درس خارج فقه استاد سید صمصام الدین قوامی
98/09/06
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: فقه الاداره/فقه برنامه ریزی /
فقه برنامهریزی – پردازش نظریه برنامهریزی
مبانی ارزشی– اصل احسان نمونهای از مبنای ارزشی در طراحی نظام احسن
دیدگاه آیت الله جوادی آملی در نظام احسن 4
دوزخ و بهشت در نظام احسن از نظر قرآن كريم
بحثهاي گذشته، مجموعه نظام هستي را به عنوان بهترين نظام تبيين ميكرد و از اين جهت، بين نظام دنيا و آخرت و آنچه در جهان ديگر به نام دوزخ و بهشت محقق است، فرقي نخواهد بود؛ زيرا دوزخ با سنجش به بهشت عذاب و قهر است، ولي نسبت به كل نظام، يك امر لازم و ضروري ميباشد؛ چون عين اعمال بندگان در دنيا به صورت جزا و پاداش در قيامت ظهور ميكند؛ ﴿... إنّما تجزون ما كنتم تعملون﴾[1] ؛ لذا همانطوري كه وجود بهشت در كلّ نظام هستي ضروري و سودمند است، تحقّق دوزخ نيز لازم و سودمند ميباشد. لذا در سوره «الرحمن» كه نعمتهاي الهي شمرده ميشود و از انسان و پَري اعتراف گرفته ميشود، وجود جهنّم و تعذيب دوزخيان مانند وجود بهشت و تكريم بهشتيان در رديف نعمتهاي الهي قرار گرفته است و همگان را به اعتراف به آن دعوت شده ميبينم؛ ﴿هذِهِ جهنّمُ الّتي يكذّبُ بها المجرمونَ٭ يطوفون بينها وبَيْنَ حميم ان ٭ فبأي الاء ربّكما تكذّبان﴾[2]
از طرف ديگر، وجود دوزخ باعث پرهيزكاري گروه فراواني از اوساط مردم ميباشد كه به بلندي بينش اَوْحدي از انسانها نرسيدهاند كه از خوف دوزخ مانند شوق به بهشت وارسته و آزاد بوده، عبادت را بر محور محبت خدا انجام دهند؛ نه با دخالت خواستههاي نفساني، اعم از ترغيب يا ترهيب؛ بنابراين، وجود دوزخ، منافي با نظام احسن از نظر قرآن كريم نيست.
شيطان و فرشته در نظام احسن از نظر قرآن كريم
بر اساس توحيد افعالي، سراسر جهان آفرينش مأموران الهي ميباشند و چيزي يافت نميشود كه كار او در عين آنكه به او استناد دارد، به خداوند متعالي مستند نباشد؛ ﴿...لله جنود السموات و الأرض﴾[3] و ارقام سپاهيان حق را جز ذات حق تعالي بالأصاله كسي آگاه نيست؛ ﴿... و ما يعلم جنود ربّك إلاّ هو﴾[4] و سمتي كه براي فرشتگان تعيين شده است، گوناگون بوده، ولي همه آنها از رسالتي برخوردارند كه بايد آن را در نظام تكوين انجام دهند؛ ﴿... جاعل الملائكة رسلاً﴾[5] ؛ يعني خداوند تمام فرشتگان را رسالت داد؛ تا كارهاي محوّل خود را انجام دهند؛ پس هيچ فرشته بدون رسالت نيست.
براي جنّ و پري نيز مأموريتي است كه بخشي از آن را در جريان ﴿... قال عفريتٌ من الجنّ أنا اتيك به قبل أن تقومَ من مقامك﴾[6] مييابيم و بخش ديگر آن را در قسمتهاي عليحده ميخوانيم كه جزء مدبّرات امر ميباشند؛ اما شيطان رسالتش به عنوان كَلْب مُعلَّم در طول علت ما فوق بوده، تمام كارهاي او تحت تدبير مبادي عالي است تا برسد به مبدأ همه مبادي و وظيفه او نسبت به انسان در آغاز كار وسوسه است و با تسويل و نيرنگ و اغواء، زشتي را زيبا و زيبايي را زشت نشان ميدهد و در برابر هدايتهاي عقل دروني و پيامبر بيروني شروع به گمراه كردن ميكند.
اگر انسان بر تمام وسوسهها چيره شد و از قلمرو شك و ترديد بيرون رفت و با مشاهده ملكوت به يقين كامل رسيد و با تداوم اخلاص در عمل به مقامي ارسيد كه ذات او عبد خاص شد و خداي متعالي او را بنده خاص خود پذيرفت و جزء عبادمُخلَص بفتح لام شد ديگر وسوسه شيطان در اين انسان كامل، كمترين اثري ندارد[7] «إن شيطاني أسلم علي يدي» و اگر مقهور وسوسههاي او شده، پيروياش را بر هدايت عقل و وحي ترجيح داد و عمداً راه ضلالت را برگزيد رسالت شيطان نسبت به همچو فردي اين خواهد بود كه او را تحت ولايت خود قرار دهد و ولي او گردد و بر تمام كارهاي او كه مولّي عليه است سلطه و نفوذ داشته باشد و از مجاري ادراك و تحريك او تمام كارهاي علميو عملي او را به عهده بگيرد و تمام نيروهاي دروني و بيروني او را استخدام كند و تمام اميال و غرايز او را تسخير نمايد(نهج البلاغه، خطبه 7) و كم كم او را به يك شيطان اِنسي مبدل سازد. آيات ذيل مبيّن ولايت و رسالت شيطان و قلمرو حكومت اوست:
1. ﴿... إنّا جعلنا الشياطين أولياء للّذين لايؤمنون﴾[8]
2. ﴿ألم تر أنّا أرسلنا الشياطين علي الكافرين تؤزّهم أزّاً﴾[9]
3. ﴿و كذلك جعلنا لكلّ نبي عدوّاً شياطين الإنس و الجنّ﴾[10]
بنابراين، شيطان در كارهاي تكويني، همانند كلب مُعلَّم تمام حركتها و ادراكهاي او تحت تنظيم مبادي فوق بوده، هرگز كاري را بدون دستور انجام نميدهد و در وسوسه و اغوا، رسالتش فقط دعوت به گناه است و بس و در ولايت و سرپرستي تبهكاران، گذشته از اغواء كاملاً بر آنها به اذن پروردگار سلطه دارد؛ زيرا آنان با سوء اختيار خودْ پيروي شيطان را بر هدايت وحي و عقل ترجيح دادهاند و زمينه تولي او را كاملاً فراهم نمودهاند و در منطقه ولايت شيطان، آن چنان نفوذ و سلطه بر انسان تبهكار حاكم است كه رفته رفته او را تبديل به شيطان انسي خواهد كرد و اين يك رسالت تكويني است (دقت شود).
همچنين بعضي از كارهاي تكويني در قرآن به شيطان نسبت داده شده؛ ﴿ربهّ أنّي مسّني الشيطان بنصبٍ و عذاب﴾[11] .
خلاصه آنكه وجود شيطان به عنوان عامل وسوسه كه زمينه هرگونه مجاهدتها و هجرتها و ديگر فضايل نفساني را فراهم ميكند، خير و لازم ميباشد و اگر شيطان و وسوسههاي او نميبود، هدايت و اطاعت ضروري ميشد، نه ممكن و با ضروري شدن هدايت و حتميشدن اطاعت، زمينه هيچگونه عصياني فراهم نخواهد بود و با تعيّن يكي از دو طرف ممكن يعني با حتميشدن اطاعت و امتناع معصيت زمينه براي ارسال پيامبران نبوده، راهي براي تكامل و آزمايش و استخراج نهادهاي نهانخانه دل نخواهد بود و جهان بشريت به عالم فرشتگان تبديل شده، در حقيقت انساني وجود نخواهد داشت.
با اين بيان كوتاه، ميتوان پاسخ اجمالي به شبهات هفتگانهاي كه شهرستاني(الملل و النحل، ج1 ـ 2، ص23 در مقدّمه سوم) در ملل و نحل به عنوان محاوره بين شيطان و فرشتگان نقل كرده و در شرح انجيل و تورات نيز آمده و مبسوط آن را صدرالمتألّهينِ در شرح اصول كافي صفحه 395 با همه پاسخهاي آن آورده، روشن شده يافت. گرچه برخي از متكلمان اين مناظره اعجاب انگيز شيطان و فرشتگان را طرحي براي تثبيت جبر و اثبات اراده جزافي قرار داده، چنين برداشتي دارند كه اگر اولين و آخرين جمع شوند و بخواهند شبهات هفتگانه شيطان را پاسخ دهند، جوابي ندارند، مگر همان جواب إلهي كه: ﴿لا يُسئَلُ عمّا يفعل و هُم يُسئَلُون﴾[12] و از اين طرح كلامي در شرح اصول كافي، مرحوم صدرالمتألّهين پرده برداشته شد و غرض امام رازي را كه در تفسيرش اين سفره گسترده را پهن كرده، افشاء نمود، ولي حضرت استاد، علاّمه طباطبايي(قدس سرّه) در الميزان ضمن تحليل قرآني و برهاني از اين مسئله، چنين ميفرمايد كه نيازي به اجتماع اولين و آخرين نيست و معناي آيه كريمه ﴿لا يُسئَلُ عمّا يفعل وهم يُسئَلُون﴾ اثبات اراده جزافي و جواز ترجيح بدون مرجح نميباشد؛ بلكه وجود شيطان به عنوان يك عامل خير در نظام احسن نقش دارد و چون تفصيل اين جريان از حوصله اين رساله بيرون است، نقد و تحليل آن به محل مناسب انشاء الله ارجاع ميشود.
همانطوريكه حكماي اماميه در برابر اثبات اراده جزافي و ترجيح بدون مرجّح امام رازي و همفكرانش، براهيني چون بنيادي مرصوص اقامه نمودهاند، شيخشراق نيز بر همان روند مكتب حكماي اماميه در برابر ابيالبركات بغدادي با بياني فولادين مقاومت ميكرد و هيچ مجالي براي توهم باطل آن متطبّب بغدادي نگذاشت و هرگونه شبههاي را كه در زمينه اثبات ارادههاي جزئي و حادث براي ذات واجب در سخنان ابيالبركات مشاهده كرد، با بياني چون: ﴿بل نقذف بالحقّ علي الباطل فيدمغه فإذا هو زاهق﴾[13] سركوبش نمود و با تعبيري چون «أنحس المذاهب»( مجموعه مصنفات شيخ اشراق، ج1، ص471، مطارحات)و مانند اين: «سخن ابي البركات گذشته از آنكه مخالف برهان است، منافي با نظر تمام صاحب نظران بوده؛ نه با كيش يهوديتي كه دين پيشين او بود سازگار است، نه با دين مبين اسلاميكه دين جديد او است مطابق ميباشد»، نسبت به أبيالبركات دارد.
آنگاه رمز اين تعبيرهاي تند و كوبنده را چنين بيان ميكند: «اگر مسئله نظري وپيچيده و مبهم باشد، ترك حق در آن تا حدودي قابل اغماض است؛ چون بحث كننده بشر است و بشر قابل اشتباه، ولي در مسئله الهي كه بيّن و آشكار باشد، گرچه بحث كننده آن بشر باشد كه احياناً اشتباه ميكند، ترك حق صريح در آن قابل اغماض نخواهد بود».
در پايان، اين نكته تكرار ميشود كه بررسي دقيق اين مسئله بدون توجه به مبادي تصوري و مبادي تصديقي آن ميسور نخواهد بود؛ يعني در مبادي تصوري، لازم است توجه شود كه نظام داشتن يك رشته امور، غير از خير بودن آنهاست؛ مثلاً زندگي ميكروبهاي زيانبار با نظام ويژه اداره ميشود؛ گرچه به نظر سطحي، خير نباشد؛ بنابراين، نظم غير از خير است؛ چنان كه منظور از أحسن بودن در مسئله نظام احسن، يعني وجود حقيقي برتر و كاملتر؛ نه به معناي آنچه در مسائل ارزشي و قانونگذاري و امور اعتباري مطرح ميشود.
نيز مراد از نظم در اين بحث، نه نظم اعتباري است كه در واحدهاي اعتباري طرح ميشود، مانند نظم يك صف سرباز يا نمازگزاران جماعت و نه نظم صناعي است كه در واحدهاي صناعي طرح ميشود؛ مانند نظم يك اتومبيل يا راديو؛ بلكه خصوص نظم ذاتي اشياء است و چون حقايق اشياء را همان وجودات آنها تأمين ميكنند، بنابراين، نظام ذاتي آنها نظام وجودي است و نظام وجودي بيرون از سلسله علل و معاليل محال است؛ زيرا چيزي كه علت چيزي نباشد، ربط وجودي با او نخواهد داشت و در صورتيكه ارتباط وجودي برقرار نباشد، هيچگونه نظم ذاتي راه پيدا نميكند.
در مبادي تصديقي آن، لازم است توجه شود كه انسان عادي محور بحث نيست؛ چنان كه بايد دقت نمود كه در شرّ حقيقي كه همان عدم ذات يا عدم كمال ذات است، سخن حق كه همگي بر آناند سخن افلاطون است و در شرّ بالعرض كه جريان سنجش و قياس مطرح است، سخن حق كه نيز همگي بر آناند، سخن ارسطو است و نبايد كلام اين دو حكيم را در يك مورد مطرح كرد و اين ابتكار تفكيك از آن محقق داماد (قدس سرّه) است كه در قبسات(ص289 طبع قديم) بيان فرمودند و در شرح اصول كافي، باب «الخير و الشرّ»، چيزي بر آن نيفزودند و به همان گفتههاي خويش در كتابهاي فلسفي بسنده نمودند.
نيز توجه شود كه در تحليل براهين اين مسئله، هرگز از استقراء و تجربه استمداد نشد؛ زيرا با ذكر شواهدي چند، مسئله عميق فلسفي حل نخواهد شد. البته بعد از اقامه برهان استشهاد و تجربه و مانند آن سودمند است؛ چنان كه مرحوم صدرالمتألّهين(ج7، ص 58 و ما بعد آن) اول عدميبودن شرّ را اثبات نمود، بعداً به شواهدي تأييدي پرداخت و نظام احسن را در اين بحث هم رعايت فرموده است كه عصاره آن بدين شرح است: اوّل. الشرّ ما هو، دوم. الشرّ هل هو، سوم. الشرّ كم هو، چهارم. الشرّ أين هو، پنجم. الشرّ كيف دخل في القضاء الإلهي، و ساير مباحثي كه بر اهل تحقيق پوشيده نيست.
چون حمد خداوند سبحان كه هم در آغاز كتاب او آمده، هم پايان دعوتهاي مهمانان بهشت اوست بهترين و زيباترين كلامياست كه بنده نسبت به مولاي خويش تقديم ميدارد، لذا عرض ميشود، والحمد لله ربّ العالمين.