

 

مروری بر مطالب گذشته

 

برخی از ادله نافین مفهوم غایت را بیان کردیم. من جمله اینکه اگر غایت دلالت بر مفهوم داشته باشد این دلالت باید به یکی از دلالات ثلاث باشد درحالیکه در اینجا هر سه نوع دلالات ثلاث منتفی هستند یعنی دلالت غایت بر مفهوم نه دلالت مطابقی است ، نه تضمنی و نه التزامی. ما در پاسخ گفتیم که اولاً حصر دلالات در این سه قسم محل تأمل است. ثانیاً دلالت بر مفهوم خود نوع مستقلی از دلالت است و مفهوم مدلول و بخشی از موضوع له غایت است.

 

دلیل دیگر نافین مفهوم غایت

 

دلیل دیگری که نافین مفهوم غایت ارائه کرده اند این است که اصولاً قید همیشه به موضوع تعلق می گیرد نه به حکم. درحالیکه در بحث مفهوم غایت مسأله این است که آیا حکم در ما بعد غایت هم جاری می شود یا خیر. در نتیجه هیچ گاه غایت نمی تواند بر مفهوم دلالت کند. لذا اداة غایت یعنی «الی» و «حتی» قید هستند برای موضوع که در مثال معروف «سرت من البصرة الی الکوفه» کوفه است نه قید برای حکم که سیر باشد. در واقع اداة غایت دلالت بر معنایی در موضوع می کنند و حکم جمله را محدود و مقید نمی کنند.

 

اشکال اول بر دلیل فوق

 

پاسخ ما به استدلال فوق این است که فرض کنید ما پذیرفتیم که در مثال «سرت من البصرة الی الکوفه» غایت قید موضوع یعنی بصره و کوفه است نه قید حکم که «سیر» باشد. ولی آیا مقید شدن بصره و کوفه هیچ ربطی به حکم که «سیر» است ندارد؟ به عکس استدلال شما به نظر می رسد که تحدید موضوع در حقیقت تحدید حکم است. اگر حکم «سیر» نبود اصلأ بصرة و کوفه چه موضوعیتی در جمله داشتند؟ اصلأ چه ثمره ای داشتند و چه فایده ای بر ذکر آنها مترتب بود؟ اصلا چرا ما با اداة غایت موضوع را محدود می کنیم؟ چون می خواهیم تکلیف حکم روشن شود. لذا پاسخ ما این است که :

 

تحدید الموضوع فی الحقیقة تحدید للحکم و الا لولا الحکم لما کان للموضوع موضوعیة

 

اگر مولی نمی خواست که امر به سیر کند چرا اصلاً بصرة و کوفه را ذکر کرد؟ لذا وقتی که مولی از «بصره » و «کوفه» نام می برد قصد دارد که محدوده سیر را معین کند.

 

فکانه یقال فی « سِرْ من البصرة الی الکوفة » السیر بین البصرة و الکوفة هو الواجب

 

لذا تحدید موضوع در اینجا در حقیقت تحدید حکم است. واجب، «سیر» به طور مطلق نیست‌ بلکه واجب عبارت است از سیر از بصرة تا کوفة. و ماقبل و مابعد آن واجب نیست.

 

فیعود تقیید الموضوع الی تقیید الحکم

 

اشکال دوم بر استدلال فوق

 

اشکال دومی که بر استدلال فوق مطرح است این است که شما می فرمایید غایت به موضوع تعلق می گیرد نه به حکم. اگر ما این فرمایش شما را بپذیریم باز هم این نکته باقی می ماند که موضوع در حکم علت برای حکم است. آیا می شود که علت مقید شود ولی این تقیید از علت به معلول تسری نکند؟ علت هر هویت و هر حدی که داشته باشد این هویت و حد در معلول هم تاثیر می گذارد.

 

و لان الموضوع یعتبر کالعلة للحکم کما قیل فیسری تحدید الموضوع الی الحکم

 

وقتی که موضوع علت باشد برای حکم، حکم که معلول است، تابع علت خود خواهد بود و با تحدید موضوع بالواسطه حکم هم تحدید می شود. اگر ما قبول کنیم که غایت، موضوع را مقید و محدود می کند قطعاً باید بپذیریم که با واسطه، حکم جمله را هم مقید کرده است. مگر اینکه شما با دلیل اثبات کنید که ممکن است قیدی علت را مقید و محدود کند ولی معلول را مقید و محدود نکند. گذشته از این ما موارد فراوانی داریم که به تایید همه اصولیون در آنها غایت به حکم تعلق گرفته است و نه به موضوع. و اگر اصل این مطلب پذیرفته شود که «الی» دلالت بر مفهوم می کند دیگر ما بحث کبروی نخواهیم داشت. چون در مفاهیم بحث ما صغروی است. کبرای این بحث حجیت مفهوم است. اگر در بحث صغروی بپذیریم که غایت مفهوم دارد دیگر در کبرای این قضیه که مفهوم حجت است تردید نباید کرد.

 

آراء قائلین به تفصیل

 

در بحث مفهوم غایت بعضی قائل به تفصیل شده اند. تفصیل نخست آن است که اگر غایت قید حکم باشد دارای مفهوم است ولی اگر قید موضوع باشد مفهوم ندارد. و ما عرض کردیم که اینکه قید همواره به موضوع تعلق بگیرد محل تأمل است. تفصیل دوم این است که «الی» و «حتی» در استعمال دو حالت دارند. گاه از مسأله شروع و ختام منسلخ هستند. اصلاً مبدأ و منتهی و آغاز و انجام را بیان نمی کنند. اصلأ فارغ هستند از اینکه ابتدا کجاست و انتها کجا. بلکه فقط حد را معلوم می کنند.‌ می خواهند بیان کنند که این محدوده محل حکم است و درباره خارج از محدوده ساکت هستند. البته رأی ما این است که چنین مواردی استثناء هستند و در آنها قرینه ای وجود دارد . مثل آیه شریفه:

 

يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُواْ إِذَا قُمْتُمْ إِلَى الصَّلاةِ فاغْسِلُواْ وُجُوهَكُمْ وَأَيْدِيَكُمْ إِلَى الْمَرَافِقِ وَامْسَحُواْ بِرُؤُوسِكُمْ وَأَرْجُلَكُمْ إِلَى الْكَعْبَينِ [۱]

 

وقتی که خداوند می فرماید «وَامْسَحُواْ بِرُؤُوسِكُمْ» قید نمی کند که مسح باید از کجای سر تا کجای آن باشد. و وقتی خداوند متعال می فرماید: «وَأَرْجُلَكُمْ إِلَى الْكَعْبَينِ» یعنی پای خود را در این محدوده مسح کنید. نمی خواهد بفرماید به سمت «کعبین» مسح کنید. برداشت عرف این است که مسح باید از سر انگشتان باشد تا برآمدگی روی پا. گرچه برداشت ما از لفظ «کعبین» در این آیه این است که «کعب»یعنی قوزک پا و هر دو طرف پا دارای کعب است و دست هنگام مسح پا باید باز باشد و مسح روی پا و تا دو قوزک پا انجام شود. لذا در آیه وضو که خداوند متعال می فرماید: «وَأَيْدِيَكُمْ إِلَى الْمَرَافِقِ» خداوند قصد ندارد بفرماید از کجا تا کجا را مسح کنید. و این مطلب هم قرینه عرفی دارد و هم قرینه لفظی دارد. قرینه لفظی اش این است که در برابر «الی المرافق» لفظ «من» جاره برای ابتداء غایت نیاورده است. و قرینه عرفی اش هم این است که عرفاً مسلمین دست را در وضو از آرنج به سمت سر انگشتان می شسته اند نه بالعکس. در واقع آیه فوق در مقام بیان حد مغسول است نه در مقام بیان غایت. کما اینکه در مقام بیان بدایت هم نیست. در اینجا بعضی گفته اند که غایت در مانند این آیه دلالت بر مفهوم ندارد و در غیر امثال این آیه دلالت بر مفهوم دارد. لکن ما در اداة غایت قائل به اشتراک لفظی نیستیم و نمی گوییم که «الی» و «حتی» گاه به این معنی هستند و گاه به آن معنی بلکه در امثال این آیه قرینه وجود دارد که در اینجا سخن از غایت نیست بلکه فقط سخن از تعیین حد است. یک طرف حد که عرفاً معلوم است که سر انگشت است و ذکر نشده است و طرف دیگر حد یعنی «مرافق» و «کعبین» را خداوند ذکر کرده است. این به اعتبار وجود قرینه است. مثل این است که در مقام بیان محدوده مسح سر به کسی بگویید سر خود را مسح کن و اصلأ در مقام تعیین محل خاص مسح سر نباشید. در اینجا هم خداوند متعال می فرماید تا مرافق یعنی نقطه رفق و اتصال دو استخوان دست را بشوی. لذا این آیه دلالت ندارد که گاه «الی» و «حتی» دلالت بر غایت ندارند و بلکه این اداة بر غایت دلالت دارند مگر اینکه در جایی قرینه ای وجود داشته باشد که در آنجا به طور خاص بحث از غایت نیست.

 

پاورقی

 

۱: سوره مائده / آیه ۶

 

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo