درس خارج فقه استاد سید صمصام الدین قوامی
98/07/21
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: فقه الاداره / فقه برنامه ریزی / پردازش نظریه برنامه ریزی / مبانی بینشی / مبنای چهارم / هستی شناسی / آیات
الف 17- هستی منور به نور خدا است
اللَّهُ نُورُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ مَثَلُ نُورِهِ كَمِشْكاةٍ فيها مِصْباحٌ الْمِصْباحُ في زُجاجَةٍ الزُّجاجَةُ كَأَنَّها كَوْكَبٌ دُرِّيٌّ يُوقَدُ مِنْ شَجَرَةٍ مُبارَكَةٍ زَيْتُونَةٍ لا شَرْقِيَّةٍ وَ لا غَرْبِيَّةٍ يَكادُ زَيْتُها يُضيءُ وَ لَوْ لَمْ تَمْسَسْهُ نارٌ نُورٌ عَلى نُورٍ يَهْدِي اللَّهُ لِنُورِهِ مَنْ يَشاءُ وَ يَضْرِبُ اللَّهُ الْأَمْثالَ لِلنَّاسِ وَ اللَّهُ بِكُلِّ شَيْءٍ عَليمٌ [1]
خداوند نور آسمانها و زمين است؛ مثل نور خداوند همانند چراغدانى است كه در آن چراغى (پر فروغ) باشد، آن چراغ در حبابى قرار گيرد، حبابى شفاف و درخشنده همچون يك ستاره فروزان، اين چراغ با روغنى افروخته مىشود كه از درخت پربركت زيتونى گرفته شده كه نه شرقى است و نه غربى؛ (روغنش آن چنان صاف و خالص است كه) نزديك است بدون تماس با آتش شعلهور شود؛ نورى است بر فراز نورى؛ و خدا هر كس را بخواهد به نور خود هدايت مىكند، و خداوند به هر چيزى داناست. (35)[2]
بيان آيات [معنا و مفادى كه آيات:" اللَّهُ نُورُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ ..." متضمن آنست]
اين آيات متضمن مقايسه مؤمنين به حقيقت ايمان با كفار است، مؤمنين را به داشتن اين امتيازات معرفى مىكند كه به وسيله اعمال صالح هدايت يافته، و به نورى از ناحيه پروردگارشان راه يافتهاند كه ثمرهاش معرفت خداى سبحان، و سلوك و راهيابى به بهترين پاداش، و نيز به فضل خداى تعالى است، در روزى كه پرده از روى دلها و ديدههايشان كنار مىرود.
به خلاف كفار كه اعمالشان ايشان را جز به سرايى بدون حقيقت راه نمىنمايد، و در ظلماتى چند طبقه و بعضى روى بعض قرار دارند، و خدا براى آنان نورى قرار نداده، نور ديگرى هم نيست كه با آن روشن شوند.
اين حقيقت را به اين بيان ارائه داده كه خداى تعالى داراى نورى است عمومى، كه با آن آسمان و زمين نورانى شده، و در نتيجه به وسيله آن نور، در عالم وجود، حقايقى ظهور نموده كه ظاهر نبود. و بايد هم اين چنين باشد، چون ظهور هر چيز اگر به وسيله چيز ديگرى باشد بايد آن وسيله خودش به خودى خود ظاهر باشد، تا ديگران را ظهور دهد، و تنها چيزى كه در عالم به ذات خود ظاهر و براى غير خود مظهر باشد همان نور است.
پس خداى تعالى نورى است كه آسمانها و زمين با اشراق او بر آنها ظهور يافتهاند، هم چنان كه انوار حسى نيز اين طورند، يعنى خود آنها ظاهرند و با تابيدن به اجسام ظلمانى وكدر، آنها را روشن مىكنند، با اين تفاوت كه ظهور اشياء به نور الهى عين وجود يافتن آنها است، ولى ظهور اجسام كثيف به وسيله انوار حسى غير از اصل وجود آنها است.
در اين ميان نور خاصى هست كه تنها مؤمنين با آن روشن مىشوند، و به وسيله آن به سوى اعمال صالح راه مىيابند و آن نور معرفت است كه دلها و ديدههاى مؤمنين در روزى كه دلها و ديدهها زير و رو مىشود، به آن روشن مىگردد، و در نتيجه به سوى سعادت جاودانه خود هدايت مىشوند، و آنچه در دنيا برايشان غيب بود در آن روز برايشان عيان مىشود.
خداى تعالى اين نور را به چراغى مثل زده كه در شيشهاى قرار داشته باشد و با روغن زيتونى در غايت صفا بسوزد و چون شيشه چراغ نيز صاف است، مانند كوكب درى بدرخشد، و صفاى اين با صفاى آن، نور على نور تشكيل دهد، و اين چراغ در خانههاى عبادت آويخته باشد، خانههايى كه در آنها مردانى مؤمن، خداى را تسبيح كنند، مردانى كه تجارت و بيع ايشان را از ياد پروردگارشان و از عبادت خدا باز نمىدارد.
اين مثال، صفت نور معرفتى است كه خداى تعالى مؤمنين را با آن گرامى داشته، نورى كه دنبالش سعادت هميشگى است، و كفار را از آن محروم كرده، و ايشان را در ظلماتى قرار داده كه هيچ نمىبينند. پس كسى كه مشغول با پروردگار خويش باشد و از متاع حيات دنيا اعراض كند به نورى از ناحيه خدا اختصاص مىيابد، و خدا هر چه بخواهد مىكند، ملك از آن او است، و باز گشت به سوى او است، و هر حكمى بخواهد مىراند، قطره باران و تگرگ را از يك ابر مىبارد، و شب و روز را جابجا مىكند، گروهى از حيوانات را طورى قرار داده كه با شكم راه بروند، و گروهى ديگر با دو پا و گروه سوم با چهار پا، با اينكه همه آنها را از آب آفريده.
اين آيات چنان نيست كه به كلى با آيات قبلى اجنبى باشد، بلكه وجه اتصالى با آنها دارد، چون آيات قبل كه احكام و شرايع را بيان مىكرد بدينجا خاتمه يافت كه" وَ لَقَدْ أَنْزَلْنا إِلَيْكُمْ آياتٍ مُبَيِّناتٍ وَ مَثَلًا مِنَ الَّذِينَ خَلَوْا مِنْ قَبْلِكُمْ وَ مَوْعِظَةً لِلْمُتَّقِينَ" كه در آن گفتگو از" بيان" شد، و معلوم است كه بيان به معناى اظهار حقايق معارف، و در نتيجه تنويرى است الهى.
علاوه بر اين در آيه مذكور كلمه" آيات" آمده بود، و آيات همان قرآن است كه خداى تعالى در چند جا آن را نور خوانده، مانند آيه" وَ أَنْزَلْنا إِلَيْكُمْ نُوراً مُبِيناً"[3] .[4]
" اللَّهُ نُورُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ ..." كلمه" مشكاة" به طورى كه راغب[5] و ديگران گفتهاند طاقچه و شكاف بدون منفذ و روزنهاى است كه در ديوار خانه مىسازند، تا اثاث خانه و از آن جمله چراغ را در آن بگذارند، و اين غير از فانوس است، (چون فانوس جا چراغى منقول و متحرك را مىگويند).
و كلمه" كوكب درى" به معناى ستاره پر نور است كه در آسمان چند عدد انگشت شمار از آنها ديده مىشود، و كلمه" ايقاد" به معناى روشن كردن چراغ يا آتش است، و كلمه" زيت" به معناى روغنى است كه از زيتون مىگيرند.
[معناى" نور" و توضيح مراد از اينكه فرمود:" خدا نور آسمانها و زمين است" 169]
و كلمه" نور" معنايى معروف دارد، و آن عبارت است از چيزى كه اجسام كثيف و تيره را براى ديدن ما روشن مىكند و هر چيزى به وسيله آن ظاهر و هويدا مىگردد، ولى خود نور براى ما به نفس ذاتش مكشوف و هويدا است، چيز ديگرى آن را ظاهر نمىكند. پس نور عبارت است از چيزى كه ظاهر بالذات و مظهر غير است، مظهر اجسام قابل ديدن مىباشد.
اين اولين معنايى است كه كلمه نور را براى آن وضع كردند و بعدا به نحو استعاره يا حقيقت ثانوى به طور كلى در هر چيزى كه محسوسات را مكشوف مىسازد استعمال نمودند، در نتيجه خود حواس ظاهر ما را نيز نور يا داراى نور كه محسوسات به آن ظاهر مىگردد خواندند، مانند حس سامعه و شامه و ذائقه و لامسه و سپس از اين هم عمومى ترش كرده شامل غير محسوسش هم نمودند، در نتيجه عقل را نورى خواندند كه معقولات را ظاهر مىكند، و همه اين اطلاقات با تحليلى در معناى نور است، كه گفتيم معنايش عبارت است از ظاهر بنفسه و مظهر غير.
و چون وجود و هستى هر چيزى باعث ظهور آن چيز براى ديگران است، مصداق تام نور مىباشد، و از سوى ديگر چون موجودات امكانى، وجودشان به ايجاد خداى تعالى است، پس خداى تعالى كاملترين مصداق نور مىباشد، او است كه ظاهر بالذات و مظهر ما سواى خويش است، و هر موجودى به وسيله او ظهور مىيابد و موجود مىشود.
پس خداى سبحان نورى است كه به وسيله او آسمانها و زمين ظهور يافتهاند، اين است مراد جمله" اللَّهُ نُورُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ"، چون نور را اضافه كرده به آسمانها و زمين، و آن گاه آن را حمل كرده بر اسم جلاله" اللَّه" و فرموده نور آسمان و زمين اللَّه است، ناچار منظور آن كسى هم كه آيه را معنا كرده به" اللَّه منور السماوات و الارض- خدا نورانى كننده آسمانها وزمين است" همين است، و منظور عمدهاش اين بوده كه كسى خيال نكند كه خدا عبارت از نور عاريتى قائم به آسمانها و زمين است، و يا به عبارت ديگر از وجودى كه بر آنها حمل مىشود و گفته مىشود: آسمان وجود دارد، زمين وجود دارد، اين سخن بسيار باطل است و خدا بزرگتر از اينها است.
از اينجا استفاده مىشود كه خداى تعالى براى هيچ موجودى مجهول نيست، چون ظهور تمامى اشياء براى خود و يا براى غير، ناشى از اظهار خدا است، اگر خدا چيزى را اظهار نمىكرد و هستى نمىبخشيد ظهورى نمىيافت. پس قبل از هر چيز ظاهر بالذات خدا است.
و به اين حقيقت اشاره كرده و بعد از دو آيه فرموده:" أَ لَمْ تَرَ أَنَّ اللَّهَ يُسَبِّحُ لَهُ مَنْ فِي السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ الطَّيْرُ صَافَّاتٍ كُلٌّ قَدْ عَلِمَ صَلاتَهُ وَ تَسْبِيحَهُ" مگر نمىبينى كه براى خدا تسبيح مىكند هر كس كه در آسمانها و زمين است، و مرغ در حالى كه بدون بال زدن پرواز مىكند، و هر يك از آنها نماز و تسبيح خود را مىداند، براى اينكه اين آيه براى تمامى موجودات تسبيح اثبات مىكند، و لازمه آن اين است كه تمامى موجودات خدا را بشناسند، چون تسبيح و صلات از كسى صحيح است كه بداند چه كسى را تسبيح مىكند، و براى چه كسى عبادت مىكند، پس اين آيه نظير آيه" وَ إِنْ مِنْ شَيْءٍ إِلَّا يُسَبِّحُ بِحَمْدِهِ وَ لكِنْ لا تَفْقَهُونَ تَسْبِيحَهُمْ"[6] [7] مىباشد كه به زودى بحث آن خواهد آمد- ان شاء اللَّه تعالى.
پس تا اينجا اين معنا به دست آمد كه مراد از نور در جمله" خدا نور آسمانها و زمين است" نور خداست، كه از آن، نور عام عالمى نشات مىگيرد، نورى كه هر چيزى به وسيله آن روشن مىشود، و با وجود هر چيزى مساوى است، و عبارت اخراى آن است و اين همان رحمت عام الهى است.
" مثل نوره"- اين آيه شريفه، نور خدا را توصيف مىكند، و اگر كلمه" نور" را اضافه به ضمير خدا كرده، و فرموده" نور او"- با در نظر گرفتن اينكه اضافه مذكور، لاميه است و معنايش" نورى كه مال اوست" مىباشد- خود دليل بر اين است كه مراد وصف آن نور كه خود خداست نيست، بلكه مراد وصف آن نورى است كه خدا آن را افاضه مىكند، البته باز مراد از آن، نور عامى كه افاضهاش كرده، و به وسيله آن هر چيزى ظهور يافته و عبارت است از وجودى كه هر چيزى به آن وصف مىگردد نيست به دليل اينكه بعد از تتميم مثل فوق،فرموده:" خدا هر كه را بخواهد به سوى نور خود هدايت مىكند" و اگر مقصود" وجود" بود كه همه موجودات به آن رسيدهاند، ديگر به موجود خاصى اختصاص نداشت، بلكه مراد از آن نور، نورى است خاص كه خداى تعالى آن را تنها به مؤمنين اختصاص داده و آن به طورى كه از كلام استفاده مىشود حقيقت ايمان است. هم چنان كه در ساير موارد قرآن كريم مىبينيم خداى سبحان اين نور خاص را به خود نسبت داده، مثلا فرموده:" يُرِيدُونَ لِيُطْفِؤُا نُورَ اللَّهِ بِأَفْواهِهِمْ وَ اللَّهُ مُتِمُّ نُورِهِ"[8] [9] و نيز فرموده:" أَ وَ مَنْ كانَ مَيْتاً فَأَحْيَيْناهُ وَ جَعَلْنا لَهُ نُوراً يَمْشِي بِهِ فِي النَّاسِ كَمَنْ مَثَلُهُ فِي الظُّلُماتِ لَيْسَ بِخارِجٍ مِنْها"[10] [11] و نيز فرموده:" يُؤْتِكُمْ كِفْلَيْنِ مِنْ رَحْمَتِهِ وَ يَجْعَلْ لَكُمْ نُوراً تَمْشُونَ بِهِ"[12] [13] و نيز فرموده:
" أَ فَمَنْ شَرَحَ اللَّهُ صَدْرَهُ لِلْإِسْلامِ فَهُوَ عَلى نُورٍ مِنْ رَبِّهِ"[14] [15] و اين نور همان نور ايمان و معرفت است كه گفتيم خداوند به مؤمنين اختصاص داده تا در راه به سوى پروردگارشان از آن استفاده كنند.
و مراد از آن قرآن نيست، هم چنان كه بعضى [16] پنداشتهاند براى اينكه آيه، در مقام توصيف عموم مؤمنين است كه قبل از نزول قرآن چه وضعى داشتند و بعد از آن چه وضعى به خود گرفتند، علاوه بر اين در چند جاى قرآن صريحا اين نور را وصف مؤمنين خوانده از آن جمله فرموده:" لَهُمْ أَجْرُهُمْ وَ نُورُهُمْ"[17] و نيز فرموده" يَقُولُونَ رَبَّنا أَتْمِمْ لَنا نُورَنا"[18] [19] و معنا ندارد كه قرآن وصف مؤمنين باشد، و اگر به اعتبار معارفى كه قرآن براى آنان كشف مىكند در نظر گرفته شود، باز به همان معنايى كه ما گفتيم بر مىگردد.
[تمثيل نور خدا به نور چراغ (مَثَلُ نُورِهِ كَمِشْكاةٍ ...) براى بيان تابش نور ايمان و معرفت بر قلوب مؤمنين]
" كَمِشْكاةٍ فِيها مِصْباحٌ الْمِصْباحُ فِي زُجاجَةٍ"- آنچه تشبيه به مشكات شده، به مشكات و همه خصوصياتى كه در آيه براى آن آمده تشبيه شده، نه تنها به كلمه مشكات، يعنى" فِيها مِصْباحٌ الْمِصْباحُ فِي زُجاجَةٍ ..." همه در اين تشبيه دخالت دارند، چون اگر تنها به مشكات تشبيه شده باشد معنا فاسد مىشود، و اين در تمثيلات قرآن نظاير زيادى دارد.
" الزُّجاجَةُ كَأَنَّها كَوْكَبٌ دُرِّيٌّ"- تشبيه" زجاجه" به" كوكب درى" به خاطر شدت و بسيارى لمعان نور مصباح و تابش آن است، معمولا وقتى شيشه را روى چراغ بگذارند بهتر مىسوزد، و ديگر با وزش باد نوسان و اضطراب پيدا نمىكند و در نتيجه مانند كوكب درى مىدرخشد و درخشش آن ثابت است.
" يُوقَدُ مِنْ شَجَرَةٍ مُبارَكَةٍ زَيْتُونَةٍ، لا شَرْقِيَّةٍ وَ لا غَرْبِيَّةٍ يَكادُ زَيْتُها يُضِيءُ، وَ لَوْ لَمْ تَمْسَسْهُ نارٌ"- اين آيه خبر بعد از خبر است براى مصباح، يعنى مصباح مىسوزد در حالى كه اشتعال خود را از درخت مبارك زيتونى گرفته كه نه غربى است و نه شرقى، يعنى اشتعالش از روغن است كه از درخت زيتون گرفته مىشود. و مقصود از اينكه فرمود آن درخت نه شرقى است و نه غربى اين است كه نه در جانب مشرق روييده و نه در جانب مغرب، تا در نتيجه سايه آن در جانب مخالف بيفتد، و ميوهاش به خوبى نرسد و روغنش صاف و زلال نشود، بلكه در وسط قرار دارد و ميوهاش به خوبى مىرسد و روغنش زلال مىشود.
دليل بر اين معنا، جمله" يَكادُ زَيْتُها يُضِيءُ، وَ لَوْ لَمْ تَمْسَسْهُ نارٌ" است، چون ظاهر سياق اين است كه مراد از آن، صفا و زلالى روغن و كمال استعداد آن براى اشتعال است و اين صفاى روغن از درختى حاصل مىشود كه داراى آن دو صفت نه شرقى و نه غربى باشد.
و اما گفتار بعضى [20] از مفسرين كه گفتهاند: مراد از جمله" لا شَرْقِيَّةٍ وَ لا غَرْبِيَّةٍ" اين است كه درخت مذكور درخت دنيايى نيست تا در مشرق و يا در مغرب برويد بلكه درخت بهشتى است و همچنين گفتار بعضى[21] ديگر كه گفتهاند: مراد اين است كه اين درخت از درختان مشرق معمور و مغرب معمور دنيا نيست، بلكه از درختان شام است در ميان مشرق و مغرب قرار دارد كه زيت آن بهترين زيت است، قابل قبول نيست، چون از سياق فهميده نمىشود.
" نُورٌ عَلى نُورٍ"- اين جمله خبر است براى مبتداى حذف شده و آن مبتدا ضميرى است كه به نور زجاجه بر مىگردد، و نور زجاجه از سياق فهميده مىشود و معنايش اين است كه نور زجاجه مذكور نورى است عظيم بالاى نور عظيمى ديگر، يعنى نورى در كمال تلمع و درخشش.
و مراد از" بودن نور بالاى نور" به طورى كه بعضى[22] گفتهاند: دو چندان بودن و شدت آن است نه تعددش. پس مراد اين نيست كه نور معين يا غير معينى است بالاى نورى ديگر نظير آن، و نيز مراد اين نيست كه آن نور مجمع دو نور است، بلكه مراد اين است كه آن نورى است متضاعف و دو چندان، بدون اينكه هر يك از ديگرى متمايز باشد، و اين گونه تعبيرات در كلام شايع است.
و اين معنا خالى از جودت و زيبايى نيست و هر چند كه مراد از آن را تعدد نور بدانيم باز خالى از لطف و دقت نمىباشد، چون همانطور كه نور صادر از مصباح نسبتى به مصباح دارد، هم چنين نسبتى هم به شيشه لوله دارد كه باعث درخشش آن شده، چيزى كه هست نسبتش به مصباح بالاصالة و بالحقيقه است، و نسبتش به زجاجه به مجاز و استعاره و در عين اينكه نور با تعدد و تغاير دو نسبت، متعدد مىشود، در عين حال به حسب حقيقت يك نور بيش نيست و زجاجه خودش نور ندارد. پس زجاجه از نظر تعدد نسبت، نورى دارد غير از نور چراغ، ولى نور او قائم به نور چراغ است و از آن استمداد جسته است.
و اين اعتبار بعينه در نور خداى تعالى كه ممثل له اين مثال است جريان دارد، چون نور ايمان و معرفت در دلهاى مؤمنين نورى است عاريتى و مقتبس از نور خدا و قائم به آن و مستمد از آن است.
پس تا اينجا اين مطلب به دست آمد كه" ممثل له" عبارت است از نور خدا كه به دلهاى مؤمنين تابيده و" مثل" عبارت است از نور تابيده از لوله شيشه چراغ، چراغى كه از روغنى پاك و زلال مىسوزد، و در شيشه قرار دارد، زيرا نور چراغ كه از زجاجه (لوله شيشهاى) به بيرون مىتابد تابش آن بهتر و قويتر مىباشد، چون آن شيشه و مشكات نور را جمعآورى نموده و به كسانى كه طالب نورند منعكس مىكند.
پس آوردن قيد مشكات براى اين است كه بر اجتماع نور در شكم آن، و انعكاسش به جو خانه دلالت كند، و قيد روغن آن هم از درخت زيتونى نه شرقى و نه غربى براى اين است كه بر صفا و زلالى روغن، و جودت آن، و در نتيجه صفاى نور آن به خاطر خوشسوزيشدلالت كند، چون دنبالش مىفرمايد، روغنى است كه تو گويى بدون كبريت هم مىخواهد مشتعل شود، (اينقدر شدت احتراق دارد).
و وصف" نُورٌ عَلى نُورٍ" براى دلالت بر دو برابرى نور، و يا به آن احتمال ديگر بر استمداد نور زجاج از نور مصباح است.
" يَهْدِي اللَّهُ لِنُورِهِ مَنْ يَشاءُ"- اين جمله اول مطلب است، و اختصاص به مؤمنين را به نور ايمان و معرفت و محروميت كفار را از آن، تعليل مىكند و از سياق چنين معلوم مىشود كه مراد از" من يشاء- هر كه را بخواهد" همان مردمى هستند كه در آيه" رِجالٌ لا تُلْهِيهِمْ تِجارَةٌ وَ لا بَيْعٌ عَنْ ذِكْرِ اللَّهِ ..." يادشان كرده است، و خلاصه مؤمنينى هستند كه داراى كمال ايمان باشند.
و معناى آيه اين است كه خداى تعالى به سوى نور خود هدايت مىكند كسانى را كه داراى كمال ايمان باشند، نه كسانى را كه متصف به كفر باشند،- كه به زودى درباره ايشان سخن مىگويد- و اين به خاطر صرف مشيت او است.
و معناى آيه اين نيست كه خدا به مشيت خود بعضى افراد را به سوى نورش هدايت مىكند و بعضى را هدايت نمىكند، تا در تعميم آن محتاج شويم به اينكه بگوييم وقتى هدايت بعضى مورد مشيت و خواست او قرار مىگيرد كه محل مستعد براى قبول هدايت باشد، يعنى حسن سريره و عمل داشته باشد، و اين محل تنها دلهاى اهل ايمان است، نه اهل كفر، (دقت بفرماييد).
دليل بر اينكه معناى آيه همان است كه ما گفتيم نه معنى ديگرى، جمله" وَ لِلَّهِ مُلْكُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ ..." است به بيانى كه- ان شاء اللَّه- خواهد آمد.
" وَ يَضْرِبُ اللَّهُ الْأَمْثالَ لِلنَّاسِ وَ اللَّهُ بِكُلِّ شَيْءٍ عَلِيمٌ"- اين جمله اشاره است به اينكه در باطن مثلى كه زده شد اسرارى از علم نهفته است، اگر به عنوان مثل آورده شد براى اين بود كه از آسانترين طرق، آن حقايق و دقايق را رسانده باشد، تا عالم و عامى هر دو آن را بفهمند، و هر يك نصيب خود را از آن بگيرد، هم چنان كه فرموده:" وَ تِلْكَ الْأَمْثالُ نَضْرِبُها لِلنَّاسِ وَ ما يَعْقِلُها إِلَّا الْعالِمُونَ"[23] .[24]
" فِي بُيُوتٍ أَذِنَ اللَّهُ أَنْ تُرْفَعَ وَ يُذْكَرَ فِيهَا اسْمُهُ"" اذن" در هر چيز، به معناى اعلام اين معنا است كه مانعى از انجام آن نيست. ومراد از" رفع بيوت" رفع قدر و منزلت و تعظيم آنهاست و چون عظمت و علو خاص خداى تعالى است و احدى شريك او نيست، مگر آنكه باز منتسب به او باشد كه به مقدار انتسابش به او، از آن بهرهمند مىشود، پس اذن خدا به اينكه اين بيوت رفيع المقام باشند به خاطر اين است كه اين بيوت منتسب به خود اويند.
از اينجا معلوم مىگردد كه علت رفعت اين خانهها همان" يُذْكَرَ فِيهَا اسْمُهُ" است، يعنى همين است كه در آن بيوت نام خدا برده مىشود. و چون از سياق بر مىآيد كه اين ذكر نام خدا استمرارى است، و يا حد اقل آماده آن هست، لذا برگشت معنا به اين مىشود كه: اهل اين خانهها همواره نام خدا را مىبرند، و در نتيجه قدر و منزلت آن خانهها بزرگ و رفيع مىشود.
و كلمه" فى بيوت" متعلق به جمله" كمشكاة" در آيه قبلى است و يا متعلق به كلمه" يَهْدِي اللَّهُ ..." است، و برگشت هر دو به يكى است. از مصاديق يقينى اين بيوت مساجد است كه آماده هستند تا ذكر خدا در آنها گفته شود، و صرفا براى اين كار ساخته شدهاند، هم چنان كه فرموده:" وَ مَساجِدُ يُذْكَرُ فِيهَا اسْمُ اللَّهِ ك[25]