درس خارج فقه استاد هادی نجفی
1400/07/26
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: کتاب الخيارات/ماهيّة العيب /معنای عیب
القول فی ماهیة العيب[1]
شیخ(ره) میفرمایند: در بعضی روایات و در موارد خیار عیب، از دو لفظ "عیب" و "عار" استفاده شده است.
لذا باید مفهوم آنها روشن گردد.
مفهوم عوار
کلمه " عِوار" از ماده "عور" به معنای عیب آمده است.[2]
لذا این دو کلمه مترادف یکدیگرند، مثل انسان و بشر
یا اینکه کالمترادف محسوب شوند، مثل "جید" و " رقبه" به نحوی که جایگاه آویزان شدن گردنبند زن را، جید گویند.
مفهوم عیب
ایشان در مورد معنای "عیب" می فرمایند: آنچه که از کلمات اصحاب و نیز از مرسله سیّاری به دست می آید آن است که عیب ، عبارت از چیزی است که خلاف اقتضای اولیه و خلقت اصلی باشد.
مرسله سیّاری
مُحَمَّدُ بْنُ یَعْقُوبَ عَنِ الْحُسَیْنِ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنِ السَّیَّارِیِّ قَالَ رُوِیَ عَنِ ابْنِ أَبِی لَیْلَی أَنَّهُ قَدَّمَ إِلَیْهِ رَجُلٌ خَصْماً لَهُ فَقَالَ إِنَّ هَذَا بَاعَنِی هَذِهِ الْجَارِیَةَ فَلَمْ أَجِدْ عَلَی رَکَبِهَا حِینَ کَشَفْتُهَا شَعْراً وَ زَعَمْتُ أَنَّهُ لَمْ یَکُنْ لَهَا قَطُّ قَالَ فَقَالَ لَهُ ابْنُ أَبِی لَیْلَی- إِنَّ النَّاسَ یَحْتَالُونَ لِهَذَا بِالْحِیَلِ حَتَّی یَذْهَبُوا بِهِ فَمَا الَّذِی کَرِهْتَ قَالَ أَیُّهَا الْقَاضِی إِنْ کَانَ عَیْباً فَاقْضِ لِی بِهِ قَالَ اصْبِرْ حَتَّی أَخْرُجَ إِلَیْکَ فَإِنِّی أَجِدُ أَذًی فِی بَطْنِی ثُمَّ دَخَلَ وَ خَرَجَ مِنْ بَابٍ آخَرَ فَأَتَی مُحَمَّدَ بْنَ مُسْلِمٍ الثَّقَفِیَّ- فَقَالَ لَهُ أَیَّ شَیْ ءٍ تَرْوُونَ عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ ع فِی الْمَرْأَةِ لَا یَکُونُ عَلَی رَکَبِهَا شَعْرٌ أَ یَکُونُ ذَلِکَ عَیْباً فَقَالَ مُحَمَّدُ بْنُ مُسْلِمٍ أَمَّا هَذَا نَصّاً فَلَا أَعْرِفُهُ وَ لَکِنْ حَدَّثَنِی أَبُو جَعْفَرٍ ع عَنْ أَبِیهِ عَنْ آبَائِهِ ع عَنِ النَّبِیِّ ص- أَنَّهُ قَالَ کُلُّ مَا کَانَ فِی أَصْلِ الْخِلْقَةِ فَزَادَ أَوْ نَقَصَ فَهُوَ عَیْبٌ فَقَالَ لَهُ ابْنُ أَبِی لَیْلَی حَسْبُکَ ثُمَّ رَجَعَ إِلَی الْقَوْمِ فَقَضَی لَهُمْ بِالْعَیْبِ.[3]
سیّاری گفت: مردی از شخصی پیش ابن ابی لیلی شکایت برده گفت: این شخص بمن این کنیز را فروخته ولی وقتی پاهای او را نگاه کردم دیدم هیچ مویی ندارد از اول مو نروییده است. ابن ابی لیلی گفت: مردم با حیله و نیرنگ موی را میتراشند تو حالا ناراحتی که مو ندارد. گفت: آقای قاضی اگر این نداشتن مو عیب است فتوای خود را بده. ابن ابی لیلی گفت: کمی صبر کن هم اکنون جواب تو را خواهم داد. من گرفتار ناراحتی معده شدهام داخل خانه شد و از در دیگر خارج گردیده پیش محمّد بن مسلم ثقفی رفت گفت: از حضرت باقر در باره زنی که در پاهایش موی نروید چه روایتی دارید آیا این عیب بشمار میرود؟ محمّد بن مسلم گفت: در این مورد بخصوص روایتی ندارم ولی حضرت باقر از پدر خود نقل کرد که ایشان از اجداد گرامی خود از پیغمبر اکرم نقل کرد فرمود: هر چه در اصل خلقت شخص باشد زیاد باشد یا کم عیب است. ابن ابی لیلی گفت: همین کافی است آمد پیش آن مرد و گفت: آنچه تو گفتی، به عنوان عیب شمرده میشود.
بررسی سند
باید گفت: سیّاری - صاحب کتابی در تحریف قرآن - ضعیف است و همه اصحاب او را تضعیف نموده اند مگر حاجی نوری که ایشان را توثیق می نماید.
او در سال وفات امام یازدهم از دنیا رفته است و این روایت را از قاضی ابی لیلا که متوفای ۸۳ قمری می باشد، نقل نموده و لذا فاصله بین سیاری و قاضی ابن ابی لیلا بسیار زیاد است، یعنی علاوه بر ضعفِ سند اشکال ارسال هم در آن وجود دارد.
توضیح
بنابراین آنچه گذشت در ترجمه روایت باید گفت: هر چیزی که خلاف اقتضای طبیعی باشد -زیاده یا نقصان- به عنوان عیب محسوب میگردد.
صحت ، عبارت از چیزی است که اقتضای اولیه ماهیت مشترک بین افراد است.
عیب عبارت است از نقص از اقتضای طبیعت اولیه است لکن آنچه زیاده بر آن باشد، مثل کتابت یا علم یا حرفه ، بعنوان صفت کمال محسوب میگردد.
بنابراین نابینایی یا ناشنوایی یا لنگی و ... همگی به عنوان عیب محسوب میشوند.
در ادامه شیخ(ره) میفرمایند: مقتضای طبیعت اولیه به دو صورت بدست می آید؛
نخست : اقتضا از خارج و واقع شناخته میشود، مثل مقتضای حقیقت انسان و حیوان به نحوی که نابینایی در آنها به حساب میآید و البته معرفت کتابت در مورد انسان به عنوان کمال محسوب میشود
دوم: این اقتضا به لحاظ اغلب افراد کشف میشود.
بنابراین اگر صفتی در قالب افراد یک طبیعت وجود داشته باشد، حکم به اقتضای طبیعت اولیه میگردد و فردی که آن صفت را ندارد معیوب است و وجود صفت در غالب افراد، کشف از طبیعت اولیه دارد.
ایشان در ادامه می فرمایند: گاهی طبیعت اولیه با اغلب افراد تغایر مییابد به نحوی که اگر اغلب افراد دارای صفتی باشند به عنوان طبیعت ثانویه محسوب میشود.
به عنوان نمونه زمینی که طبیعت اولیهاش عدم وجود خراج بر آن است ولی سلاطین بر آن خراج قرار داده اند یا اینکه به حکم شرع شامل خراج یا مقاسمه شده است ، چنانچه زمینی خریداری شود و سپس معلوم گردد که دارای خراج است، وجود آن برای زمین به عنوان عیب زمین محسوب نمیشود چرا که طبیعت ثانویه بر وجود خراج در آن قرار گرفته است.
ولی اگر مبلغ خراج بیشتر از افرادِ آن زمین باشد، به عنوان عیب محسوب میشود، همان گونه که اگر خراج آن رفع شده باشد یا دارای تخفیف باشد، به عنوان صفت کمال برای زمین محسوب میشود.
نمونه دیگر مانند کنیزی که از دار کفر است و طبیعت اولیه آنها چنین است که دارای بکارت باشند لکن ویژگی ثیبوبیه برای خصوصِ چنین کنیزی، به عنوان طبیعت ثانویه محسوب میشود، لذا عیب شمرده نمی شود.
اگر کنیز صغیره باشد به نحوی که قابلیت استمتاع ندارد، اصل اولی یعنی بکارت در مورد او جاری می گردد و عدم بکارت به واسطه مقتضای طبیعت اولیه به عنوان عیب محسوب می شود و وجود بکارت در مورد کنیز کبیره صفت کمال است.
البته گاهی مقتضای طبیعت اولیه نقص و عیب شمرده می شود برخلاف طبیعت ثانویه، مثل اغلف بودن در مورد بردگان کبیر، به نحوی که مقتضای طبیعت اولیه در آنان چنین است که اگر برده ای کبیر در بلاد مسلمین باشد و اغلف نیز باشد ، این ویژگی به عنوان عیب محسوب میگردد هرچند خلاف طبیعت اولیه است.
گاهی مقتضای طبیعت اولیه حکم عیب را دارد.
به عنوان نمونه یا در عصر ما در بلاد غربی مثل اروپا وجود بکارت برای زن، بعنوان عیب محسوب میشود چرا که مقتضای اغلب آنان عدم بکارت است.