موضوع: فقه برنامهریزی / نظریه برکت در برنامهریزی / مبانی بینشی / یقین به آخرت
طبق مبانی بینشی در آیات و روایات، خداوند مبارک و منشاء هر نوع برکت است. انسان کامل نیز به عنوان خلیفه خدا مبارک و منشاء برکات مادی و معنوی شناخته شد. بر این مبنا برکت که دوام و زیادتی در هر چیز است، جز از این طریق عائد نخواهد شد. واقعیتی که در هر نوع برنامهریزی باید مورد ابتناء قرار گیرد. اما مبنای بینشی بعدی مبتنی بر آخرت محوری است. اینکه محصول برکت و تجلی برکت در آخرت ظاهر میشود؛ یعنی آخرت میزان در مبارک بودن هر نوع اقدام و برنامهریزی است. اگر آخرت مبارک نشود و به لقاء و رضای الهی منجر نگردد، کاشف از عدم برکت در عقبه و پیشینه دنیوی خواهد بود. لذا آخرت و یقین به آن یک ملاک در حاصلخیزی برنامهریزی است. اعتقاد به اینکه آخرت زمان درو و برداشت محصولی است که کاشت و داشت آن در دنیا انجام گرفته است. آخرت ظرف تجلی برکت است که به جنات، انهار، حورف قصور، طیور و مساکن طیبه و بزرگتر از همه رضوان الهی است. هر چه دوام و زیادتی نعیم مقیم و جنات خلد و فردوس مطمح نظر باشد، درجه برکت در برنامهریزی دنیوی بالا میرود و از یکسری محاسبات صرفا مادی و ریاضی خلاص میشود و به ابعاد معنوی و بعضا ناشناخته کار گرایش بیشتری پیدا میشود. ملاکات متفاوتی در برنامهریزی ملحوظ میشود که انقلاب در تفسیر موفقیت برنامه را موجب میشود. دوام و زیادتی به عنوان دو عنصر موثر در برنامهریزی لحاظ نوینی پیدا میکنند و از حصار فرمولهای رائج رهایی ایجاد میشود. خلاصه یقین به آخرت مایه انقلاب کامل در عرصههای گوناگون برنامهریزی میشود و برکت اخروی ملاک سنجش برنامهها قرار میگیرد.
بعد از این مقدمه به مبنای بینشی «یقین به آخرت» از منظر آیات و اخبار و عقل میپردازیم و احتمالا نگاهی عقلایی نیز به آن خواهیم انداخت.
یقین به آخرت آیات﴿يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ وَ لْتَنْظُرْ نَفْسٌ ما قَدَّمَتْ لِغَدٍ وَ اتَّقُوا اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ خَبيرٌ بِما تَعْمَلُونَ﴾[1]
(اى كسانى كه ايمان آوردهايد از (مخالفت) خدا بپرهيزيد؛ و هر كس بايد بنگرد تا براى فردايش چه چيز از پيش فرستاده؛ و از خدا بپرهيزيد كه خداوند از آنچه انجام مىدهيد آگاه است!)[2]
«غد» به معنای فردا شامل یک نوع نزدیکی است؛ چون فردا همیشه نزدیک احساس میشود. و این آیه تجدید نظر در هر عملی از جمله برنامهریزی را لازمه تقوا میداند که دو بار تکرار شده است. تقوای اول مربوط به قبل از عمل و دوم مربوط به بعد از عمل است. هر عملی باید مورد دقت و نظر و واکاوی مکرر قرار گیرد تا صالح شود ( نه طالح). بهترین عمل آن است که متوجه غد باشد. عملی که در غد مفید باشد و ناجی و مبارک باشد، این دقت نظر آخرتگرا توفیقی است که نصیب کمتر کسی میشود. شاید فقط معصوم چنین توفیقی داشته باشد. چون نوع نفوس به تقدیر معیشت و تدبیر امور در دنیای فانی میپردازند. و از آخرت غافل هستند، لذا تدابیر و تقادیر روزمره و لو زمانمند افاقهای ندارند و اوضاع جهان را بهتر نمیکنند. این آیه میفرماید: شرط تقوا این است که هر کاری را برای غد لحاظ نماییم چراکه غد زمان برداشت است و در غد معاد هر عملی نتیجه برکت زا ندارد مگر این که استانداردهای غد از اکنون در عمل محاسبه و اعمال شود ( ادامه دارد).
[2] ترجمه تفسير الميزان ج19 373بيان آيات [معارف و مواعظى كه از مضامين اين آيات برداشت مىشود]مضمونى كه اين آيات شريفه دارد به منزله نتيجهاى است كه از آيات سوره گرفته مىشود. در سوره به مخالفت و دشمنى يهوديان بنىالنضير و عهدشكنى آنان اشاره شده كه همين مخالفتشان آنان را به خسران در دنيا و آخرت افكند. و نيز در سوره آمده كه منافقين، بنىالنضير را در مخالفت با رسول خدا (ص) تحريك مىكردند، و همين باعث هلاكتشان شد، و سبب حقيقى در اين جريان اين بود كه اين مردم در اعمال خود، خدا را رعايت نمىكردند و او را فراموش نموده، و خدا هم ايشان را به فراموشى سپرد، نتيجهاش اين شد كه خير خود را اختيار نكردند، و آنچه مايه صلاح دنيا و آخرتشان بود بر نگزيدند، و در آخر سرگردان و هلاك شدند.پس بر كسى كه ايمان به خدا و رسول و روز جزا دارد واجب است كه پروردگار خود را به ياد آورد، و او را فراموش ننمايد، و ببيند چه عملى مايه پيشرفت آخرت او است، و به درد آن روزش مىخورد كه به سوى پروردگارش برمىگردد. و بداند كه عمل او هر چه باشد عليه او حفظ مىشود، و خداى تعالى در آن روز به حساب آن مىرسد، و او را بر طبق آن محاسبه و جزا مىدهد، جزائى كه ديگر از او جدا نخواهد شد.و اين همان هدفى است كه آيه ﴿يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ وَ لْتَنْظُرْ نَفْسٌ ما قَدَّمَتْ لِغَدٍ﴾ دنبال نموده، مؤمنين را وادار مىكند كه به ياد خداى سبحان باشند، و او را فراموش نكنند، و مراقب اعمال خود باشند، كه چه مىكنند، صالح آنها كدام، و طالحش كدام است، چون سعادت زندگى آخرتشان به اعمالشان بستگى دارد. و مراقب باشند كه جز اعمال صالح انجام ندهند، و صالح را هم خالص براى رضاى خدا به جاى آورند، و اين مراقبت را استمرار دهند، و همواره از نفس خود حساب بكشند، و هر عمل نيكى كه در كردههاى خوديافتند خدا را شكرگزارند، و هر عمل زشتى ديدند خود را توبيخ نموده، نفس را مورد مؤاخذه قرار دهند، و از خداى تعالى طلب مغفرت كنند. و ذكر خداى تعالى به ذكرى كه لايق ساحت عظمت و كبريايى او است يعنى ذكر خدا به اسماى حسنى و صفات علياى او كه قرآن بيان نموده تنها راهى است كه انسان را به كمال عبوديت مىرساند، كمالى كه انسان، ما فوق آن، ديگر كمالى ندارد.و اين بدان جهت است كه انسان عبد محض، و مملوك طلق براى خداى سبحان است، و غير از مملوكيت چيزى ندارد، از هر جهت كه فرض كنى مملوك است و از هيچ جهتى استقلال ندارد. هم چنان كه خداى عز و جل مالك او است، از هر جهت كه فرض شود.و او از هر جهت داراى استقلال است. و معلوم است كه كمال هر چيزى خالص بودن آنست، هم در ذاتش و هم در آثارش. پس كمال انسانى هم در همين است كه خود را بندهاى خالص، و مملوكى براى خدا بداند، و براى خود هيچگونه استقلالى قائل نباشد، و از صفات اخلاقى به آن صفتى متصف باشد، كه سازگار با عبوديت است، نظير خضوع و خشوع و ذلت و استكانت و فقر در برابر ساحت عظمت و عزت و غناى خداى عز و جل. و اعمال و افعالش را طبق اراده او صادر كند، نه هر چه خودش خواست. و در هيچ يك از اين مراحل دچار غفلت نشود، نه در ذاتش، و نه در صفاتش و نه در افعالش.و همواره به ذات و افعالش نظير تبعيت محض و مملوكيت صرف داشته باشد، و داشتن چنين نظرى دست نمىدهد مگر با توجه باطنى به پروردگارى كه بر هر چيز شهيد و بر هر چيز محيط، و بر هر نفس قائم است. هر كس هر چه بكند او ناظر عمل او است و از او غافل نيست، و فراموشش نمىكند.در اين هنگام است كه قلبش اطمينان و سكونت پيدا مىكند، هم چنان كه فرموده:" أَلا بِذِكْرِ اللَّهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ"، و در اين هنگام است كه خداى سبحان را به صفات كمالش مىشناسد، آن صفاتى كه اسماى حسنايش حاكى از آن است. و در قبال اين شناسايى صفات عبوديت و جهات نقصش برايش آشكار مىگردد، هر قدر خدا را به آن صفات بيشتر بشناسد خاضعتر، خاشعتر، ذليلتر، و فقيرتر، و حاجتمندتر مىشود.و معلوم است كه وقتى اين صفات در آدمى پيدا شد، اعمال او صالح مىگردد و ممكن نيست عمل طالحى از او سر بزند، براى اينكه چنين كسى دائما خود را حاضر درگاه مىداند، و همواره به ياد خداست، هم چنان كه خداى تعالى فرموده:" وَ اذْكُرْ رَبَّكَ فِي نَفْسِكَ تَضَرُّعاً وَ خِيفَةً وَ دُونَ الْجَهْرِ مِنَ الْقَوْلِ بِالْغُدُوِّ وَ الْآصالِ وَ لا تَكُنْ مِنَ الْغافِلِينَ إِنَّ الَّذِينَ عِنْدَ رَبِّكَ لا يَسْتَكْبِرُونَ عَنْ عِبادَتِهِ وَ يُسَبِّحُونَهُ وَ لَهُ يَسْجُدُونَ"، و نيز فرموده:" فَإِنِ اسْتَكْبَرُوا فَالَّذِينَ عِنْدَ رَبِّكَ يُسَبِّحُونَ لَهُ بِاللَّيْلِ وَ النَّهارِ وَ هُمْ لا يَسْأَمُونَ".و آيه شريفه ﴿لَوْ أَنْزَلْنا هذَا الْقُرْآنَ﴾- تا آخر آيات مورد بحث- با در نظر گرفتن سياقى كه دارند، به همين معارفى كه ما خاطرنشان كرديم- يعنى شناختن خدا به صفات كمالش، و شناختن نفس به صفاتى مقابل آن صفات، و به عبارتى ديگر: به صفات نقص و حاجت- اشاره مىكنند. امر به تقوى در اعمال و امر به محاسبه و نظر در اعمال، در آيه:" ﴿يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ وَ لْتَنْظُرْ نَفْسٌ ما قَدَّمَتْ لِغَدٍ﴾"﴿يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ وَ لْتَنْظُرْ نَفْسٌ ما قَدَّمَتْ لِغَدٍ ...﴾ در اين آيه شريفه مؤمنين را به تقوى و پرواى از خدا امر نموده، و با امرى ديگر دستور مىدهد كه در اعمال خود نظر كنند، اعمالى كه براى روز حساب از پيش مىفرستند. و متوجه باشند كه آيا اعمالى كه مىفرستند صالح است، تا اميد ثواب خدا را داشته باشند، و يا طالح است. و بايد از عقاب خدا بهراسند، و از چنان اعمالى توبه نموده نفس را به حساب بكشند.اما امر اول، يعنى تقوى، كه در احاديث به ورع و پرهيز از حرامهاى خدا تفسير شده، و با در نظر گرفتن اينكه تقوى هم به واجبات ارتباط دارد، و هم به محرمات، لا جرم عبارت مىشود از: اجتناب از ترك واجبات، و اجتناب از انجام دادن محرمات.و اما امر دوم، يعنى نظر كردن در اعمالى كه آدمى براى فردايش از پيش مىفرستد، امرى ديگرى است غير از تقوى. و نسبتش با تقوى نظير نسبتى است كه يك نظر اصلاحى از ناحيه صنعتگرى در صنعت خود براى تكميل آن صنعت دارد، همان طور كه هر صاحب عملى و هر صانعى در آنچه كرده و آنچه ساخته نظر دقيق مىكند، ببيند آيا عيبى دارد يا نه، تا اگر عيبى در آن ديد در رفع آن بكوشد، و يا اگر از نكتهاى غفلت كرده آن را جبران كند، همچنين يك مؤمن نيز بايد در آنچه كرده دوباره نظر كند، ببيند اگر عيبى داشته آن را برطرف سازد.پس بر همه مؤمنين واجب است از خدا پروا كنند، و تكاليفى كه خداى تعالى متوجه ايشان كرده به نحو احسن و بدون نقص انجام دهند، نخست او را اطاعت نموده، از نافرمانيش بپرهيزند، و بعد از آنكه اطاعت كردند، دوباره نظرى به كردههاى خود بيندازند، چون ايناعمال مايه زندگى آخرتشان است كه امروز از پيش مىفرستند، با همين اعمال به حسابشان مىرسند تا معلوم كنند آيا صالح بوده يا نه. پس خود آنان بايد قبلا حساب اعمال را برسند تا اگر صالح بوده اميد ثواب داشته باشند، و اگر طالح بوده از عقابش بترسند، و به درگاه خدا توبه برده، از او طلب مغفرت كنند.و اين وظيفه، خاص يك نفر و دو نفر نيست، تكليفى است عمومى، و شامل تمامى مؤمنين، براى اينكه همه آنان احتياج به عمل خود دارند، و خود بايد عمل خود را اصلاح كنند، نظر كردن بعضى از آنان كافى از ديگران نيست. چيزى كه هست در بين مؤمنين كسانى كه اين وظيفه را انجام دهند، بسيار كمياباند، به طورى كه مىتوان گفت ناياباند. و جمله" و لتنظر نفس" كه كلمه نفس را مفرد و نكره آورده، به همين نايابى اشاره دارد.پس اينكه فرمود:" وَ لْتَنْظُرْ نَفْسٌ ما قَدَّمَتْ لِغَدٍ" خطابى است به عموم مؤمنين، و ليكن از آنجا كه عامل به اين دستور در بين اهل ايمان و حتى در بين اهل تقوى از مؤمنين در نهايت قلت است، بلكه مىتوان گفت وجود ندارد، براى اينكه مؤمنين و حتى افراد معدودى كه از آنان اهل تقوى هستند، همه مشغول به زندگى دنيايند، و اوقاتشان مستغرق در تدبير معيشت و اصلاح امور زندگى است، لذا آيه شريفه خطاب را به صورت غيبت آورده، آن هم به طور نكره و فرموده: نفسى از نفوس بايد كه بدانچه مىكند نظر بيفكند. و اين نوع خطاب با اينكه تكليف در آن عمومى است، به حسب طبع دلالت بر عتاب و سرزنش مؤمنان دارد. و نيز اشاره دارد بر اينكه افرادى كه شايسته امتثال اين دستور باشند در نهايت كمى هستند." ما قدمت لغد"- اين جمله استفهامى از ماهيت عملى است كه براى فرداى خود ذخيره مىكند، و هم بيانگر كلمه" نظر" است. ممكن هم هست كلمه" ما" را در آن موصوله بگيريم، و بگوييم موصول وصلهاش متعلق به نظر است.در صورت استفهام معنا چنين مىشود:" بايد نفسى از نفوس نظر كند چه عملى براى فرداى خود از پيش فرستاده". و بنا بر اين كه موصول وصله باشد معنا چنين مىشود:" بايد نفسى از نفوس نظر كند در آنچه براى فرداى خود از پيش فرستاده".و مراد از كلمه" غد- فردا" روز قيامت است، كه روز حسابرسى اعمال است. و اگر از آن به كلمه" فردا" تعبير كرده براى اين است كه بفهماند قيامت به ايشان نزديك است، آن چنان كه فردا به ديروز نزديك است، هم چنان كه در آيه" إِنَّهُمْ يَرَوْنَهُ بَعِيداً وَ نَراهُ قَرِيباً" به اين نزديكى تصريح كرده است.و معناى آيه چنين است: اى كسانى كه ايمان آوردهايد با اطاعت از خدا تقوى به دست آوريد، اطاعت در جميع اوامر و نواهىاش، و نفسى از نفوس شما بايد در آنچه مىكند نظر افكند، و ببيند چه عملى براى روز حسابش از پيش مىفرستد، آيا عمل صالح است، يا عمل طالح. و اگر صالح است عمل صالحش شايستگى براى قبول خدا را دارد، و يا مردود است؟و در جمله" وَ اتَّقُوا اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ خَبِيرٌ بِما تَعْمَلُونَ"، براى بار دوم امر به تقوى نموده، مىفرمايد: علت اينكه مىگويم از خدا پروا كنيد اين است كه" إِنَّ اللَّهَ خَبِيرٌ بِما تَعْمَلُونَ" او با خبر است از آنچه مىكنيد. و تعليل امر به تقوى به اينكه خدا با خبر از اعمال است، خود دليل بر اين است كه مراد از اين تقوى كه بار دوم امر بدان نموده، تقواى در مقام محاسبه و نظر در اعمال است، نه تقواى در اعمال كه جمله اول آيه بدان امر مىنمود، و مىفرمود:" اتَّقُوا اللَّهَ".پس حاصل كلام اين شد كه: در اول آيه مؤمنين را امر به تقوى در مقام عمل نموده، مىفرمايد عمل شما بايد منحصر در اطاعت خدا و اجتناب گناهان باشد، و در آخر آيه كه دوباره امر به تقوى مىكند، به اين وظيفه دستور داده كه هنگام نظر و محاسبه اعمالى كه كردهايد از خدا پروا كنيد، چنان نباشد كه عمل زشت خود را و يا عمل صالح ولى غير خالص خود را به خاطر اينكه عمل شما است زيبا و خالص به حساب آوريد.اينجاست كه به خوبى روشن مىگردد كه مراد از تقوى در هر دو مورد يك چيز نيست، بلكه تقواى اولى مربوط به جرم عمل است، و دومى مربوط به اصلاح و اخلاص آن است. اولى مربوط به قبل از عمل است، و دومى راجع به بعد از عمل. و نيز روشن مىگردد اينكه بعضى گفتهاند:" اولى راجع به توبه از گناهان گذشته، و دومى مربوط به گناهان آينده است" صحيح نيست. و نظير اين قول گفتار بعضى ديگر است كه گفتهاند: امر دومى تاكيد امر اولى است و بس.[بيان رابطه و ملازمه بين فراموش كردن خدا و فراموش كردن خود (وَ لا تَكُونُوا كَالَّذِينَ نَسُوا اللَّهَ فَأَنْساهُمْ أَنْفُسَهُمْ ...)" وَ لا تَكُونُوا كَالَّذِينَ نَسُوا اللَّهَ فَأَنْساهُمْ أَنْفُسَهُمْ ..." كلمه" نسيان" كه مصدر فعل" نسوا" است به معناى زايل شدن صورت معلوم از صفحه خاطر است، البته بعد از آنكه در صفحه خاطر نقش بسته بود. اين معناى اصلى" نسيان" است، ولى در استعمال آن توسعه دادند، و در مطلق روگردانى از چيزى كه قبلا مورد توجه بوده نيز استعمال نمودند. آيه شريفه" ﴿وَ قِيلَ الْيَوْمَ نَنْساكُمْ كَما نَسِيتُمْ لِقاءَ يَوْمِكُمْ هذا وَ مَأْواكُمُ النَّارُ وَ ما لَكُمْ مِنْ ناصِرِينَ﴾"، در معناى دوم استعمالشده.آيه شريفه مورد بحث به حسب لب معنا، به منزله تاكيدى براى مضمون آيه قبلى است، گويا فرموده: براى روز حساب و جزاء عمل صالح از پيش بفرستيد، عملى كه جانهايتان با آن زنده شود، و زنهار زندگى خود را در آن روز فراموش مكنيد. و چون سبب فراموش كردن نفس فراموش كردن خدا است، زيرا وقتى انسان خدا را فراموش كرد اسماى حسنى و صفات علياى او را كه صفات ذاتى انسان ارتباط مستقيم با آن دارد نيز فراموش مىكند، يعنى فقر و حاجت ذاتى خود را از ياد مىبرد، قهرا انسان نفس خود را مستقل در هستى مىپندارد، و به خيالش چنين مىرسد كه حيات و قدرت و علم، و ساير كمالاتى كه در خود سراغ دارد از خودش است، و نيز ساير اسباب طبيعى عالم را صاحب استقلال در تاثير مىپندارد، و خيال مىكند كه اين خود آنهايند كه يا تاثير مىكنند و يا متاثر مىشوند.اينجا است كه بر نفس خود اعتماد مىكند، با اينكه بايد بر پروردگارش اعتماد نموده، اميدوار او و ترسان از او باشد، نه اميدوار به اسباب ظاهرى، و نه ترسان از آنها، و به غير پروردگارش تكيه و اطمينان نكند، بلكه به پروردگارش اطمينان كند.و كوتاه سخن اينكه: چنين كسى پروردگار خود و بازگشتش به سوى او را فراموش مىكند، و از توجه به خدا اعراض نموده، به غير او توجه مىكند، نتيجه همه اينها اين مىشود كه خودش را هم فراموش كند، براى اينكه او از خودش تصورى دارد كه آن نيست. او خود را موجودى مستقل الوجود، و مالك كمالات ظاهر خود، و مستقل در تدبير امور خود مىداند.موجودى مىپندارد كه از اسباب طبيعى عالم كمك گرفته، خود را اداره مىكند، در حالى كه انسان اين نيست، بلكه موجودى است وابسته، و سراپا جهل و عجز و ذلت و فقر، و امثال اينها. و آنچه از كمال از قبيل وجود، علم، قدرت، عزت، غنى و امثال آن دارد كمال خودش نيست، بلكه كمال پروردگارش است، و پايان زندگى او و نظائر او، يعنى همه اسباب طبيعى عالم، به پروردگارش است.حاصل اينكه: علت فراموش كردن خويش فراموش كردن خدا است. و چون چنين بود آيه شريفه نهى از فراموشى خويشتن را به نهى از فراموش كردن خداى تعالى مبدل كرد، چون انقطاع مسبب به انقطاع سببش بليغتر و مؤكدتر است، و به اين هم اكتفاء نكرد كه از فراموش كردن خدا نهيى كلى كند، و مثلا بفرمايد:" و لا تنسوا اللَّه فينسيكم انفسكم- زنهار خدا رافراموش نكنيد، كه اگر بكنيد خدا خود شما را از يادتان مىبرد" بلكه مطلب را به بيانى اداء كرد كه نظير اعطاى حكم به وسيله مثال باشد، و در نتيجه مؤثرتر واقع شود، و به قبول طرف نزديكتر باشد، لذا ايشان را نهى كرد از اينكه از كسانى باشند كه خدا را فراموش كردند. و در اين تعبير اشارهاى هم به سرنوشت يهوديانى كرد كه قبل از اين آيه سرگذشتشان را بيان نموده بود، يعنى يهوديان بنى النضير، و بنى قينقاع. و نيز منافقينى كه حالشان در دشمنى و مخالفت با خدا و رسولش حال همان يهوديان بود.و لذا فرمود:" وَ لا تَكُونُوا كَالَّذِينَ نَسُوا اللَّهَ" و دنبالش به عنوان نتيجهگيرى فرمود:" فَأَنْساهُمْ أَنْفُسَهُمْ" كه در حقيقت نتيجهگيرى مسبب است از سبب. آن گاه دنبالش فرمود:" أُولئِكَ هُمُ الْفاسِقُونَ" و با اين جمله راهنمايى كرد بر اينكه چنين كسانى فاسقان حقيقى هستند، يعنى از زى عبوديت خارجند.و آيه شريفه هر چند از فراموش كردن خداى تعالى نهى نموده، و فراموش كردن خويشتن را فرع آن و نتيجه آن دانسته، ليكن از آنجا كه آيه در سياق آيه قبلى واقع شده، با سياقش دلالت مىكند بر امر به ذكر خدا، و مراقبت او. سادهتر بگويم: لفظ آيه از فراموش كردن خدا نهى مىكند ولى سياق به ذكر خدا امر مىنمايد." لا يَسْتَوِي أَصْحابُ النَّارِ وَ أَصْحابُ الْجَنَّةِ أَصْحابُ الْجَنَّةِ هُمُ الْفائِزُونَ" راغب مىگويد كلمه" فوز" به معناى دست يافتن به خير با حصول سلامت است و سياق آيه شهادت مىدهد به اينكه مراد از" اصحاب نار" همان كسانى هستند كه خدا را از ياد بردهاند. و مراد از" اصحاب جنت" آنهايند كه به ياد خدا و مراقب رفتار خويشند.و اين آيه شريفه حجتى تمام بر اين معنا اقامه مىكند كه بر هر كس واجب است به دسته يادآوران خدا و مراقبين اعمال بپيوندد، نه به آنهايى كه خدا را فراموش كردند. بيان اين حجت آن است كه اين دو طائفه- يعنى يادآوران خدا و فراموشكاران خدا و سومى ندارند- و سايرين بالأخره بايد به يكى از اين دو طائفه ملحق شوند، و اين دو طائفه يكسان نيستند تا پيوستن به هر يك نظير پيوستن به ديگرى باشد، و آدمى از اينكه به هر يك ملحق شود پروايى نداشته باشد، بلكه يكى از اين دو طائفه راجح، و ديگرى مرجوح است، و عقل حكم مىكند كه انسان طرف راجح را بگيرد، و آن را بر مرجوح ترجيح دهد و آن طرف يادآوران خدا است، چون تنها ايشان رستگارند، نه ديگران، پس ترجيح در جانب ايشان است، در نتيجه بر هر انسانى واجب است پيوستن به آنان را اختيار كند.