< فهرست دروس

درس اصول استاد علی‌اکبر رشاد

1402/07/05

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: مبحث مفاهیم

 

مروری بر مطالب گذشته

ما در جلسات قبل هشت دلیل از ادله قائلین به مفهوم وصف را بیان کرده و در نقد و تضعیف هر کدام نکاتی را عرضه داشتیم. نهایتا رسیدیم به ارتکاز اهل لغت یا ارتکاز عقلاء که گرچه بیش از ادله دیگر جای دفاع داشت ولی بر این وجه هم اشکالاتی وارد بود لذا ما موضع و مبنای نهایی مختار و مقترح خود را به بعد از بررسی ادله منکرین و قائلین به تفصیل احاله کرده و امروز نظریه منکرین مفهوم وصف را بررسی می کنیم. قدیمی ترین عالم أصولی شیعة که یک اثر جامع از او به دست ما رسیده است مرحوم سید مرتضی است. ایشان در کتاب « الذریعة الی اصول الشریعة » مجموعه مباحث مفاهیم را بحث کرده است. به دنبال ایشان مرحوم شیخ طوسی هم در کتاب «عدة الأصول» که دومین کتاب اصولی متقدمین محسوب می شود، مطالب سید مرتضی درباره مفهوم وصف را نقل نموده و اشاره ای هم به نظر استاد مشترکشان شیخ مفید کرده است که بیان خواهد شد.

 

مخالفت سید مرتضی با مفهوم وصف

مرحوم سید که از منکرین مفهوم وصف است در کتاب الذریعة شش دلیل در نفی مفهوم وصف بیان فرموده است. سپس از ادله مثبتبن مفهوم وصف، هفت دلیل را ذکر و یک به یک آنها را نقد و رد کرده است. ایشان در انکار مفهوم وصف در کتاب الذریعة می فرمایند:

فصل في أن تعليق الحكم بصفة لا يدل على أنتقائه بإنتفائها [1]

اینکه یک حکمی را معلق کنیم بر یک صفتی دلالت نمی کند که با انتفاء آن صفت آن حکم هم منتفی می شود. بلکه ممکن است که صفت منتفی بشود ولی حکم باقی بماند. پس بنابراین صفت مفهوم ندارد. البته ظاهراً ایشان صفت را در معنای محدودتری مد نظر داشته اند چون امروزه در اصول چهارده عنصر لفظی را ملحق به صفت دانسته اند و صفت در اصول معنای وسیعی دارد. در ادامه سید مرتضی می فرماید:

اختلف الناس في ذلك فقال قوم : إن إنتفاء الصفة التي علق الحكم عليها لا يدل على إنتفاء الحكم عما ليس له تلك الصفة

می فرماید فقها دو دسته شده اند. یک دسته مانند ما قائل به مفهوم برای وصف نیستند و می گویند با انتفاء صفت، حکم جمله منتفی نمی شود.

 

یک اشکال و پاسخ سید مرتضی

در اینجا این سوال پیش می آید که اگر وصف مفهوم ندارد و با انتفاء آن، حکم کماکان باقی می ماند اصلا چه سودی دارد که ما این صفت را ذکر کنیم و حکم جمله را بر آن معلق نماییم ؟ ایشان این سؤال را اینگونه پاسخ می دهند

و إنما يفيد تعليقه بها إثبات الحكم فيما وجدت فيه من غير إفادة الحكم في غيره نفيا و لا إثباتا

می فرماید تعلیق حکم بر وصف یک فائده دارد و آن فایده این است که در جایی که آن وصف باشد قطعاً آن حکم وجود دارد. دلالت نمی کند که اگر وصف نباشد حکم هم نخواهد بود بلکه دلالت می کند بر اینکه اگر وصف بود حکم حتماً هست. ولی درباره فاقد صفت نفیاً و اثباتاً ساکت است و هیچ دلالتی ندارد که آیا حکم را دارا هست یا خیر.

 

استناد سید مرتضی به قول متکلمین در مفهوم وصف

و إلى هذا المذهب ذهب ابو علي الجبائي و إبنه أبو هاشم و المتكلمون كلهم

در گذشته أصولیون به اقوال متکلمین تمسک می کردند در حالیکه اصول و کلام دو علم مختلف و متفاوت هستند. لکن سید مرتضی و شیخ طوسی عقیده داشتند که قواعد فهم فروع یعنی قواعد فقهی تحت تاثیر قواعد فهم أصول یعنی قواعد کلامی هستند. و ما چون با عامه در اصول اختلاف داریم اصول فقهمان را از آنها جدا کرده ایم. چون کلام مبانی فقه است و فقه تابع کلام است. تعبیر این دو بزرگوار این است که تمام اصول فقه بر تمام علم کلام مبتنی است. البته ممکن است منظورشان از متکلمین ، متکلمین معتزلی باشد چون در آن زمان وقتی که گفته می شد «متکلم» بیشتر متکلمین معتزلی مد نظر بوده اند چون در ابتدا بیشتر معتزله اهل کلام و بحث و جدل بودند. لذا از ابوعلی جُبّائي و پسرش ابوهاشم که هر دو از متکلمین بزرگ معتزلی هستند نام برده اند.

إلا من لعله شذ منهم

مرحوم سید مرتضی و مرحوم شیخ طوسی می فرمایند اکثر متکلمین منکر مفهوم وصف هستند و یک عدة قلیلی از آنها قائل به مفهوم وصف هستند.

و هو الصحيح المستمر على الاصول

می فرماید: و این رأی و نظر درست است یعنی من هم مخالف مفهوم وصف هستم.

و قد صرح بهذا المذهب أبو العباس بن شريح

أبو العباس بن شريح که از متکلمین و محدثین بزرگ عامه است هم همین مبنی و نظر را دارد و منکر مفهوم وصف است.

و تبعه على ذلك جماعة من شيوخ أصحاب الشافعي

جماعتی از شافعی ها از أبو العباس بن شريح که اشعری بوده است تبعیت کرده و منکر مفهوم وصف شده اند

كأبي بكر الفارسي و القفال و غيرهما

مثل ابوبکر فارسی و قَفّال که هر دو از شیوخ شافعی بوده اند. اینها با اینکه شافعی بوده اند و شافعی ها غالباً اشعری هستند ولی در انکار مفهوم وصف از معتزلة تبعیت کرده اند.

 

بررسی نظر أبو العباس بن شريح از متکلمین عامه درباره مفهوم وصف

و ذكر أبو العباس بن شريح ان الحكم إذا علق بصفة فإنما يدل على ما تناوله لفظه إذا تجرد و قد يحصل فيه قرائن يدل معها على أن ما عداه بخلافه

أبو العباس بن شريح گفته است که وقتی حکمی بر یک وصفی معلق می شود این بدین معنی است که از جنبه ایجابی هر چیزی که این وصف را دارد این حکم را دارد. اما اگر چیزی این وصف را نداشته باشد معلوم نیست که آیا این حکم را دارد یا ندارد و این را باید از سایر ادله و از قرائن دیگری بفهمیم و از دلالت وصف این را نمی توان فهمید. سپس آیاتی را به عنوان شاهد مثال ذکر می کند که در آنها وصف دلالت بر مفهوم دارد. ولی دلالت وصف بر مفهوم در این آیات به کمک قرائن دیگر است. در واقع در این آیات مفهوم را از وصف نمی گیریم بلکه از قرائن می گیریم.

نحو قوله تعالی :

﴿إِنْ جَاءَكُمْ فَاسِقٌ بِنَبَإٍ فَتَبَيَّنُوا﴾ [2]

در این آیه شریفة لفظ «فاسق» وصف است و از آن مفهوم برداشت می شود ولی وجود مفهوم در آن به سبب قرینه است و خود وصف دلالت بر مفهوم ندارد. و آیه شریفه:

﴿وَإِنْ كُنَّ أُولَاتِ حَمْلٍ فَأَنْفِقُوا عَلَيْهِنَّ﴾[3]

و آیه شریفة

﴿وَأَشْهِدُوا ذَوَيْ عَدْلٍ مِنْكُمْ﴾[4]

و آیه شریفة:

﴿فَلَمْ تَجِدُوا مَاءً فَتَيَمَّمُوا صَعِيدًا﴾ [5]

و روایت نبوی صل الله علیه وآله

«في سائمة الغنم الزكاة»[6]

أبو العباس بن شريح گفته است در آیات و روایت فوق مفهوم از صفت فهمیده نمی شود بلکه از قرائن عرفی و عقلی و امثال اینها فهمیده می شود.

و قد يقتضي ذلك أن حكم ما عداه مثل حكمه

پس وصف دلالت بر مفهوم ندارد یعنی دلالت ندارد که اگر چیزی این وصف را نداشت پس این حکم را ندارد بلکه ممکن است چیزی این وصف را نداشته باشد ولی این حکم را داشته باشد. یعنی همانطور که متصف به این وصف این حکم را دارد چیزی که متصف به این وصف نیست هم ممکن است همین حکم را داشته باشد. لذا در این آیات اگر مفهومی برای وصف برداشت می شود این مفهوم از قرائن فهمیده می شود نه از خود وصف. در مقابل آیاتی هست که چون در آنها قرینه ای وجود ندارد از وصف مفهوم برداشت نمی شود. مثل آیه ذیل:

﴿وَمَنْ قَتَلَهُ مِنْكُمْ مُتَعَمِّدًا﴾ [7]

در آیه فوق لفظ «متعمداً» وصف است و خداوند متعال می فرماید اگر در حال احرام کسی حیوانی را بکشد باید کفاره بدهد. ولی آیا این بدین معنی است که اگر غیر متعمد یا جاهل به حکم باشد کفاره ای ندارد؟ اینچنین نیست پس وصف در این آیه فاقد مفهوم است.

و آیه شریفة ذیل:

﴿فَلَا تَقُلْ لَهُمَا أُفٍّ﴾ [8]

آیا این آیه بدین معنی است که غیر «أف» الفاظ آزاردهنده دیگر را می توان خطاب به پدر و مادر بر زبان آورد ؟ اینگونه نیست بلکه این زجر و نهی در الفاظ دیگر هم که این وصف را ندارند یعنی «أف» نیستند هم هست

و آیه شریفه:

﴿فَلَا تَظْلِمُوا فِيهِنَّ أَنْفُسَكُمْ﴾ [9]

آیات فوق نشان می دهند که حکم همانطور که در جایی که وصف وجود دارد جاری می شود در جایی که وصف وجود ندارد هم جاری می شود. در نتیجه وصف فاقد مفهوم است مگر اینکه قرینه ای وجود داشته باشد.

 

نتیجه گیری سید مرتضی از کلام أبو العباس بن شريح

در ادامه مرحوم سید مرتضی می فرماید :

(سید مرتضی در التذکرة)

و هذا تصريح منه بالمذهب الصحيح

یعنی این ادله و آیاتی که أبو العباس بن شريح آورده است نشان می دهد که ایشان هم با ما هم نظر و پیرو مذهب صحیح است که وصف مفهوم ندارد.

و أن القول إذا تجرد لم يقتض نفيا و لا إثباتا فيما عدا المذكور

و أبو العباس بن شريح هم مانند ما همین نظر را دارد که زمانی که وصف نبود بدین معنی نیست که حکم هم نباشد و حکم با انتفاء وصف منتفی شود. لذا انتفاء وصف نفیا و اثباتا ً هیچ دلالتی بر انتفاء حکم ندارد.

و أن بالقرائن تارة يعلم النفي و أخرى الاثبات

هنگامی که وصف منتفی شود، گاه قرینه دلالت می کند بر نفی حکم و گاه قرینه دلالت می کند بر اثبات حکم

 

به نظر اکثر شافعیة وصف فاقد مفهوم است

و قد أضاف إبن شريح قوله هذا إلى الشافعي ، و تأول كلامه المقتضى بخلاف ذلك و بناه عليه و ذهب أكثر أصحاب الشافعي و جمهورهم إلي أن تعليق الحكم بصفة دال بمجرده على نفي الحكم عما ليس له تلك الصفة . و فيهم من ذهب إلى أن الاسم في هذا الباب كالصفة . و فيهم من فرق بين الاسم و الصفة

در ادامه سید مرتضی می فرماید بعضی از شافعیة گفته اند که اسم هم مانند صفت است یعنی اسم هم مفهوم ندارد. بعضی دیگر گفته اند که خیر بین اسم و صفت فرق هست و اسم دارای مفهوم است. یعنی اگر مولی مثلا گفت : «اگر زید آمد او را اکرام کن» آمدن زید خصوصیتی دارد و اگر زید نیامد و عمر بجای او آمد این اکرام کردن واجب نیست.

در ادامه مرحوم سید مرتضی شروع می کند به استدلال و شش دلیل برای اثبات مبنای خود که انکار مفهوم وصف است ذکر می کند.

 

دلیل اول سید مرتضی در رد مفهوم وصف

ایشان در انکار مفهوم وصف توضیح داده و دلیل می آورند که اگر حکم در جمله معلق بر اسم شود مفهوم ندارد و وصف هم مانند اسم است و مفهوم ندارد. می فرماید وقتی که شما می گویید «زید قائم» آیا لفظ زید که اسم است دارای مفهوم است؟ اگر بگوییم زید در این جمله مفهوم دارد مفهومش این خواهد بود که غیر از زید هیچ کس قائم نیست. اگر بگوییم زید در جمله فوق مفهوم دارد این بدین معنی است که مثلا عمر قائم نیست‌. لذا اگر کسی بگوید که عمر یا هر کس دیگری قائم است مجازاً چنین گفته است. و چنین سخنی مستهجن است چون کثرت تجوز به وجود می آید . یعنی لازم می آید هر کس غیر از زید را اگر بگوییم ایستاده است این سخن ما حقیقت نباشد و او واقعا نایستاده باشد بلکه مجازاً ایستاده باشد و این سخن سخیف و مستهجنی است

 

دلیل دوم سید مرتضی در انکار مفهوم وصف

دلیل دیگری که ایشان برای انکار مفهوم وصف می آورند این است که :

و يدل أيضا على ذلك أن من المعلوم أن لا يحسن أن يخبر مخبر بأن زيدا طويل إلا و هو عالم بطوله

اگر کسی مثلاً بگوید «زید طویل» است یعنی بلند قد است باید این سخن را از روی علم بگوید. اگر بگوییم که زید در این جمله مفهوم دارد معنای ثانوی و تبعی جمله این می شود که غیر از زید دیگران بلند قد نیستند. متکلم در اینجا دو ادعا کرده است که هر دو نیاز به علم دارند. ادعای اول اینکه زید بلند قد است و این نیاز به علم دارد. ادعای دوم اینکه غیر از زید هیچ کس در جهان بلند قد نیست و این ادعای دوم هم نیاز به علم دارد. و متکلم چنین علمی ندارد لذا جمله او کذب است بلکه مرتکب کثرت کذب شده است.


BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo