< فهرست دروس

درس اصول استاد علی‌اکبر رشاد

1402/07/08

بسم الله الرحمن الرحیم

 

موضوع: مبحث مفاهیم

 

دلیل اول سید مرتضی در نفی مفهوم وصف

راجع به ادله منکرین مفهوم وصف بحث می کردیم. مرحوم سید مرتضی در کتاب «الذریعة الی اصول الشریعة»

شش دلیل را در رد مفهوم وصف ذکر فرمودند که دو دلیل از ادله ایشان را إجمالاً توضیح دادیم. طبعاً ادله ایشان محل تأمل و نقد و بحث هستند. امروز دو دلیلی که در جلسه قبل ذکر کردیم را تفصیلاً بررسی می کنیم تا برسیم به سائر ادله. ایشان فرمودند که اسم و لقب دلالت بر مفهوم ندارند. مثلا وقتی که ما می گوییم «زید قائم» زید که اسم است و قائم بر آن حمل شده است چنبن مفهومی را نمی رساند که کسی غیر از زید قائم نیست. وقتی که می گوییم «عمرو طویل» است این بدین معنی نیست که فقط عمرو طویل است. بلکه افراد زیادی غیر از آن دو قائم و طویل هستند. اگر این دو لفظ مفهوم داشتند و از غیر زید و عمرو نفی می شدند لازم می آمد که این صفات را برای غیر زید و عمرو مجازی استعمال کنیم و غیر از این دو نفر کسی حقیقتاً قائم و طویل نباشد. و این باعث می شود که کثرت تجوز به وجود بیاید و کثرت تجوز مستهجن است پس در نتیجه وصف مفهوم ندارد.

 

اشکال نخست استاد بر دلیل اول سید مرتضی در نفی مفهوم وصف

بر بیان فوق سید مرتضی در نفی مفهوم وصف سه اشکال وارد است. اشکال نخست این است که لغات را نمی توان با یکدیگر مقایسه کرد. شما نمی توانید بگویید چون اسم و وصف شباهت هایی با هم دارند و اسم دلالت بر مفهوم ندارد پس وصف هم دلالت بر مفهوم ندارد. نمی توان در معنا دهی به لفظ، آن را با دیگر الفاظ قیاس کنیم و از این طریق پی به معنی لفظ ببریم. اصولاً معنی دار شدن لفظ یا همان « التمعنی» و «التدلیل» تابع وضع است. باید ببینیم که آیا لفظ برای آن معنی وضع شده است یا خیر. اینگونه نیست که ببینیم یک لفظِ دیگر دلالت بر معنایی دارد یا ندارد ، اگر داشت این لفظ هم دلالت داشته باشد و اگر نداشت این هم دلالت نداشته باشد. بلکه باید ببینیم هر لفظی برای چه معنایی وضع شده است. وضع منشأ معنی دار شدن لفظ است. اعم از وضع تعینی و وضع تعیینی. در حالیکه شما اسم و صفت را با هم مقایسه می کنید و می گویید چون اسم دلالت بر مفهوم ندارد پس وصف هم دلالت بر مفهوم ندارد.

 

اشکال دوم حضرت استاد به دلیل اول سید مرتضی در انکار مفهوم وصف

اشکال دوم این است به فرض ما قبول کردیم که وصف به سبب شباهتی که به اسم دارد در عدم دلالت بر مفهوم هم مانند اسم است و چون اسم دلالت بر مفهوم نمی کند وصف هم دلالت بر مفهوم نمی کند. ایشان می فرماید اسم و وصف هر دو دلالت بر تمییز و بیان دارند پس بنابراین اگر یکی از آنها دارای بیان باشد دیگری هم باید دارای بیان باشد و اگر یکی از آنها فاقد بیان باشد دیگری هم فاقد بیان خواهد بود. سلمنا که ما به صورت قیاس به دلالت و معنای یک لفظ پی بردیم. ولی بین اسم و وصف فرق فارقی هست و این دو مانند هم نیستند. اسم حاکی از ذات است. ولی وصف علاوه بر ذات بر چیزی زائد بر آن هم دلالت می کند. فرق است بین اینکه بگوییم «أکرم انساناً» و اینکه بگویید «أکرم عالماً» شما در انسان فقط به ذات اشاره می کنید و انسان انحلال به دو جزء نمی شود. ولی وقتی که می گویید «أکرم عالماً» عالما یعنی انسانی که دارای این وصف است. یک ذاتی دارد به نام انسان و یک وصفی دارد به نام علم. در نتیجه در مقام دلالت هم اینها با هم تفاوت دارند . در «أکرم انساناً» با انتفاء انسان دیگر چیزی باقی نمی ماند تا حکم به آن تعلق بگیرد. موضوع نقش عِلّي برای حکم دارد و وقتی که موضوع منتفی شود حکم هم منتفی می شود. اما در مثال «أکرم عالماً» اگر وصفِ علم از بین برود ذاتِ انسان همچنان باقی است. لذا ما شک می کنیم که آیا با انتفاءِ وصفِ عالماً کلا حکم منتفی می شود یا چون ذات با یک وصف دیگری باقی مانده است احتمال هست که حکم وجوب اکرام همچنان باقی باشد. لذا قیاس مرحوم سید مرتضی بین اسم و وصف قیاس مع الفارق است. لذا چون با انتفاء وصف موضوع فی الجمله باقی است ما شک می کنیم که حکم منتفی شده است یا به موضوع با یک وصف دیگری تعلق گرفته است. البته ممکن است کسی بگوید که حکم به ترکیب انسان و عالم تعلق گرفته بود و با از بین رفتن این ترکیب حکم هم منتفی می شود. این استدلال دیگری غیر از استدلال سید مرتضی است و به هر حال اشکال ما بر استدلال سید مرتضی وارد است. به نظر می رسد که انکار تفاوت موصوف و غیر موصوف از حیث داشتن مفهوم مکابره باشد. البته مرحوم سید مرتضی آیاتی از قرآن کریم ذکر کرده اند که در آنها وصف دارای مفهوم است ولی گفته اند که در این آیات قرینه ای وجود دارد و مفهوم از آن قرینه فهمیده می شود نه از خود وصف. ولی با توجه به تفاوت واضح بین موصوف و غیر موصوف به نظر ما باید اینگونه گفت که بین موصوف و غیر موصوف در دلالت بر مفهوم تفاوت هست و موصوف دلالت بر مفهوم نمی کند ولی وصف دلالت بر مفهوم دارد مگر اینکه یک قرینه در کلام باشد و دلالت کند که در جایی به طور خاص صفت دلالت بر مفهوم ندارد. مثل آیه ذیل

﴿وَرَبَائِبُكُمُ اللَّاتِي فِي حُجُورِكُمْ مِنْ نِسَائِكُمُ اللَّاتِي دَخَلْتُمْ بِهِنَّ﴾[1]

در این آیه قرینه وجود دارد که وصف «فی حجورکم» به اعتبار غلبه عرفی آورده شده است یعنی غالباً اینگونه است که وقتی کسی همسری اختیار می کند که دختری دارد آن دختر را با مادرش به خانه خود می آورد به این اعتبار است که این وصف آمده است و الا این ربائب چه «فی حجورکم» باشند و چه نباشند حکمشان یکی است و به هر حال نکاح با آنها جایز نیست.

 

دلیل دوم سید مرتضی در نفی مفهوم وصف

دلیل دوم سید مرتضی این بود که شما زمانی می توانی وصفی را برای موصوفی اثبات کنی که خبر داشته باشی که آن صفت برای آن موصوف در جهان خارج و واقع امر محقق است. مثلا زمانی می توانی بگویی «زید طویل» که خبر داشته باشی که زید طویل است. در مقابل آن هم اگر واژه زید مفهوم داشته باشد معنی این می شود که غیر زید کسی طویل نیست. یعنی فقط زید طویل است و هشت میلیارد انسان روی کره زمین طویل نیستند. هم منطوق و هم مفهوم فوق نیاز به علم دارند و الا کلام شما کذب خواهد بود. وقتی صحت این دو گزاره را نمی دانیم درست نیست که بگوییم زید در این جمله مفهوم دارد. این استدلال دوم سید مرتضی بود

 

اشکال اول حضرت استاد بر دلیل دوم سید مرتضی در نفی مفهوم وصف

اشکال دلیل دوم مرحوم سید مرتضی این است که در این استدلال ایشان بین «نظریه صدق» و «نظریه دلالت» خلط شده است. در زمان سید مرتضی این بحث های فلسفی و معرفت شناختی مطرح نبوده است. اگر هم بعضی از مباحث معرفت شناختی مطرح بوده است آن را منطق می نامیده اند. در «نظریه صدق» بحث می شود که ملاک صدق و کذب قضایا چیست ؟ ما می گوییم ملاک صدق و کذب یک قضیه مطابقت آن قضیه با واقع است. این یک بحث معرفت شناختی است که در علم معرفت شناسی یا « Epistemology » مطرح می شود. این یک بحث فلسفی و عقلی است. اینکه قضیه «زید طویل» زمانی صادق خواهد بود که من واقعاً بدانم که زید طویل است و اگر می‌خواهم از آن مفهوم برداشت کنم باید بدانم که هیچ کسی در جهان غیر از زید طویل نیست و الا این قضیه کاذبه خواهد بود این اصلأ به بحث دلالت ربط ندارد بلکه یک بحث معرفت شناسی است. این مربوط به «نظریه صدق» است در حالیکه محل بحث ما «نظریه دلالت» است. «نظریه صدق» یک بحث فلسفی و عقلی است در حالیکه نظریه دلالت یک بحث زبانی ، لغوی و ادبی است و ایشان بین « Epistemology »و «لَسَنِیّات» خلط کرده اند.

 

اشکال دوم حضرت استاد بر دلیل دوم سید مرتضی در نفی مفهوم وصف

اشکال دوم این است که کدام اهل ادب و لغتی گفته است که وقتی شما می توانید بگویید لفظی بر معنایی دلالت دارد که علم داشته باشید که این معنی در خارج اتفاق افتاده است. یعنی اگر شما جمله دروغی را بر زبان بیاورید این جمله اصلا فاقد هر گونه دلالتی است و بلا معنی است ؟. امروزه « پوزیتیویست ها» [2] می گویند که قضایای عقلی و اخلاقی و دینی شبه قضیه هستند و بر هیچ معنایی دلالت نمی کنند . چون ما باید این قضیه ها را اثبات کنیم و اثبات هم فقط با تجربه امکان پذیر است و این قضایا تجربه پذیر و به تبع آن اثبات پذیر نیستند. گر چه ساحت سید مرتضی از این نظریات مبری است ولی این جمله سید مرتضی که لفظ شما زمانی بر معنای خود دلالت می کند که شما به تحقق محتوای آن در خارج علم داشته باشید صحیح نیست. لفظ، لفظ است و اصلا دلالت که کار متکلم نیست. صحیح است که دلالتِ لفظ به اراده و استعمال متکلم هم مربوط می شود ولی بیش از آنکه به متکلم مربوط باشد به مستمع مربوط می شود. یعنی باید ببینیم که آیا این مفهوم به ذهن مستمع می رسد و آن را دریافت می کند یا خیر. شما چه راست بگویی و چه دروغ بگویی لفظ شما دلالت خود را خواهد داشت و مخاطب شما از جمله شما مفهوم برداشت می کند. شما نه تنها اگر بدون علم یک قضیه ای را بگویی بلکه حتی اگر عمدا دروغ بگویی هم باز مخاطب از جمله شما مفهوم را برداشت می کند. لذا این فرمایش سید مرتضی که متکلم از تحقق خارجی مفهوم وصف خبر ندارد لذا کاذب می شود محل تأمل جدی است. معنی دهی لفظ به هیچ وجه در گرو این نیست که جمله به نحو صادقانه به کار رفته باشد.

 

دلیل سوم سید مرتضی در نفی مفهوم وصف

دلیل سوم سید مرتضی در نفی مفهوم وصف این است که شما وقتی می گویید «أکرم عالماً» یا « فی سائمة الغنم الزکاة»

[3] این جمله شما مثبت است و شما اگر بخواهی این جمله را منفی کنی باید از الفاظ مخصوص نفی در زبان عربی استفاده کنی نه از الفاظی که برای مثبت بودن جمله استفاده می شوند. لفظ ثبوتی و جمله ایجابی و مثبت که نمی تواند بر نفی دلالت کند. هیئت وصفی که ایجابی است چگونه می تواند بر نفی دلالت کند؟

اشکال حضرت استاد بر دلیل سوم سید مرتضی

دلیل سوم سید مرتضی شبیه به مصادره به مطلوب است. اصلأ نزاع بر سر همین است که آیا جمله مثبت هنگام انتفاء وصف و قیدی که در آن هست بر معنای نفی دلالت می کند یعنی مفهوم مخالف دارد یا خیر؟ یعنی می خواهیم بگوییم یکی از اسالیب سلب در زبان عربی مفهوم گیری است. شما می فرمایید جمله تا همراه اداة نفی نباشد دلالت بر نفی نمی کند‌. ما قبول داریم که اگر جمله با اداة نفی بیاید قطعا دلالت بر نفی می کند ولی ما یک بحث جدیدی را طرح می کنیم . می گوییم می شود زمانی که یک قیدی از یک جمله مثبت منتفی شد بگوییم این جمله دلالت سلبی دارد؟ ما می دانیم که واضع لغت عرب، اداة نفی را برای سلب وضع کرده است و اداة ایجاب را هم وضع کرده است برای اثبات . حال سؤال این است که این واضع آیا جمله مثبت را در صورت انتفاء قیدی که در آن آمده است برای نفی و سلب وضع کرده است یا خیر؟ از کجا که نفی منحصر باشد در اداة نفی. ممکن است راه های دیگری هم برای نفی جمله وجود داشته باشد مثلا با اخذ مفهوم از وصف. یعنی با انتفاء وصف ما از جمله مفهوم مخالف و سلب و نفی را برداشت کنیم. لذا این دلیل ایشان که فقط اداة نفی شناخته شده دلالت بر نفی و سلب می کنند دلیل سستی است.


[2] پوزیتیویسم، از POSITIVE به معنای واقعی، مثبت، صریح، تحقیقی، تحصّل‌گرایی و اثبات‌گرایی می‌باشد.پوزیتیویسم اصطلاحی فلسفی است که بر اساس آن، تنها روش معتبر تحقیق و شناخت، روش علمی تجربی دانسته می‌شود. روشی که بر پایه تجربه است.اولین بار در تاریخ علوم، این اصطلاح را آگوست کنت فیلسوف و جامعه‌شناسی فرانسوی به کار برد.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo