< فهرست دروس

درس اصول استاد علی‌اکبر رشاد

1402/07/29

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: مبحث غایت

 

درباره مفهوم غایت بحث می کردیم. عرض کردیم مفهوم غایت یعنی حکمی که در منطوق ذکر شده است در بعد از غایت جاری نیست و از آن مرتفع و منتفی است. مفهوم غایت قائلین فراوانی دارد. بعضی گفته اند علیه المشهور و بعضی مثل میرزایی کلباسی گفته اند علیه المعظم یعنی اکثر فقها قائل به مفهوم غایت هستند. قول دیگر عدم دلالت غایت بر مفهوم است که از قدما بزرگانی مثل سید مرتضی رضوان الله تعالی علیه و شیخ طوسی، همچنین از فقهای عامه العامدی و از متأخرین فاضل تونی و میرزای قمی جزو نافین مفهوم غایت هستند. بعضی هم قائل به تفصیل شده اند و قول تفصیل بر چند قسم است. قسم نخست تفصیل آن است که اگر غایت قید حکم باشد دلالت بر مفهوم می کند و اگر غایت قید موضوع و متعلق حکم باشد مفهوم ندارد. قسم دوم تفصیل این است که بعضی دیگر بین «حتی» و بین «الی» قائل به تفصیل شده اند و گفته اند که «الی» مفهوم دارد و «حتی» مفهوم ندارد. گویا که «حتی» را ضعیف تر از «الی» دانسته اند. البته همانطور که بیان شد محل نزاع «حتی» جارّه است نه «حتی» استئنافیه یا عاطفه و گفته اند که «حتی» به نیابت از «الی» و زمانی که به معنای آن باشد جر می دهد لذا چون ضعیف تر و تابع است بر عکس«الی» دلالت بر مفهوم ندارد. قسم سوم تفصیل این است که فرقی از جهت دلالت بر مفهوم بین «الی» و «حتی» نیست بلکه اگر متکلم در مقام بیانِ یک حدی بود که این حد از ابتداء آغاز و در غایت ختم می شود و اصلأ در مقام بیان حکم قبل از ابتداء و بعد از غایت نبود، در این جمله غایت مفهوم ندارد و الا مفهوم دارد. این اقوال تفصیل البته مخالفینی هم دارد مثلاً آیه الله سبحانی درباره قسم نخست تفصیل می فرمایند عرف اهل لغت اصلأ تفاوتی بین زمانی که غایت قید حکم است با زمانی که غایت قید موضوع و متعلق است قائل نیست و به ذهنش چنین تفاوت و تفصیلی تبادر نمی کند. ایشان می فرمایند فقط مفهوم غایت به ذهن اهل عرف تبادر می کند ولی اینکه غایت قید حکم است یا قید موضوع و متعلق به ذهن اهل عرف تبادر نمی کند. چون به هر حال معنی در بستر اجتماع شکل می گیرد و زبان یک امر و پدیده اجتماعی است لذا باید ببینیم که جامعه از یک لفظ چه می فهمد. هر کدام از قائلین فوق ادله ای را اقامه کرده اند.

 

ادله مرحوم میرزای کلباسی در اثبات مفهوم غایت

مرحوم میرزای کلباسی[1] در کتاب بسیار ارزشمند اشارات الاصول می فرمایند به نظر ما غایت مفهوم دارد و بعد استدلال می کنند که

لنا التبادر و انه لولا المخالفة لما کان الغایة غایة بل وسطاً

اگر غایت، مفهوم مخالف نداشت، این غایت اصلا غایت نمی بود بلکه وسط می شد. اگر اداة غایت دلالت نکنند بر اثبات حکم در مُغَیّیٰ تا غایت و ارتفاع حکم در بعد از غایت، پس این غایت اصلأ غایت نیست بلکه وسط است. در این صورت اصلأ ابتدا و انتها معنی ندارد بلکه متکلم در حال بیان یک محدوده است که آن محدوده متعلَّق حکم است. هر کدام از دو حد این محدوده هم از یک حیث ابتدا و از حیث دیگر انتها هستند. این استدلال بلاغی زیبا که ظاهراً مختص به ایشان است شبیه استدلال کسانی است که می گویند اگر غایت مفهوم مخالف نداشته باشد آوردن اداة غایت در کلام لغو خواهد بود. استدلال سوم ایشان این است که پس از اینکه جمله غائیة گفته شد مثلا متکلم گفت «إضرب عمرواً حتی یتوب» اگر کسی سؤال کند من عمرو را زدم و او توبه کرد آیا باز هم به زدن او ادامه بدهم؟ آیا این سؤال قبیح نیست؟ قبح این سؤال نشان می دهد که غایت در نزد عرف بر مفهوم مخالف دلالت دارد. همانطور که بیان شد بعضی از مثبتین مفهوم غایت هم بر لزوم لَغویت تمسک کرده اند و گفته اند اگر غایت مفهوم نداشته باشد آوردن اداة غایت در جمله لغو خواهد بود. یعنی اگر اداة غایت دلالت بر عدم جریان حکم در بعد از غایت ندارند اصلأ چرا این اداة در جمله ذکر شده اند؟ این لغو است و لغو از حکیم صادر نمی شود.

 

ادله آیه الله سبحانی در اثبات مفهوم غایت

آیه الله سبحانی غیر از استدلال فوق دو دلیل دیگر هم در اثبات مفهوم غایت آورده اند. ایشان فرموده اند :

إن المتفاهم العرفي هو ارتفاع الحکم عند ارتفاع الغایة [2]

مفهوم غایت همان چیزی است که عرف از اداة غایت می فهمد و این یعنی تبادر. نکته جالب این است که غالب مثبتین و نافین مفهوم به تبادر تمسک می کنند و آنچه به ذهن خودشان تبادر می کند را تعمیم می دهند یعنی گمان می کنند آنچه که به ذهن خودشان تبادر می کند به ذهن دیگران هم تبادر می کند درحالی که تبادر باید اجتماعی و بین الاذهانی باشد. ایشان می فرمایند متفاهم عرفی ارتفاع حکم عند ارتفاع غایت است.

 

علی نحو لو صرح بعد ذلک ببقاء الحکم بعدها لعد کلامه بدائاً

به نحوی که اگر متکلم بعد از بیان جمله غائیة، خلاف آن جمله را بگوید مثلاً در جمله «إضرب عمرواً حتی یتوب» بعد از پایان جمله بگوید« ثم إضربه» عرف اینگونه برداشت می کند که این یک حکم دوم و ثانوی است. چون در جمله اول با توبه او حکم زدن هم از نظر عرف پایان پذیرفته است. اما مولی دوباره حکم به زدن عمرو کرده است پس این یک حکم جدید است. این نشان می دهد که «حتی» در این جمله دلالت بر غایت داشته است. اصلأ همین که مولی برای ادامه زدن نیاز پیدا کرده است که دوباره بگوید «إضرب» نشان می دهد که غایت مفهوم داشته است و حکم زدن قبلی با اتمام غایت خاتمه پیدا کرده است و اگر دوباره نمی گفت «إضرب» مخاطب زدن را قطع می کرد. این نکته هم خاص حضرت آیت الله سبحانی است و بنده ندیدم که کس دیگری این نکته را گفته باشد. بیانات آیت الله سبحانی به واقع دریچه ای است برای فهم کلمات مرحوم امام. ایشان اول کسی هستند که تقریر اصول مرحوم امام را انجام داده اند.

 

ادله قرآنی در اثبات مفهوم غایت

دلیل دیگری که آیت الله سبحانی آورده‌اند تعدادی از آیات قرآن کریم است که در آنها غایت دلالت بر مفهوم دارد. مثل این آیه :

﴿وَلَا تَقْرَبُوهُنَّ حَتَّىٰ يَطْهُرْنَ﴾[3]

این آیه به وضوح دلالت بر مفهوم دارد و بعد از طهارت دیگر لازم نیست که مردان از زنان خود اعتزال کرده و کناره بگیرند.

آیه دیگر

﴿وَكُلُوا وَاشْرَبُوا حَتَّىٰ يَتَبَيَّنَ لَكُمُ الْخَيْطُ الْأَبْيَضُ مِنَ الْخَيْطِ الْأَسْوَدِ مِنَ الْفَجْرِ﴾[4]

در این آیه هم قطعاً غایت مفهوم دارد یعنی با طلوع فجر روزه آغاز می شود و دیگر نباید انسان به خوردن غذا ادامه دهد. اکل و شرب تمام می شود و «لاتاکلوا» و «لاتشربوا» آغاز می شود.

آیه دیگر

﴿وَقَاتِلُوهُمْ حَتَّىٰ لَا تَكُونَ فِتْنَةٌ﴾[5]

 

آیا اداة غایت یعنی «حتی» دراین آیه دلالت بر غایت ندارد؟ آیا می شود بعد از رفع فتنه و اسلامی شدن جامعه ما باز هم به کشتن مردم ادامه بدهیم؟ یا اینکه حکم «قاتلوا» تمام و حکم «لاتقتلوا» ثابت می شود؟ واضح است که این آیه هم غایت مفهوم دارد.

 

بررسی دلیل تبادر در اثبات مفهوم غایت

در میان ادله فوق تمسک به تبادر قابل دفاع است. ولی همانطور که در بحث مفهوم شرط بیان کردیم تمسک به تبادر با اشکالاتی مواجه است. مثلاً عرض کردیم که برخی تبادر شخصی خود را تعمیم می دهند و آن را عمومی فرض می کنند. اما اگر تبادر اجتماعی و بین الاذهانی شد پذیرفته است. یعنی اصحاب لغت و اهل عرف همه اینگونه می فهمند. لذا ادعای تبادر کافی نیست بلکه تبادر باید اثبات و احراز شود. و این با بررسی عرف و اهل لغت ممکن می شود مثل کاری که خلیل بن احمد فراهیدی در کتاب «العین» انجام داد و بیست سال در عرف اهل لغت عربی کلمات را استقراء نمود. اگر ببینیم که در اوساط جامعه چنین است که از غایت مفهوم را برداشت می کنند. می توان به دلیل تبادر تمسک کرد. البته تبادر به فرض اثبات هم کاشف از وضع تعیینی نیست چون گفتیم که ما وضع تعیینی را قبول نداریم بلکه تبادر کاشف از وضع تعینی خواهد بود. چون گفتیم که تعیین فاقد تدرج است و لفظ را معنادار نمی کند. بسیار دیده شده است که فقها در مقام نظر مطلبی را مثلا مفهوم شرط یا وصف یا غایت را رد می کنند ولی در عمل در فقه آنها را اعمال می کنند. یعنی در مباحث نظری مبنایی را إتخاذ می کنند ولی در فقه بر خلاف مبنای خود نظر می دهند. خوب است بررسی شود که آیا فقهایی که در مقام نظر مفاهیم را قبول ندارند آیا در مقام فتوی به این مبنای خود ملتزم می مانند یا خیر.


BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo