< فهرست دروس

درس اصول استاد علی‌اکبر رشاد

1402/07/01

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: دلیل چهارم مثبتین مفهوم وصف

 

راجع به ادله مثبتین مفهوم وصف و حجیت آن بحث می کردیم. سه مورد از ادله ایشان مطرح شد و امروز دلیل چهارم ایشان را مطرح می کنیم. دلیل چهارم مثبتین مفهوم وصف این است که اگر وصف و قید مفهوم نداشته باشد ما در مواجهه با مطلق نباید مطلق را بر مقید حمل کنیم. همانطور که قبلاً گفتیم وصف در علم اصول به معنی قید است و اگر ما بگوییم که وصف مفهوم ندارد این بدین معنی خواهد بود که وصف کاربرد تقییدی ندارد. یعنی به رغم اینکه ما مطلقی و مقیدی در کلام داریم و جمله وصفیة را داریم که مقید است ولی ما این مطلق را بر مقید حمل نکرده و همچنان به صورت مطلق عمل می کنیم. و این خلاف چیزی است که همه فقها پذیرفته اند چون همه پذیرفته اند در جایی که مطلقی و مقیدی داریم، مطلق را بر مقید حمل می کنیم. وصف هم قید است و اگر بگوییم که مفهوم ندارد یعنی ما کلام را بر این مقید نباید حمل کنیم. چون بین حمل مطلق بر مقید و قول به ثبوت مفهوم برای وصف تفاوتی نیست. چون در هر دو می گوییم که حکم از غیر مقید مسلوب است. در حمل مطلق بر مقید ما می گوییم که مقید محل و مصب حکم است و ماورای مقید محل حکم نیست. در وصف هم زمانی که قائل به ثبوت مفهوم برای وصف شویم همین کار را می کنیم. یعنی می گوییم فقط موصوف دارای چنین حکمی است و در ماورای موصوف هر چیزی که این صفت را ندارد فاقد این حکم است. لذا اگر شما مفهوم وصف را انکار کنید مانند این است که حمل مطلق بر مقید را انکار کرده اید. پس باید قائل به ثبوت مفهوم برای وصف و حجیت مفهوم وصف شویم.

 

پاسخ استاد به دلیل چهارم مثبتین مفهوم وصف

در پاسخ این استدلال باید بگوییم که خیر. بین قول به مفهوم وصف با حمل مطلق بر مقید فرق هست. چون حمل مطلق بر مقید به این معنی است که از ابتداء حکم به مقید تعلق داشته و از اول حکم برای مقید جعل شده است‌. اینگونه نیست که حکم در ابتداء به مطلق تعلق داشته است و سپس قید آمده و بخشی از مطلق را در ذیل حکم حفظ نموده و بخشی را از ذیل حکم خارج کرده باشد. موضوع و متعلق حکم از ابتدا مقید بوده است و حکم اصلأ از ابتدا روی مطلق نرفته است. ما با قید چیزی را خارج نمی کنیم بلکه از اول قید، جزئی از موضوع بوده است. ولی در مفهوم وصف چنین کاری نمی کنیم. در وصف مثلا می خواهیم بگوییم که غنم به طور مطلق چه سائمة باشد و چه معلوفة‌ در معرض تعلق زکاة است. ولی با آمدن قید «سائمة» شارع می گوید که این بخش از غنم مشمول زکاة است ولی آن بخش دیگر که معلوفة‌ است مشمول زکاة نیست‌. در واقع وصف در اینجا کاری مانند استثناء را انجام داده و معلوفة الغنم را خارج کرده است. پس بین قول به مفهوم برای وصف و بین حمل مطلق بر مقید تفاوت هست. در حمل مطلق بر مقید ما چیزی را إخراج نمی کنیم. ما می گوییم که موضوع حکم این مقید است اما درباره اخراج غیر این مقید از حکم سکوت می کنیم. اما در مفهوم وصف اینگونه نیست. مفهوم وصف دو کار انجام می دهد . اول اینکه می گوید حصة سائمة مشمول زکاة است که از این جهت شبیه حمل مطلق بر مقید است. کار دوم اینکه می گوید حصة معلوفة‌ از غنم، مشمول زکاة نیست و آن را إخراج می کند. آنچه که ما در مفهوم وصف ادعا می کنیم این است که اگر وصف بود، حکم هم هست و اگر وصف نبود سنخ حکم منتفی است. یعنی جنبه سلبی هم دارد. ما در پی أخذ دلالت سلبی به وسیله وصف هستیم. اما حمل مطلق بر مقید جنبه ایجابی دارد و دلالت می کند که موضوع حکم مقید است. مفهوم وصف یعنی سلب حکم از جایی که این وصف در آنجا نیست. لذا این استدلال مثبتین مفهوم وصف هم صحیح نیست .

 

دلیل پنجم مثبتین مفهوم وصف

دلیل پنجم مثبتین مفهوم وصف تمسک به قرینه انصراف است که قائلین به مفهوم شرط هم به آن تمسک کرده بودند. در آنجا گفتیم که انصراف چهارده علت ممکن است داشته باشد لذا مصادیق انصراف یکسان نیستند. انصراف می تواند به سبب غلبه استعمال ، بر اثر عرف و یا بر اثر علل دیگر باشد. در تعریف انصراف گفتیم

إنتقال ذهن السامع إلی معنی او فرد خاص من معانی اللفظ او افراد معناه المختلفتین عند اطلاق اللفظ

گفتیم انصراف در جایی است که یک لفظ مطلق چند معنی یا چند فرد دارد . و هنگامی که شما با این لفظ مواجه می شوید ذهن شما به یکی از معانی یا افراد منتقل می شود. لذا تمسک به قرینه انصراف در اینجا به این معنی خواهد بود که وصف چند معنی دارد و زمانی که به نحو مطلق استعمال می شود ذهن به سمت یکی از این معانی منتقل می شود. انصراف با تبادر متفاوت است. در تبادر لفظ چند معنی ندارد بلکه به عکس ما در آنجا می خواهیم اثبات کنیم که لفظ یک معنی دارد که همان معنای موضوع له است و معنای موضوع له همان معنایی است که با شنیدن لفظ بلافاصله به ذهن ما تبادر می کند. در اینجا تمسک به قرینه انصراف بدین معنی خواهد بود که در این جمله هم موصوف به این وصف دارای این حکم است. هم أعم از موصوف به این وصف دارای این حکم است. چون انصراف در زمانی است که تعدد معنی یا تعدد فرد باشد. قائلین به مفهوم وصف می گویند وقتی ما از رسول اکرم اسلام صلی الله علیه می شنویم که «فی سائمة الغنم زکاة» ذهن ما منصرف می شود به اینکه پس در غیر سائمة الغنم یعنی در غنم معلوفة زکاة نیست‌. ولی این استدلال مثبتین مفهوم وصف صحیح نیست. چون امثال این روایت اصلا مصب تعدد معنی نیستند تا بگوییم که ذهن ما به قرینه انصراف به یکی از چند معنای لفظ منتقل می شود. یعنی این روایت دو معنی ندارد یکی مطلق و دیگری مقید تا ذهن ما به معنی مقید منصرف شود. اینگونه نیست که هم سائمة الغنم زکات داشته باشد و هم مطلق غنم اعم از سائمة و معلوفة زکاة داشته باشد. این دلیل مثبتبن مفهوم وصف به نوعی مصادره به مطلوب است. چون ما از شما می خواهیم اثبات کنید که وصف دلالت بر مفهوم دارد و شما ادعا می کنید نه تنها دلالت بر مفهوم دارد بلکه بر این امر انصراف هم دارد و این را به عنوان دلیل مطرح می کنید . گذشته از این وقتی شما ادعا می کنید که وصف انصراف دارد به داشتن مفهوم معنای سخن شما این است که وصف دو معنی دارد یک معنای منطوق و یک مفهوم و ذهن شنونده به منطوق منتقل نمی شود بلکه به مفهوم منتقل می شود چون در قرینه انصراف ذهن به یک معنی منتقل می شود و باقی معانی به محاق می روند. ولی در مفاهیم، معنای منطوق به محاق نمی رود بلکه علاوه بر معنای منطوق مفهوم هم به ذهن می رسد. لذا أصولا در بحث مفاهیم نمی توان به قرینه انصراف تمسک کرد.

 

دلیل ششم مثبتین مفهوم وصف

دلیل ششم مثبتین مفهوم وصف این جمله معروف است که همه شنیده اید که « الوصف مشعر بالعلیة»[1] یعنی وقتی که کسی در کلامش وصفی می آورد غرض او از آوردن وصف بیان علت حکم است. مثلا در حدیث نبوی «فی سائمة الغنم زکاة» [2] حضرت قصد دارند علت تعلق زکاة به غنم سائمة را بیان کنند که علت همان چرا کردن او در بیابان است. چون مالک او هزینه ای برای تهیه علوفه او نداده است. اگر وصف علت حکم است پس حکم منوط به این وصف خواهد بود. اگر این وصف بود حکم هم هست و اگر نبود حکم هم نیست. و این همان مفهوم وصف است. چون وصف علت حکم است و وقتی که علت نباشد حکم هم نیست.

 

پاسخ استاد به دلیل ششم مثبتین مفهوم وصف

پاسخ این استدلال هم این است که اگر این اشعاری که در این جمله معروف « الوصف مشعر بالعلیة» هست به حد ظهور برسد که وقتی اهل لغت با این وصف مواجه می شوند این ظهور را حس کنند حق با شما است و چنین وصفی مشعر به علیت است. چون ما قبلا هم عرض کردیم که به نظر ما خود مفهوم هم یکی از ظهورات است. اما اگر اشعار وصف به علیت به حد ظهور نرسد نمی توان آن را به ضرس قاطع علت حکم دانست. و اشعار وصف بر علیت در حد ظهور نیست چون اگر چنین بود دیگر این نزاع ها درباره مفهوم وصف در بین نبود. اگر چنین ظهوری بود شخصیت های بزرگی از سنی و شیعه در طول تاریخ مانند سید مرتضی و شیخ طوسی مفهوم وصف را انکار نمی کردند. به نظر ما وصف نوعی ایهام بر علیت دارد نه اینکه اشعار بر علیت داشته باشد.

 

دلیل هفتم مثبتبن مفهوم وصف

دلیل دیگری که مثبتین مفهوم وصف ذکر کرده‌اند این است که ما در لسان قرآن کریم و حضرات معصومین علیهم السلام جملات فراوانی را مشاهده می کنیم که در آنها وصف دارای مفهوم است و بر اساس آن مفهوم حکم و فتوی صادر شده است و ما به آنها عمل کرده ایم. مثل همین روایت «و فی سائمة الغنم زکاة» که فقهای ما بر اساس آن فتوا می دهند که غنم سائمة زکاة دارد و غنم معلوفة زکاة ندارد.

 

پاسخ استاد به دلیل هفتم مثبتبن مفهوم وصف

پاسخ استدلال فوق این است که اینگونه نیست که ما در آیات و روایات اینچنینی بدون قرینه فقط به وصف تمسک کنیم . بلکه وصف را به ضمیمه یک قرینه ای اینگونه معنی می کنیم که از آن مفهوم برداشت می شود. مثلا همین بیان پیامبر اکرم اسلام صلی الله علیه وآله گذشته از صفت سائمة که حضرت فرموده اند ما از خارج می دانیم که غنم معلوفه زحمت و خرج دارد. صاحب این غنم سودی نمی کند که زکاة بدهد. ولی مالک غنم سائمة به سبب بیابان چر بودن این غنم سود می کند لذا باید زکاة بدهد. لذا به صرف اینکه ما در بعضی از آیات و روایات برای وصف مفهوم قائل شده و به آن عمل کرده ایم دلیل بر این نیست که وصف مفهوم دارد . در مجموع ادله مثبتین مفهوم وصف تا اینجا برای اثبات مدعای ایشان کفایت نکرد‌.


[1] دانشمندان اصولی قانونی دارند به نام «تعلیق الحکم علی الوصف مشعر بعلیة منشأ اشتقاقه»؛ برای مثال، در جمله:«اکرم انسانا عالما»، وجوب اکرام، به انسان عالم تعلق گرفته و دلالت می‌کند بر این که منشأ اشتقاق «عالم» (علم) در وجوب اکرام مدخلیت دارد. این گونه جملات اگر چه صراحت موجود در جملاتی مثل:«اکرم زیدا لکونه عالما» را نسبت به بیان علت حکم ندارد، ولی مشعر به علیت است؛ یعنی علیت از او استشمام می‌شود؛ به این معنا که علت وجوب اکرام انسان، همان عالمیت او است و وقتی «عالمیت» علت شد، حکم دایر مدار علت است، هم از نظر وجود و هم از نظر عدم؛ به این معنا که هر جا علت (مبدأ اشتقاق و وصف) بود، حکم هم هست و هر جا علت نبود، حکم هم نیست، چون وجود حکم منوط به وجود علت است.اما منکران مفهوم وصف می‌گویند:ما نیز می‌پذیریم که تعلیق حکم بر وصف، مشعر به علیت است، اما مجرد اشعار کافی نیست و باید به درجه ظهور عرفی برسد.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo