< فهرست دروس

درس خارج فقه استاد سید صمصام الدین قوامی

98/07/15

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: فقه الاداره / فقه برنامه‌ریزی / پردازش نظریه برنامه ریزی / مبانی بینشی / مبنای چهارم / هستی شناسی / آیات

 

الف -13- هستی دارای ملکوت و باطن است

﴿وَ كَذلِكَ نُري إِبْراهيمَ مَلَكُوتَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ لِيَكُونَ مِنَ الْمُوقِنينَ﴾[1] و اين چنين، ملكوت آسمانها و زمين (و حكومت مطلقه خداوند بر آنها) را به ابراهيم نشان داديم؛ (تا به آن استدلال كند،) و اهل يقين گردد. [2]

﴿أَ وَ لَمْ يَنْظُرُوا في‌ مَلَكُوتِ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ ما خَلَقَ اللَّهُ مِنْ شَيْ‌ءٍ وَ أَنْ عَسى‌ أَنْ يَكُونَ قَدِ اقْتَرَبَ أَجَلُهُمْ فَبِأَيِّ حَديثٍ بَعْدَهُ يُؤْمِنُونَ﴾[3]

آيا در حكومت و نظام آسمان‌ها و زمين، و آنچه خدا آفريده است، (از روى دقت و عبرت) نظر نيفكندند؟! (و آيا در اين نيز انديشه نكردند كه) شايد پايان زندگى آنها نزديك شده باشد؟! (اگر به اين كتاب آسمانى روشن ايمان نياورند،) بعد از آن به كدام سخن ايمان خواهند آورد؟!

«قُلْ مَنْ بِيَدِهِ مَلَكُوتُ كُلِّ شَيْ‌ءٍ وَ هُوَ يُجيرُ وَ لا يُجارُ عَلَيْهِ إِنْ كُنْتُمْ تَعْلَمُونَ»(المؤمنون: 88) بگو: «اگر مى‌دانيد، چه كسى حكومت همه موجودات را در دست دارد، و به بى پناهان پناه مى‌دهد، و نياز به پناه‌دادن ندارد؟!»

«فَسُبْحانَ الَّذي بِيَدِهِ مَلَكُوتُ كُلِّ شَيْ‌ءٍ وَ إِلَيْهِ تُرْجَعُونَ» (يس: 83) منزّه است خداوندى كه مالكيّت و حاكميّت همه چيز در دست اوست؛ و شما را به سوى او بازمى‌گردانند!

الف -14- هستی مبتنی بر حق است

﴿وَ هُوَ الَّذي خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ بِالْحَقِّ وَ يَوْمَ يَقُولُ كُنْ فَيَكُونُ قَوْلُهُ الْحَقُّ وَ لَهُ الْمُلْكُ يَوْمَ يُنْفَخُ فِي الصُّورِ عالِمُ الْغَيْبِ وَ الشَّهادَةِ وَ هُوَ الْحَكيمُ الْخَبيرُ﴾[4] اوست كه آسمان‌ها و زمين را بحق آفريد؛ و آن روز كه (به هر چيز) مى‌گويد: «موجود باش!» موجود مى‌شود؛ سخن او، حق است؛ و در آن روز كه در «صور» دميده مى‌شود، حكومت مخصوص اوست، از پنهان و آشكار با خبر است، و اوست حكيم و آگاه

﴿هُوَ الَّذي جَعَلَ الشَّمْسَ ضِياءً وَ الْقَمَرَ نُوراً وَ قَدَّرَهُ مَنازِلَ لِتَعْلَمُوا عَدَدَ السِّنينَ وَ الْحِسابَ ما خَلَقَ اللَّهُ ذلِكَ إِلاَّ بِالْحَقِّ يُفَصِّلُ الْآياتِ لِقَوْمٍ يَعْلَمُونَ﴾[5] او كسى است كه خورشيد را روشنايى، و ماه را نور قرار داد؛ و براى آن منزلگاه‌هايى مقدّر كرد، تا عدد سالها و حساب (كارها) را بدانيد؛ خداوند اين را جز بحق نيافريده؛ او آيات (خود را) براى گروهى كه اهل دانشند، شرح مى‌دهد!

﴿أَ لَمْ تَرَ أَنَّ اللَّهَ خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ بِالْحَقِ‌ إِنْ يَشَأْ يُذْهِبْكُمْ وَ يَأْتِ بِخَلْقٍ جَديدٍ﴾[6] آيا نديدى خداوند، آسمانها و زمين را بحق آفريده است؟! اگر بخواهد، شما را مى‌برد و خلق تازه‌اى مى‌آورد

﴿وَ ما خَلَقْنَا السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ وَ ما بَيْنَهُما إِلاَّ بِالْحَقِ‌ وَ إِنَّ السَّاعَةَ لَآتِيَةٌ فَاصْفَحِ الصَّفْحَ الْجَميلَ﴾[7] ما آسمان‌ها و زمين و آنچه را ميان آن دو است، جز بحق نيافريديم؛ و ساعت موعود [قيامت‌] قطعاً فرا خواهد رسيد (و جزاى هر كس به او مى‌رسد)! پس، از آنها به طرز شايسته‌اى صرف نظر كن (و آنها را بر ناداني‌هاي‌شان ملامت ننما)

﴿خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ بِالْحَقِّ تَعالى‌ عَمَّا يُشْرِكُونَ﴾[8] آسمانها و زمين را بحق آفريد؛ او برتر است از اينكه همتايى براى او قرار مى‌دهند!

﴿خَلَقَ اللَّهُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ بِالْحَقِّ إِنَّ في‌ ذلِكَ لَآيَةً لِلْمُؤْمِنين﴾[9] (العنكبوت: 44) خداوند، آسمانها و زمين را بحق آفريد؛ و در اين آيتى است براى مؤمنان.

﴿أَ وَ لَمْ يَتَفَكَّرُوا في‌ أَنْفُسِهِمْ ما خَلَقَ اللَّهُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ وَ ما بَيْنَهُما إِلاَّ بِالْحَقِّ وَ أَجَلٍ مُسَمًّى وَ إِنَّ كَثيراً مِنَ النَّاسِ بِلِقاءِ رَبِّهِمْ لَكافِرُونَ ﴾[10]

﴿خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ بِالْحَقِّ يُكَوِّرُ اللَّيْلَ عَلَى النَّهارِ وَ يُكَوِّرُ النَّهارَ عَلَى اللَّيْلِ وَ سَخَّرَ الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ كُلٌّ يَجْري لِأَجَلٍ مُسَمًّى أَلا هُوَ الْعَزيزُ الْغَفَّارُ﴾[11] آسمانها و زمين را بحقّ آفريد؛ شب را بر روز مى‌پيچد و روز را بر شب؛ و خورشيد و ماه را مسخّر فرمان خويش قرار داد؛ هر كدام تا سرآمد معيّنى به حركت خود ادامه مى‌دهند؛ آگاه باشيد كه او قادر و آمرزنده است‌

﴿ما خَلَقْناهُما إِلاَّ بِالْحَقِّ وَ لكِنَّ أَكْثَرَهُمْ لا يَعْلَمُونَ ﴾[12] ما آن دو را جز بحق نيافريديم؛ ولى بيشتر آنان نمى‌دانند

«وَ خَلَقَ اللَّهُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ بِالْحَقِّ وَ لِتُجْزى‌ كُلُّ نَفْسٍ بِما كَسَبَتْ وَ هُمْ لا يُظْلَمُونَ»( الجاثية : 22) و خداوند آسمانها و زمين را بحقّ آفريده است تا هر كس در برابر اعمالى كه انجام داده است جزا داده شود؛ و به آنها ستمى نخواهد شد!

« ما خَلَقْنَا السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ وَ ما بَيْنَهُما إِلاَّ بِالْحَقِّ وَ أَجَلٍ مُسَمًّى وَ الَّذينَ كَفَرُوا عَمَّا أُنْذِرُوا مُعْرِضُونَ»( الأحقاف: 3) ما آسمانها و زمين و آنچه را در ميان اين دو است جز بحق و براى سرآمد معيّنى نيافريديم؛ امّا كافران از آنچه انذار مى‌شوند روى گردانند!

«خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ بِالْحَقِّ وَ صَوَّرَكُمْ فَأَحْسَنَ صُوَرَكُمْ وَ إِلَيْهِ الْمَصيرُ» (التغابن : 3) آسمانها و زمين را بحق آفريد؛ و شما را (در عالم جنين) تصوير كرد، تصويرى زيبا و دلپذير؛ و سرانجام (همه) بسوى اوست‌

0.1الف -15-هستی تسبیح گو است

«وَ يُسَبِّحُ الرَّعْدُ بِحَمْدِهِ وَ الْمَلائِكَةُ مِنْ خيفَتِهِ وَ يُرْسِلُ الصَّواعِقَ فَيُصيبُ بِها مَنْ يَشاءُ وَ هُمْ يُجادِلُونَ فِي اللَّهِ وَ هُوَ شَديدُ الْمِحالِ»( الرعد : 13) و رعد، تسبيح و حمد او مى‌گويد؛ و (نيز) فرشتگان از ترس او! و صاعقه‌ها را مى‌فرستد؛ و هر كس را بخواهد گرفتار آن مى‌سازد، (در حالى كه آنها با مشاهده اين همه آيات الهى، باز هم) درباره خدا به مجادله مشغولند! و او قدرتى بى‌انتها (و مجازاتى دردناك) دارد

«تُسَبِّحُ لَهُ السَّماواتُ السَّبْعُ وَ الْأَرْضُ وَ مَنْ فيهِنَّ وَ إِنْ مِنْ شَيْ‌ءٍ إِلاَّ يُسَبِّحُ بِحَمْدِهِ وَ لكِنْ لا تَفْقَهُونَ تَسْبيحَهُمْ إِنَّهُ كانَ حَليماً غَفُوراً»[13] (اسراء: 44) آسمانهاى هفتگانه و زمين و كسانى كه در آنها هستند، همه تسبيح او مى‌گويند؛ و هر موجودى، تسبيح و حمد او مى‌گويد؛ ولى شما تسبيح آنها را نمى‌فهميد؛ او بردبار و آمرزنده است‌

﴿في‌ بُيُوتٍ أَذِنَ اللَّهُ أَنْ تُرْفَعَ وَ يُذْكَرَ فيهَا اسْمُهُ يُسَبِّحُ لَهُ فيها بِالْغُدُوِّ وَ الْآصالِ﴾[14] (اين چراغ پرفروغ) در خانه‌هايى قرار دارد كه خداوند اذن فرموده ديوارهاى آن را بالا برند (تا از دستبرد شياطين و هوسبازان در امان باشد)؛ خانه‌هايى كه نام خدا در آنها برده مى‌شود، و صبح و شام در آنها تسبيح او مى‌گويند..

﴿أَ لَمْ تَرَ أَنَّ اللَّهَ يُسَبِّحُ لَهُ مَنْ فِي السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ الطَّيْرُ صَافَّاتٍ كُلٌّ قَدْ عَلِمَ صَلاتَهُ وَ تَسْبيحَهُ وَ اللَّهُ عَليمٌ بِما يَفْعَلُون﴾َ[15] آيا نديدى تمام آنان كه در آسمانها و زمينند براى خدا تسبيح مى‌كنند، و همچنين پرندگان به هنگامى كه بر فراز آسمان بال گسترده‌اند؟! هر يك از آنها نماز و تسبيح خود را مى‌داند؛ و خداوند به آنچه انجام مي‌دهند داناست!

﴿هُوَ اللَّهُ الْخالِقُ الْبارِئُ الْمُصَوِّرُ لَهُ الْأَسْماءُ الْحُسْنى‌ يُسَبِّحُ لَهُ ما فِي السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ هُوَ الْعَزيزُ الْحَكيمُ﴾[16] او خداوندى است خالق، آفريننده‌اى بى‌سابقه، و صورتگرى (بى‌نظير)؛ براى او نامهاى نيك است؛ آنچه در آسمانها و زمين است تسبيح او مى‌گويند؛ و او عزيز و حكيم است!

﴿يُسَبِّحُ لِلَّهِ ما فِي السَّماواتِ وَ ما فِي الْأَرْضِ الْمَلِكِ الْقُدُّوسِ الْعَزيزِ الْحَكيمِ﴾[17] آنچه در آسمانها و آنچه در زمين است همواره تسبيح خدا مى‌گويند، خداوندى كه مالك و حاكم است و از هر عيب و نقصى مبرا، و عزيز و حكيم است‌

﴿يُسَبِّحُ لِلَّهِ ما فِي السَّماواتِ وَ ما فِي الْأَرْضِ لَهُ الْمُلْكُ وَ لَهُ الْحَمْدُ وَ هُوَ عَلى‌ كُلِّ شَيْ‌ءٍ قَديرٌ﴾ [18] [19] آنچه در آسمانها و آنچه در زمين است براى خدا تسبيح مى‌گويند؛ مالكيت و حكومت از آن اوست و ستايش از آن او؛ و او بر همه چيز تواناست.

 


[2] ترجمه تفسیر المیزان، علامه طباطبایی، ج7، ص242. [" ملكوت" همان وجود اشياء است به لحاظ انتسابشان به خدا و رؤيت ملكوت به معناى ديدن خدا است با ديدن اشياء و موجودات‌]آيه شريفه﴿‌" إِنَّما أَمْرُهُ إِذا أَرادَ شَيْئاً أَنْ يَقُولَ لَهُ كُنْ فَيَكُونُ، فَسُبْحانَ الَّذِي بِيَدِهِ مَلَكُوتُ كُلِّ شَيْ‌ءٍ"﴾ نيز به همين معنا تفسير مى‌شود، زيرا آيه دوم بيان مى‌كند كه ملكوت هر چيزى، همان كلمه" كن" است كه خداى سبحان مى‌گويد، و گفتن او عين فعل و ايجاد او است، پس معلوم شد كه ملكوت همان وجود اشياء است، از جهت انتسابى كه به خداى سبحان داشته و قيامى كه به ذات او دارند، و معلوم است كه چنين امرى قابل شركت نبوده و ممكن نيست چيز ديگرى با خداوند، در آن شركت داشته باشد، و بنا بر اين، نظر در ملكوت اشياء به طور قطع آدمى را به توحيد هدايت مى‌كند، هم چنان كه فرمود﴿:" أَ وَ لَمْ يَنْظُرُوا فِي مَلَكُوتِ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ ما خَلَقَ اللَّهُ مِنْ شَيْ‌ءٍ وَ أَنْ عَسى‌ أَنْ يَكُونَ قَدِ اقْتَرَبَ أَجَلُهُمْ فَبِأَيِّ حَدِيثٍ بَعْدَهُ يُؤْمِنُونَ"﴾ و اين مضمون، همان مضمون آيه سوم سوره ملك است كه قبلا ذكر شد.با در نظر گرفتن اين مطالب، اگر در جمله‌" ﴿وَ كَذلِكَ نُرِي إِبْراهِيمَ مَلَكُوتَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ ..."﴾ و همچنين ساير آيات مربوط به آن دقت شود، به خوبى معلوم مى‌شود كه منظور از نشان دادن ملكوت آسمان و زمين، به خاطر آن است كه خداوند خود را به ابراهيم نشان دهد منتهى از طريق مشاهده اشياء، و از جهت استنادى كه اشياء به وى دارند، زيرا، وقتى كه اين استناد قابل شركت نبود، هر كسى كه به موجودات عالم نظر كند، بى درنگ حكم مى‌كند به اينكه هيچيك از اين موجودات، مربى ديگران و مدبر نظام جارى در آنها نيست، پس اين بت‌ها مجسمه‌هايى هستند كه دست بشر آنها را تراشيده و بدون اينكه در اين باره از ناحيه خداوند دستورى داشته باشند، اسم خدايى را بر آنها نهاده‌اند، غافل از اينكه معقول نيست دست پرورده انسان مربى و مالك خود او باشد، همچنين قابل پذيرش نيست كه اجرام آسمانى، ستاره، ماه و خورشيد مالك و مدبر تكوينى عالم باشند، در حالى كه خودشان داراى تحول و طلوع و غروبند، و به زودى توضيح بيشتر اين معنا خواهد آمد.﴿" وَ لِيَكُونَ مِنَ الْمُوقِنِينَ""﴾ لام" در كلمه" ليكون" براى غايت و گرفتن نتيجه است، و جمله مورد بحث، عطف است به جمله ديگرى كه حذف شده و تقدير آن چنين است:" ليكون كذا و كذا و ليكون من الموقنين" و" يقين" عبارت است از" علم صد در صدى كه به هيچ وجه شك و ترديدى در آن رخنه نداشته باشد". و بعيد نيست كه غرض از ارائه ملكوت، اين بوده كه ابراهيم (ع) به پايه يقين به آيات خداوند برسد به طورى كه در جاى ديگر فرموده﴿:" وَ جَعَلْنا مِنْهُمْ أَئِمَّةً يَهْدُونَ بِأَمْرِنا لَمَّا صَبَرُوا وَ كانُوا بِآياتِنا يُوقِنُونَ﴾" همان يقينى كه نتيجه‌اش يقين به" اسماء حسنى" و صفات علياى خداوند است، و اين مرحله، همان مرحله‌اى است كه در باره رسيدن پيغمبر اسلام (ص) به آن پايه، فرموده است:" ﴿سُبْحانَ الَّذِي أَسْرى‌ بِعَبْدِهِ لَيْلًا مِنَ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ إِلَى الْمَسْجِدِ الْأَقْصَى الَّذِي بارَكْنا حَوْلَهُ لِنُرِيَهُ مِنْ آياتِنا﴾" و نيز فرموده:" ما زاغَ الْبَصَرُ وَ ما طَغى‌، لَقَدْ رَأى‌ مِنْ آياتِ رَبِّهِ الْكُبْرى‌" و اين يقين به آيات پروردگار نهايت و اعلا درجه‌اى است كه انبيا (ع) در سير تكاملى خود مى‌توانند به آن برسند، و اما ذات پروردگار، پس قرآن كريم ساحتش را عالى‌تر از آن دانسته كه ادراكى به آن تعلق گيرد و احاطه كند و وجودش را امرى مسلم و مفروغ عنه دانسته است.قرآن كريم براى علم يقينى به آيات خداوند، آثارى برشمرده است كه يكى از آن آثار اين است كه: پرده حواس، از روى حقايق عالم كون كنار رفته و از آنچه در پس پرده محسوسات است آن مقدارى كه خدا خواسته باشد، ظاهر مى‌شود، و در اين باره فرموده است:" ﴿كَلَّا لَوْ تَعْلَمُونَ عِلْمَ الْيَقِينِ، لَتَرَوُنَّ الْجَحِيمَ" و نيز فرموده:" كَلَّا إِنَّ كِتابَ الْأَبْرارِ لَفِي عِلِّيِّينَ، وَ ما أَدْراكَ ما عِلِّيُّونَ، كِتابٌ مَرْقُومٌ، يَشْهَدُهُ الْمُقَرَّبُونَ﴾".
[13] ترجمه تفسير الميزان ج‌13 149تسبيح سنگ و چوب به چه معنا است؟تسبيح به معناى منزه داشتن است، كه با زبان انجام شود، مثلا گفته شود" سبحان اللَّه" ولى وقتى حقيقت كلام عبارت باشد از فهماندن و كشف از ما فى الضمير و اشاره و راهنمايى به منوى خود، اين فهماندن و كشف به هر طريقى كه صورت گيرد كلام خواهد بود هر چند كه با زبان نباشد، آرى اين انسان است كه براى نشان دادن منويات خود و اشاره بدانها راهى ندارد كه از طريق تكوين انجامش دهد، مثلا منوى خود را در دل طرف خلق كند لذا ناگزير است كه براى اين كار الفاظ را استخدام نموده و به وسيله الفاظ كه عبارت است از صوتهايى كه هر يك براى يك معنا قرار داده شده مخاطب خود را به آنچه كه در دل دارد خبردار سازد و قهرا روش و سنت تفهيم و تفهم بر همين استخدام الفاظ جريان يافته، البته چه بسا كه براى پاره‌اى مقاصد خود از اشاره با دست و سر و يا غير آن و چه بسا از كتابت و نصب علامات نيز استفاده كند.و اگر بشر راه ديگرى جز استخدام الفاظ و يا اشاره و نصب علامت نداشته به همين‌ها عادت كرده و تنها اينها را كلام مى‌داند دليل نمى‌شود كه در واقع هم كلام همين‌ها باشد، بلكه هر چيزى كه از معناى قصد شده ما پرده بردارد قول و كلام خواهد بود، و اگر موجودى قيام وجودش بر همين كشف بود همان قيام او قول و تكلم است، هر چند به صورت صوت شنيدنى و الفاظ گفتنى نباشد.به دليل اينكه مى‌بينيم قرآن مجيد كلام و قول و امر و نهى و وحى و امثال اين معانى را به خداى تعالى نسبت مى‌دهد، در حالى كه مى‌دانيم كلام او از قبيل آواز شنيدنى، والفاظ قراردادى نيست، و اگر در عين حال چنين نسبتى به خدا داده جز براى اين نيست كه كلام منحصر در آواز نيست، بلكه هر چيزى كه از مقاصد كشف و پرده‌بردارى كند كلام است.و ما مى‌بينيم كه اين موجودات آسمانى و زمينى و خود آسمان و زمين همه بطور صريح از وحدانيت رب خود در ربوبيت كشف مى‌كند، و او را از هر نقص و عيبى منزه مى‌دارد، پس مى‌توان گفت، و بلكه بايد گفت كه آسمان و زمين خدا را تسبيح مى‌گويند.[وجود سرا پا فقر و نياز موجودات، وجود رب واحد را اعلام مى‌كند]آرى اين عالم فى نفسه جز محض حاجت و صرف فقر و فاقه به خداى تعالى چيز ديگرى نيست، در ذاتش و صفاتش و احوالش و به تمام سراسر وجودش محتاج خداست، و احتياج بهترين كاشف از وجود محتاج اليه است، و مى‌فهماند كه بدون او خودش مستقلا هيچ چيز ندارد، و آنى منفك از او و بى نياز از او نيست، و تمامى موجودات عالم با حاجتى كه در وجود و نقصى كه در ذات خود دارند از وجود پديد آورنده‌اى غنى در وجود و تام و كامل در ذات خبر مى‌دهند، و همچنين با ارتباطى كه با ساير موجودات داشته از آنها براى تكميل وجود خود استمداد مى‌كند، و نقائصى كه در ذات خود دارد برطرف مى‌سازد بطور صريح كشف مى‌كند از وجود پديد آورنده‌اى كه او رب و متصرف در هر چيز و مدبر امر هر چيز است.از سوى ديگر اين نظام عمومى و جارى در موجودات عالم كه باعث شده همه پراكنده‌ها را جمع نموده و رابطه‌اى در ميان همه برقرار سازد نيز بدون زبان از اين حقيقت، كشف و پرده‌بردارى مى‌كند، پس پديد آورنده اين عالم هم واحد و يكتا است، او است كه با تنهايى خود مرجع همه عالم و با وحدت خود برآورنده همه حوائج و تكميل كننده همه نواقص است، پس هر كه غير او است بدون حاجت و نقيضه نخواهد بود.رب و پروردگار او است، ربى غير او نيست و غنيى كه فقر نداشته باشد و كاملى كه نقص نداشته باشد او است، بنا بر اين تمامى اين موجودات عالم با حاجت و نقص خود خداى را از داشتن احتياج تنزيه و از داشتن نقص تبرئه مى‌كنند.حتى نادانان مشركين هم كه براى خدا شركائى اثبات مى‌كنند و يا نقصى و عيبى به او نسبت مى‌دهند با همين عمل خود تقدس خداى را از شريك و برائتش را از نقص اثبات مى‌كنند، زيرا معنايى كه در ذهن و ضمير اين انسانها تصور شده و الفاظى كه با آن الفاظ حرف مى‌زنند و تمامى اعضايى كه براى رساندن اين هدف استخدام مى‌كنند همه امورى هستند كه با حاجت وجودى خود از پروردگارى واحد و بى شريك و نقص خبر مى‌دهند.پس مثل اين انسان كه توحيد آفريدگار خود را انكار مى‌كند مثل انسانى است كه به‌بانگ بلند ادعا كند كه حتى يك نفر هم در عالم نيست كه سخن بگويد، و بر چنين مطلبى شهادت دهد، زيرا اين شخص غافل است كه همين شهادتش بهترين دليل بر خلاف مدعاى خودش است، و هر چه پافشارى بيشترى كند و يا شهود بيشترى بياورد بر خلاف گفته خودش حجت محكمترى اقامه كرده است.[هر موجودى از موجودات داراى مرتبه‌اى از علم است و تسبيح موجودات تسبيح حقيقى است‌]حال اگر بگويى صرف اينكه عالم به وجودش كشف از وجود آفريدگارى مى‌كند سبب نمى‌شود كه بگوئيم عالم همه تسبيح خدا مى‌گويند، چون صرف كشف را تسبيح نمى‌گويند، مگر وقتى كه توأم با قصد و اختيار باشد، هم كشف باشد و هم قصد، و قصد هم از توابع حيات است، و اغلب موجودات عالم از حيات بى‌بهره‌اند آسمان و آنچه سياره است، و زمين و آنچه جمادات است حيات ندارند، پس گويا چاره‌اى نيست از اينكه تسبيح را حمل بر معناى مجازى نموده مقصود از آن را همان كشف و دلالت بر وجود پروردگار خود بدانيم.در پاسخ مى‌گوئيم: از كلام خداى تعالى فهميده مى‌شود كه مساله علم نيز در تمامى موجودات هست، هر جا كه خلقت راه يافته علم نيز بدانجا رخنه كرده است، و هر يك از موجودات به مقدار حظى كه از وجود دارد بهره‌اى از علم دارد، و البته لازمه اين حرف اين نيست كه بگوئيم تمامى موجودات از نظر علم با هم برابرند، و يا بگوئيم علم در همه يك نوع است، و يا همه آنچه را كه انسان مى‌فهمد مى‌فهمند و بايد آدمى به علم آنها پى ببرد، و اگر نبرد معلوم مى‌شود علم ندارند.البته اين نيست، ولى اگر اين نيست دليل نمى‌شود بر اينكه هيچ بهره‌اى از علم ندارند، خواهى گفت از كجاى كلام خدا برمى‌آيد كه همه عالمند و بهره‌اى از علم دارند؟مى‌گوئيم از آيه‌" قالُوا أَنْطَقَنَا اللَّهُ الَّذِي أَنْطَقَ كُلَّ شَيْ‌ءٍ"، و نيز آيه:" فَقالَ لَها وَ لِلْأَرْضِ ائْتِيا طَوْعاً أَوْ كَرْهاً قالَتا أَتَيْنا طائِعِينَ"، و آياتى كه اين معنا را افاده كند بسيار است كه به زودى در بحثى مستقل همه آنها را ان شاء اللَّه نقل مى‌كنيم.و چون چنين است كه هيچ موجودى فاقد علم نيست بنا بر اين خيلى آسان است كه بگوييم هيچ موجودى نيست مگر آنكه وجود خود را درك مى‌كند (البته مرحله‌اى از درك) و مى‌خواهد با وجود خود احتياج و نقص وجودى خود را كه سراپايش را احاطه كرده اظهارنمايد، احتياج و نقصى كه غناى پروردگار و كمال او آن را احاطه نموده است، پس هيچ موجودى نيست مگر آنكه درك مى‌كند كه ربى غير از خداى تعالى ندارد، پس او پروردگار خود را تسبيح نموده و از داشتن شريك و يا هر عيبى منزه مى‌دارد.با اين بيان به خوبى روشن مى‌گردد كه وجهى ندارد كه ما تسبيح زمين و آسمان را در آيه مورد بحث حمل بر مطلق دلالت كرده و مرتكب مجاز شويم، زيرا وقتى جايز است ارتكاب مجاز كرد كه نشود كلام صاحب كلام را حمل بر حقيقت نمود.نظير اين حرف، گفتار بعضى‌ ديگر است كه گفته‌اند: تسبيح بعضى از موجودات از قبيل مؤمنين از افراد انسان و ملائكه زبانى و قالى و تسبيح بقيه موجودات حالى است، و مجازا تسبيح گفته مى‌شود، چون موجودات هر يك به نوبه خود به وجود خداى تعالى دلالت مى‌كنند، به اين اعتبار آنان را تسبيح‌گوى خدا خوانده است، و خلاصه اينكه كلمه" تسبيح" در اين آيه بر سبيل عموم المجاز به كار رفته است.جواب اين حرف همان جوابى است كه به اولى داديم و حق مطلب همان است كه گفتيم تسبيح تمامى موجودات تسبيح حقيقى و قالى است چيزى كه هست قالى بودن لازم نيست حتما با الفاظ شنيدنى و قراردادى بوده باشد، در آخر جلد دوم اين كتاب هم كلامى كه به درد اين بحث بخورد گذشت.پس اينكه فرمود:" تُسَبِّحُ لَهُ السَّماواتُ السَّبْعُ وَ الْأَرْضُ وَ مَنْ فِيهِنَّ" تسبيح حقيقى را- كه عبارت است از تكلم- براى هر وجودى اثبات مى‌كند. آرى هر موجودى با وجودش و آنچه مربوط به وجودش مى‌باشد و با ارتباطى كه با ساير موجودات دارد خداى را تسبيح مى‌كند و بيانش اين است كه پروردگار من منزه‌تر از اين است كه بتوان مانند مشركين نسبت شريك و يا نقص به او داد.و اينكه فرمود:" وَ إِنْ مِنْ شَيْ‌ءٍ إِلَّا يُسَبِّحُ بِحَمْدِهِ" مقصود اين است كه بفهماند تسبيح براى خدا اختصاص به طايفه و يا نوع معينى از موجودات ندارد، بلكه تمامى موجودات او را تسبيح مى‌گويند، و اين معنا را جمله قبلى هم- كه آسمانها و زمين و هر چه را كه در آنها است اسم مى‌برد- بيان كرد، ولى چيزى كه هست اينكه: در اين جمله" حمد خدا" را نيز بر" تسبيح" اضافه كرد تا بفهماند همانطور كه خدا را تسبيح مى‌كنند حمد هم مى‌كنند، و خدا را به صفات جميل و افعال نيكش مى‌ستايند.چون همانطور كه در همه موجودات چيزى از نقص و حاجت وجود دارد كه از خود آنها نشات گرفته است، همچنين سهمى از كمال و غنى در آنها وجود دارد كه مستند به صنع جميل خدا و انعام او است، و از ناحيه او داراى اين اوصاف كماليه شده است.[وجود موجودات هم حمد خدا و هم تسبيح او است‌]بنا بر اين همانطور كه اظهار اين نعمتها يعنى وجود دادن آنها، اظهار حاجت و نقص آن موجود و كشف برائت خدا از حاجت و نقص است، و يا تسبيح است همچنين اظهار و ايجادش ابراز فعل جميل خدا نيز هست، كه حكايت از اوصاف جميل خدا مى‌كند، پس همين ايجاد هم تسبيح خدا و هم حمد خداست، چون حمد جز ثناى بر فعل جميل اختيارى چيزى نيست، موجودات هم با وجود خود همين كار را مى‌كنند، پس وجود موجودات هم حمد خدا و هم تسبيح او است.و به بيانى ديگر اگر اشياء و موجودات از جهت كشفشان، غنا و كمال خدايى و نقص و احتياج خود مورد لحاظ قرار گيرند، وجودشان تسبيح خواهد بود، و اگر از اين جهت لحاظ شوند كه نشان دهنده نعمت وجود و ساير جهات كمالند از اين نظر وجودشان حمد خدا است، البته در اين صورت وقتى حمد و تسبيح دارند كه شعور موجودات را هم در نظر بگيريم.و اما اگر موجودات از اين نظر لحاظ شوند كه نشان دهنده صفات جمال و جلال خدايند و از علم و شعورشان قطع نظر شود، در اين صورت صرفا آياتى هستند كه بر ذات پروردگار دلالت مى‌كنند.و همين خود بهترين شاهد است بر اينكه مراد از" تسبيح" در آيه شريفه، صرف دلالت به نفى شريك و نفى جهات نقص نيست، زيرا خطاب به اينكه" و ليكن شما تسبيح ايشان را نمى‌فهميد" يا خطاب به مشركين است يا به تمام مردم (اعم از مؤمن و مشرك) و مشركين در هر حال دلالت اشياء بر وجود آورنده آن را مى‌فهمد، در حالى كه آيه كريمه قوه فهم را از آنان نفى مى‌كند. پس به سخن اين گروه‌ نمى‌شود اعتنا كرد كه گفته‌اند خطاب به مشركين است و مشركين در اثر تدبر نكردن در آيات و كمى انتفاعشان از آن، فهمشان به منزله عدم فهم، فرض شده است و همچنين به حرف آنان كه ادعا كرده‌اند كه:" چون مشركين حتى يك معناى از تسبيح را نمى‌فهميدند از اين نظر قرآن فهم تمامى معناى تسبيح را از ايشان نفى كرده است" نمى‌شود اعتنا كرد زيرا" با فهم" را" بى فهم" فرض كردن، يا" بعض" را" جمع" تصور نمودن با مقام احتجاج و استدلال سازگار نيست، خداى تعالى در آيه قبل ايشان رامخاطب قرار داده تا به حجتش توجه كنند، آن گاه چطور ايشان را نفهم فرض كرده است؟ از همه بالاتر اين خود يك نوع مسامحه به خاطر تغليب و يا امثال آن است كه قرآن كريم تحمل آن را ندارد و نمى‌شود چنين چيزهايى را به آن نسبت داد. و اما نفى فهم و فقه از مشركين در آيه بعدى كه مى‌فرمايد:" ﴿وَ إِذا قَرَأْتَ الْقُرْآنَ﴾ ..." به هيچ وجه نمى‌تواند مؤيد حرفهاى قبل واقع شود زيرا در آيه مذكور فهم قرآن را از ايشان نفى مى‌كند و فهم قرآن چه ربطى به فهميدن دلالت مخلوق بر خالق و بر منزه بودن آن دارد؟ آرى تا اين را نفهمند هيچ حجتى بر آنان تمام نمى‌شود.پس حق اين است كه تسبيح- كه آيه شريفه آن را براى تمامى موجودات اثبات مى‌كند، - تسبيح به معناى حقيقى است كه در كلام خداى تعالى به طور مكرر براى آسمان و زمين و آنچه در بين آن دو است (اعم از موجودات عاقل و غير عاقل) اثبات شده، و ما مى‌بينيم كه در ميان نامبردگان موردى است كه جز تسبيح حقيقى را نمى‌شود بدان نسبت داد و چون تسبيح در آن مورد حقيقى است قهرا بايد در تمامى نامبردگان به نحو حقيقت باشد، مثلا يكى از اين سنخ آيات، آيه شريفه﴿‌" إِنَّا سَخَّرْنَا الْجِبالَ مَعَهُ يُسَبِّحْنَ بِالْعَشِيِّ وَ الْإِشْراقِ"﴾ و آيه شريفه‌" وَ سَخَّرْنا مَعَ داوُدَ الْجِبالَ يُسَبِّحْنَ وَ الطَّيْرَ" است كه به يك سياق و يك بيان فرموده كوه‌ها و مرغ‌ها با او تسبيح مى‌گفتند، و قريب به اين مضمون است آيه‌" يا ﴿جِبالُ أَوِّبِي مَعَهُ وَ الطَّيْرَ﴾" و با اينحال ديگر معنا ندارد تسبيح را نسبت به كوه‌ها و مرغان" زبان حال" گرفت، و نسبت به آن پيغمبر" زبان قال"!.علاوه بر اين، روايات بسيارى، هم از طريق اهل سنت و هم از طريق شيعه در دست داريم كه نسبت تسبيح به موجودات داده است از آن جمله روايات بى‌شمارى است كه مى‌گويد:" سنگريزه‌هاى در دست رسول خدا (ص) تسبيح گفتند" كه ان شاء اللَّه در بحث روايتى آينده مقدارى از آنها از نظر خواننده خواهد گذشت." إِنَّهُ كانَ حَلِيماً غَفُوراً"- يعنى خداوند حلم و حوصله‌اش بسيار است، و در عقوبت اينان عجله نمى‌كند بلكه مهلتشان مى‌دهد تا هر كه را كه توبه نموده و به سويش باز گردد، بيامرزد، اين دو وصف يعنى" حلم" و" غفران" دلالت بر منزه بودن خداى تعالى از هر نقص مى‌كند، زيرا لازمه" حلم" اين است كه از فوت هدفى نهراسد، و لازمه آمرزش اين است كه از آمرزيدن و صرفنظر كردن و در عوض افاضه رحمت نمودن ضررى نبيند، پس ملك و ربوبيت او، نقص و زوال پذير نيست.بعضى‌ در معناى جمله آخر آيه گفته‌اند كه اشاره است به اين كه: انسان چون در فهم اين تسبيح (كه تمامى موجودات دائما مشغول آنند و حتى خودش هم به جميع اركان وجودش دائما مشغول آن است) قصور مى‌ورزد، خطاكار است، و در اين خطا سزاوار مؤاخذه است، اما خداى سبحان چون حليم و غفور است، در مؤاخذه وى شتاب نمى‌كند، و نسبت به هر كه بخواهد صرفنظر مى‌نمايد.و اين توجيه خوبى است و لازمه‌اش اين است كه انسان بتواند تسبيح موجودات- از خودش و غير خودش- را بشنود و درك كند، و درك آن برايش محال نباشد، و شايد ان شاء.
[19] و رعد، تسبيح و حمد او مى‌گويد؛ و (نيز) فرشتگان از ترس او! و صاعقه‌ها را مى‌فرستد؛ و هر كس را بخواهد گرفتار آن مى‌سازد، (در حالى كه آنها با مشاهده اين همه آيات الهى، باز هم) درباره خدا به مجادله مشغولند! و او قدرتى بى‌انتها (و مجازاتى دردناك) دارد! (13)آسمانهاى هفتگانه و زمين و كسانى كه در آنها هستند، همه تسبيح او مى‌گويند؛ و هر موجودى، تسبيح و حمد او مى‌گويد؛ ولى شما تسبيح آنها را نمى‌فهميد؛ او بردبار و آمرزنده است. (44)(اين چراغ پرفروغ) در خانه‌هايى قرار دارد كه خداوند اذن فرموده ديوارهاى آن را بالا برند (تا از دستبرد شياطين و هوسبازان در امان باشد)؛ خانه‌هايى كه نام خدا در آنها برده مى‌شود، و صبح و شام در آنها تسبيح او مى‌گويند ... (36)آيا نديدى تمام آنان كه در آسمانها و زمينند براى خدا تسبيح مى‌كنند، و همچنين پرندگان به هنگامى كه بر فراز آسمان بال گسترده‌اند؟! هر يك از آنها نماز و تسبيح خود را مى‌داند؛ و خداوند به آنچه انجام ميدهند داناست! (41)او خداوندى است خالق، آفريننده‌اى بى‌سابقه، و صورتگرى (بى‌نظير)؛ براى او نامهاى نيك است؛ آنچه در آسمانها و زمين است تسبيح او مى‌گويند؛ و او عزيز و حكيم است! (24)آنچه در آسمانها و آنچه در زمين است همواره تسبيح خدا مى‌گويند، خداوندى كه مالك و حاكم است و از هر عيب و نقصى مبرا، و عزيز و حكيم است! (1)آنچه در آسمانها و آنچه در زمين است براى خدا تسبيح مى‌گويند؛ مالكيت و حكومت از آن اوست و ستايش از آن او؛ و او بر همه چيز تواناست! (1).

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo