< فهرست دروس

درس خارج اصول استاد سید کاظم مصطفوی

97/11/08

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: فصل مشهوری و فصل حقیقی انسان

ما حصل بحث ما درباره فصل مشهوری و فصل حقیقی درباره انسان این شد که گفتیم فصلی که گفته شده است براساس نظر محقق رازی و محقق خراسانی این فصل مشهوری است و اما فصل حقیقی انسان همان «الانسان مومن صالح» که در زیارت جامعه آمده است برگرفته از آیه قرآن و صریح قسمتی هم صحیفه سجادیه.

 

اشکال و جواب

دو تا سوالی داشتند عزیزان درباره جن و ملک که این «مومن صالح» شامل جن هم می شود و همچنین شامل ملائکه هم «مومن صالح» است پس این جنس و فصل مایز نشد و جن و ملک را خارج نکرد. در جوابی که گفته می شود این است که اولاً گفتیم که ما معرفی انسان را از طریق کتاب و عترت به دست بیاوریم تعریف و معرفی انسان کامل و اما جنس و فصل که در حقیقت یک اصطلاح فلسفی است ما نیاز نداریم که به جنس و فصل تعبیر کنیم ما می گوییم مقومات انسان یعنی معرف حقیقت انسان این دو چیز است. و نه جنس و فصلی که ارسطو گفته است که آن جنس و فصل می شود فصل مشهوری این اولا. و ثانیا به نقض و ثالثا بالحل، جواب نقضی که داده می شود این است که اگر اشکال کنید که این جنس و فصل یا این مقوماتی که برای انسان گفته شده است برای جن و ملک هم قابل تطبیق است می گوییم نقض اینجا وجود دارد تعریف شما که حیوان ناطق می گویید هم شامل جن و ملک می شود. جن هم حیوان است یعنی زنده و ناطق هم هست و حرف هم می زند. ملائکه هم زنده هست حی هست که حیوان به معنای حی است نه به معنای گوسفند و ملک هم حی است و نطق هم دارد. پس آن تعریف شما هم نمی شود بین انسان و جن و ملک بتواند فرق به وجود بیاورد. این نقض و اما جواب حلی این است که تعریفی که برای انسان می کنیم می گوییم این تعریف که بالاصل است نه بالفصل، به عبارت دیگر جدایی انسان از جن و ملک بالفصل نیست بلکه بالاصل است. ما جنس و و فصل را جایی بکار می بریم که زمینه برای تعریف به فصل باشد که انسان را از جماد از نباتات از بقیه حیوانات این در جهان مادی این وادی تعریف ماست که بالفصل تعریف کنیم اما جدایی انسان از جن و ملک بالفصل نیست بلکه بالاصل است. آنها از مجردات اند و انسان و جهان ما مادی است. ما در عالم مجردات فعلاً جز یک عقیده ای که داریم به وجود باری تعالی و قیامت و معاد دیگر درباره ملائکه هم که در قرآن آمده و جن علم داریم که وجود دارد اما تفصیلش را نمی دانیم ارتباط نداریم راه ارتباط ما بسته است راه ارتباط نداریم بنابراین حد ما تا اینجاست ما فقط جن و ملک اینقدر می دانیم دو موجود مجردی است یک بخش در حد تکامل و مقام قرب و یک بخشی هم در حد مکلف عادی همین از این بیشتر ما اطلاعی نداریم در معرض بحث ما هم نیست تا ما از آن دو طائفه بحث کنیم. المتحصل که فصلی که به عنوان ناطق باشد فصل مشهوری است که هم محقق خراسانی آن را توضیح می دهد و هم محقق رازی در کتاب شرح مطالع این مطلب را اعلام می کند که منظور از ناطق فصل مشهوری است نه فصل حقیقی که فصل حقیقی را خدا داند و بس. بنابراین پس از آنکه فصل حقیقی نبود فصل مشهوری بود می شود جزء اعراض خاصه می شود «خاصه الشیء عرضه» حالت عارضی دارد منتها گفتیم نحوه عرضیتش فرق می کند فرق در نحوه عرضیت ایجاد اشکال نمی کند. نتیجتاً این اشکال سید میرشریف قدس الله نفسه الزکیه را که محقق خراسانی با دقت جواب دادند مسئله از اینجا جمع می شود که درباره ناطق دیگر بحثی نداریم که بگوییم مرکب است «شیء له النطق» یا بسیط است چون یا بسیط است بعد اشکال بشود که اگر مرکب بود عرض عام به فصل همراه و یکی می شود که جوابش را دادیم که فصل نیست.

 

کلام سید الخوئی

سیدنا الاستاد قدس الله نفسه الزکیه می فرماید: این بحثی را که سید میرشریف نسبت به محقق رازی صاحب شرح مطالع ارائه می کنند اصلاً اساس ندارد. برای اینکه ما درباره ناطق که فصل هست فقط بحث از مفهوم ناطق داریم ما بحث از مصداق نمی کنیم تا شما اشکال کنید که اگر مصداق بود آن اشکالاتی پیش می آمد که در جلسه دیروز گفتیم بنابراین اصلا بحث ما درباره مفهوم ناطق است ما درباره مصداق ناطق از اساس بحث نداریم خارج از محدوده بحث شما اشکال تان را ارائه می کنید و از اساس اشکال وارد نیست.[1] نتیجتاً تا به اینجا محقق خراسانی قدس الله نفسه الزکیه به این نتیجه ما را رساند که مفهوم مشتق بسیط است نه مرکب. در بحث ها چیزی که در نظر می گیریم یک جوهرگیری بکنیم معنای جوهرگیری این است که آن نکات کلیدی را به ذهن بسپاریم. بنابراین محقق خراسانی می فرماید: مفهوم مشتق بسیط است با این شرحی که دادیم. وانگهی ادله دالّ بر بساطت مفهوم مشتق، در همان کفایه الاصول سه تا دلیل را استخراج می کنیم.

 

سه دلیل برای اثبات بساطت

بنابراین می گوییم برای اثبات بساطت سه دلیل وجود دارد که عبارت اند از: 1. دلیل اول عبارت از این است که لفظ مشتق که ما برایش به عنوان یک لفظ ذکر می کنیم مثلاً کلمه ناطق که می گوییم این لفظ برای مشتق وضع شده است لفظی است از مشتقات که عالم یا ناطق باشد. این لفظ را که دقت کنیم یک ظهور وضعی دارد می رویم به سراغ ظهور وضعی می بینیم در عالم وضع که اهل لغت یا صرف این کلمه را به عنوان اسم فاعل قرار داده معنایش دارای دو جزء هست یا یک جزء؟ لفظش که یک لفظ است به معنا بنگریم که معنایش دو جزء دارد یا یک جزء، می فرماید: از منظر وضع که نگاه بکنیم لفظ ناطق یا عالم به عنوان یک صفت یک صفت بیشتر نیست لفظ است و صفتی است برای موصوف، اشتباه نشود که با موصوف ارتباط دارد نه انضمام، ارتباطش با موصوف جزئیت به وجود نمی آورد و انضمام ندارد. لذا می گوییم عالم یک وصف است ذهن شما می آید که فرد عالم پس مرکب است می گوییم نه با فرد که موصوف است ارتباط دارد وصف وابسته به موصوف است چون عرض هست. عرض وابسته به معروض هست پس ارتباطش با موصوف جزئیت نمی آورد خود ناطق خود عالم در باب وضع فقط صفت است و چون ارتباط دارد فکر می کنید که این عالم یک موصوفی هم در ذهن دارد «ذات له العلم» آن ذات را اگر می گویید آن موصوفش است آن ذات یک زید است نه یک ذات که در ضمن عالم باشد درست مثل اسماء، اسم چطوری برای یک ذات هست اسم برای یک ذات هست یک معنا دارد و وصف هم برای یک موصوف است و یک معنا دارد. در عالم وضع ما ترکبی نمی بینیم هر قدر به عکس آنچه که گفته شده است که اگر تحلیل بکنیم با تحلیل می توانیم مرکب و ترکب دربیاوریم. ما اینجا که تحلیل می کنیم با تحلیل سر از بساطت در می آوریم و ترکبی در کار نیست. بنابراین این دلیل اول ما بود، دلیل دوم ما تکرر در موصوف، منظور از تکرر در موصوف این است که می بینیم وصف که ناطق یا عالم هست با زیدی که موصوفش است که گفتیم در دلیل اول که فقط وصف و موصوف است وحدت وصف و وحدت موصوف، بنابراین اگر چنانچه ما بگوییم که ناطق ترکب دارد موصوف باید تکرار بشود «زید و شیء له النطق» که آن شیء هم زید باشد چیز دیگری که اگر باشد که حمل نمی شود. «زید عالم» اگر مشتق مرکب باشد زید و زید عالم موصوف مکرر می شود با هیچ قانونی تکرر موصوف در برابر وصف واحد جا ندارد خلاف بلاغت و وجدان و طریقت لغت است. بنابراین همان وصف واحد است و موصوف واحد نتیجه اینکه اسم فاعل به عنوان ناطق و عالم و کاتب همه اینها بسیط اند و ترکبی در این وادی وجود ندارد. دلیل سوم: عدم فرق بین مبدأ و مشتق، منظور از مبدأ مصدر است در اینجا و منظور از مشتق اینجا اسم فاعل است. محقق خراسانی می فرماید: در اینجا دقت کنید که بین مبدأ و مشتق فرقی وجود ندارد شما می گویید چطور فرق وجود ندارد آن مصدر و این اسم فاعل؟ نه از منظر بساطت و ترکب فرقی ندارد همان طوری که مبدأ بسیط است مشتق هم بسیط است در بساطت دو تا یکی است منتها فرقش از دو منظر هست از منظر ادبیات و از منظر وضع و تحلیل، اما منظر ادبیات فرقش این است که مبدأ مصدر اشتقاق است و ناطق یا عالم یا مشتق می شود اسم فاعل البته در مشتقات ادبی. فرقش از لحاظ صیاغت صرفی است فرق در صیاغت صرفی ترکب و انبساط نمی آفریند و اما فرق دیگری که وجود دارد من حیث الوضع و خصوصیت وضع است که مبدأ وضع شده است به نحو به شرط لا و مشتق وضع شده است به نحو لا بشرط، منظور از آن متعلق شرط حمل است یعنی مبدأ وضع شده است به شرط عدم حمل بر موضوع که نمی شود بگوییم «الزید نطق، الزید علم» و اما ناطق وضع شده است به عنوان لا شرط که می تواند حمل بشود بر ذات، «زید عالم، زید ناطق» فرقش یک فرق لحاظی است نه فرق ذاتی که در بساطت و ترکب هم فرق داشته باشد. بنابراین در نتیجه این می شود که مشتق یک مفهوم بسیطی است که بساطتش در اثر این سه تا دلیل کاملا به اثبات می رسد و جایی برای ترکب وجود ندارد.

 

کلام صاحب فصول

محقق اصولی صاحب فصول قدس الله نفسه الزکیه می فرماید: این لحاظی که گفته می شود اساس ندارد برای اینکه فرق بین مشتق و مبدأ فرق واقعی است لحاظی نیست لحاظ نکنید بگویید من لحاظ نمی کنم لحاظ لابشرط نکنید یا لحاظ بشرط لا نکنید اما مشتق حمل می شود و مبدأ حمل نمی شود ربط به لحاظ شما ندارد یک امر واقعی است. چه بگویید و چه نگویید اقوی شاهد بر اینکه آن یکی قابل حمل است و آن یکی قابل حمل نیست پس فرق واقعی دارد لذا شما تنازل کنید که می گفتید مبدأ و مشتق فرق ندارد نخیر فرق دارد فرقش واقعی است و لحاظی هم نیست.[2] جوابی که محقق خراسانی می دهد از این اشکال این است که می فرماید: لحاظ دو قسم است: یک لحاظی است که نسبت به خارج مفهوم صورت می گیرد مثل اینکه برای رقبه لحاظ بشود وصف مومنه این وصف مومنه دخل در مفهوم رقبه ندارد به مصداق تاثیر می کند مفهوم را تغییر نمی دهد رقبه همان رقبه است لحاظ قید یا مطلق لحاظ می کند رقبه مطلقا، این همان خود رقبه است و بدون قید لحاظ می شود موضوع حکم خود رقبه می شود بدون قید. این لحاظی است که خارج از مفهوم است که شما ذهن تان به این طرف جلب شده بود که لحاظ ها خارج از مفهوم است لحاظ خارج از مفهوم مثل مومنه نسبت به رقبه است. اما قسم دوم از لحاظ لحاظ قیدی است یا خصوصیتی که دخل در قوام مفهوم دارد داخل مفهوم است به عبارت دیگر دخیل در مفهوم شیء است بنابراین اگر لحاظ دخیل در مفهوم شیء بود این جزء معنا و جزء مفهوم می شود لحاظ چیزی نیست که همیشه عارض بشود عرضی باشد در مقام وضع از اساس واضع لحاظ می کند دیگر، از اساس مفهوم را به این طریق جعل کرده است. شما اگر وحشت از لحاظ دارید بگویید جعل، از اساس واضع این مفهوم را به این شکل جعل می کند لابشرطیت دخل در مفهوم مبدأ ندارد و اما همین طور لابشرطیت دخل در مفهوم مشتق دارد و بشرط لائیت دخل در مفهوم مبدأ دارد. بنابراین یک تحقیقی می طلبد که ما باید مفاهیم را دقت بکنیم این مفاهیم مفاهیم منطقی و تحلیلی است نیاز به تحلیل منطقی دارد با تحلیل منطقی درک می کنیم که لا بشرطیت و بشرط لائیت دقیقا دخیل در مفهوم است بنابراین فرق این دو تا به جهت لحاظ که گفتیم فرقش فقط اختصاص دارد به حمل و عدم حمل اما از حیث بساطت و ترکب هیچ فرقی نمی کند نتیجتاً در اثر این سه دلیلی که اقامه شد اعلام می شود که مفهوم مشتق یک مفهوم بسیطی است که از ترکب خبری نیست. تا اینجا مطلب تمام شد بقیه بحث ان شاء الله فردا.


[1] مصباح الاصول، السید ابوالقاسم الخوئی، ج1، ص220.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo