< فهرست دروس

درس خارج اصول استاد سید کاظم مصطفوی

99/07/21

بسم الله الرحمن الرحیم

 

موضوع: النواهي/إقتضاء النهي عن الشيء /بحث تکمیلی دربارةی أمور مقدماتی و مسئلة دلالت نهی بر فساد عبادت و معامله

 

بحث تکمیلی درباره امور مقدماتی و مسئله دلالت نهی بر فساد عبادت و معامله

سیدنالاستاد قدس الله نفسه الزکیه أمور مقدماتی را بیان کرده است. شش أمر مقدماتی گفته شد رسیدیم به أمر هفتم.

أمر هفتم- مقتضای اصل در مورد شک در صحت و فساد

مقتضای اصل در مورد شک در صحت و فساد چیست؟ أصالت الصحت است یا أصالت الفساد است؟ طبیعی است اگر دلیل لفظی یا أصل لفظی از قبیل عمومات و مطلقات داشته باشیم شکی بوجود بیاید در این صورت میتوانیم از أصالت العموم و أصالت الإطلاق استفاده کنیم و حکم به صحت اعلام کنیم. اما اگر شک در صحت بود و أصلی وجود نداشت، نه أصلی در مورد معاملات و نه أصلی در مورد عبادات. فرض کنیم. میفرماید در صورتی که شک در عبادت بوجود بیاید در این فرض آن تفصیلی که محقق خراسانی فرموده بود به آن تفصیل کاری نداریم. به طور کلی اعلام می‌شود اگر در مورد عبادتی أمر نباشد، أمر لفظی. و شک بکنیم، مقتضای أصل در مورد شک در صحت عبادت، فساد است. چرا میگوییم أصالت الفساد؟ به جهت اینکه شکی که ما داریم شکی است که در قلمرو خود این بحث ماست. کدام بحث؟ بحث ورود نهی در عبادت. نهی ای در عبادت وارد شده است، شک میکنیم که این نهی موجب فساد میشود یا نمیشود؟ یا این عبادتی که بعد از نهی شک در صحتش داریم آیا صحیح است یا صحیح نیست؟ در اینجا مقتضای أصل فساد هست. چرا فساد؟ چون این فساد برگرفته از همان نهی است که منشأ شک ما میشود. چون نهی که آمد تعلق گرفت به خود عبادت، جزء عبادت یا شرط و وصف عبادت. متعلق نهی می‌شود منهیٌ عنه یعنی أمر ندارد و عبادت بدون أمر معنا ندارد و عبادت بدون أمر مساوی با فاسد بودن آن عمل عبادی است. هیچ شبهه ای در آن نیست که می‌توانیم بگوییم که ترجمه عبادت فاسد یا عمل عبادی فاسد این است که عمل بدون أمر شرعی انجام بگیرد.خب. بعد از ورود نهی همین صورت بوجود میآید. نهی است و أمر را میگیرد و تمام.

 

اشکال و جواب

اشکال و جواب اضافه بر آنچه که در متن است که ممکن است در ذهن شما بیاید که أمر آمده است و نهی هم آمده است و این نهی با أمر تعارض کند به مرجحات مراجعه کنیم. کدام طرف ترجیح دارد؟ آنگاه اگر جانب نهی ترجیح داشت بگوییم که نهی در عبادات تعلق گرفته است. بگویید نهی مقدم بشود و این أمر را بردارد. از کجا می‌گویید که نهی مقدم بشود؟ أمر مقدم بشود، حداقل تعارض بکند. ما آن حرفی که شنیده بودیم که در تعارض أمر و نهی یا مصلحت و مفسده گفته میشد که دفع المفسدة أولی من جلب المنفعة. یعنی جانب نهی را ترجیح بدهیم. ما این حرف را در قبل گویا بررسی کردیم و نقد کردیم که مقدم جابن مفسده نیست مقدم ماهو أقوی ملاکاً است. آن ملاک مفسده باشد یا مصلحت. أقوی ملاکاً مقدم است. مضافاً بر این اگر شما بگویید ملاک نهی مقدم است که قابل التزام نیست. چرا؟ برای اینکه ما گفتیم در أوامر و نواهی شرعیه تکلیفیه أولیة علم به ملاک داریم اما حدِّ ملاک، شدت و ضعف ملاک، خصوصیت ملاک از قلمرو و نطاق ما بیرون است نمی‌توانیم ما درکش کنیم و به آن برسیم. بنابراین رمزی که از شما سوال شد که چرا مطلبی که زبان حال شما بود و دغدغه ذهنی شما را برطرف میکرد. دغدغه ذهنی شما این بود که چرا الان نهی ، أمر را بردارد؟ مگر نهی رافع أمر است که أمر را بردارد. باید دو دستور متقابل شرع مرجحاتش در نظر گرفتته شود وإلا تعارض کند. جوابش این است که مورد را از همدیگر جدا کنید. اینکه نهی مقدم است یا أمر مقدم است یا ترجیح است یا تعارض است این در مساله اجتماع أمر ونهی است آنجا بحث میشود. اینجا در دلالت نهی بر فساد فرض ما این است که نهی در نسبت به این عمل عبادی وارد شده است. پس از اینکه نهی وارد شد، ورود نهی فرضی است قطعی. پس از ورود نهی که وارد شد، اقتضای ذاتی نهی این است که متعلقش را منهیٌ عنه میکند یعنی مأمورٌبه دیگر نیست. لذا در اینجا مسئله تعارض نیست. شما اگر تعبیر به یک نوع ورود یا یک نوع حکومت و یا ورود در نظر بگیرید برای تقریب به ذهن تان بد نباشد. تعارض در مواردی است که حکومت و ورودی در کار نباشد. اینجا حکومت و ورود است. یعنی اگر تصرف تعبدی بود حکومت است و اگر تصرف وجدانی بود در مواردی، ورود هست. بنابراین ورود و حکومت که بود زمینه برای تعارض نیست. پس نهی وارد شده است از باب ورود و یا حکومت. چه می‌کند؟ ورود که پیدا کرد اقتضای ذاتی اش این است که متعلق به خودش را منهیٌ عنه قرار می‌دهد و آن متعلقی که منهی عنه هست أمر ندارد. بنابراین در بحث ورود نهی در عبادت اگر شک در صحت بکنیم مقتضای اصل فساد است. به دلیل عدم وجود أمر.

اما در معاملات

می‌فرماید که در مورد معاملات باید دقت کنیم بعکس ذاک استعملوه فانتبه. در مورد معاملات میفرماید مقتضای أصل عندالشک فی صحة المعامله صحت است. أصل صحت است. نهی ای آمده است.متن روایت: ورواه الصدوق في (عيون الأخبار) بأسانيد تقدمت في إسباغ الوضوء عن الرضا عن آبائه عن علي عليهم السلام نحوه وزاد، وقد نهى رسول الله صلى الله عليه وآله عن بيع المضطر وعن بيع الغرر.[1] نهى رسول الله صلى الله عليه وآله ...عن بيع الغرر و نهی قرآنی آمده است از معامله در وقت ندای وقت جمعه ﴿يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِذَا نُودِي لِلصَّلَاةِ مِن يَوْمِ الْجُمُعَةِ فَاسْعَوْا إِلَى ذِكْرِ اللَّهِ وَذَرُوا الْبَيْعَ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ﴾[2] می فرماید در اینجا طبیعت معامله منطبق است با آن واقع معامله، و نهیِ شرعی به آن طبیعت کار ندارد. طبیعت معامله این است که مبادله مال به مال با رضایت طرفین و با عدم تقریر و جامع الشرایط معامله. این معامله گر انجام بشود طبیعت معامله که همین مبادله مال به مال و تملیک و تملّک است به محض انجام معامله یک حقیقت است در واقع شبیه یک حکم وضعی. در مثال گفته بودیم قبلاً اگر کسی بگوید که حرام است تصرف در این آب غصبی. ولی کسی لباسش نجس شده است یا دستش آلوده شده است با آن آب غصبی که اصلش طاهر است دست و لباسش را شست و تطهیر کرد؛ تطهیر صورت گرفته است و ازالة محقق شده است چون طبیعت عمل مطابق با طبیعت واقع است یا به عبارت دیگر طبیعت عمل تابع واقع است. پس از آنکه تابع واقع بود نهی که بیاید اثری دارد؛ اثرش جای خودش، أثرش همان ارتکاب گناه است یا حرمت شرعی، یک گناهی در صورت مخالفت نهی مولوی هست. نهی کاملاً ملغی نیست که بگوییم نهی ای دیگر اصلاً در کارنیست. نه أثر دارد در معامله و نه أثر تکلیفی. أثر تکلیفی اش موجود است. محقق است که حرمت باشد و گناه. اما أثر وضعی اش که ملکیت باشد تحقق پیدا میکند. سرّش هم همان بود که گفتیم معامله طبیعتی دارد که طبیعت این معامله تابع واقع خودش است یعنی با واقعیت تطبیق میکند. با واقعیت که تطبیق کرد آن خودش یک عنوان معامله صحیح، مبادله هست و برابری ارزش هست و رضایت هم هست. صحت یعنی همان. تمام. تملیک و تملّک و نقل . انتقال هم صورت میگیرد که معای صحت هم هست و معنای صحت یعنی ترتیب أثر. تمام.

أدلةی دال بر دلالت نهی بر فساد عبادت و معامله

دو مورد را بررسی میکنیم. مورد اول بررسی دلالت نهی در عبادت بر فساد و در مورد دوم دلالت نهی در معامله برفساد.

 

مورد اول بررسی دلالت نهی در عبادت بر فساد

سیدنالاستاد قدس الله نفسه الزکیه یکی از هنرهایی که در درس داشت این بود که مطلب را کوتاه و مختصر و در عبارت واضح ارائه بدهد و مقرر محترم سیدنالشهید آیت الله سید سرور واعظ دهسودی قدس الله نفسه الزکیه این هم یا روحیةی خدادای داشته است که مطلب را مختصر و کوتاه و واضح بیان کند و یا برگرفته از سبک استاد بیان را واضح و مختصر. هنر مصباح الاصول نسبت به کتابهای مشابه اش این است. می فرماید که ملخص کلام این است که انّ النهي يدلّ على الفساد. چرا؟ ملخّص الكلام فيه: انّ النهي يدلّ على الفساد، بمعنى أنّ الملازمة بين حرمة عبادة و فسادها ثابتة بحكم العقل، بلا فرق بين أن تكون الحرمة مستفادة من صيغة النهي أو من غيرها، كالاجماع و العقل.[3] نهی دلالت دارد بر فساد براساس ملازمه. ملازمه از درب عقل میآید. ملازمه ثابت است به حکم عقل. عقل هم عقل کلامی ضروری که میبیند اگر یک عمل نهی شده باشد دیگر آنکه نهی شده است قابلیت تقرب را ندارد. آنکه نهی شده است دیگر مطلوب نیست. نهی یعنی مطرود. أمر و عمل عبادی یعنی مأمورٌ به و مطلوب. چیزی که مطرود است که مطلوب نمیتواند باشد. پس ملازمه است بین نهی و فساد عبادت به حکم عقل. پس ازآن میفرماید که فرق نمی کند نهی، نهی لفظی باشد به عنوان یک بیان لفظی و کلامی که آمده باشد در ضمن یک نص معتبری یا اجماع باشد یا خود عقل باشد. عقل مستقل که شرحش را دادیم که حجةٌ مِن حجج الشرعیة. نهی شرعی که ثابت بشود تمام. بعد میفرماید و الوجه في ذلك: انّ حرمة العبادة تكشف عن عدم الامر بها، یعنی یک عبادتی که حرا است این حرام کشف میکند به اینکه آن عبادت أمر ندارد و اگر أمر عبادی داشت که حرام نبود. چرا أمر ندارد؟ لعدم امكان اجتماع الامر و النهي في شي‌ء واحد بعنوان واحد. اجتماع أمر و نهی در شی واحد و در زمان واحد جمع بشود امکان ندارد. آن قولی که در اجتماع أمر و نهی داریم قول به جواز، معنای جواز این نیست که امر و نهی با هم جمع میشود آن معنایش این است که امر و نهی ای که یک متعلق داشته باشند، تعدد جهت یا ترکیب انضمامی طوری باشد که هرکدام با تحلیل از همدیگر جدا باشد.آنجا میگوییم جواز. آن جواز در حقیقت جواز به معناب ابتدایی نیست که بگوییم أمر و نهی با همدیگر جمع میشود بلکه جواز در آنجا به این معناست که ما صورت اجتماع ابتدائی را میگوییم عیب ندارد اگر سیرت تعدد داشته باشد صورت اگر در دید ابتدائی اجتماع بنماید مشکلی ندارد. بنابراین اجتماع أمر و نهی به هیچ وجه ممکن نیست. بعد از اینکه اجتماع أمر و نهی ممکن نبود، همین حرمت کشف میکند از دو چیز 1- از عدم أمر 2- از عدم وجود محبوبیت. به عبارت دیگر کشف میکند از عدم وجود ملاک. که این یک سوال مقدر هم میتواند باشد که مبنای محقق نائینی این بود که اگر أمر یک وقتی به مشکل برخورد عمل عبادی را به قصد ملاک آن اگر انجام بدهیم درست است. حرمت کشف میکند که ملاک محبوبیت وجود ندارد تا شما آن حرف را درنظربگیرید. پس این عبادت با این خصوصیت که حرمت آمده است رویش و حرمت وارد شده است و تعلق گرفته است مبغوض است. طبیعتاً هر فعل حرام مبغوض است و آنکه مبغوض باشد بالضرورة صلاحیت برای تقرب ندارد و تقرب میطلبد عملی باشد که محبوب و خواست مولا باشد و متعلق تکلیف باشد اما اگر مبغوض باشد که قطعاً مطلوب مولا نیست و محبوبی ندارد و قابلیت تقرب را ندارد. عبادت نخواهد بود.

بعد از اینکه این دلیل را با اختصار بیان کردند، میفرماید که در این رابطه فرقی وجود ندارد بین حرمت ذاتیه و حرمت تشریعیة که در مقدمات قبلی در بیان محقق نائینی شرح دادیم. این بنده حقیر خدا با آسان سازی میگویم سیدنالاستاد طبق این متن بفرماید که شما توجه کنید که حرمت ذاتی که معلوم است موجب مبغوضیت در متعلق میشود و حرمت ذاتی که خودش مبغوضیت دارد، اقتضای ذاتی حرمت ذاتی مبغوضیت است اما حرمت تشریعی اگر کسی فکر بکند که حرت تشریعی با ذات فعل کار ندارد. ذات فعل مبغوض نیست و انجام به عنوان عبادت فعلاً نهی دارد. ذات مبغوض نیست. مثلاً اگر صلات حائض در حال حیض انجام بگیرد به صورت یک عل عبادی حرمت تشریعی دارد اما اگر آن صلات را برای کسی تعلیم کند و در حال حیض است اما اگر بخواهد نماز را آموزش بدهد ان صلات اشکالی نداشته باشد. با این توضیح سیدنا میخواهد مطلب را جمع کند و بفرماید که اگر حرت ذاتی باشد مثل اینکه قرائت عزائم در حال حیض حرمت ذاتی دارد یا حرمت ذاتی نباشد و تشریعی باشد مثلاً صوم عیدین به عنوان اینکه مشروع هست تشریع کند حرمت بشود حرمت تشریعی. فرق نمی کند. چرا فرق نمی کند؟ برای اینکه در مقام عمل و اتیان عبادت حرمت ذاتی باشد متعلقش را منهیٌ عنه و مبغوض اعلام میکند و اگر حرمت تشریعی باشد هم متعلقش را منهیٌ عنه و مبغوض و غیرقابل تقرب اعلام میکند. بنابراین بین حرمت ذاتیة و حرمت تشریعیة فرقی در این رابطه وجود ندارد. تا اینجا بحث عبادات را به همین اختصار به پایان بردیم و نتیجه این شد که أصل در دلالت نهی بر عبادت میگوییم مقتضای دلالت نهی در عبادت فساد عبادت است. البته جاهایی که نهی آمده باشد و مکلف ملتفت نباشد، نهی فعلی نشده باشد در آن صورت اگر عبادت را انجام بدهد مثلاً فرض کنید که کسی جاهل است و نماز مغرب را اخفات میخواند و کسی جاهل است نماز ظهریین را جهر میخواند. نهی دارد اما نهی فعلی نشده است برای اینکه غافل است. در این صورت که غافل بود نماز را خواند. بعد از نماز اگر برایش توجه حاصل شد و فهمید که نباید اینطوری میخوانده است. اینجا حمل به صحت میشود. چرا؟ چون قاعده فراغ هم هست و خود جهر و اخفات هم یک نوع سهولت در متعلق دارد. قطع نظر از آن قاعده فراغ میگوید درست است و قاعده لاتعاد هم میگوید این نماز درست است. تا اینجا دلالت نهی در عبادت کامل شد که دلالت بر فساد دارد. [4]

 


BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo