< فهرست دروس

درس اصول استاد علی‌اکبر رشاد

1402/07/10

بسم الله الرحمن الرحیم

 

موضوع: دلیل چهارم سید مرتضی در نفی مفهوم وصف

 

ادله مرحوم سید مرتضی در رد مفهوم وصف را بررسی می کردیم. سه وجه از ادله ایشان را توضیح داده و نقد کردیم. دلیل چهارمی که ایشان طرح می کنند باز هم در چهارچوب قیاس صفت با اسم است. ایشان می فرمایند که اسم اساساً وضع شده است برای تمییز و تعریف. یعنی اسم را بر زبان می‌آورند تا بین مسمای آن اسم و غیر مسمای آن اسم تمییز و تشخیص به وجود بیاید. یعنی تعریف اتفاق بیافتد و تفاوت و شناخت رخ دهد. کارکرد اسم این است. در واقع در ابتدا اینگونه بوده است که انسان ها در مقام حضور و تخاطب با اشاره مطالب را به یکدیگر منتقل می کرده اند. اما در مقام غیبت و عدم حضورِ افراد و اشیاء، به ناچار اسمِ آنها را به کار می برده اند. به واقع اسم در مقام غیبت جایگزین اشاره شد چون امکان اشاره به شخص یا شیء غایب نبود. این علامت های جایگزین یعنی اسم ها همان الفاظی هستند که انسان ها آنها را جعل کردند. لذا کارکرد کلمه «زید» این است که مسمای این کلمه را تعیین بخشیده و تمییز و تعریف و شناخت ایجاد کند.

در ادامه می فرمایند که اگر برای یک اسم فقط یک مسمی وجود داشت به محض تلفظ آن اسم همه اذهان به آن مسمی منتقل می شدند و به چیز دیگری نیاز نبود. اما با گذشت زمان و تعدد مسمیات یک اسم واحد، مثلاً یک نفر شد زید بن ثابت و دیگری شد زید بن ارقم در اینجا مشکل ایجاد شد. دیگر با تلفظ واژه زید ذهن شنونده بلافاصله به یکی از این دو نفر منتقل نمی شد و یکی از دو زید بلافاصله به ذهن شنونده متبادر نمی شدند. لذا بشر در روند تولید زبان تدبیر دیگری اندیشید . بشر گفت پنج نفر هستند که نامشان زید است لذا مخاطب با شنیدن نام زید متحیر می شود که کدام زید مد نظر متکلم است لذا ما برای هر کدام از این پنج نفر وصف جعل می کنیم و آن را به اسم ضمیمه می کنیم تا این تحیر مخاطب بر طرف شود. یکی از زید ها عالم است دیگری هنرمند است و ما هنگام تلفظ اسم هر کدام از این افراد علاوه بر اسمشان یک وصف هم می آوریم تا یک نوع تمییز دوباره ای برای هر کدام حاصل شود. در واقع اسم برای تمییز و تعریف اعیان است و صفت برای تمییز و تعریف حالات است. هر کدام از »زید» ها یک حالتی دارد که بقیه ندارند و ما با یک وصف به آن حالت اشاره می کنیم. ایشان می فرمایند چون صفت هم مانند اسم برای ایجاد تمییز می آید پس صفت هم در مبحث مفاهیم مانند اسم بوده و فاقد مفهوم است. کم کم با گذشت زمان آن اتفاقی که برای اسم رخ داده بود و با تعدد مسمیات، اسم تعریف و تمییز خود را از دست دادن بود برای صفت هم رخ داد. و آن این بود که مثلا چند زید عالم پیدا شدند و دیگر وصف عالم باعث تمییز و تعریف دقیق یکی از آنها از دیگران نمی شد. ایشان می فرمایند همانطور که وقتی زید یک نفر بود فاقد مفهوم بود و وقتی که متعدد شد و شنونده در تشخیص زید مورد نظر متکلم متحیر می ماند باز هم فاقد مفهوم بود، هنگامی که برای یکی از «زید» ها وصف می آوریم هم این وصف فاقد مفهوم است. صفت هم اینگونه است و با تعدد صفات ناچار می شویم صفات جدید و متعددی برای یک موصوف بیاوریم تا آن موصوف از غیر خود تمییز و تعریف پیدا کند. لذا ایشان می فرمایند وقتی مولی بگوید «زید عالم را اکرام کن» این سخن لزوماً بدین معنی نیست که اگر زید عالم نبود او را اکرام نکن. یا مثلا در روایت شریف نبوی (ص)

فی سائمة الغنم الزکاة [1]

این جمله فقط بر طرف ایجاب دلالت دارد که غنم سائمة زکات دارد و دیگر دلالتی بر طرف نفی ندارد که غنم غیر سائمة یعنی معلوفه زکات ندارد. همانطور که اسم زید در جمله «زیدطویل» مفهوم نداشت و دلالت نمی کرد که افراد دیگر بلند قد نیستند صفت هم همینطور بوده و ملحق به اسم است و مفهوم ندارد. این کل بیان و فرمایش مرحوم سید مرتضی است.

 

اشکال اول بر دلیل چهارم سید مرتضی در نفی مفهوم وصف

ایشان در دلیل چهارم خویش در نفی مفهوم وصف گر چه تحلیل زبان زبان شناسی بسیار زیبایی کرده اند لکن استدلال ایشان محل تأمل است. واقع امر این است که ایشان با این دلیل چهارم و استدلالی که می کنند در حال اعتراف به مفهوم وصف هستند. ما قبول داریم که اسماء برای تمییز و تعریف مسمیات وضع شده اند. این را هم می پذیریم که با تکثر مسمیات نیاز به ضمیمه‌ی صفات پیدا کرده ایم. ولی شما بفرمایید که صفت آمد چه کرد؟ آیا چیزی بر اسم افزود یا نیافزود ؟ آیا این صفت خاصیتی دارد یا ندارد؟ بله خاصیت دارد و خاصیتش این است که ایجاد تمییز و تعریف می کند. این صفت آمد و بین زید اول و زید های دیگر تعریف و تمییز ایجاد کرد. ولی این تعریف و تمییز یک طرفه نیست بلکه دارای دو وجه و دو نقش است. تمیزی که وصف ایجاد می کند از یک طرف اثبات وجود حال و کیفی در ممیَّز است و از طرف دیگر سلب وجود همان حالت و کیف از غیر ممیَّز است. در یک تشبیه معقول به محسوس می توان تمییز را به تعیین مرز بین دو کشور تشبیه کرد. وقتی که شما مرز ایران را مشخص می کنید در واقع مرز عراق را هم مشخص کرده اید. وقتی که شما اذعان می فرمایید که کارکرد صفت، تمییز و تعریف است اقرار کرده اید که صفت مفهوم دارد و اگر صفت نبود این موصوف با غیر آن در حکم شریک می شدند. اگر به فرمایش شما در جمله «آکرم زیداً العالم» عالم فاقد مفهوم است پس باید بگویید فاقد تمیز بین زید عالم با زید غیر عالم است در حالیکه شما پذیرفتید که وصف موجب تمییز و تعریف موصوف از غیر آن است. وقتی وصف زید عالم را از زید غیر عالم تمیز می بخشد یعنی بیان می کند که زید غیر عالم در این حکم مراد من نیست.

 

اشکال دوم بر دلیل چهارم سید مرتضی در نفی مفهوم وصف

اشکال دیگر به فرمایش ایشان این است که شما با این استدلال خود در واقع اذعان می کنید که نه تنها وصف مفهوم دارد بلکه اسم هم می تواند مفهوم داشته باشد. که این مطلب فعلاً در اینجا خارج از محل نزاع است. در نتیجه فرمایش ایشان ضمن اینکه یک تقریبی است از فرآیند زبان شناسانه اسم و صفت و از این جهت سخن صحیحی است اما نتیجه ای که در این استدلال می گیرند با این مقدمات منطبق نیست و نمی توان از این مقدمات چنین نتیجه ای گرفت که وصف فاقد مفهوم است. بلکه بر عکس ایشان ضمناً اعتراف کرده اند که وصف دارای مفهوم است. البته همانطور که قبلاً هم گفتم این بیان ما فقط شامل صفت نحوی نمی شود بلکه شامل هر قیدی در جمله است. لذا در اینکه صفت دارای مفهوم است بین صفت ذاتی و عارضی تفاوتی نیست. سخن ما این است که آیا وصف از نظر لغوی دلالت دارد که فاقد آن از شمول حکم جمله خارج است یا خیر و تفاوتی ندارد که صفت ذاتی موصوف باشد یا صفت عرضی آن . این فرمایش سید مرتضی یک سخن فلسفی است و امروزه در ضمن فلسفه زبان درباره آن بحث می شود.

 

دلیل پنجم سید مرتضی در نفی مفهوم وصف

دلیل دیگری که ایشان مطرح فرموده اند این است که یکی از ادله بطلان «دلیل الخطاب»[2] این است که این لفظ یا تناول بر چیزی دارد و یا بهتر است که تناول بر چیزی داشته باشد. آیا ما می توانیم این تقسیم را در الفاظ لحاظ کنیم که بعضی از الفاظ تناول و شمول دارند، یا اولی آن است که تناول و شمول داشته یاشند، و بعضی تناول و شمول ندارند و اولی آن است که تناول و شمول نداشته باشند. ما می گوییم که لفظ یک مسمی و معنای متعینی دارد و فقط بر همان دلالت می کند. اینگونه نیست در یک وصف بگوییم این وصف بر این فرد تناول ندارد پس بنابراین آن را نفی می کند و در نتیجه مفهوم ندارد و آن وصف دیگر بر این افراد تناول دارد لذا آنها را نفی نمی کند لذا مفهوم ندارد.

 

اشکال بر دلیل پنجم سید مرتضی

به نظر می رسد که دلیل پنجم مرحوم سید مرتضی در نفی مفهوم وصف به نوعی مصادره به مطلوب است. یعنی مدعای خود را که قصد دارند برای اثبات آن استدلال کنند دلیل قرار داده اند. لذا هیچ استدلال معتبری پشت این مطلب نیامده است. ما در مثال « فی سائمة الغنم الزکاة» دو ادعا داریم. ادعای اول این است که وصف شمول دارد بر مذکور . یعنی زکاة شامل سائمة که ذکر شده است می شود. این حیث ایجابی قضیه است. ادعای دوم درباره چیزی است که در کلام ذکر نشده است و آن این است که غنم معلوفة زکات ندارد. ایشان می گوید ما این ادعای دوم را قبول نداریم ولی دلیل معتبری برای این سخن خود ندارد . در قالب مثال نمی تواند استدلال کند چون پیامبر اکرم اسلام (ص) فرموده اند «فی سائمة الغنم الزکاة» و همه فقها اینگونه برداشت کرده اند که فقط غنم سائمة زکات دارد و غنم معلوفة زکات ندارد. البته ایشان می فرمایند در این حدیث و امثال این ما به صورت حسی و از طریق قرینه می فهمیم که غنم معلوفة زکات ندارد و از خود وصف «سائمة» چنین مفهومی را برداشت نمی کنیم. چون غنم معلوفة برای مالک خود هزینه دارد و نمی شود مالک غنم معلوفة هم هزینه غنم را بدهد و هم زکات بدهد. ولی ما پاسخ می دهیم که دلیل ما برای اثبات مفهوم وصف فقط این روایت نیست . فرض کنیم در این روایت از روی قرینه فهمیده باشیم که غنم معلوفة زکات ندارد. ولی آیا در تمام مثال ها اینگونه است ؟ نمی شود چنین ادعایی کرد چون موارد بسیاری وجود دارد که وصف بدون قرینه بر مفهوم دلالت می کند.

ایشان یک استدلالی هم درباره این روایت دارند و می فرمایند اگر پیامبر اکرم اسلام صلی الله علیه فرموده بودند« فی سائمة الغنم و معلوفتها الزکاة» چه اشکالی داشت ؟ این نشان می دهد که صفت سائمة مفهوم مخالف ندارد چون با غنم معلوفة قابل جمع است و معلوفة را با مفهوم خود طرد نمی کند.

ما در پاسخ ایشان عرض می کنیم صفت فقط یک کارکرد ندارد. تمییز و جدا کردن موصوف از غیر آن یکی از کارکردهای وصف است. اگر از پیامبر اسلام (ص) چنین جمله ای صادر شده بود ما احتمال می دادیم که حضرت غرضی داشته اند غیر از تفکیک موصوف از غیر آن. مثلا مخاطب گمان می کرده است که فقط غنم سائمة زکات دارد و حضرت با این بیان فرموده اند که خیر بین غنم سائمة و غنم معلوفة از نظر وجوب زکات فرقی نیست. اصولاً غنم زکات دارد چه سائمه باشد و چه معلوفة‌.

ایشان یک استدلالی هم درباره آیه شریفة

﴿فَلَا تَقُلْ لَهُمَا أُفٍّ﴾[3]

می فرمایند اگر ما قائل شویم که وصف مفهوم دارد باید بگوییم که گرچه گفتن «ٱف» به پدر و مادر اشکال دارد ولی وصف دلالت می کند که ضرب و شتم پدر و مادر اشکال ندارد چون می توان در پی این جمله گفت « فَلَا تَقُلْ لَهُمَا أُفٍّ بل اضربهما و اشتمهما»

اشکال این استدلال ایشان هم این است که ایشان در اینجا بین مفهوم موافق و مفهوم مخالف خلط کرده اند. این مثال متعلق به مفهوم موافق است.

 

دلیل ششم سید مرتضی در نفی مفهوم وصف

ایشان در استدلال دیگری می فرمایند اگر کسی بگوید « أنا ضربتُ طوال غلمانی و لقیت أشراف جیراني» و کسی از متکلم بپرسد که آیا شما خادمان کوتاه قد خودت را کتک نزدی و همسایگان فقیر خودت را ملاقات نکردی ؟ آیا این سؤال حسن و پسندیده است یا مورد نکوهش قرار می گیرد؟ ایشان می فرمایند چنین سؤالی جا دارد و سوال کننده به سبب این پرسش نکوهش نمی شود و این نشان می دهد که طوال غلمان مفهوم مخالف ندارد تا بتواند قصار غلمان را خارج کند لذا جا دارد که سؤال کننده بپرسد آیا آنها از حکم ضرب خارج هستند یا آنها هم کتک خورده اند ؟

 

اشکال استاد به دلیل ششم سید مرتضی در نفی مفهوم وصف

پاسخ ما این است که اگر جمله «أنا ضربتُ طوال غلمانی و لقیت أشراف جیراني» از یک حکیم صادر شود انسان می فهمد که جا ندارد درباره خادمان قد کوتاه او سؤال کند که آیا آنها را هم کتک زدی یا خیر. ولی اگر یک انسان عامی چنین جمله ای را بگوید ممکن است که جا داشته باشد تا سوال کننده از او چنین سؤالی بپرسد. گر چه در آنجا هم آن فرد عامی می تواند سوال کننده را نکوهش کند که با اینکه بیان من تام بود.چرا چنین سؤالی پرسیدی؟ همچنین از طرف دیگر یک فرد حکیم اگر در برابر چنین جمله ای قرار بگیرد هرگز چنین سؤالی نمی پرسد. لذا بر خلاف فرمایش ایشان درباره چنین جمله ای حسن استفهام وجود ندارد بلکه چنین سؤالی نشان از کودنی سؤال کننده دارد.


[2] دلیل الخطاب نام دیگر مفهوم مخالف است.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo