< فهرست دروس

درس کلام استاد ربانی

99/12/10

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: بررسی مساله معیار حقیقت و صدق

دیدگاه پراگماتیسم در معیار حقیقت و صدق

سخن در بحث معیار حقیقت و صدق است. در این باره دیدگاه عقل گرایان که بداهت را معیار حقیقت و صدق می دانند بیان شد. بعد از بررسی این دیدگاه و پاسخ به شبهات، دیدگاه تجربه گرایان کلاسیک در این باره بیان شد که معیار حقیقت را داده های حسی می دانند. این دیدگاه نیز مورد نقد و ارزیابی قرار گرفت. در این جلسه به دیدگاه دیگری که مورد توجه برخی تجربه گرایان به ویژه تفکر پراگماتیسم (اصالت عمل) است می پردازیم. اینان معتقد هستند آنچه در مقام عمل مفید واقع شود نشانه حقیقی بودن آن است.

شهید مطهری در کتاب مساله شناخت در این باره می فرماید: «اختلاف اساسى منطق قديم ارسطويى با منطق جديد فرانسيس بيكنى- و فرانسيس بيكن به اين طرف- كه تا امروز هم ادامه دارد در مسئله معيار شناخت است.

اين حرف در دنيا مورد قبول واقع شد، گفتند اين حرفها چيست كه شناخت را با شناخت مى‌شناسيم؟! منطق ارسطويى مى‌گفت شناختها بر دو قسم است: نظرى و بديهى؛ «نظرى است» يعنى مجهول است، بايد روى آن فكر كرد، احتياج به معيار دارد، نياز به دليل دارد؛ و «بديهى است» يعنى «خودمعيار» است. شناختهاى نظرى را كه نياز به معيار دارند با شناختهاى بديهى خودمعيار مى‌سنجيم. گفتند اين حرف منطق ارسطو غلط است؛ تمام شناختهاى ما نظرى است، تماما نياز به معيار و محك دارد، ما به آن معنا شناخت بديهى نداريم. محك چيست؟ محك «عمل» است».[1]

تجربه گرایان، تجربه علمی و عملی را معیار صدق و حقیقت می دانند. در مقابل، منطق عقل گرایان این است که شناخت های غیر بدیهی به بدیهی برگشته و آنها معیار حقیقت و صدق هستند. پراگماتیسم که به مذهب صلاح عملی ترجمه می شود، مفید بودن در مقام عمل را هم ملاک و هم معیار حقیقت می دانند. پل فولکیه در این باره می گوید: ویلیام جیمز، تعریف متعارف حقیقت که عبارت است از مطابقت فکر با واقع را رد نکرده است، بلکه به نظر او این مطابقت باید در عمل باشد. وی بر آن است که غالب طرفداران پراگماتیسم، موفقیتی که نشانه حقیقت است را تجربه ای می دانند که موید صحت فرضیه باشد.[2]

وی در جای دیگر می گوید: از نظر پراگماتیسم، غرض از حیات، عمل است نه نظر، و فعالیت عقل بالاصاله و اولا در منشا اثر عملی بودن است. کار عقل این است که به امر حیات و تسهیل معیشت و به ارضاء تمایلات مختلف ما کمک کند. بنابراین قدر و اعتبار علم به اعتبار عمل است. کار علم این نیست که ماهیت اشیا را به ما بشناساند، بلکه عبارت است از اینکه وسایل تاثیر و تاثر آنها را به دست دهد و آنها را با نیازهای ما سازگار کند.[3]

ویلیام جیمز حقیقت داشتن دین را نیز بر اساس پراگماتیسم معنا کرده و گفته است: دین در عرصه عمل برای زندگی انسان مفید است و چون مفید است پس حقیقت دارد.[4]

ارزیابی

1. این معیار جامعیت ندارد زیرا در مورد گزاره های منطقی و ریاضی و فلسفی کاربرد ندارد، در حالی که بحث معیار حقیقت در مورد آنها هم وجود دارد. اگر معیار حقیقت را فایده مندی در عمل بدانیم دایره شمول آن گسترده تر از معیار تجربه گرایان خواهد شد اما همه اندیشه های بشری را شامل نمی شود. مثلا در اینکه آیا جسم از اجزاء لایتجزی مرکب است یا نه؟ آیا جسم مرکب از ماده و صورت است یا نه؟ آیا ترکیب ماده و صورت، ترکیب اتحادی است یا انضمامی؟ آیا کلی طبیعی وجود مستقلی از اجزاء خود دارد یا نه؟ آیا اجناس عالیه ده مقوله هستند یا بیشتر و یا کمتر؟ در همه اینها و گزاره های بسیار دیگری، معیار درستی آزمایی شما جواب نمی دهد.

اگر کسی تعمیم داده و بگوید فایده های عملی منحصر در فایده های جسمی نیست بلکه شامل فایده های روحی و روانی نیز می شود (مثلا رفع جهل و کشف مجهولات نیز فایده عملی به شمار می رود.)، در این صورت دیگر اشکال فوق وارد نیست، اما در اینجا این سوال مطرح می شود که ملاک همان ها چیست، مثلا ملاک علم و جهل چیست؟ در اینجا باز به همان ملاک مطابقت بر می گردد.

2. اشکال دیگر این معیار این است که خود این گزاره که می گوید: «معیار حقیقت، فایده عملی است»، یک تصدیق و گزاره است، و سوال می شود ملاک و معیار حقیقت آن کدام است؟ اگر ملاک و معیار آن مشخص نشود چگونه می توان توسط آن گزاره های دیگر را مورد ارزیابی از جهت صدق و کذب یا حقیقت و بطلان قرار داد؟

علاوه بر اینکه خود این گزاره شما اساسا قابل تجربه عملی نیست، بلکه امری نظری است، بنابر این برای احراز حقیقت داشتن آن باید به سراغ معیار دیگری رفت. اگر کسی بگوید خود این گزاره بدیهی است، در این صورت به معیار بداهت رسیده است.

شهید مطهری می فرماید: «ممكن است كسى بگويد: همين فكر كه تو مى‌گويى «اگر اين فرضيه درست باشد در عمل نتيجه مى‌دهد و چون در عمل نتيجه مى‌دهد پس درست است» از كجا معلوم كه درست باشد و غلط نباشد؟ خود اين، يك شناخت است و معيار مى‌خواهد. تو مى‌گويى هميشه يك رابطه ميان انديشه حقيقى و نتيجه عملى دادن وجود دارد. همين كه «هميشه يك رابطه ميان شناخت و عمل وجود دارد» يك شناخت از جهان است. خود اين شناخت از كجا درست شد؟ شايد اصلا اين شناخت كه «رابطه‌اى ميان شناخت و عمل هست» غلط باشد؛ يك شناخت، حقيقى باشد و در عمل نتيجه ندهد و يك شناخت، غلط باشد و در عمل نتيجه درست بدهد. اين را با چه معيارى ثابت مى‌كنى؟ نمى‌توانى بگويى كه اين را هم با عمل مى‌توانم ثابت كنم. آخرش مى‌گويى اين ديگر بديهى است؛ يعنى باز رسيدى به «شناخت خودمعيار»، به همان حرفى كه ارسطوييها رسيده بودند».[5]

ادامه بحث انشاءالله در جلسه آینده بیان می شود.


[1] مجموعه آثار، ج13، ج1، ص471.
[2] فلسفه عمومی، پل فولکیه، ج1، ص358.
[3] فلسفه عمومی، پل فولکیه، ج1، ص357.
[4] دین و روان، ویلیام جیمز، مهدی قائنی.
[5] مجموعه آثار، شهید مطهری، ج13، ص474 ؛ مساله شناخت، ص213 - 214.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo