< فهرست دروس

درس کلام استاد ربانی

97/11/08

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: ضرورت اجتهاد کلامي و روش آن

بهره گيري از قاعده استلزامات کلامي در حديث غدير

در جلسه گذشته درباره کاربرد قاعده اصالت اطلاق در استنباط آموزه هاي اعتقادي به حديث غدير استناد شد. در اين حديث کلمه «مولي» مشترک ميان چند معنا از جمله: اولي بالتصرف و محبت و نصرت است. گفته شد اگر کلمه مولي را مشترک معنوي بدانيم در اين صورت بر اساس قاعده اصالت اطلاق، کلمه مولي اطلاق داشته و هر سه معنا را در بر دارد.

اگر کلمه مولي را مشترک لفظي نيز بدانيم باز بر سه معنا دلالت دارد منتهي نه به صورت عرضي بلکه در طول هم و بر اساس دلالت مطابقي و تضمني و التزامي. همين نکته نيز بکار گيري قاعده اي ديگر بنام «استلزامات کلامي» در استنباط آموزه هاي اعتقادي است. اين قاعده در علم اصول تحت عنوان مفاهيم بحث مي شود به اين بيان که کلام داراي منطوق و مفهوم است و اين مفهوم به دو دسته مفهوم موافق و مخالف تقسيم مي شود. اگر معنايي که از مفهوم استفاده مي شود از نظر سلب و ايجاب از جنس همان معنايي باشد که از منطوق استفاده مي شود، آن را مفهوم موافق گويند، مانند استفاده حرمت زدن پدر و مادر از آيه ﴿فَلا تَقُلْ لَهُما أُفٍّ﴾. مفهوم موافق را قياس اولويت يا فحواي کلام نيز گويند. اما اگر آن مفهوم مخالف و مقابل معنايي است که از منطوق فهميده مي شود آن را مفهوم مخالف گويند، مثلا در شرع مقدس آمده است که آب کر با تلاقي نجاست نجس نمي شود. مفهوم مخالف آن اين است که اگر آن آب به مقدار کر نباشد متنجس مي شود. در علم اصول بحث مي شود که آيا قضيه شرطيه، وصف، لقب و عدد مفهوم مخالف دارد يا نه؟

قاعده استلزامات کلامي نيز از قواعد عقلايي بشر است که در شرع مقدس نيز پذيرفته شده است. اگر اين مفهوم وجود داشته باشد، حجيت آن ثابت است و بحثي که در اينجا صورت مي گيرد بحث صغروي است که آيا اين مفاهيم وجود دارد يا نه؟

حاصل بحث اينکه اگر کلمه «مولي» در حديث غدير را مشترک معنوي بدانيم با استفاده از قاعده اصالت اطلاق، بدست مي آيد که هر سه معناي اولي بالتصرف و محبت و نصرت را شامل مي شود، و اگر کلمه «مولي» را مشترک لفظي بدانيم بر اساس قاعده استلزامات کلامي اين کلمه اين سه معنا در طول هم مي رساند. و نيز گفته شد اگر معناي مطابقي حديث محبت و نصرت باشد، مراد محبت و نصرتي است که در حد پيامبر (ص)‌ است و آن محبت و نصرت کامل و جامع است، و کسي که اين محبت و نصرت را به همراه ساير شرايط داشته باشد، طبق قاعده افضليت امام خواهد بود.

آنچه در اشتراک لفظي نادرست است داشتن چند معنا در عرض هم است، اما اگر اين معاني در طول هم باشد اشکالي پيش نمي آيد، کما اينکه معناي بطن داشتن قرآن کريم نيز همين است که آيات قرآن داراي معاني متعدد در طول هم هستند.

 

اشکال عبدالجبار به حديث غدير

عبدالجبار در مورد قرينه جمله «آلست اولي بکم من انفسکم» گفته است اين جمله دليل بر آن نخواهد بود که مقصود از مولي در حديث غدير، امامت است، زيرا غرض از ذکر آن در مقدمۀ حديث غدير مي‌تواند اين بوده باشد که توجه مسلمانان حاضر در غدير خم را به اين جلب کند که اطاعت از او بر آنان واجب است ، تا نسبت به حکم بعدي او اعتنا کنند، اما اينکه حکم بعدي وي امامت است يا مطلب ديگري، از اين جمله به دست نمي‌آيد، بلکه مي‌تواند محبّت‌ورزي به اميرالمؤمنين (ع) در ظاهر و باطن باشد و بيان اينکه وي آشکار و نهانش همانند است. اصولاً به‌کار بردن چنين جمله‌اي در آغاز سخن در بيان مطالب و احکام مهم به پيامبر (ص) اختصاص ندارد، و معمولاً رهبران و زمامداران از آن بهره گرفته‌اند، آنان به مخاطبان خود مي‌گويند: آيا من زمامدار شما يا نمايندۀ شما يا يار و پشتيبان شما يا ولي نعمت شما نيستم؟ هنگامي که مخاطبان به آن اقرار کنند، مي‌گويد: پس من از شما مي‌خواهم که چنين و چنان کنيد. پيامبر (ص) در جاي ديگري فرموده است: «من به منزلۀ پدر شما هستم. پس هر گاه براي قضاي حاجت مي‌رويد روي به قبله و پشت به قبله نباشيد.» پيامبر (ص) در اين کلام قبل از بيان حکمي شرعي، مهرباني و خيرانديشي خود را درباره به مؤمنان يادآور شده است.[1]

پاسخ مرحوم سيد مرتضي

در اينکه فرمانروايان و رهبران معمولاً قبل از آنکه دستور يا مطلب مهمي را خطاب به مردم صادر کنند، موقعيت و جايگاه خود را ياد آور مي‌شوند و از خيرانديشي و مهرورزي خود نسبت به مردم سخن مي‌گويند، سخني نيست. سخن ما در اين است که هر گاه گوينده‌اي حکيم به صورت روشن درباره چيزي سخن بگويد، سپس درباره چيز ديگري تعبيري را به‌کار ببرد که احتمال چند معنا را دارد، همان معنايي برداشت مي‌شود که در مقدمه از آن ياد کرده است، زيرا در غير اين صورت، مطلبي که در مقدمه آورده لغو و بي‌اثر خواهد بود، و ميان مقدمه و ذي المقدمه کلام وي، پيوند منطقي و عقلاني وجود نخواهد داشت، که بر خلاف حکمت و عقلانيت است، مانند اينکه کسي با جمعي درباره مال و ثروت خاصّي از خود سخن بگويد و پس از اقرار گرفتن از حاضران که آن مال و ثروت را مي‌شناسند و به مالکيت او نسبت به آن اقرار مي‌کنند، بگويد: شاهد باشيد که مال و ثروتم را وقف کردم. اگر او مال و ثروت ديگري هم داشته باشد. اگر جمله پيشين نبود، احتمال داده مي‌شد که مقصود او اين مال و ثروت معين نباشد، ولي با توجه به جمله‌اي که در مقدمه گفته است چنين احتمالي مردود است و از ظاهر کلام او جز همان مال و ثروتي که درباره آن سخن گفته و از حاضران بر مالکيت خود نسبت به آن اقرار گرفته است، معناي ديگري به نظر نمي‌رسد.

حديث غدير نيز دقيقاً همين گونه است، زيرا کلمه «مولي» در جمله «من کنت مولاه فعلي مولاه» معاني يا کاربردهاي مختلفي دارد، که اولويت در تصرف در امور، محبت و نصرت از آن جمله است، و اگر قرينه‌اي در بين نباشد، همه آنها محتمل است، ولي جمله «ألست اولي بکم من انفسکم» که بر اولويت در تصرّف در امور مسلمانان دلالت مي‌کند، قرينه است بر اينکه مقصود از مولي همين معناست و نه معاني ديگر. آري، اگر پيامبر (ص) در جمله دوم به جاي کلمه «مولي» از لزوم محبت يا نصرت اميرالمؤمنين (ع) سخن گفته بود، چنين لغويتي لازم نمي‌آمد، و گفتار عبدالجبار درست بود، ولي حال که به چنين مطلبي تصريح نشده است، و در کلمه مولي احتمالات متعددي وجود دارد، اگر مقدمه حديث، روشنگر معناي آن نباشد، ذکر آن بي‌فايده خواهد بود.[2]

 

نکته: بدون اصل عليت هيچ برهاني شکل نمي گيرد. اينکه گفته شود در بحث براهين اثبات واجب، يکي از براهين، برهان عليت است نادرست است، زيرا عليت در حقيقت مانند نخ تسبيح براهين است. در برهان نظم، حدوث، امکان و غيره، عليت به عنوان پايه همه اين براهين شناخته مي شود .

 

نمونه ديگر از بهره گيري از قاعده استلزامات کلامي

قرآن کريم در رد عقيده کساني که خداوند را صاحب فرزند مي پنداشتند فرموده است: ﴿وَ قالُوا اتَّخَذَ اللَّهُ وَلَداً سُبْحانَهُ بَلْ لَهُ ما فِي السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ كُلٌّ لَهُ قانِتُونَ. بَديعُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ إِذا قَضى‌ أَمْراً فَإِنَّما يَقُولُ لَهُ كُنْ فَيَكُونُ﴾[3] . در اين دو آيه، بر بطلان پندار فرزند داشتن خداوند دو برهان اقامه شده است: برهان اول اين است که اگر خداوند فرزندي مي داشت، داراي مثل و مانند بود، زيرا فرزند مماثل پدر مي باشد، ولي همه موجودات، مملوک خداوند بوده و هويت آن ها وابسته به وجود خداوند مي باشد، و به خاطر اين وابستگي وجودي، قانت و خاضع در برابر اويند و مثل و مانندي براي او نيست. ﴿لَهُ ما فِي السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ كُلٌّ لَهُ قانِتُونَ﴾. و برهان دوم اين است که تحقق فرزند تدريجي است، در حالي که فعل خداوند ابداعي است و همين که وجود چيزي را اراده کند، تحقق خواهد يافت: ﴿بَديعُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ إِذا قَضى‌ أَمْراً فَإِنَّما يَقُولُ لَهُ كُنْ فَيَكُونُ﴾.

منطوق آيه اول اين است که همه موجودات مملوک خداوند بوده و وجودشان وابسته به وجود خداوند است (وابستگي ايجادي). مدلول التزامي يا مفهوم مخالف آن اين است که خداوند فرزند ندارد، زيرا فرزند همانند پدر است و وابستگي ايجادي به او ندارد (وابستگي فرزند به پدر اعدادي است نه ايجادي). و منطوق آيه دوم اين است که فعل خداوند ابداعي است نه تدريجي، و مدلول التزامي يا مفهوم مخالف آن اين است که فرزند داشتن که فعل تدريجي است، براي خداوند محال است.[4]

نکته:

خطابات قرآن براي عموم است، اما گاه به گونه اي است که يک معناي عرفي را بيان مي کند، مانند ايقاعات که شارع بيان کرده و يک معناي عرفي از آن فهميده مي شود، و گاه در خطابات قرآن بحث معارف صورت گرفته است که داراي کف و سقفي از معرفت است. در اين بخش نبايد متوقف بر کف شد و تنها به فهم عرفي اکتفا کرد بلکه اگر دقت شود معناي بالاتري نيز از آن فهميده مي شود. البته فهم اين معاني توسط کساني ممکن است که داراي ذهني باشند که در اثر علم و تقوا وسعت يافته و توانمند شده است.

ادامه بحث که بررسي ظنون در اعتقادات است در جلسه آينده انشاء الله بيان مي شود .


[1] المغنی، قاضی عبدالجبار معتزلی، ج20، جزء اول، ص151.
[2] الشافی فی الإمامه، سید مرتضی، ج2، ص304 ـ 305.
[4] ر.ک: المیزان، علامه طباطبایی، ج1، ص261.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo